شعر و داستانمطالب جدید

داستان/ طغیان شهوت

داستان/ طغیان شهوت

نویسنده: سید عبدالله رفاعی / مترجم: اسکندری فر- جهان پور

مفسر بزرگ امام قرطبی آورده است که مردی سال های سال در یکی از مساجد مصر موذن بود، او نمونه ی خیر و درست کاری بود، نور عبادت و و طاعت در چهره اش می درخشید. او هر روز پنج بار برای اذان گفتن از مناره بالا می رفت، یک روز به داخل خانه ی مردی نصرانی که زیر مناره مسجد زندگی می کرد نگاه کرد و چشمش به دختر صاحب خانه افتاد و عاشقش شد . اذان را ترک کرد و به خانه دختر رفت.

دختر از او پرسید چه می خواهی؟ او جواب داد که تو را می خواهم.

دختر پرسید چرا؟ و مرد گفت چون عقلم را ربودی.

دختر گفت من راضی به انجام حرام نیستم.

موذن جواب داد با تو ازدواج می کنم! دختر گفت تو مسلمان هستی و من مسیحی و پدرم هرگز با ازدواج ما موافقت نمی کند.

موذن بلافاصله گفت: خوب من مسیحی می شوم. و دختر گفت در این صورت با تو ازدواج می کنم.

موذن نصرانی شد و به خانه اش رفت تا مقدمات عروسی را فراهم کند ، برای آوردن چیزی به پشت بام رفت و از آنجا افتاد و مرد.

به این ترتیب نه به دختر رسید و نه دینش باقی ماند.

انسان اگر زمام امورش را به نفسش بسپارد و این جا و آن جا سرک بکشد این نگاه ها او را در معرض خطر قرار می دهد و بلاخره شهوت طغیان می کند و او را از پروردگارش دور می سازد.

طغیان شهوت چه انسان های ملتزم و پایبندی را بعد از هدایت و راه راست به گمراهی و ضلالت کشاند. شهوت چه انسان های عاقلی را به گرگانی درنده و دیوانه تبدیل ساخت. پس مواظب باشید و چشمانتان را فرو هشته دارید و گوش هایتان را از شنیدن آنچه شما را به گمراهی می کشد باز دارید.

خداوندا عاقبت مرا به خیر بگردان و مرا از شر شهوت و شبهه نگه دار

______________________________

منبع: هر چه کنی به خود کنی / مولف: سید عبدالله رفاعی / مترجم: سمیه اسکندری فر- حسین جهان پور / انتشارات: واسع ۱۳۹۱

تنظیم برای نوگرا: باران.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا