شعر و داستانمطالب جدید

حقِّ الیقین، شعر ماموستا ربیعی

حقِّ الیقین، شعر ماموستا ربیعی

 

چنین گفت فرزانه ی رادمرد

که هرگز مکش از درون آه سرد

 

بیاموز در نوجوانی پسر

که علم صغر هست نقش حجر

 

بعهد صبا شمع سوزان شوی

به گیتی چون مهر فروزان شوی

 

میاسای یکدم ز آموختن

مصیبت بو بی ثمر سوختن

 

مده تن به جهل و خرافات و ننگ

مکن عرصه علم بر خویش تنگ

 

ز چوب و سنگ و نوار و کتاب

ز استاد و شاگرد و شیخ و شاب

 

بیاموز تا در نمانی به جهل

بود علم بر دانش آموز سهل

 

مکن در خرافات خود را اسیر

چو « سعدی » بزی چون « برونی » بمیر

 

بیاموز تا جان بود در بدن

فزونت نما مایه ی خویشتن

 

چو قارون مکن فخر زر بر کلیم

که ایمان و علم است حظ عظیم

 

یباموز اخلاق و فرهنگ و دین

همی کوش تا خود شوی برترین

 

دریغا مده از کف خود مجال

که برگشتن عمر باشد محال

 

چنان زی نمیری پس از مردنت

به آئین و فرهنگ پروردنت

 

هر آن قوم تعلیم نیّت دهد

گمان می کنی ز مردن رهد ؟

 

چو شاگرد مرده است ای هوشیار

بمرده است پیش از وی آموزگار

 

چنین مردمی مُرده ی زنده اند

نه زنده که اموات جنبنده اند !

از این عار و زین مرگ اندوهبار

به قرآن و سنّت شوی رستگار

 

که اسلام دین خرافی زداست

کتاب خدا بهترین پیشواست

 

امام است حقّاً و صدقاً کتاب

دلیل است سنّت بِلا ارتیاب

 

کسی کو بیاندیشد اندر کتاب

نگیرد بجز راه خیر و صواب

 

چو گوید همانرا که قرآنش گفت

کسی خرده بر وی نیارد گرفت

 

بود نوشدارو وی بعد از وفات

همین درس اموات بعد از ممات

 

چو بگذشت دوران ایمان و جان

نه سودی کس را نه زین و نه زان

 

« ربیعی » بقرآن و سنّت گرای

خرافات و اوهام و بدعت زدای   .

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا