شعر و داستانمطالب جدید

ستیز، داستان مبارزه زنی مسلمان با …

ستیز، داستان مبارزه زنی مسلمان با …

نویسنده: بنت الهدی صدر / مترجم: لطیف راشدی

فاطمه قدم هایش را تندتر کرد. عجله داشت. باید خودش را از سرگردانی نجات می داد. احساسی ناشناخته و مبهم آزارش می داد. آرزو داشت که می توانست بر آن احساس غلبه کند و از آن رهایی یابد. اما او هنوز احساس ضعف و ناتوانی می کرد و به یک پشتوانه ی بسیار قوی و نیرومند نیاز داشت تا او را از این مهلکه نجات دهد.

به خودش می گفت: «به او همه چیز را خواهم گفت. با او از مشکلاتم سخن خواهم گفت. در برابرش اعتراف خواهم کرد که بیم دارم شجاعتم را از دست بدهم و از نیمه ی راه باز گردم.»

ایستاد، زنگ را فشرد و منتظر شد. همین که در خانه گشوده شد، سراغ دوستش، عفاف را گرفت و چون از بودن او مطمئن شد، درون خانه رفت. عفاف با خوشرویی به پیشباز فاطمه آمد و به گرمی با او احوالپرسی کرد و او را به اتاق خودش برد. سپس با لحنی گلایه آمیز گفت: «فاطمه جان، خوش آمدی. نگرانت بودم.»

فاطمه با شنیدن کلام آرامبخش عفاف احساس آرامش کرد. گویی طوفانی که در دل او برپا بود، آرام شد. به طوری که انگیزه آمدنش را به خانه عفاف فراموش کرد و سکوت کرد. عفاف با دقت با چهره فاطمه نگریست و از درون او آگاه شد. به او نزدیک شد و کنارش نشست و با مهربانی گفت: «فاطمه جان، تو حال عادی نداری، ممکن است علتش را بپرسم؟»

لحن عفاف سبب شد که سخن گفتن برای فاطمه آسانتر شود، ولی نمی دانست چگونه آغاز کند. از این رو با لحنی بریده بریده گفت: «از خودم راضی نیستم. گمان می کردم از ایمان، سپری ساخته ام که مرا در برابر وسوسه های شیطانی حفظ می کند، ولی عواطفم … شجاعتم …»

فاطمه نمی دانست چگونه ادامه دهد. به دنبال کلامی بود که مقصودش را به روشنی بیان کند. اما عفاف به مشکل فاطمه پی برد و سعی کرد فاطمه را سخن گفتن وادارد. از این رو گفت: «ولی چه فاطمه جان؟»

فاطمه گفت: «از شجاعتم بیمناکم. گویی توان مقاومت در برابر دشواری­ها را از کف داده ام.»

عفاف گفت: « کدام دشواری­ها؟ حرف بزن.»

فاطمه گفت: ما زنان مسلمان در برابر اسلام عزیزمان مسئولیتی داریم که من به آن ایمان دارم و در راه تبلیغ اسلام می کوشم و برای نجات دختران مسلمان، همه ی توانم را به کار برده ام و سعی کرده ام که اسلام واقعی را به ایشان بشناسانم، اما جامعه … »

فاطمه سکوت کرد. عفاف گفت: «جامعه …؟ »

فاطمه به سخنان خود ادامه داد: «جامعه فاسد است و به معارف اسلامی و ارزش­های معنوی ارج نمی نهد. بی آنکه خودم بخواهم، احساس بدی دارم.»

عفاف گفت: «شاید دلیلش این است که تو گمان می­کردی راه خدمت به اسلام هموار است . حال آن که در این راه مشکلات و دشواری ها فراوان است، ولی تا زمانی که در مسیر خدا گام برمی داریم، تحمل این مشکلات برایمان ساده باشد. کلام هر مسلمان این است: اسلامنا لنت الجیب و کل صعب فیک سهل و لاجل دعوتک العزیزه علقم الایام یلحو» : ای اسلام عزیز ما! هر دشواری در راه تو آسان است و جهت دعوت عزیز و تبلیغ تو زهر روزگار شیرین خواهد بود.

«حالا بگو، سبب آشفتگی ات چیست؟»

فاطمه گفت: «عفاف جان، یک مورد مشخص و معیّن نیست.»

عفاف گفت: «اما جبن و بیم در برابر جریانات و روند انحرافی و هراس از اندیشه های زهرآگین؟»

عفاف سعی می کرد تا فاطمه را به سخن گفتن وادارد و همین طور هم شد. زیرا فاطمه از شنیدن کلمات ترس و جبن دگرگون شد و گفت: «هرگز! هرگز! من در برابر روند انحرافی و اندیشه هایش جا خالی نمی کنم و نمی هراسم، اما دشواری ها و تضادها و نقاط منفی و عدم تفاهم و …»

عفاف گفت: «دیگر چه؟ هر چه در دل داری بگو، تا بتوانم راهنماییت کنم.»

فاطمه گفت: «من مسلمانم و به اسلام و خدمت در راه آن ایمان دارم و می دانم که اندیشه اسلامی، یعنی ایمان داشتن و عمل کردن به معیارهای اسلام.»

در اینجا فاطمه سکوت کرد. گویی نمی دانست چه می خواهد بگوید.

عفاف گفت: «ولی می بینی که معیارهای نادرست بر جامعه حکمفرماست. معیارهای مادی با ظاهری فریبنده. خوب فاطمه جان! اگر چنین نبود و جامعه ما به اسلام ایمان داشت، دیگر رسالت دعوت به اسلام بر عهده ما نبود و مجبود نبودیم در این راه بکوشیم. اگر همه زنان جامعه ی ما مسلمان و متعهد به اسلام بودند ما مشکلی نداشتیم که برایش مبارزه کنیم و در راهش استقامت کنیم. این راه سبب آرامش روح ما می شود و مشکلات آن است که عزم ما را تعالی می بخشد و به این دلیل است که قرآن ما را از صابران می داند و می فرماید: (‏ إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَالْقَانِتِینَ وَالْقَانِتَاتِ وَالصَّادِقِینَ وَالصَّادِقَاتِ وَالصَّابِرِینَ وَالصَّابِرَاتِ وَالْخَاشِعِینَ وَالْخَاشِعَاتِ وَالْمُتَصَدِّقِینَ وَالْمُتَصَدِّقَاتِ وَالصَّائِمِینَ وَالصَّائِمَاتِ وَالْحَافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ وَالذَّاکِرِینَ اللَّهَ کَثِیراً وَالذَّاکِرَاتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُم مَّغْفِرَهً وَأَجْراً عَظِیماً ‏) احزاب: ۳۵

«‏ مردان مسلمان و زنان مسلمان ، مردان باایمان و زنان باایمان ، مردان فرمانبردار فرمان خدا و زنان فرمانبردار فرمان خدا ، مردان راستگو و زنان راستگو ، مردان شکیبا و زنان شکیبا ، مردان فروتن و زنان فروتن ، مردان بخشایشگر و زنان بخشایشگر ، مردان روزه‌دار و زنان روزه‌دار ، مردان پاکدامن و زنان پاکدامن ، و مردانی که بسیار خدا را یاد می‌کنند و زنانی که بسیار خدا را یاد می‌کنند ، خداوند برای همه آنان آمرزش و پاداش بزرگی را فراهم ساخته است . ‏»

فاطمه گفت: «ولی عفاف جان، هنگامی که در تنگنا و دشواری­ها قرار می گیریم ما را تمسخر و شماتت می کنند.»

عفاف تبسم کرد و گفت: «فاطمه جان! بگذار کمی بخندند، زیرا بسیار خواهند گریست. آیا کلام الهی را نمی شنوی که در قرآن می فرماید: (‏ لَتُبْلَوُنَّ فِی أَمْوَالِکُمْ وَأَنفُسِکُمْ وَلَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ مِن قَبْلِکُمْ وَمِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُواْ أَذًى کَثِیراً وَإِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُواْ فَإِنَّ ذَلِکَ مِنْ عَزْمِ الأُمُورِ ‏) آل عمران: ۱۸۶

«‏ به طور مسلّم از لحاظ مال و جان خود مورد آزمایش قرار می‌گیرید و حتماً از کسانی که پیش از شما بدیشان کتاب داده شده است ، و از کسانی که کفر ورزیده‌اند ، اذیّت و آزار فراوانی می‌بینید ( و اعمال ناشایستی و سخنان نابایستی می‌شنوید ) و اگر ( در برابر آزمایش مالی و جانی ) بردباری کنید و ( از آنچه باید پرهیز کرد ) بپرهیزید ،  ( کارهای شایسته همین است و ) این اموری است که باید بر انجام آنها عزم را جزم کرد و در اجرای آنها کوشید . ‏»

همچنین در آیه ی مبارکه ی دیگری می فرماید:

(‏ لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَفْرَحُونَ بِمَا أَتَواْ وَّیُحِبُّونَ أَن یُحْمَدُواْ بِمَا لَمْ یَفْعَلُواْ فَلاَ تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفَازَهٍ مِّنَ الْعَذَابِ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ ‏) آل عمران: ۱۸۸

«‏ گمان مبر آنان که از کارهای ( ناشایستی ) که انجام می‌دهند خوشحال می‌شوند ، و دوست می‌دارند که در برابر کارهای ( نیکی ) که انجام نداده‌اند ستایش شوند ، از عذاب ( الهی ) نجات یابند و رستگار شوند . بلکه برای ایشان عذاب دردناکی است . ‏»

عفاف به سخنان خود ادامه داد و گفت: «قرآن کریم همه موارد را به روشنی بیان کرده است و درباره این رسالت و عاقبت آن که همانا بهشت جاویدان است، سخن گفته است. پس ما باید به نتیجه عملمان ایمان داشته باشیم تا در برابر دشواری ها نلغزیم و در برابر موانع تسلیم نشویم. در این راه ما باید همواره صدر اسلام را به یاد آوریم. آنچه بر نخستین دعوت کنندگان گذشت؛ رنج­ها و سختی هایی که وجود مقدس پیامبر متحمل شدند و شکیبایی و استقامت آن حضرت را به یاد آوریم که چگونه با صبر و بردباری آن همه سختی را تحمل کردند ولی رسالت خود را رها نکردند و از مسلمان کردن بت پرستان دست نکشیدند.

«حضرت رسول، با ملتی وحشی، بدوی و بیابان گرد که عاداتی پلید نظیر دزدی، غارت، قتل، شرابخواری و فحشا داشتند، رو به رو بودند. آن حضرت معارف آسمانی و ارزشمند اسلام را به آنان آموخت و از آنان بهترین امت را ساخت.»

«بر ماست که در این باره بیندیشیم. چه آن دشواری ها را والاترین شخصیت قریش – شریف ترین خاندان جزیره العرب – متحمل شدند. همه ی قبیله ها بر ضد ایشان هم پیمان شدند. ولی آن حضرت در برابر توطئه ها، استوار و پایدار ایستادند و رسالت خود را رها نکردند و سستی به خود راه ندادند.

او و یارانش را تنها نگذاشتند. ایشان را در محاصره اقتصادی قرار دادند و به ایشان اهانت کردند. حضرت را دروغگو، کذاب، ساحر، مجنون و دیوانه می خواندند. بر ما است که همه مشکلات آن حضرت را به یاد آوریم.

حضرت محمد (ص) برای دعوت مردم به اسلام به طائف رفته بود و آن مردم جاهل فرزندان خود را برای استهزاء و تمسخر و پرتاب سنگ و خاکستر به روی مبارک ایشان فرستادند و آن حضرت به پشت دیواری پناه بردند و دست­هایشان را برای دعا در حق آن مردم جاهل به آسمان بردند و فرمودند: «اللهم الیک اشکو ضعف قوتی و قله حیلتی و هوانی علی الناس یا رب المستضعفین و ربی الی من تکلنی الی قریب یتهجمنی! ام الی عدوملکته امری؟ ان لم یکن بک علی غضب؟ فلا ابالی و لکن عافیتک هی اوسع» : خداوندا! به تو از ضعف نیرو و قوتم و کمی چاره و سبک شمرده شدنم نزد مردم شکایت می کنم. ای پروردگار مستضعفین و من، مرا به چه کسی وامی گذاری؟ به قریب که به من حمله کند! یا اینکه امور من را به دشمنم واگذاشته ای؟ پس همانا اگر بر من خشمگین و غضبناک نیستی دیگر جایی برای نگرانی خودم نخواهد ماند. همانا عافیت تو که به من داده ای گسترده تر و وسیعتر از هر چیز دیگری است.

«بر ما است ای فاطمه، اینکه فرازهای آخر این دعا را یادآور شویم آنجا که فرمود: « همانا اگر بر من خشمگین و غضبناک نیستی دیگر جایی برای نگرانی خودم نخواهد ماند. ما تا زمانی که به عقیده خود ایمان و اذعان داشته باشیم که اندیشه ی ما درست است، نباید از مشکلات وحشت داشته باشیم و خود را ببازیم.

آری فاطمه جان، باید همه این­ها را برای خودمان یادآور شویم، تا در برابر سدها و موانع خود را نبازیم.»

عفاف ساکت شد. بغض گلوی فاطمه را گرفت و با صدای بغض آلود چنین گفت: «عفاف جان، خداوند تو را از ما نگیرد، تو با سخنانت نیروی از دست رفته ام را به من بازگرداندی. من به سبب نادانی مأیوس بودم و تو روح استواری به من دادی و ممکن نیست دیگر دچار تزلزل شوم.»

عفاف با قاطعیت گفت: «هرگز فاطمه جان، تو حتی برای یک لحظه مأیوس نبودی، ولی این حالاتی است که در برخی شرایط به انسان دست می دهد و بهترین دلیل در پایداری و ایمان تو آمدنت نزد من است تا تو را در از بین بردن لغزش هایی که هیچ نقشی در به وجود آمدن آن ها نداری، کمک کنم، که البته عامل آن نادانی جامعه است. شاید همان طور که مرا ترک کرده ای، مطالعه را هم رها کرده ای؟»

فاطمه گفت: «عفاف، من تو را ترک نکردم بلکه سرگردان و بلاتکلیف بودم و می ترسیدم … »

فاطمه ساکت شد، سعی می کرد تا برای اتمام جملاتش نیرو بگیرد. اما عفاف پیش دستی کرد و گفت: «می ترسیدی با من صریح و پوست کنده حرف بزنی؟ درست است. من اعتراف می کنم که فقط یک مورد را اشتباه کرده ای عزیزم و اینکه در مشورت با من تأمل کردی بی آنکه به عواقب این افکار بیندیشی. زیرا هر چه می گذشت بر بیم تو افزوده می شد.»

عفاف تبسم کرد و به چشم های فاطمه خیره شد. فاطمه لبخند محبت آمیزی بر لبانش نقش بست و گفت: «مطمئن باش که از این پس به راه ضعف و زبونی قدم نخواهم گذاشت و نیز عهد می بندم که از این به بعد هر چه پیش آید، با تو در میان بگذارم تا تو مرا هدایت کنی.»

عفاف گفت: «ای فاطمه، من دوست، خواهر و اندرزگوی تو همه زنان مسلمانم.»
————————————————————

منبع: ستیز / مؤلف: بنت الهدی صدر / مترجم: لطیف راشدی / انتشارات: دفتر نشر فرهنگ اسلامی ۱۳۷۲

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا