آب را گِل نکنیم!
(نقدی بر مقالهی« لهبیرهوه بۆ کردهوه ») دکتر عبید رحمانی
نویسنده: عثمان عباسی
رسانههای آزاد را یکی از ارکان جوامع دمکراتیک میدانند ؛ چون به حقیقت، نقش بسیار مهمی در نظارت بر قدرت و توزیعِ اطلاعات درمیان همهی اقشار جامعه ایفا میکنند. با وجود این، امّا اگر تمهیداتی اندیشیده نشود، ممکن است همانند سایر سازوکارهای استقرار و تعمیق دموکراسی مورد سوءاستفاده قرار گیرند. همهی ما میدانیم که بدون انتخابات، دموکراسی هیچ معنا و مفهومی نخواهد داشت ، ولی همین انتخابات را یکی از آفتهای بسیار مهم در راه استقرار دموکراسی قلمداد میکنند؛ چون میتوان ذهنیت تودههای مردم را با تبلیغات بسیار سنگین و فریبنده مشوّش نمود، از تعصّبات قومی و نژادی برای حذف رقیب از صحنه سود جست، آراء اقشار فقیر و کم درآمد را خرید و… ؛ آن گاه با اتکا به چنین قدرتی که این گونه به دست آمده است ، دهان مخالفان را بست و استبداد حزبی را به نام دموکراسی به خورد مردم داد.
رسانهها(مخصوصاً تلویزیون ) نیز برای دموکراسی چون شمشیری دولبه هستند که اگر به درستی مورداستفاده قرار نگیرند و از سوی روشنفکران مورد نقد و نظارت دقیق و مستمر قرار نگیرند، مُخِلِّ روند اسقرار و تعمیق و گسترش دموکراسی خواهند بود و به قول "نیل پُستمَن" فرهنگ عوام پسند و روزمرّه را به جای فرهنگ اصیل و واقعی یک جامعه مینشانند و همین امر به تدریج موجبات سقوط و اضمحلال یک تمدن را فراهم میآورند.به نظر او یکی از خطرات بسیار جدی و کُشندهی رسانههایی (چون تلویزیون و ماهواره) این است که برای آن چه میگویند و منتشر میکنند، خود را ملزم به ارجاعِ بینندههایشان به منابع و رفرنسها نمیدانند و صِرف پخش و انتشار یک موضوع و مطلب از کانال تلویزیونی، میتواند به عنوان یک سند تلقی شود و مورد استناد دیگران قرارگیرد( زندگی در عیش، مردن درخوشی؛ ترجمهی صادق طباطبایی، چاپ چهارم؛ انتشارات اطلاعات ۱۳۸۴) ولی یکی از تفاوتهای بسیار مهم و اساسی تلویزیون با مطبوعات این است که میتوان مطالب منتشر شده در مطبوعات را بارها و بارها خواند و به نقد و بررسی آنها نشست و از نویسندگان و ارباب جراید در خواست ارائهی سند و مدرک نمود.
سالهاست که کانالهای تلویزیونی و ماهوارهای درکردستان، به گونهای یک طرفه و کاملاً جانبدارانه به تبلیغ و ترویج این ایده مشغولند که اولاً هیچ پیوندی بین دین(مخصوصاً اسلام) و فعالیتهای سیاسی و اجتماعی وجود ندارد و ثانیاً گروههای اسلامی، صرفنظر از تنوع و اختلاف در سلایق، گرایشها و رویکردهایی که دارند، عاملِ ترویجِ خشونت و خونریزی و سرانجام تیره و تار نمودن فضای سیاسی و اجتماعی در خاورمیانه شدهاند.
اگر تاکنون کانالهای تلویزیونی، رسالتِ حمله به گروهها و جریانات اسلامی را(البته به بهانهی نقد اسلامِ سیاسی و گروههای افراطی) برعهده گرفته بودند، اخیراً افرادی در مطبوعات و جراید نیز به این قافله پیوسته و به" اسلام میانهرو" میتازند و بدون استناد به منابع اصیلِ این جریان، آن را نه تنها از سایر گروههای افراطی و تندرو تفکیک نمیکنند، بلکه با استناد به خطبههای تلویزیونی افرادی که برای مواقعی استثنایی(مانند اشغال یک سرزمین از سوی بیگانگان) و به صورت یک اظهارنظر شخصی، به ایراد سخنرانی و یا موضع گیری پرداخته اند، عاملِ اصلیِ ترویج و تداوم خشونت معرفی میکنند!! با این مقدمه،ابتدا به مرور مطالب بیان شده در مقالهای کوتاه به زبان کُردی تحت عنوان" له بیرهوه بۆ کردوه"به قلم آقای دکتر عبید رحمانی در هفتهنامهی پیام کردستان شماره۳۰ مورخ ۲۷/۳/۱۳۸۵ میپردازیم که درصدد تثبیت(و نه تبیین!) این موضوع است سپس آنها را نقد مینماییم به شرح ذیل:
الف) بند۱ مقاله، پاراگرافهای اول و دوم ، خبری گزارشگونه از مرگ زرقاوی( برای کسانی که این فیلم را ندیده بودند!) است و پس از آن نتیجهگیری از نحوه لباس پوشیدن و تیراندازی و… اوست و آنگاه تعمیم این رفتارها به سایر گروهها و جریانات همسو و یا غیر همسو(با مواد چسبنده خاصی که برای چسپاندن و همسوکردن آنها با زرقاوی به کار میرود) مبنی بر اینکه میخواهند تمام جهان این گونه سیاه بپوشد! استنباطاتی که از اندیشه علمی کسانی که سال ها درمطبوعات قلم زده و یا گردانندهی آنها بودهاند، بسیار بعید و غیر قابل تصور است!
ب)دربند۲مقاله،جناب آقای رحمانی، زمان پیدایش و گسترش جریانات اسلامی تندرو را بسیار پیشتر ازحادثه ۱۱سپتامبر میداند وآن را به اوایل قرن بیستم برمیگرداند؛یعنی زمانیکه خلافت عثمانی از هم پاشید و بیشتر سرزمینهای اسلامی تحت سلطه استعمار و یادستنشانـدگان آن درآمـد، و متفکـران و دردمنـدان مسلمان نیز، تنها راه نجات را، بازگشت به اسلام دیدند. نویسنـدهی محتـرم درهمین بند به فضای استبدادی جوامع اسلامی و برخورد بسیار خشنِ حاکمان دست نشانده درقبال فعّالان اسلامگرا را در دهههای۵۰ و۶۰ از دیگر عوامل به وجود آمدن تندروی و افراط میداند و درنهایت، به زمانی اشاره میکند که افغانستان به محل تلاقی و نقطهی امید همهی کسانی تبدیل شد که میخواستند مکانی برای ارضای آرزوها و امیال تندروانهی خویش بیابند و آگاهانه و یا ناآگاهانه! با دلارهای سبز آمریکا به جهاد با پرچم سرخ(و نه ارتش سرخ!) شوروی رفتند.
ج) در بند۳ آقای رحمانی با طرح یک سؤال، موضوع را این گونه ادامه میدهد:«آیا تنها جریانات افراطی و تندرو در ایجاد چنین اوضاع و شرایطی نقش داشتهاند؟بدون شک، جواب منفی است و آنهایی که خود را پیشقراول و پیشاهنگ جریان اسلامِ میانهرو میدانند از عصر افغانستان (اصطلاحی که آقای رحمانی به جای اشغال افغانستان اختراع کردهاند!)تا به امروز، نقش کاتالیزور(یاتسهیلکننده) و نظریهپردازی را برای تندروی و افراطیگری بازی کردهاند»! به زعم نویسنده محترم، جریان میانهرو، هرگز نخواسته مرز میان تندروی و میانهروی را مشخص و صفِ خود را جدا کند و فراتر از این در پارهای از مواقع چون افغانستان و فلسطین با آنها (تندروها) به سنگر رفته است! آقای رحمانی در ادامهی توضیحات خود در بند۳ به اقداماتی اشاره میکند که جریان میانهرو اسلامی، ازطریق آنها، نه تنها مانع تندروی افراطگرایان نشدند، بلکه موجب تشویق و تحریک آنان و تئوریپردازی برای ادامه فعالیتهایشان گردیدند؛ ازجمله: تشبیه کوههای هندوکش به اُحُد، اختلافات درونی گروههای مجاهدین افغان را ناشی از توطئهی رسانههای غربی دانستن، توجیه و تئوریزه کردن عملیات انتحاری برای کشتن غیر نظامیان در اسرائیل، اظهار تأسّف و حتّی مرثیهسُرایی برای نابودی سپاه مقتدر و اسلامی عراق(همان ارتش فاشیستی بعث ) و سلاحهای کشتارجمعی آن و سرانجام مشروع دانستن مقاومت مسلحانه در برابر آمریکا. به زعم آقای رحمانی، این اظهارات و یا اقدامات جریان میانهرو بود که بنیانهای فکری امثال" بن لادن"،"زرقاوی" و"کریکار را پیریزی نمود.
د)دربند۴ مقاله، نویسنده، اظهار خوشحالی درقبال مرگ زرقاوی راتقبیح میکند و مرگ او را پایان این تراژدی نمیداند و میگوید:" تا زمانی که غرب از نگاهی برتریطلبانه به شرق و مسلمانان بنگرد و معیارهایی دوگانه بر روابط غرب با شرق و یا شمال و جنوب حاکم باشد و استبداد داخلی از هرگونه جریان اصلاحطلبانه جلوگیری کند و تا زمانی که تغییری در فرهنگ غالب و مسلط جامعه ایجاد نشود و عدالت اجتماعی ساری و جاری نگردد و فاصلهی طبقاتی از میان نرود و…،حکایت(تندروی و افراطگرایی) همچنان باقی است! و هم اکنون در همهی ممالک اسلامی چندین زرقاوی پای همان منبرهایی نشستهاند که در دههی ۸۰ زرقاویها را روانهی افغانستان نمود. جوانانیکه به خطبههای جهادی گوش میدهند و پس از بازگشت از نماز جمعه کتابهایی از این دست میخرند و در منزل هم به پای کانالهایی چون الجزیره و سایتهای اینترنتی مینشینند؛ خود به خود، سنگر جهاد را مییابند"! حال پس از مروری بر اصل مقاله،به نقد و بررسی آن میپردازیم:
۱- عدم انسجام و تناقضگویی در این مقاله کاملاً مشهود است؛ زیرا رسالت اصلی مقاله و هدف نویسندهی محترم از نوشتن آن معلوم نیست؛آیا هدف جناب آقای رحمانی تحلیل و بررسی علل و عواملِ تندروی و افراطگرایی در خاورمیانه است؟ آیا پدیدهی زرقاوی را به بحث گذاشته و یا به نقد و بررسی جریان میانهرو اسلامی پرداخته است؟! آیا ممکن است در یک مقالهی کوتاه و آن هم بدون اشاره به منابع دست اول و ارجاع به رفرنس ها، پدیدههایی با این پیچیدگی را به این راحتی تحلیل نمود و نتیجهگیری هم کرد؟ در این مقاله دکتر رحمانی با مختلط نمودن قرائت تندرو و خشونت طلب از اسلام با قرائت میانهرو، و ربط دادن منبع فکری و زمینه تولید و روش کار آن دو، همچنین مقصر دانستن جنبشهای میانهرو در پایهگذاری و توسعهی طیفهای تندرو و خشونتطلب، به جای درک معرفتی از فلسفهی وجودی قضیه وارد دایره برخوردی با روکش سیاسی و روشنفکری سطحینگرانه و روزمره شده است. دکتر، عامدانه یا سهواً با این گفتههای خود، با موجی همنوا و همگام شده که با ترفند تفکیک نکردن قرائتهای مختلف از دین همه آنها را در یک قالب تندروانه و خشونت طلب قرار میدهند و سعی مینمایند با تبلیغات گسترده و پر طمطراق خود، اصطلاح مبهم و غیر شفاف اسلام سیاسی را رواج دهند و به قول خودشان به مردم بقبولانند. سرانجام حکم واحدی هم در مورد همه آنها صادر میکنند آن هم عدم صلاحیت و کارایی مشارکت جماعت و گروههای دینی در عرصهی سیاست و حتّی کمرنگ نشان دادن نفوذ و گسترش دین در جامعه و منحصر نمودن وظایف مسلمانان به یک سری شعایر عبادی صِرف است. در واقع چنین دیدگاه تنگنظرانهای که در نهایت هدفش حذف بخشی مؤثر از جامعه از صحنهی فعالیتهای سیاسی و اجتماعی ، به شیوهای مدرن و نرمافزارانه است که به هرحال این هم، ترویج نوعی از خشونت (یا همان خشونت پنهانی) است و هیچ تأثیری بر روند خشونت زدایی و مبارزه با تندرویی در جامعه ندارد.کسانی که میخواهند وجود تندروی و خشونت را در فرهنگ سیاسی معاصر تنها با استناد به تاریخ منطقه تحلیل نمایند، نه تنها نمیتوانند تفسیری درست و واقعی از آن ارائه نمایند؛ بلکه از این هم بدتر، تحلیل آنها ، نوعی توجیه ایدئولوژیک برای این شیوه از خشونت و تندروی است که همانند خوره، پیوندهای انسانی را میگسلد و مانع داشتن یک دیدگاه معرفتی در برخورد با این پدیده میشود.همچنین در حالیکه دربند۳مقاله ،جریانِ میانهرو اسلامی به عنوان مشوّق و نظریه پرداز افراط گرایی معرفی گردیده، در بند چهارم از فاکتورهایی چون:نگاه برتریطلبانهی غرب، استبداد داخلی کشورهای اسلامی و خاورمیانه، فاصلههای طبقاتی، عدم اجرای عدالت اجتماعی و… به عنوان علل اصلی تداوم تندروی در منطقه نام برده شده است و آیا این چیزی غیر از تناقضگویی است؟
۲- آقای رحمانی پدیدهی شومی چون اشغال سرزمینهای مسلمانان را آگاهانه یا ناآگاهانه نادیده گرفته و بدون توجه به این مسأله، کمک و یاری مسلمانان جهان، به مردمِ مظلوم و بی دفاعِ افغانستان و فلسطین را تئوریزه کردن خشونت و معاونت تندروها تلقی میکند و به گونهای کاملاً غیرمنصفانه و غیر علمی، به کشف نیّات درونی مسلمانان پرداخته که برای ارضای تمایلات و انگیزههای خشونتطلبانهی خویش به افغانستان میرفتند و یا برای کسب دلارهای سبز آمریکایی به جنگ پرچم سرخ روسیه شتافتند!با کمال احترام از آقای رحمانی میپرسم: چرا زمان اشغال افغانستان را به عصر یا دورهی افغانستان( سهردهمی ئهفغانستان!) قلب نمودهاید؟آیا زمانی که ارتش فاشیستی و تمامیتخواه اتحاد جماهیر شوروی سابق به افغانستان حمله نمود،آن زمان هم رژیمی چون طالبان و یا دیکتاتوری همچون صدام در افغانستان بر سرکار بود؟ چرا جنابعالی ارتش سرخ را به پرچم سرخ تغییر داده اید؟آیا مردم شجاع افغانستان و مسلمانانِ حامی آنها، واقعاً به مبارزه با ارتش سرخ و خونآشام شوروی رفتند یا به مبارزه با پرچم سرخ که نماد مردم و ملّت شوروی بود؟ چرا در بند۲ فروپاشی خلافت عثمانی و تکهتکهشدن و اشغال سرزمینهای اسلامی را یکی از فاکتورهای بسیار مهم در شروع افراطگرایی میدانید ولی در مورد افغانستان و فلسطین، آن را نادیده میگیرید؟
جریان میانهرو اسلامی تا زمانی که سرزمین افغانستان تحت اشغال بود به یاری مردم مسلمان افغان شتافت؛ ولی بعد از پایان اشغال تا جایی که توانست به نصیحت و ایجاد صلح و سازش بین گروههای حاضر در صحنه مشغول شد؛ بارها و بارها نمایندگانی به میان آنان فرستاد تا از جنگ و نزاع داخلی برحذرشان دارد ولی متأسّفانه کارگر نیفتاد و دیدیم آن چه را بر سر خودشان و مردم زجرکشیدهی افغانستان آمد و حتی بعد از روی کار آمدن رژیم طالبان هم، زمانی که قصد تخریب مجسّمههای بودا را کردند، شخصی چون شیخ قرضاوی فوراً به افغانستان رفت و آنان را از این کار بر حذر داشت.
جناب آقای رحمانی، مشروع دانستن عملیات انتحاری و کشته شدن غیرنظامیان اسرائیلی در فلسطین را از سوی اشخاصی از جریان میانهرو اسلامی، تأیید خشونت و تئوریزهکردن آن و در نهایت در جهت تداوم آن میداند. احتمال این که آقای رحمانی از چگونگی اشغال فلسطین و تشکیل حکومت صهیونیستی مطلع نباشد بسیار بسیار اندک و حتی نزدیک به صفر است و این که از چه زمانی و چرا عملیات انتحاری نیز شروع شد، باید آگاه باشد. آیا از زمانی که کشتارهای صبرا و شتیلا و یا فاجعهی دیریاسین روی داد؟ این عملیات شروع شد، یا این که بعد از نیم قرن زجر و شکنجه و یأس و ناامیدی از تمام تلاشهای دیپلماتیک و بیپناهی و آوارگی میلیونها فلسطینی در سراسر جهان که ممکن است تا ابد حق بازگشت به سرزمین خویش را نداشته باشند، این اتفاق افتاد؟!
در مورد غیرنظامیان اسرائیلی این نکته را از زبان یکی از منتقدان یهودیالاصلِ دولت غاصب و اشغالگر اسرائیل " باروخکیمرلینگ" برای آقای رحمانی نقل میکنم و ایشان را به انصاف فرا میخوانم.او میگوید:" شهرکهای مهاجرنشینِ یهودی، همواره بخشی از تلاش برای ایجاد دولت و جزئی از نظام دفاعی کشور بوده و در وهلهی نخست به عنوان ابزاری جهت تعیین مرزهای جغرافیایی- اجتماعی و سیاسی دولت اسرائیل مورد تأکید قرارگرفتهاند.(انهدام سیاسی؛ترجمهی حسن گلریز،ص۳۶)
واقعاً جسارت زیادی لازم است تا انسان در شرایطی که یک خانوادهی بیدفاع فلسطینی در کنار دریا، ازهوا و با موشک مورد اصابت قرار میگیرد و به غیر از یک دختر نوجوان کسی هم زنده نمیماند و صحنههای دلخراش آن دنیا را تکان میدهد، آن گاه نویسندهای مسلمان تنها راه دفاع مردم فلسطین را خشونت و ترور و تندروی قلمداد نموده،آنها را به دلیل کشتهشدن غیرنظامیان اسرائیلی سرزنش نماید.( لابد کشتهشدن هزاران نفر کودک، زن، جوان و پیر از مردم فلسطین درحوزهی دایره مدنیت مورد نظر ایشان قرار نمیگیرند!) مگر دولت کنونی حماس به شیوه دموکراتیک و از طریق انتخابات تحت نظارت سازمانهای بینالمللی بر سر کار نیامد و این کار ایشان به معنی قبول روشهای دموکراتیک و گفتمان و دیالوگ و کنار نهادن شیوههای تند و خشونتطلب نیست، که سرانجام پذیریش این شیوه، و دیالوگ طرف مقابل را نیزهمگی مشاهد نمودیم! من ازشما میپرسم اگر هم اکنون دولت فدرال کردستان عراق که مشروعیت مردمی و تأیید سازمانهای بینالمللی را نیز دارد از طرف یک دولت غاصب و دستنشانده در عراق مورد هجوم قرارگیرد و رئیس مجلس، نمایندگان و وزرای دولت بازداشت شوند و مردم کرد نیز هیچ سلاحی برای دفاع از خود نداشته باشند و از سوی قدرتهای حاکم و حامی دولت غاصب نیز به طور همهجانبه محاصره و تحریم گردیده باشند، و تنها راه نجات این آرزوی تاریخی تحقق یافته را در عملیات انتحاری بداند، قضاوت و تحلیل شما چه خواهد بود؟
۳- آقای رحمانی اظهار داشتهاند که جریان میانهرو اسلامی، هیچ گاه مرزهای خود را با جریان تندرو و افراطی متمایز نکرد! و علیرغم این که مطمئنّم ایشان از موارد اختلاف این دو جریان آگاهند ولی مواردی را به طور بسیار گذرا برایشان یادآوری مینمایم، تا بلکه در قضاوتهایش در آینده مورد استفادهاش قرارگیرند:
- مگر برای اولین بار و هنگامی که عدهای میخواستند از کتاب "معالم فی الطریق" شهید سید قطب سوءبرداشت نمایند و مُهر جاهلیت و تکفیر را برهر چیزی و هر کسی غیر از خودشان بزنند، مرحوم" شیخ حسن الهضیبی" دومین مرشد عام اخوان نبود که در برابر این عده کتاب"نحن دعاه لا قضاه" را نوشت و" مرزها" را جدا نساخت؟
- مگر "شیخ یوسف قرضاوی" نبود که کتابچهی" ظاهره الغلوّ فی التکفیر" را نوشت و افرادی که دیگران را تکفیر و آنگاه خونشان را مباح میدانستند در اشتباه خواند و آنها را بر حذر داشت؟ و باز هم او نبود که طالبان را از تخریب مجسمههای بودا منع نمود؟ مگر او نبود که برای مرگِ پاپ ژان پل دوم پیام تسلیت فرستاد و برای او طلب مغفرت کرد؟ و به دلیل چنین افکار و ایدههایی در جزوات و بولتنهای داخلی تندروها تکفیر میگردد و آیا این جداکردن مرزها نیست؟ و اخیراً نیز به همراه دکتر علی محیالدین قرهداغی فتوایی برای بازگرداندن زمین و اموال غصب شده کُردهای کرکوک توسط رژیم بعث صادر کردند.
- مگر مرحوم" شیخ محفوظ نحناح " رهبر جریان میانهرو در الجزایر با تندروها در نیفتاد و با شرکت در کابینهی دولت در آن لحظات بسیار حساس و حتی سردرگمکننده مرزهای خود را با دیگران مشخص نکرد؟
- مگر شرکت حزب اسلامی عراق و یهکگرتووی ئیسلامی در کردستان در انتخابات و حضور آنها در پارلمان و دولت عراق دراین لحظات نفسگیر،نشان دهندهی جدا کردن مرزها نیست؟آیا آن هنگام که معاون مالی حزب اتحاد اسلامی کردستان عراق در سال ۱۹۹۳توسط یکی از گروههای افراطی ترور و کشته شد و حزب مذکور شکایت خود را نزد دولت نه چندان مشخص و پایدار محلی برد و خودش مستقیماً وارد جنگهای داخلی( که بین احزاب رقیب و حاکم بسیار عادی و تکراری بود) نگردید،به منزله جدا کردن مرزها نبود؟
- آیا زمانی که دولت قانونی حزب رفاه در ترکیه توسط ارتش ساقط میشود و پرفسور اربکان به گونهای مسالمتآمیز و با تحمل درد و صبر فراوان هیچ حرکت خشونتآمیزی را مرتکب نمیشود و دولت را تحویل میدهد و بار دیگر از راههای قانونی به فعالیت سیاسی روی میآورد، این جداکردن مرزها نیست؟
- اگر نمونههای فوق را نتوان مصادیقی برای جدا کردن مرزها بین دو جریان میانهرو و افراطی نامید، لابد باید از جریان میانهرو انتظار داشت که طرفداران خود را به عنوان سربازان صف مقدم ارتشهای اسرائیل و آمریکا فراخواند تا افرادی چون: بنلادن، زرقاوی و کریکار را تعقیب و سرانجام دستگیر نموده، تحویل فرماندهان نظامی دهند تا در دادگاههای قرن ۲۱خلیج «گوانتانامو» و یا زندان «ابوغریب» به دست سربازان آمریکایی که ظاهراً در«لاهه» آموزش دیدهاند به شیوهای کاملاً عادلانه محاکمه شوند!!
- جا دارد از جناب آقای رحمانی بپرسم به نظر شما مرزهای میانهروی و تندروی چیست؟ چرا به پارهای از ویژگیهای هر دو جریان اشارهای نکردهاید تا مردم و روشنفکران خود به قضاوت بنشینند؟ البته با آسمان و ریسمانی که جنابعالی به هم بافتهاید، هیچ تفاوتی بین این دو جریان وجود ندارد و به غیر از اسلامِ سنتی که در نماز و روزه و گرداندن تسبیح در دست پیرمردان و پیرزنانِ درآستانهی مرگ و تلقین و نماز میت و خواندن قرآن بر روی مردگان خلاصه میشود، و یا اسلام سکولاری که نه تنها هیچ مزاحمتی برای ظالمان و چپاولگران و ترویج دهندگان فحشا و فساد ندارد، بلکه مسلمانان را بیتأثیر و بیخاصیت نیز میگرداند، هر نوع جنبش و حرکتی را باید افراطی و تندروانه نامید. البتّه درمطبوعات هم میتوان قلم زد!
۴- در پایان ای کاش آقای رحمانی تنها یک جمله را با ارائه سند از شخصیتهای مطرح در جریان میانهرو نقل میکردندکه ارتش کثیف بعث عراق را سپاه مقتدر مسلمان لقب داده و برای نابودی سلاحهای کشتار جمعی صدامِ جنایتکار اظهار تأسف نموده باشد.
منبع : نیشتمان
salam
khaste nabashid lotfan linke nishtman ra dar payane in maghale Faal konid.
mamnoon Mowffaq bashid.
Nishtman.Admin