اندیشه

آیا اختلاف نظرهای اجتهادی به معنای پاره پار

آیا اختلاف نظرهای اجتهادی به معنای پاره پاره کردن دین است؟

استاد محمد غزالی

اجتهاد عبارت از تطبیق نص بر حادثه ای معین است.قطعا” اگر گفته شود،فرآیند
تطبیق مذکور،مساوی با دیدگاه اسلام یا راه حل اسلامی و…است،نوعی گستاخی خواهد
بود.گمان می کنم به سبب متفاوت بودن عقلها و تکثر اجتهادها و دیدگاهها و تفاوت
مردم در تطبیق نص بر حوادث و رویدادها،امکان تولید کشمکشها و تهمتهای ابدی و
بینهایتی وجود دارد.قطعا” گار فهم یا اجتهاد در فهم قرآن یا حدیث را مساوی با
دین تلقی کنیم،و قداستی که دین واجد است،برای آن فهم یا اجتهاد قایل بشویم،و گناه خروج
بر آن را مساوی با خروج بر خود نص شرعی بدانیم،امت پاره پاره خواهد شد،و با عواقب
و پیامدهایی مواجه خواهد گردید،که اکنون پاره ای از آن را لمس می کنیم.

می خواهیم این قضیه بنیادین را بیشتر بررسی کنیم،و اگر ممکن بود نمونه هایی نیز
برای استناد بیاوریم،تا مبادا برخی از مردمانی که دارای عقل فرسوده اند،نصوص وارد
شده در سرزنش آنان که دین خویش را پاره پاره می کنند را،بدینگونه تفسیر کنند،که
مراد آنها مثلا”،برخی از اجتهادها و برداشت ها است.یا در خصوص برخی از
اجتهادها چنین قضاوت شود،که آنها گونه ای از پاره پاره کردن دین می باشند،و اینکه
اجتهاد،مثلا”سبب تقسیم امت به هفتاد و سه دسته می شودو…

امامان و پیشوایان ما،هنگامی که با هم اختلاف می کردند،هیچ کدام چنین گمان نمی
کرد،که تنها او به حقی که خداوند خواهان آن است،دست یافته است بلکه هر کدامشان می گفت:رأی
من صحیح است و احتمال خطا بودن دارد،و رأی دیگران اشتباه است و احتمال صحت دارد.امّا
با وجود این اختلاف نظرها،دوستی و محبت همچنان به قوت خود باقی می ماند.و هر کدام
متواضعانه اظهار می داشت که من تمام کوشش ام را در جهت شناخت مراد و مقصود خداوند،صرف
می کنم.بدینجهت در عبادتی همچون نماز،امام ابوحنیفه معتقد است که،قرائت فاتحه توسط
مقتدی حرام است،امّا امام شافعی باور به وجوب قرائت آن دارد.با این وجود شافعی و
ابوحنیفه از امامان و پیشوایان امت به حساب می آیند.از امام شافعی در مورد امام
ابوحنیفه سؤال می شود،پاسخ می دهد:«الناس عیال فی الفقه علی ابوحنیفه»مردم در
زمینه فقه،ریزه خوار خوان ابوحنیفه هستند.

کسی که گمان کند،رأی و برداشت او مترادف با دین است،و رأی و برداشت دیگران خارج
از دین می باشد،قطعا”چنین کسی دروغگو خواهد بود.اکنون این گمان،میان برخی از
پیروان سختگیر مذاهب _که از مذهب چیزی نمی دانند _رواج دارد.این افراد،به تبع
اندیشه اجتهادی صاحب مذهب خود،دیدگاهی را می پذیرند،و سپس کلیه مذاهب را الغا و
تحریم می کنند. این پندار باطل میان نادانان و سختگیران،رواج یافته،و امت اسلام را
به فساد کشانده است.

در اینجا یکی از امور عبادی را برای مثال برگزیدیم _ پیدا است که امور عبادی،حایز
ساخت و طبیعت ویژه خود می باشند _ اما امور غیر عبادی چگونه هستند؟اموری که به
اقتضای ساخت و طبیعت خود،نیازمند و محتمل اختلاف ورزیدن هستند؟اسلام برای برخی از
مقوله ها همچون شورا،جهاد،عدالت،آموزش و… شکل خاصی را سفارش نکرده است.کلیه این
قضایا در قرآن بمثابه ی ارزش،یاد شده اند.اما اشکال و وسایل تطبیق به اجتهاد و فهم
واگذار شده اند.

همین مقوله سبب شد که ابوبکر صدیق(رض)مثلا” بگوید:یک نفر را به عنوان جانشین
خود تعیین می کنم.یا عمر(رض)بگوید:شش نفر را تعیین می کنم،تا یک نفر را از میان
خود برگزینند.اما پیامبر(ص)کسی را به عنوان جانشین خود تعیین نکرد.از عدم استخلاف
پیامبر(ص)چنین برداشت شد که مسئله ی انتخاب فرمانروا،دارای نص معینی نیست،و هیچ کس
نمی تواند بگوید که:من نسبت به دیگران سزاوارتر به حق هستم.چون هر کدام از آنان
دارای سوابقی بود،که می توانست بدان استناد کند.آنان که تنها یک خط در زندگی مشخص
می کنند،حق ندارند که بگویند:این خط از سوی خدا است،و هر کس با این خط مخالفت
کند،در حقیقت با خدا مخالفت کرده است.چنین برداشتهایی از اساس باطل اند.

ذکر یک مسئله باقی می ماند:ناچاریم مفهوم دو آیه ای را که در خصوص تفریق و پاره
پاره ساختن دین و پیامدهای ویرانگر آن وارد شده اند،بررسی کنیم :

( إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَکَانُوا شِیَعًا لَسْتَ مِنْهُمْ فِی
شَیْءٍ إِنَّمَا أَمْرُهُمْ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ یُنَبِّئُهُمْ بِمَا کَانُوا
یَفْعَلُونَ )انعام/۱۵۹

«آنان که دین خود را پاره پاره کردند و دسته دسته بودند،تو اصلا” از آنان
نیستی.امر آنان با خدا است.سپس آنان را از کارهایی که می کردند،آگاه می سازد. »

( مُنِیبِینَ إِلَیْهِ وَاتَّقُوهُ وَأَقِیمُوا الصَّلاهَ وَلا تَکُونُوا مِنَ
الْمُشْرِکِینَ. مِنَ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَکَانُوا شِیَعًا کُلُّ
حِزْبٍ بِمَا لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ )روم/۳۲-۳۱

«انابت کننده باشید بسوی او،از او پروا کنید،و نماز را به پا داریدو از مشرکان
نباشید،از آنان که دینشان را پاره پاره کردند،و دسته دسته بودند.هر حزبی به آنچه
نزدشان بود،شادمان بودند.»

این تفریق و پاره پاره ساختن ممنوع،دارای چه ابعادی است؟به باور من،مقوله
حاضر،در چارچوب و شکلی که امروزه برخی از مردم آن را به کار می برند،قرار ندارد.

تفریق ممنوع در دو مسئله انجام می شود:مسئله ی نخست:اختلاف ریشه ای در
باورها،امور غیبی و متافیزیکی.چون مردم برای بحث درباره ی اینها هیچ سند عقلی
ندارند.همچنانکه برخی از مردم در اموری بحث می کنند که، ما آنها را در قلمرو
ماوراء الطبیعه می دانیم،و عقل هیچ میدانی در آن ندارد:آیا صفات زائد بر ذات باری
هستند، یا اینکه عین ذات باری می باشند؟ معنی استواء بر عرش چیست؟ اینها همه
مباحثی هستند که فرو رفتن در آنها اولا”: بیهوده و غیر ضروری است و
ثانیا”: این عمل منجر به یک انشعاب خطیر دینی خواهد گردید.پس بهتر آن است که
ما از طریق یکی از دو کار ذیل،برای خود وحدت امت را محفوظ بداریم:هرگاه بعضی از ما
در جستجوی مفهومی صحیح از قرآن،دست به تأویل زدند،متهم به کفر و انحراف نشوند. چون
هیچ احدی نیست مگر اینکه دست به تأویل زده است.سلف خود،نیز تأویل می کردند.زمانی
که این آیه را می خوانیم:

( وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْکُمْ وَلَکِنْ لا تُبْصِرُونَ )واقعه/۸۵

«ما به او از شما نزدیکتریم،ولی شما نمی بینید.»

می بینیم سلف دست به تأویل آن زده اند و گفته اند که مراد از آن فرشتگان
اند.پیدا است که هدف آنان، تنزیه خداوند بوده است.می خواسته اند خداوند را از حلول
در مکان و زمان،تنزیه کنند.بنابراین موضوع نیازمند مقداری توضیح است.این درست نیست
که دیگران را متهم به کفر و گمراهی کنیم؛مگر اینکه کسانی باشند که بخواهند
عملا” خدا را متصف به صفات ناروایی بکنند.در مورد اختلافات فقهی و
فروعی،مسلمانان بر این اجماع دارند،که این اختلافات،هیچ رابطه ای با مسئله ایمان و
کفر ندارند.صحابه خود در مورد این سخن پیامبر(ص) دچار اختلاف شدند:

( لا یصلین احد العصر الا فی بنی قریظه) « کسی نماز عصر را نخواند مگر در بنی
قریظه. »

آنان با هم اختلاف کردند که،آیا نماز عصر را در بنی قریظه بخوانند، یا اینکه
در مسیر بخوانند؟پیامبر(ص)از این اختلاف هیچ به تنگ نیامد؛ تنها کاری که کرد این
بود،که آنان را برای جنگ با یهود،در صفی واحد و استوار،جمع نمود؛در مورد قضیه
مزبور حتی اظهار نظر نیز نکرد،و درنگ ننمود.چون این قضیه را کوچکتر و کم اهمیت تر
از آن می دید،که در مورد آن اظهار نظر کند.

در مورد کسانی که تیمم کرده بودند و نماز خوانده بودند،اما سپس قبل از تمام
شدن وقت،آب یافته بودند،بنابراین برخی وضو گرفته و نماز را دوباره خوانده بودند،و
برخی دیگر نماز را اعاده نکرده بودند،نیز قضیه از همین قرار است.در مورد کسی که
نماز را اعاده کرده بود،پیامبر(ص) فرمود:(نور علی نور)و به کسی که اعاده نکرده
بود،فرمود:(أجزأتک صلاتک)«نمازت تو را کافی است.»موضوع به همین شکل خاتمه
یافت.بنابراین هیچکس اختلافات فقهی را،مساوی با اختلاف دینی و پاره پاره ساختندین
نمی داند.چون این اختلافات،کوششها و اجتهادهایی برای فهم متن تلقی می شوند.خداوند
در سوره آل عمران می فرماید:

(وَلا تَکُونُوا کَالَّذِینَ تَفَرَّقُوا وَاخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ مَا
جَاءَهُمُ الْبَیِّنَاتُ وَأُولَئِکَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ .یَوْمَ تَبْیَضُّ
وُجُوهٌ وَتَسْوَدُّ وُجُوهٌ )آل عمران/۱۰۶- ۱۰۵

«همچون آنان مباشید،که پس از آنکه دلایل واضح نزدشان آمد،دین شان را پاره پاره
کردند و اختلاف نمودند.برای اینان هست،عذابی بس بزرگ،در آن روز که چهره هایی سفید
و چهره هایی دیگر،سیاه می شود.»

در این آیه خداوند از ما می خواهد که همچون یهود و نصارا،که دین خود را پاره
پاره کردند،و مبدل به مذاهب متخاصمی نظیر پروتستان،کاتولیک و ارتودوکس شدند
نباشیم.چون اختلافات آنان در اصول و باورها بود،نه در فهم و برداشتهای اجتماعی.
نزد ما، عقیده کاملا” روشن و واضح است و هیچ اختلافی در آن وجود ندارد.میان
مسلمانان در اصول عقاید، هرگز اختلاف وجود نداشته است. عقیده یعنی اینکه خداوند
بدون شک یکتا و بی مانند است و دارای اسمای حسنی نیز می باشد.

اگر در پاره ای از احادیث نزول جای بحث وجود دارد، قطعا” اختلاف در این
قضایا، پیرامون تنزیه و پاکی خداوند نخواهد بود؛چه تنزیه باری،برای همه مسلّم
است.این اختلاف نظرها پیرامون فهم لغوی برخی از واژگان و ترکیبهایی خواهد بود،که
در پاره ای از متون دینی آمده اند: آیا مقصود مجاز است یا حقیقت؟ این را نمی توان
اختلافی دینی تلقی نمود.موضوع آیه ی ذیل نیز از همین قرار است:

(إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَکَانُوا شِیَعًا لَسْتَ مِنْهُمْ فِی
شَیْءٍ … )

در این آیه نکوهش موضوع تفریق،پس از مطالبی درباره ی اهل کتاب آمده است.آیه ی
دیگر:

(مُنِیبِینَ إِلَیْهِ وَاتَّقُوهُ وَأَقِیمُوا الصَّلاهَ وَلا تَکُونُوا مِنَ
الْمُشْرِکِینَ. مِنَ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَکَانُوا شِیَعًا کُلُّ حِزْبٍ
بِمَا لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ ) روم/۳۲-۳۱

این آیه نیز با خود دین مرتبط است،که از آیه قبل آغاز شده است:

( فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَهَ )روم/۳۰

«چهره ات را برای دین راست بگردان،در حالیکه بدور از شرک باشی.»

در اینجا آیه دوم :«منیبین الیه»حال است از آیه نخست:«فاقم» مقصود نیز از همین
قرار است که: ما در رفتارمان و اوضاع و احوالمان،با آموزه های دینی مان،رو راست
باشیم.آنان که می خواهند از جماعت ببرند،و غوغایی به پا کنند،که گاه به انشعاب امت
منجر خواهد شد،در برابر خداوند مسئول تکه تکه و پاره پاره کردن امت خواهند بود.

بین خردمندان مسلمان و حتی میان عامه شان،کسی در گذشته نبوده که
بگوید:اختلافات فقهی،مترادف با تفریق و پاره پاره ساختن دین هستند.هرگز کسی چنین
چیزی نگفته است.اختلافات فقهی،پیرامون فهم متن و یا معنای مورد نظر شکل می
گیرند.متن دینی،چون بیش از یک متن نیست،محتمل معانی مختلفی خواهد بود.در آیه ی ذیل:

(أَوْ لامَسْتُمُ النِّسَاءَ)نساء/۴۳

«اگر زنان را لمس کردید(پس تیمم بگیرید).»

در اینجا یان اختلاف وجود دارد که:آیا مطلق لمس وضو را باطل می کند؟یا اینکه
در اینجا مقصود از لمس، عمل معینی است که عبارت از رابطه جنسی است؟چه کسی گفته که
این مسئله با اصول دین ربط دارد؟کسی چنین چیزی نگفته است.

قضیه مزبور با این حدیث چه رابطه ای دارد؟:

( إفترقت الیهود علی إحدی أوثنتین و سبعین فرقهً و تفرّقت النّصاری علی إحدی
أوثنتین و سبعین فرقهً و تفترق أمتی علی ثلاث و سبعین فرقهً )

«یهود به هفتاد و یک یا هفتاد و دو فرقه تقسیم شدند،نصارا نیز به هفتاد و یک
یا هفتاد و دو فرقه تقسیم شدند.و امت من به هفتاد و سه فرقه تقسیم خواهد گردید.»

این حدیث صحیح نیست،و در کتابهای سنن روایت شده است.به گمان غالب،منظور از آن،
اختلافات سیاسیی است که قوای امت را به تحلیل می برد و در برابر دیگران، نابودش می
کند.

اگر فرض کنیم که اختلافات سیاسی،همان چیزی است که پیامبر (ص) از مفهوم
«افتراق»دنبال می کرده،آیا ممکن است که اختلافات سیاسی منجر به جهنمی شدن همه بجز
یک فرقه گردد؟چرا این اختلافات نوعی اجتهاد به شمار نیایند؟

پرسشی است بجا … در اینجا باید این نکته تفسیر شود که مقصود از اختلافات
سیاسی، قبل از هر چیز شورش و نابودی کشور است.گاه یک شخص چنین می پندارد که او
باید در رأس دولت قرا بگیرد.او در این راه از ایجاد آشوبی که مردم را به دو دسته
تقسیم کند،و توسط یکی از آنها با دیگری بجنگد، فروگذار نمی کند.این گونه ای از
اختلافاتی است،که من نزدیک به کفر تلقی می کنم:

(لا ترجعوا بعدی کفّاراً یضرب بعضکم رقاب بعض )

«پس از من به کفر باز نگردید،تا برخی از شما،گردن دیگری را بزنند.»

گونه ی دیگری از این اختلاف که مربوط به اجتهاد و اختلافات فقهی است، به اتفاق
خردمندان از موضوع کنونی جدا است. ما هر گونه اختلاف دینی یا سیاسی را که همراه با
سوء نیت و بی توجهی نسبت به بقای کیان و وحدت امت باشد، از خود دور می کنیم.چون ما
چنین اختلافاتی را اختلاف حقیقی و زیانبار می دانیم.

زمانی که به گذشته امت اسلام می نگرم،می بینم که فتنه ی بزرگ(شورش علیه
عثمان(رض)و پیامدهای آن)یک اختلاف حقیقی و زیانبار بوده است.مسلمانان همه در این
مسئله متفق اند که این اختلاف زیر بنای سیاسی داشته است. بدین جهت با اینکه آنان
با هم می جنگیدند، اما همدیگر را تکفیر نمی کردند.منتها همه ی این قضایا،نوعی فتنه
قلمداد می شدند.پس از چندی خردمندان به صحنه آمدند و گفتند:این مسئله ی اجتهادی
بوده است.معاویه و هوادارانش،بر حق یا بر خطا باشند،معذورند.علی و هوادارانش نیز،
بر حق یا بر خطا باشند،باز هم معذورند.یعنی این علما و دانشمندان روشی را اتخاذ
کردند که امت را از اسلام خارج نکند.امّا اگر نتوان حدیث را بر فتنه بزرگ منطبق
ساخت،چگونه می توان آن را بر سایر حوادث تطبیق داد؟

فاجعه اینجا است که برخی از مردم به تطبیق حدیث بر پاره ای از اختلافات
فکری،فقهی و سیاسی پرداختند و گروهی را «فرقه ناجیه»نامیدند…

این سخن از اساس باطل است.به فرض اگر حدیث صحیح باشد، منظور از آن کسانی است
که نیت نادرستی داشته اند،و در صدد پاره پاره ساختن و دسته دسته نمودن امت بوده
اند.مسلما”کسانی که نیت درستی داشته اند،و خواهان خوبی امت بوده اند،مشمول
حدیث نمی شوند.اما این جمله که در حدیث آمده:«ما أنا علیه…»برخی از طرفداران
حدیث می گویند که:ما فرقه ناجیه هستیم؟در این ادعا،گزافه پردازی زیادی وجود
دارد.چرا که رغبت و علاقه فقها در اصلاح امت اسلام و فهم و بررسی اسلام از محدثین
کمتر نیست.گاه ممکن است یک فرد درآن واحد هم محدث و هم فقیه باشد،نظیر شافعی
و…در میان ائمه بزرگ اسلام کسانی بوده اند که در خود اندیشه فلسفی،اصولی، فقهی
حدیثی و …را باهم پیوند داده اند.ولی در بین کسانی که سرگرم سنت یا تفسیر یا فقه
هستند،کسی یافت نمی شود که با علم خود طالب دنیا باشد یا نیت نادرستی داشته باشد.و
ما همین چیز را سبب خروج از جامعه ی مسلمانان می دانیم.با این وجود،نمی توانم چنین
شخصی را (که با علم،در پی دنیا است یا نیت نادرستی دارد)کافر قلمداد کنم.چون مقوله
ی کفر و تکفیر در اختیار من نیست بلکه این عمل توسط نصوص انجام می شود.همچنانکه
شارع گفته است:

(کفرٌ بواحٌ عندکم فیه من الله برهان )

«کفری آشکار باشد،و نزد شما درباره آن از سوی خدا مدرک و برهانی وجود داشته
باشد.»

اما این جمله که در حدیث آمده :«(…ما علیه أنا و أصحابی )آنچه من و اصحابم
برآن قرار داریم.»تمام اصحاب پیامبر (ص)هر چند میان آنان اختلافات سیاسی رخ داده،و
قضیه منجر به درگیری و جنگ شده،باز هم می گویم که:همه ی آنان ناجی خواهند بود،چون
آنان دیندار بودند،و برای تحقق مصالح اسلام مجاهده و کوشش می کردند.بنابراین کسی
که دارای دین،ایمان،اخلاص و علاقمند به مصالح اسلام باشد،هرگز نمی توانم او را در
زمره ی کفار داخل و از فرقه ی ناجیه خارج گردانم.»

بنابراین،اینکه خداوند می فرماید:

(إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَکَانُوا شِیَعًا لَسْتَ مِنْهُمْ فِی
شَیْءٍ …)انعام/۱۵۹

این آیه سخن از اهل کتاب دارد،و مسلمانان را هشدار می دهد تا مبادا دچار همان دردهایی
شوند، که دامنگیر اهل کتاب بوده است.منظور از تفریق نیز دسته دسته شدن در عقاید
است؛نه مذاهب فقهی و اجتهادی که در چارچوب ارزشها قرار دارند.

——————————————————

منبع :  کتاب نگرشی نو در فهم قرآن

تألیف : محمد غزالی

مترجم : داوود ناروئی

انتشارات : نشر احسان

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا