سياسي اجتماعي

تحلیلی بر جنگ در بلندیهای قندیل

جنگ در بلندیهای قندیلتحلیلی بر جنگ در بلندیهای قندیل

نویسنده: استاد عبدالعزیز مولودی

برخی را عقیده بر آن است که جنگ ادامه سیاست است بوسیله ابزار دیگر. به عبارت دیگر جنگ لازم و ملزوم سیاست شمرده می شود، در حالیکه ادامه آن بوسیله گفتگو و روش های مسالمت آمیز امکان پذیر نباشد. پذیرش این امر که آیا می توان سیاست را از طریق دستیازی به ابزار جنگی و خشونت ادامه داد یا نه، به تناسب دستگاههای فکری مختلف پاسخ های متفاوت خواهد داشت. این مسئله در درون خود تفاوتی ندارد که فرد در مقام قدرت حکومتی رسمی قرار دارد یا از اپوزیسیون است. زیرا اگر این دو را به یک حکم ننگریم، قایل به تفاوت ماهیت رفتارهای سیاسی شده و امکان توجیه پذیری این رفتارها را فراهم می نماییم. در این صورت جای علل و دلایل انجام رفتارها را با هم خلط کرده، قادر به تحلیل واقعبینانه رفتارهای سیاسی نخواهیم بود.

 

در مقام تحلیل، سالهاست برخی ازاحزاب سیاسی کرد اعتقاد به ادامه سیاست با ابزارهای جنگی را کنار نهاده اند. آنها معتقدند که اگر بناست روش مسلحانه بر آنها تحمیل شود، و آنها در این زمینه نتوانند آنگونه که شایسته است در میدان جنگ به پیروزی یا برتری نظامی دست پیدا کنند، توسل به زور و خشونت فایده ای نخواهد داشت.بنابراین با عدم پذیرش این قاعده که سیاست را می توان از طریق جنگی ادامه داد، تصور خود را نسبت به مبارزه مسلحانه تغییر داده اند تا دیگر دچار "تحمیل مبارزه مسلحانه " نشوند. ممکن است در شرایطی که یک طرف مبارزه تصور نماید که به علت داشتن نیرو و ابزار برتر نظامی امکان پیروزی در میدان جنگ را داراست – یعنی می تواند طرف مقابل را با شکست دادن اواز میدان بدر کند یا به تسلیم وادارد- بنا به اراده خود وارد جنگ می شود. اما این تصور دلیل قابل قبولی برای توسل به رفتار جنگی نیست.

 

در تحلیل اینکه چرا برخی از احزاب – جدا از اینکه آیا دربستر و شرایط سیاسی و اجتماعی طبیعی شکل گرفته اند یا نه- به صورت دوره ای به رفتار جنگی متوسل می شوند؟ نمی توان پاسخ دقیقی ارائه کرد که درابتدای توسل به این رفتار یا " سیاست" برآورد درستی از میدان مبارزه داشته اند یا دارند. زیرا تصور این است که باید طرفی که مبارزه را شروع می نماید تا حدی امید داشته باشد که قادر به حذف رقیب است یا می تواند او را به تسلیم وادارد و یا حداقل او را وادار به نشستن بر سر میز مذاکره نماید. اگر در دو مورد اول طرف یادشده از ابتدا مشخص شود قادر به تحقق اهداف خود نیست، در مورد سوم از اساس رفتار جنگی وادامه آن برای تحقق اهداف سیاسی توجیه پذیر نیست، زیرا به منزله شکست روش جنگی و بازگشت به نقطه آغاز حرکت است در شرایطی که بسیاری از توان ونیرو هم از دست رفته است. این امر چنانکه قبلا یادآوری شد برای هردو طرف قضیه صادق است. زیرا نه نیروهای حکومتی یارای حذف نیروهای چریکی را به طور کامل دارند و هر اداعایی در این زمینه نادرست است، هم نیروی نامنظم چریک قادر به حذف و شکست کامل یک ارتش کلاسیک به طریق اولی نیست.

 

به نظر می رسد درنبردی که در بلندیهای قندیل و اطراف آن در جریان است، استراتژی جنگی طرفین نه نابودی طرف مقابل است نه تسلیم یک طرف به طور کامل امکان پذیر است. در این صورت واقعا چرا جنگ صورت می گیرد و اگر نتیجه هر اقدام خشونت آمیز جنگی تخریب است، در این صورت ضرباتی که وارد می شود، دامنگیر چه کسانی خواهد بود؟ و اگر طرفین جنگ در نهایت نتوانند به حذف یکدیگر بپردازند – که هیچیک چنین توان و البته اراده ای هم ندارند- آیا پاسخگوی آسیب های ناشی از اقدام جنگی خواهند بود یا نه؟  

 

اولین کسانی که از رفتارهای جنگی آسیب می بینند از یک سو افراد غیر نظامی ساکن در مناطق مرزی هستند و از سوی دیگر طبیعتی است که زخم عمیق برداشته و در گرماگرم جنگ کسی از طرفین جنگ حقوق اولیه طبیعت را در نظر نمی آورد. آیا در صورت مترکه جنگ که نشان از شکست واقعی دو طرف در تحقق اهداف جنگ است، هیچیک قادر به پذیرش مسئولیت های خود هستند. به نظر می رسد که پاسخ منفی است.

 

دوگانگی در تصمیم گیری پژاک نسبت به رفتار جنگی خود، از الگوی سنتی پ ک ک در ترکیه تبعیت می کند که بین ماندن در شهر یا زدن به کوه در نوسان است و به تناسب شرایط سیاسی و نظامی گاهی این وگاهی آن مورد توجه واقع می شود. در حالیکه وضعیت سیاسی ترکیه متفاوت با ایران و امکان ادامه سیاست "به وسایل مدنی" فراهم تر است.

 

اگرعلت شروع جنگ آن بوده است که به فرسایش نیروهای مقابل بیانجامد، می توان پذیرفت که تنها دستاورد آن هم بوده است. هر یک از طرفین دریافت ضرباتی را کم و بیش پذیرفته اند. در حالیکه فرسایش فقط متوجه نیروهای درگیر نبوده و نیست. با این وضعیت باز هم می توان گفت که نتایج بدست آمده نازلتر از آن بوده است که ارزش انجام آن را مشروعیت بخشد.

 

از سوی دیگرف با پدیده "اعلام یک جانبه آتش بس" از سوی پژاک مواجه هستیم. اگر استدلال شود روش جنگی تحمیل اراده حاکم بر احزاب سیاسی بوده و آنها ناچار به مبارزه مسلحانه شده اند، آتش بس "ناچاری" پدیده ای دیگر است که به تجربه پ ک ک باز می گردد. مبنی بر اینکه هرگاه ادامه جنگ با بن بست روبرو شد و معلوم گشت که طرفین جنگ قادر به حذف یا تسلیم دیگری نیست، می توان به صورت یک جانبه اعلام آتش بس نمود. آتش بس یک جانبه می تواند به این معنی باشد که من اگر تا حال سیاست را به وسایل جنگی پیش می بردم، اکنون از ادامه آن خودداری می کنم حتی اگر طرف مقابل از ادامه جنگ پرهیز نکند. در این صورت آیا نیروهای جنگی منفعل شده و در صورت مورد حمله واقع شدن، به انتظار ضربه می نشینند و ضربات وارده را تحمل می کنند یا باز هم ادامه جنگ به آنها "تحمیل" می شود. به نظر می رسد تصمیم به آتش بس از یک طرف و عدم پذیرش آن از سوی دیگر، حاکی از اراده مشترک طرفین برای مسکوت گذاشتن امر واقع و خودداری از ادامه جنگ غیر رسمی است. چرا که در این وضعیت هم هیچیک از طرفین قادر به حذف یا زدن ضربه کاری و موثر به طرف دیگر نیست.

 

از زاویه اخلاقی هم می توان به این مسئله نگاه کرد. سئوال این است که رابطه اخلاق با این جنگ را چگونه می توان توجیه کرد؟ در تعالیم دینی مسلمانان این قاعده کلی برای جنگ در هردو شرایط جنگ رهایی بخش و دفاعی مسلم فرض شده است که" هرگاه طرف مقابل به  صلح روی آورد و درخواست متارکه کرد، پیامبر – دیگران به طریق اولی- باید صلح را بپذیرد و متارکه نماید".(نقل به مضمون از قرآن کریم) این ضابطه اخلاقی در صدر اسلام وبه دست جانشینان اولیه پیامبر نیزعملی شده و بر رفتار آنها حاکم بوده است. دراین صورت در تحلیل خواست پژاک برای آتش بس و اعلام آتش بس یک جانبه، اخلاقا می بایست این امر مورد پذیرش قرار می گرفت. عدم پذیرش درخواست آتش بس از سوی سپاه را می توان خروج از قاعده اخلاقی یادشده تلقی کرد.

 

مردم فلسطین در حالی در تدارک تشکیل دولت مستقل هستند که با هدف تشکیل دولتی خودمختار مبارزه را آغاز کردند. فراز و نشیب جنبش مردم فلسطین در گذشته و حال، نشانداده است که نه گروه های فلسطینی از طریق مبارزه مسلحانه و با اجبار دولت خود را تشکیل می دهند و نه دولت اسرائیل راضی به مصالحه با آنها بوده و اکنون هم نیست. اما اینکه جهان درآستانه تشکیل دولت فلسطینی قرار گرفته است، به نظر می رسد ناشی از تغییر شرایط جهانی، تغییرات سیاسی رویداده در کشورهای منطقه – که از روش غیر نظامی تغییرات یادشده در آنها شکل گرفته است- ، الزامات سیاسی ناشی از این تغییرات برای کشورهای دیگر و خواست اصلاحات سیاسی مسالمت آمیز با تکیه بر تغییر روندهای سیاسی حاکم بر نظام های استبدادی و بنیادگرا درمنطقه از سوی مردم و گروه های اصلاح طلب، در مجموع زمینه ساز تشکیل دولت مستقل فلسطینی و تغییرات سیاسی مذکور شده است. واقعیت این است که هیچیک از طرفین دعوا قادر به حذف دیگری از صحنه نیست، روش حاکم بر آنها هم متناسب با شرایط کنونی جهان نیست. تغییرات درون زا ومبتنی بر گفتگوی متقابل همه طرفهای ذینفع می تواند با هزینه کم آثار گرانقدر سیاسی و اجتماعی در کشور ایجاد نماید، در غیر این صورت به نظر می رسد ترکیبی از خواست برای تغییر بنیادی در داخل و اجماعی از نیروهای بیرونی همه را ناچار از پذیرش تغییرات خواهد کرد. نمونه بارز آن وضعیت دولت استبدادی سوریه است که مقدمات فروپاشی آن به روش مورد بحث فراهم گشته است.

 

یادآوری می کنم که به نظر من جنگ در بلندیهای قندیل به غیر از آسیب به مردم غیرنظامی و طبیعت منطقه از یک سو و زیر فشار قراردادن حکومت منطقه ای کردستان عراق و در نتیجه ایجاد بحران مشروعیت برای آن، نتیجه ای در برندارد.

برگرفته از وبلاگ استادمولودی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا