تربیت فرزندانمطالب جدید

چگونه برخورد عاقلانه با شکست را به فرزندانمان بیاموزیم؟

چگونه برخورد عاقلانه با شکست را به فرزندانمان بیاموزیم؟

نویسنده: د. وین دایر / مترجمین: حسن علی تقی تهرانی، سهیلافناییان

ویلیام سارویان درباره ی شکست چنین می گوید: « افراد خوش رفتار با این دلیل نیک خصلتند که به وسیله شکست به درایت و حکمت قضایا دست یافته اند. »آیا این نکته تعجب آور است؟ چنان چه فکر و ذکرتان چگونه آموختن باشد، در این صورت از این نظریه که می گوید، از شکست می توان به درایت و حکمت دست یافت، مطمنا حیرت نخواهید کرد. ما از موفقیت، چندان نمی آموزیم. در واقع موفقیت راحتی، آسودگی و در عین حال بی خیالی و غرور می آورد. هنگامی که از پس کاری به راحتی بر می آییم، به طور طبیعی تمایل به ادامه آن داریم، هر چه در آن زمینه موفق تر باشیم، به تغیر و در نتیجه به رشد تمایل کمتری نشان می دهیم. شکل معکوس یک ضرب المثل قدیمی چنین است:

« هیچ امری مانند موفقیت، انسان را به سوی شکست سوق نمی دهد. »

در سال۱۹۲۷، بابی روت، بیش از هر کس دیگری در تاریخ بیسبال شصت بار توپ را پرتاب کرد و به همراه حرکت آن رفت و برگشت. در آن سال از خود رکورد دیگری به جا گذاشت یعنی بیش از هر کس دیگری در تاریخ بیسبال در بازی ها شرکت کرد و وارد میدان بازی شد.حقیقت این است اگر شما می خواهید بیسبال بازی کنید و توپ را پرت کنید باید وارد میدان شوید. برای آموختن این درس ساده زندگی هیچ راه و روش دیگری وجود ندارد. اگر می خواهید فرزندانتان شور و شعف موفقیت را تجربه کنند، به آن ها بیاموزید چگونه می توان از شکست ها درس گرفت.

در اینجا بین عدم توفیق در انجام کاری و آدم شکست خورده تفاوت مهمی وجود دارد. هیچ کس را نمی توان ناموفق به حساب آورد؛ چون هر کسی به علت برخوردداری از موهبت حیات؛ دارای اصالت ذاتی و فطرتا ارزشمند است. تضمینی نیست که انسان هرگز در زندگی دچار شکست نشود. چنان چه مایلید در زندگی آدم موفقی شوید، باید درس شکست را به خوبی فراگیرید. به خاطر داشته باشید ما از شکست های خود درس می گیریم. موفقیت هایمان ما را به سوی آسودگی خاطر، بی خیالی، غرور و خودپسندی سوق می دهند. اگر بخواهیم فرزندانمان افرادی آزاد منش و وسیع النظر شوند، باید به آن ها بیاموزیم که نه تنها شکست قابل قبول است بلکه یک ضرورت است. این همان بینیشی است که باعث می شود همه نوآوران و مبتکران بزرگ با وسواس و دقت فراوان به کار خود ادامه دهند.

توماس ادیسون که بیشتر عمر خود را به بررسی مجهولات و امور ناشناخته می پرداخت. چنین می گفت: به من یک آدم کاملا راضی و خرسند نشان بدهید، من هم به شما یک آدم ناموفق را نشان خواهم داد.

از شکست نترسید و به فرزندان خود کمک کنید تا تفاوت بین عدم موفقیت در انجام کاری و شکست خوردن را درک کنند. برای نیل به این مقصود، باید ببینم تا چه حد کسب موفقیت فکر و ذهن ما را به خود مشغول کرده است.

افراد بلند نظر و آزادمنش کسانی نیستند که همیشه موفقند و هرگز شکست را تجربه نمی کنند؛ بلکه بعد از شکست مجددا فعالیت را از سر می گیرند و در مسیر رسیدن به اهداف خود می آموزند که باید از چه موانعی اجتناب کنند. کسی که از شکست می هراسد، در مسیر خود از حرکت باز می  ایستد و شروع به گله و شکایت می کند یا حتی بدتر از آن، از مسیر خارج شده، در نخستین مکان بی خطر که می یابد، می ماند و از این که مسیر بی خطر و بسیار راحتی را پیدا کرده، ظاهرا خشنود است ولی بی خبر از آنکه با ترس از شکست، خود را از رسیدن به رضایت خاطر و خشنودی حقیقی محروم می سازد. بچه هایی که از شکست می هراسند، صرفا به موفقیت می اندیشند. آن ها می خواهند تحت عنوان پیشرفت های ظاهری، توفیق و لیاقت خود رامورد ارزیابی قرار دهند. بنابراین به این باور می رسند که کسب ستاره طلایی در کلیه زمینه هایی که در آن ها به فعالیت می پردازند، مهم است. در نتیجه نمره، پیش از آموخته ها اهمیت می یابد. دانش آموزانی که نمره برایشان بسیار مهم است؛ هر کاری می کنند که نمراتشان کمتر از ۲۰ و ۱۹ نشود؛ برای مثال، واحد درسی آسانتر را انتخاب و در امتحان تقلب می کنند و از معلمان سخت گیر و جدی کناره می گیرند. این ها کلمات رمز و شعار بچه های است که فکر و ذهن خود را به میارهای ظاهری موفقیت یعنی نمره، معطوف داشته اند. یا چنانچه سخت تلاش می کنند، تا دیر وقت بیدار می مانند تا تکلیف بنویسند و صرفا” برای جلب رضایت معلم، جدی و منظبط است. این کارها را می کنند تا بتوانند نمره خوبی  از او بگیرند و به این ترتیب از هدف اصلی تعلیم و تربیت یعنی یادگیری غافل می شوند.

به هر کاری دست می زنند، احساس می کنند که نباید به هیچ وجه شکست بخورند. برنده شدن بیش از سلامت جسمانی و کسب مهارت ورزشی اهمیت پیدا می کنند. دریافت جایزه یا جام در درجه ی نخست اهمیت قرار می گیرد، بنابراین هر کاری باید انجام شو تا تیم بتواند به کسب جام نایل گردد. برای مثال کتک زدن اعضای تیم حریف یا نفر اول شدن و.. حتی وارد کالج مناسب شدن مهم تر از معلومات تلقی می گردد. شکست دادن رقیب و از میدان به در کردن مهم تر از کمک به یکدیگر تصور می شود. چون آن ها معتقدند که اگر نفر او نباشند، هیچ ارزشی ندارند، بنابراین هر کاری می کنند تا دیگران آن ها را به رسمت بشناسند. معیارهای درونی پوچ و بی ارزش تلقی می شوند. در عوض پول، قدرت، نشان لیاقت، رتبه و مقام، جام و جایزه و مدرک در درجه ی اول اهمیت قرار دارد.

علت این که اکثر نوجوانان و جوانان این عصر بیش از هر دوران دیگری مسکن مصرف می کنند، این است آن ها در پی معیارهای ظاهری موفقیت یعنی همان پول و قدرت و مقام و … هستند. به همین دلیل است که میزان خودکشی حتی در میان کودکان و نوجوانان به نحوی شگفت انگیز رو به افزایش است نوجوانان و جوانانی که آموخته اند تا میزان لیاقت و ارزش خود را با معیارهای ظاهری بسنجند همیشه از شکست روگردانند و از آن بسیار واهمه دارند، حتی در بزرگسالی قادر نخواهند بود به نحوی مؤثر با ضوروریات دنیای واقعی برخورد نمایند. هنگامی که به بچه ها می آموزید که معیارهای ظاهری موفقیت مهمترین بخش زندگی است، در واقع به آن ها یاد می دهید که خارج از وجود خود در جست و جوی موفقیت باشند به جای این که خود را حامل پیام خوشبختی بدانند و آن را به همه انسان ها هدیه دهند، در امور ظاهری جست و جوی خوشبختی هستند.

بچه هایی که محدود نیستند، از وجین کردن باغچه و باغ، از خواندن کتاب و توپ بازی لذت می برند. بچه هایی با محدودیت های بسیار که به آن ها آموخته اند تا در پی معیارهای ظاهری موفقیت باشند، تا زمانی امتیازها به نفع تیم مقابل باشد باید به نیمکت ذخیره ها منتقل شوند، زیرا نتیجه امتیز تعیین کننده است. مربی آن ها معتقد است که برنده شدن تیم از مهارت بازی و شور و هیجان شرکت در بازی مهم تر است. برخی از مربیان به اعضای تیم خود و والدین تنگ نظر به فرزندان خود می گویند: « مواظب باشید شکست نخورید. » آن ها همیشه فراموش می کنند که افراد برنده و موفق، مبارزه می کننند و به دفعات شکست می خورند، آن ها آموخته اند که چگونه از شکست های خود استفاده کنند، در وقت بازی، در هنگام اجرای موسیقی یا در هر مراسمی که باشند، با شور و شوق شرکت می کنند. هرگز خود را با دیگران مقایسه نمی کنند، از این که در پی حُسن درونی اند و نداهای درونی خود را متابعت می کنند، خشنود و راضی هستند. چنان چه فرزندان ما یاد بگیرند که به بهای از دست دادن رضایت خاطرشان، موفقیت را طلب نکنند، برای موفق شدن صرفا” مسیر آسان تری را برنگزینند، دیگر کسی آن ها را شکست خورده و آدم ناموفق به حساب نخواهد آورد. با این وجود هنگامی که زندگانی بزرگان را مورد مطالعه قرار دهیم، متوجه می شویم که بارها و بارها شکست خورده اند و از هر شکست درسی و نکته ای تازه آموخته اند. خبرنگاری از توماس ادیسون پرسید که در این مورد که برای ساختن یک باتری ساده ۲۵۰۰۰بار اشتباه کردید و بلاخره موفق به ساختن آن شدید چه نظری دارید؟ پاسخ ادیسون پاسخ منحصر به فرد افراد آزادمنش بود. او گفت: « من نمی دانم چرا شما آن را شکست می نامید، حالا من ۲۵۰۰۰راهی را می شناسم که به ساختن باتری نمی انجامد. شما چه می دانید. »

احیانا شما می خواهید از والدین بدشانس درس هایی بیاموزید. این والدین شاهد بوده اند که فرزندانشان چگونه در مقابله با دشواری های زندگی دچار شکست شده،به مواد مخدر پناه برده و اقدام به خودکشی نموده اند، چون نتوانسته بودند از لحاظ  معیارهای ظاهری به موفقیت چندانی دست یابند. بسیاری از نوجوانان و جوانان خود را افرادی بازدارنده می بینند. شکست را یک نوع بیماری تلقی می کنند. وقتی که به آن مبتلا شدند، از اثر سموم آن بیماری از پا در می آیند. چنانچه شکست خوردن به معنی بد بودن باشد، در این صورت همه آدم ها بد هستند. حتی بااستعدادترین و سخت کوش ترین انسان ها نمی توانند همیشه در همه موارد برنده باشند.

  در ملاقات هایم با والدین، می بینیم که بسیاری از آن ها تأکید بسیار شدید بر برنده شدن و نفر اوّل شدن دارند و فرزندان خود را نیز به همان سمت سوق می دهند. پدری می گفت دختر کلاس دومش مرتبا” می گوید: « باید همه نمراتم در مدرسه بیست باشد تا بتوانم به کالج مناسب وارد شوم. » بچه ها در این سن و سال به جای نگرانی از این که مبادا وارد کالج مناسب نشوند، باید شاد و خندان باشند، از زندگی لذت ببرند. همین پدری که با غرور و افتخار از رسیدن فرزندانش به درجات عالی در زندگی سخن می گفت، فشار خونش بالا بود، به مشروبات الکی اعتیاد داشت و همیشه نگران بود که مبادار روزی پول کافی نداشته باشد. به ندرت شکست به مفهوم سنتی و قدیمی آن را تجربه کرده بود،ولی با این حال، آرامش درونی نداشت، پریشان و نگران بود، با اینوجود، به فرزندان خود می آموخت که مثل او باشند. در عین این که سرسختانه در پی کسب موفقیت بود، ولی معیار مهم موفقیت حقیقی را به فراموشی سپرده بود.

کریستو فرمارلی این مطلب را به این شکل بیان می کند: موفقیت یعنی عمر خود را در مسیر مورد نظر خود صرف کردن. اگر فرزندان خود را به گونه ای تربیت کنیم تا صرفا” به کسب موفقیت های ظاهری بپردازند و نسبت به حصول رضایت خاطر درونی بی توجه باشند، در این صورت به آن ها می آموزیم که ساده ترین راه را برگزینند و به نحوه ی برداشت و برخوردی که دیگران نسبت به آن ها دارند، بسیار اهمیت دهند، از این رو، از نتایج ضمنی شکست محروم می شوند. و این یک آفت ملی است. ویلیام جیمز فیلسوف و روان شناس معروف این نکته را چنین خاطر نشان می کند: بها دادن بیش اندازه به موفقیت، یک بیماری ملی است. از عهده ی انجام کاری برنیامدن،شکست خوردن، بد و ناپسند نیست بلکه راهی است برای این که بهتر بیاموزید. به عبارت دیگر، از شکست نهراسید هر کاری را که بر اساس نیات درونی، درست می دانید انجام دهید که لازمه این کار داشتن جسارت است.

سومین عاملی که به وسیله آن یاد می گیریم  به جای این که از تغیرات واهمه داشته باشیم و چگونه از آن ها استقبال کنیم نه این که از آن ها واهمه داشته باشیم، داشتن جسارت است. در این رابطه نخستین عامل در جست و جوی امور ناشناخته بودن و دومین عامل درک ضرورت شکست است.

__________________________

منبع: نسل خوشبخت ( چگونه شادمانه زیستن را به فرندانمان بیاموزیم. )/ مؤلف: د. وین دایر / مترجمین: حسن علی تقی تهرانی، سهیلافناییان/ انتشارات:فام آوند مهر ماه ۷۸ تهران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا