نگاهی دیگر به حزب ژ.ک
نقد و بررسی کتاب زندگی و سرگذشت عبدالرحمان ذبیحی
استاد عبدالعزیز مولودی
تحلیل تاریخ گذشته، مخصوصاً هنگامی که از نظر زمانی فاصله زیادی با آن وجود نداشته و در عین حال قضایا در هالهای از ابهام قرار گرفته باشند، سخت و زدودن ابهامات آن البته کاری مهم و خطیر است. در تاریخ قرن بیستم ایران، شاید یکی از وقایع حساس و قابل توجه، رویدادهای جنگ جهانی دوم و دخا لت قدرتهای بزرگ وقت در ایران است. هر چند پیرامون وقایع آن سالها کتابهای مختلفی تألیف و چاپ شده است، اما برخی از رویدادهای آن دوره هنوز آنگونه که شایسته است مورد بحث و تحقیق قرار نگرفتهاند. اشغال برخی از مناطق شمالی کشور توسط شوروی و تأسیس دولتهای خودمختار آذربایجان و جمهوری مهاباد از آن جمله میباشد.
برخی از تحلیلها پیرامون آن دوران و شکلگیری جنبشهای قومی، چنان سطح تحلیل را ساده کردهاند که گویا مسأله خاصی در منطقه وجود نداشته است: هنگامی که شوروی آمد، جنبش کُردها را برای تحقق اهداف خود برانگیختند و بعد رفتند (مانند آنچه در کتاب قومیت و قومیتگرایی در ایران ـ حمید احمدی آمده است).
قدر مسلم آن که، قبل از ورود شوروی به ایران، جنبش اجتماعی کُردها حرکت خود را به شیوههای بسیار پراکنده و عموماً نامنسجم آغاز کرده بود، که تاریخ پرفراز و نشیب حوادث منطقه گویای آن است. البته اغلب حرکتهایی که تا قبل از جنگ جهانی دوم (۱۳۲۰) در کردستان ایران وجود داشت یا شکل گرفته بودند، از نظر گستردگی محدود و از نظر سازمان و رهبری، فاقد سازماندهی مشخص بودند و در اکثر اوقات، به صورت یک شورش موقت در اعتراض به عملکرد دولت مرکزی و معمولاً بدون اهداف تعیین شده بودند. علت اصلی این گونه حرکات را عموماً ستم ملی، فشار و اختناق حاکم بر ایران در آن دوره و ظلم و ستم نیروهای نظامی به مردم منطقه ذکر کردهاند. رهبری این حرکات را در بیشتر مواقع رؤسای عشایر منطقه و رهبران مذهبی که مخالف هر گونه قدرت دولتی بودند، بر عهده داشته و معمولاً با کشته شدن رؤ سای عشایر حرکات آنها نیز به کلی از بین میرفت، یا این که به علت محدود بودن میدان تفکر و اندیشه، آنها زود گرفتار میآمدند یا اگر جنبش در راستای اهداف و خواستههای فردی آنها پیش نمیرفت، دست از حرکت برمیداشتند و آن را با شکست روبرو میکردند.
حوادث سالهای ۱۳۲۰ و اشغال ایران توسط متفقین موقعیتی را به وجود آورد، که به روند مسایل جاری در کردستان سرعت بخشید. در حالی که قسمت جنوبی کردستان ایران، توسط نیروهای امریکا و انگلیس اشغال شده بود؛ در قسمت شمالی تا ارومیه نیروهای شوروی مستقر شده بودند. منطقه مهاباد از این وضعیت دور ماند. یعنی نه نیروهای آمریکا و انگلیس در آنجا مستقر شده بودند، نه ارتش سرخ شوروی. بدین ترتیب وضعیتی استثنایی ایجاد شده بود که زمینه لازم برای ایجاد اولین سازمان نیرومند سیاسی کُرد را به نام جمعیت احیای کُرد (ژ.ک) در مهاباد فراهم آورد.
جمعیت، یک سازمان مخفی بود و بنیانگذاران آن از طبقات متوسط شهری در مهاباد بودند. بنابراین سنتی که در گذشته بر حرکات اجتماعی ـ سیاسی کردها حاکم بود، توسط آن شکسته شد، یعنی رهبری حرکت را به جای اینکه رؤسای عشایر و… رهبری نمایند، طبقات متوسط شهری بر عهده گرفتند. بر اساس یادداشتهای یکی از بنیانگذاران، «جمعیت ژ.ک سازمانی صد در صد مذهبی ـ ملی بود و به هیچ جایی جز مردم کُرد تعلق نداشت.»
یکی از شخصیتهای کلیدی و مؤثر در تشکیل ژ.ک عبدالرحمان ذبیحی است. شخصیت فعالی که به نظر میرسد از مؤثرترین افراد جمعیت بوده و در عین حال کمتر مورد بحث و بررسی قرار گرفته است.
او در سال ۱۲۹۹ شمسی در مهاباد به دنیا آمده، تحصیلات اولیه را در مهاباد و دوره دبیرستان را نیز در ارومیه طی کرده است. تأثیرپذیری ذبیحی از اوضاع و احوال بسیار متغیر سالهای ۱۳۲۰ او را به جرگه فعالیت سیاسی کشاند، به گونهای که در سال ۱۳۲۱ یکی از بنیانگذاران جمعیت ژ.ک گردید. علاوه بر آن استعداد و توان ادبی و علمیاش از او عنصری فعال و مغز متفکر ژ.ک ساخت. به دلیل بسته بودن و زیرزمینی بودن سیستم حاکم بر «ژ.ک» همه اعضای اولیه آن دارای نام مستعار بودند. نام مستعار ذبیحی «ع ـ بیژن» بوده و مقالات خود را با همین نام در مجله نیشتمان (میهن) که مسئولیت آن را نیز بر عهده داشت، مینوشت.
زندگی ذبیحی چه آن هنگام که در «ژ.ک» فعالیت گسترده داشت، چه بعد از تشکیل و فروپاشی جمهوری و در نتیجه ترک ایران، تا بازگشت مجدد به ایران بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷، در همه حال تحت تأثیر فعالیتهای زیرزمینی و پنهانی قرار داشته است. شاید یکی از دلایل ناشناخته بودن شخصیت او و وجود ابهامات زیاد پیرامون آن، این مسأله باشد.در سالهای اخیر (۱۹۹۹ میلادی) کتابی تحت عنوان زندگی و سرگذشت عبدالرحمن ذبیحی (ذیان و بهسهرهاتی عهبدولرِهحمانی زهبیحی) در سوئد انتشار یافته که توسط «علی کریمی» خواهرزاده ذبیحی گردآوری و تألیف شده است. این کتاب از جهات متعددی ارزشمند است چرا که شاید اولین کتاب مستقل پیرامون شخصیت و فعالیتهای فرهنگی، ادبی و سیاسی ذبیحی میباشد.
کتاب در چند بخش مجزا تنظیم شده است:
ـ بخش اول شامل مقدمه مؤلف، مقدمه طولانی امیر حسنپور و بیان شرح حال زندگی ذبیحی است. مؤلف در این بخش درصدد تحلیل سرگذشت ذبیحی برآمده و میتوان گفت تنها بخش کتاب است که مؤلف آن را نوشته است.
ـ بخش دوم شامل گفتگوهایی است که مؤلف شخصاًبا برخی از همعصران، نزدیکان و دوستان ذبیحی انجام داده یا به صورت مکتوب با آنها مکاتبه کرده است. گفتگو با رعنا ذبیحی خواهر او، شیخ لطیف برزنجی، محمدامین سراجی، عزالدین مصطفی رسول، ابراهیم احمد، جلال طالبانی و شیخ عزالدین حسینی از آن جمله است. بیشترین حجم کتاب را (۴۰۵ ـ ۱۴۳ صفحات) این بخش در بر میگیرد.
ـ بخش سوم شامل شخصیت ادبی ذبیحی و بحث و انتقاد پیرامون آن است.
ـ بخش چهارم به چاپ برخی آثار ذبیحی اختصاص یافته است.
ـ بخش پنجم کتاب ملحقات است که شامل آثار منتشره مجله نیشتمان ارگان ژ.ک و نامههای ذبیحی، چند دستخط او و آلبوم عکس است.
با توجه به این که دیدگاههای مؤلف عمدتاً در بخش اول کتاب پیرامون شخصیت ذبیحی مطرح شده است سعی میکنم، در چند مورد به نقد و بررسی برخی از نکات مطرح شده در آن بپردازم تا بیشتر مورد بحث و مناقشه قرار گیرد.
مسأله تغییر نام و ماهیت ژ.ک
از جمله مناقشاتی که مؤلف به آن پرداخته است مسأله تغییر نام و ماهیت ژ.ک است و مینویسد: «جمعیت در نهایت درجه هوشیاری و آگاهی بر زیرزمینی بودن سازمان خود اصرار میکرد و خود را برای مبارزهای طولانی آماده مینمود. آنها اوضاع و احوال جهان و منطقه را در آن دوران به خوبی تحلیل کرده بودند و نمیخواستند به صرف اینکه شاه ایران قدرتش را از دست داده و قدرتهای بزرگ، ایران را اشغال کردهاند، بیگدار به آب بزنند. آنها میدانستند که این سر و صداها مقطعی است و بر اوضاع بینالمللی و قدرتهای بزرگ آگاه بودند؛ به همین دلیل بود که با از میان رفتن جمعیت، تشکیل جمهوری و تأسیس حزب دمکرات خوشحال نشدند و به دلیل آگاهی از سرانجام کار، از فعالیت و تلاشی قبلاً در جمعیت داشتند دیگر خبری نبود.»
چنان که گفته شد جمعیت سازمانی بسته و مخفی بود و بنا به آنچه از خاطرات اولیه جمعیت بر جای مانده است، استفاده از اسم مستعار و اینکه هر عضو جمعیت نمیتوانست بیش از سه نفر از اعضای جمعیت را بشناسد، بسته بودن سازمان آن بیشتر قابل درک مینماید.
معمولاً در آغاز هر جنبشی، مخصوصاً وقتی هنوز جبش علنی نیست و بسته عمل میکند، جنبش نه در سطح اندیشه و نه در عمل دچار بحران نمیشود. چرا که با دنیای خارج از خود ارتباط چندانی ندارد. بسیار ساده اندیشانه است که تصور نماییم «ژ.ک» میتوانست در عین حال که سیستم بسته و مخفی خود را حفظ میکرد، در سراسر مناطق کردنشین نیز نفوذ کند و گسترش یابد. گسترش دامنه نفوذ هر جنبشی مستلزم باز شدن سیستم سازمانی آن است. بنابراین حتی اگر در نتیجه خواست شوروی برای اعمال فشار بردولت ایران، جریانات مربوط به تأسیس حزب دمکرات و برپایی جمهوری مهاباد شکل نمیگرفتند، «ژ.ک» ناچار از آن میشد که سیستم سازمانی خود را قدری باز نماید تا بتواند بر دامنه نفوذ خود بیفزاید.
علیرغم آن که یکی از اهداف «ژ.ک» جلوگیری از به قدرت رسیدن رهبران سنتی بود و در بند چهارم اهداف آن بیان شده بود که چهار دسته میتوانند عضو «ژ.ک» شوند، اما نمیتوانند رهبری را بر عهده بگیرند، یعنی فئودال، شیخ، ملا و سید؛ باید در نظر داشت که آنها این واقعیت را نمیتوانستند نادیده بگیرند که گروههای نامبرده به بخشی از اقشار جامعه کردی تعلق دارند و نمیتوانند از ورود آنها به «ژ.ک» جلوگیری نمایند. بنابراین دور از انتظار نیست که گفته شود در هر حال وقوع تغییرات بنیادی در ساختار «ژ.ک» اجتناب نا پذیر بود.
با این همه، تأسیس «ژ.ک» توسط تعدادی از مردم مهاباد به عنوان یک حرکت مستقل و مخفی، مصادف با ایجاد فرقه دمکرات آذربایجان در تبریز و اعلام حکومت خودمختار آذربایجان زیر نظر و حمایت شوروی بود. برای ایجاد فشار بیشتر بر دولت ایران، شوروی در نظر داشت قلمرو نفوذ خود را به مناطق کردنشین نیز گسترش دهد. بنا به گفته برخی مؤسسین اولیه «ژ.ک» (ملاقادر مدرسی و صدیق حیدری) «وقتی که روسها بر کل منطقه حاکمیت یافتند و از طریق فرقه دمکرات آذربایجان در منطقه عمل میکردند؛ چیزی که مایل بودند آن را دگرگون نمایند، «ژ.ک» بود. آنها افراد نخبه «ژ.ک» را کم کم توانستند از سطح تصمیمگیری خارج کنند و کسان دیگری را که میخواستند جایگزین کردند و با اعمال فشار بیشتر، در پی تحولات دیگری در جمعیت برآمدند. بنابراین مسأله تغییر جمعیت و تشکیل حزب دمکرات کُردستان در آذرماه ۱۳۲۴ مطرح شد.»
از دیدگاه شوروی عواملی که تغییر نام و ماهیت «ژ.ک» را ضروری کرده بود، عبارت بودند از مخفی بودن حرکت، تأکید بر ناسیونالیزم کُردی، مذهبی بودن جو حاکم بر آن و عدم اعتقاد «ژ.ک» به فعالیت نظامی و مسلحانه.
در مورد این که اعضای «ژ.ک» به تغییر نام و سازمان حزبی روی خوش نشان ندادند یا آن گونه که مؤلف کتاب میگوید دیگر با حزب جدید، قاضی محمد و جمهوری مهاباد همکاری نکردند، به نظر میرسد که این مسأله ریشه در ساختار سازمانی «ژ.ک» داشت، که در آن اعضاء به قرآن سوگند خورده بودند که تا آخر عمر عضو «ژ.ک» باقی بمانند و بدون اطلاع و اجازه «ژ.ک» وارد هیچ دسته و گروه دیگری نشوند. به عبارت دیگر میتوان آن را به وفاداری اعضای «ژ.ک» به سوگندی که خورده بودند، تعبیر کرد و بر اساس آن بدیهی بود که اعضا نتوانند به عضویت حزب جدید که ماهیتاً با برنامههای «ژ.ک» متفاوت بود، درآیند. در حالی که شاید تنها نقطه مشترک میان آنها و حزب جدید، تأکید بر ناسیونالیزم کردی بود. با این وصف تعدادی از مؤسسین «ژ.ک» در کابینه قاضی محمد و مناصب دیگر آن دوره عضویت و حضور یافتند.
نویسنده کتاب، به نظر میرسد که میخواهد اختلافات خود را با حزب دمکرات و شخص قاسملو، در قالب بازگویی وتحلیل تاریخ گذشته، بازتولید نماید تا این که واقعیتهای تاریخی روی داده را کشف کرده، ثبت و ضبط نماید. البته در اینجا در صدد آن نیستم که همانند برخی تحلیلها، تغییر نام «ژ.ک» را به حزب دمکرات توجیه ایدئولوژیک نمایم و اصولاً با این نوع تحلیلهای بسته از نظر علمی موافق نیستم، در عین حال واقعیتهای تاریخی را نیز نمیتوان نادیده گرفت.
بنا براین نویسنده در ادامه و در انتقاد از عبدالرحمن قاسملو مینویسد که: «چون تاریخ مردم کُرد، متأسفانه به دست کسانی چون دکتر قاسملو در نهایت درجه ناآگاهی و تعصب حزبی نوشته شده تا حال واقعیتهای این مردم ستمدیده اینگونه به مغز جوانان کُرد و غیر کُرد فرو برده شده که (به نقل از قاسملو) [کسانی که در ابتدا «ژ.ک» را تشکیل و اداره کردهاند، به خوبی از شرایط جهانی و سیاست بینالمللی و حتی از مبارزه خلقها برای رهایی اطلاع نداشتند.]»
البته قاسملو به عنوان یک فرد حزبی، هنگامی که به تحلیل جریانات آن دوره میپردازد معتقد است که از بین رفتن رژیم دیکتاتوری رضاخان از یک سو و گسترش مبارزه ضد فاشیستی خلقهای جهان از سوی دیگر، میدانی وسیع برای مبارزه خلق کُرد در کردستان ایران به وجود آورده بود. اما جمعیت «ژ.ک» که سازمانی ناسیونالیست، بسته و مخفی بود به گروههای وسیع و گسترده مردم کردستان توجهی نداشت، پاسخگوی اوضاع تازه و جدید کردستان ایران نبود. گسترش بینظیر حرکت در کردستان ایران که پیداست یک پیوند ارگانیک با کل نهضت در ایران داشت و به صورتی ضمنی وسعت پیدا کرده بود، نیازمند یک سازمان متحد، دمکرات، باز و گشاده برای مردم و دارای برنامه آشکار و منسجم بود. بر این اساس او معتقد است که تغییر نام «ژ.ک» به حزب دمکرات یک ضرورت تاریخی بود.
نباید از نظر دور داشت که چون قاسملو، با خط فکری حزب توده مخالف بود، در تحلیل نحوه شکلگیری حزب دمکرات، هیچ اشارهای به تأثیر شوروی، حزب توده و فرقه دمکرات آذربایجان بر آن نمیکند. او حتی هنگام بحث از سفر دوم هیئت نمایندگی کردها به سرپرستی قاضی محمد به باکو و دیدار با باقروف دبیر کل حزب کمونیست وقت آذربایجان شوروی، از تأکید مقامات شوروی مبنی بر تغییر نام و ماهیت عمل «ژ.ک» که مبنای تشکیل حزب دمکرات گردید، سخنی به میان نمیآورد. از این نظر نمیتوان تشکیل حزب دمکرات را یک ضرورت اجتناب ناپذیر تاریخی تلقی کرد. بلکه در این تاریخ، حزب (بدون توجه به عملکرد آتی آن و جدا شدن از خط فکری حزب توده) در چهارچوب سیاستهای شوروی و حزب توده شکل گرفت، تا جایی که حزب را در آن دوران به عنوان شاخهای از حزب توده در کردستان ایران تلقی کردهاند.
علیرغم آنچه گفته شد این