فقه معاصرمطالب جدید

آیا مسیحیان برادران ما هستند و علت جنگ ما با یهودیان چیست؟

آیا مسیحیان برادران ما هستند و علت جنگ ما با یهودیان چیست؟

نویسنده: : دکتر یوسف قرضاوی /ترجمه: دکتر احمد نعمتی

 

پرسش: فاضل و دانشمند محترم، دکتر یوسف قرضاوی

بعضی متحجران و کوته فکران تنگ نظر به شما اتهام زده اند، که گویا شما اهل تساهل و تسامح هستید؛ و با یهودیان و مسیحیان کافر، سر سازش دارید. نشانه اش این است که، شما با آنها به شیوهی مسالمت آمیز برخورد میکنید؛ و از آنها پشتیبانی می نمایید؛ و مردم را دعوت می کنید، که به ادیان آسمانی تحریف شده ی  آنها احترام بگزارند؛ و درباره ی آنها میگویی: آنها برادران ما هستند. یا در جای دیگر فرموده اید: جنگ ما با یهود به سبب عقیده نیست.

پاسخ این کسان را چگونه میدهید؟

پاسخ: پس از حمد و ستایش پروردگار و درود و سلام بر پیامبر خدا!

رد و اعتراض من علیه اینها از روشنایی روز واضح تر است. اگر در کتاب هایم – که این ادعاها را از آن نقل کرده اند – می اندیشیدند، پاسخ خود را می یافتند؛ اما آنها به متأسفانه به سبب بیماری یی که در دلهایشان هست . از دلایل و مستندات من درباره ی  دیدگاههایم چشم فرو می بندند؛ و از خوانندهی عادی (مردم عادی) – که کتاب های مرا نخوانده اند – آن را پوشیده می دارند؛ بدین ترتیب، آنان را گم راه می کنند؛ و حقیقت را از آنان می پوشانند. این کار آنان از ویژگی های امانت داری دانش و از اخلاق و منش دانشمندان نیست؛ اگرچه اینها در هیچ حالتی جزو دانشمندان به شمار نمی آیند؛ و همه ی آنچه از دانش می دانند، واژگانی ست، که از بر کرده اند؛ و عباراتی ست، که طوطی وار با زبان درازی و کوته اندیشی تکرار میکنند.

به برکت و لطفی که خداوند متعال نسبت به من دارد، خو کرده ام، هر موضوعی را با دلیل و برهان بیان کنم؛ اگرچه خلاصه باشد؛ زیرا میدانم، که علم و دانش، همان شناخت حق با دلیل است. آفت و بلای آنها این است، که چیزی را نمی بینند، جز آنچه با خواهشها و هوسشان سازگار است؛ و با ایده و مزاج شان هم خوانی دارد. دیدگاهشان تنگ نظرانه است؛ و تنها، یک بعد از قضایا و یک دیدگاه را در فقه می شناسند؛ و آنچه دانشمندان اهل بصیرت دریافته اند، از مردم پنهان می کنند.

بیشک اختلاف در فروع دین و مشابه های آن، رحمت و موهبت الهی و ضرورت است؛ همانگونه که آن را در کتاب خود، به نام «الصحوه الإسلامیه بین الاختلاف المشروع و التفرق المذموم» بیان نموده ام.

تعجبی ندارد، که این گروه اندک – یعنی کمتر از یک درصد مردم – با اندیشه ی محدود و ناقص شان چنین پندارند، که تنها آنان گروه نجات یافته هستند؛ و همه ی مردم – جز آنان – در آتش نابودی می سوزند؛ و تنها نظر و دیدگاه آنها درست است؛ و در آن احتمال هیچ گونه اشتباهی نیست؛ و دیدگاه های دیگر بر خطاست؛ و احتمال درستی ندارد، که این چنین اندیشه یی، با آنچه دانشمندان والامقام بیان داشته اند، مخالف است.

البته در میان پیشوایان سر شناس  کسانی هستند، که دیدگاه های همه ی مجتهدان را صائب و درست دیده اند حتی اگر در این دیدگاه با هم پر اختلاف داشته باشند؛ زیرا آنان چنان می پندارند، که حکم خدا در هر مساله به آن چیزی است، که نظر و دیدگاه مجتهد به آن منتهی می شود؛ و احکام خدا در مسایل اجتهادی همان نظر مجتهد است. در علم اصول فقه به این گروه «مصوبه» می گویند..

با اکراه، رفتار زشت آنها را تحمل خواهم کرد، تا خلاصه و مجمل به ادعاهای این متحجران و یاوگویان پاسح دهم به خدا سوگند، زمان کافی و توان لازم را ندارم، که صرف پاسخ دادن به این اباطیل و اراجیف آنان نمایم، ولی امیدوارم که خداوند متعال در این ابتلا و آزمایش از مبتلا شدن ما با گستاخان و بی شرمان پاداش و اجر کافی عطا فرماید. همچنین کفاره ی گناهان من باشد؛ اگرچه گناه فراوان دارم.

موالات و دوستی با یهودیان و مسیحیان

 این گروه تصور کرده اند، که من با مسیحیان و یهودیان کافر، سر سازش دارم؛ و به این گفته های من استدلال کرده اند؛ این که رأی داده ام با اهل سلم و صلح، دوستی شود.

چکیده ی سخنان آنان، این است، که آنان میان کافران صلح جو با دیگران تفاوت نمی گذارند؛ و همه ی کافران از نظر و دیدگاه آنها یکسان هستند. من هیچ مذهبی یا فقیهی یا متکلمی یا مفسری یا محدثی یا دانشمندی را از دانشمندان جامعه نمی شناسم، که کافر صلح جو و کافر جنگجو، را با هم برابر بداند و به آنان یکسان توجه نماید.

به هر حال، از آن کسانی نیستم، که میان این دو گروه کافران (صلح جو و ستیزه جو) تفاوت نگذارم؛ خداوند متعال نیز میان آن دو، فرق گذاشته و در دو آیه از سوره ممتحنه ی کتاب گرانقدر خود، قانون و دستوری دربارهی رابطه ی مسلمان با نامسلمان تشریع نموده است:

([اما]خداوند شما را از کسانی که در [کار] دین با شما نجنگیده؛ و شما را از سرزمین تان بیرون نکرده اند، باز نمی دارد، که به آنان نیکی کنید؛ و با ایشان عدالت ورزید؛ زیرا خداوند دادگران را دوست می دارد. تنها، خدا شما را از دوستی با کسانی باز می دارد، که در دین با شما جنگ کرده و شما را از خانه هایتان بیرون رانده؛ و در بیرون راندن تان با یکدیگر هم پشتی نموده اند؛ و هرکس آنان را به دوستی گیرد، آنان همان ستمگران اند.) ممتحنه ۸-۹

در آیه ی دوم، گروهی کافر شناخته شده اند، که از دوستی و سازش با آنها نهی شده ایم. آنها کسان هستند، که به سبب دین با ما جنگیدند؛ و ما را از سرزمینمان بیرون راندند؛ و در بیرون کردن ما به هم دیگر یاری رساندند.

هم چنین آیه ی نخست، گروهی دیگر را از کافران به ما شناسانده؛ و خداوند متعال ما را از این که با آنها خوش رفتاری کنیم؛ و به دادگری رفتار نماییم، نهی نفرموده است. اینان کسانی هستند، که در دین با ما نجنگیدند؛ و ما را از سرزمین خود بیرون نکردند؛ یعنی کسانی که با ما با دوستی رفتار کردند. شریعت اسلام به ما فرمان داده است، که با آنان به عدالت و نیکوکاری رفتار نماییم. عدالت، یعنی آن که، حقوق آنها را به جا آوریم؛ و با آنها پیوند و ارتباط نیکو داشته باشیم. عدالت حکم می کند، آنچه متعلق به ماست، از آنها بگیریم؛ و نیکوکاری، این است، که از بعضی حقوق مان، برای آنان بگذریم. به عبارت دیگر، قسط، یعنی عدالت؛ و بر و نیکی، یعنی احسان کردن.

خداوند متعال میان صلح طلبان نامسلمان با دیگران تفاوت گذارده است؛ خواه این نامسلمانان یهودی باشند؛ یا مسیحی یا مشرک؛ هم چنین دو آیه ی در سوره ممتحنه در شأن مشرکان نازل شده است.

این گروه واپسگرا ای [متهم کننده،] هرگونه دوستی و محبت را با کافر – هر کافری باشد – حرام میدانند؛ در حالی که، من – تنها – محبت را به کافر دشمن خدا و پیامبرش و مسلمانان جایز نمی شمارم. خدای متعال فرموده است:

قومی را نیابی، که به خدا و روز بازپسین ایمان داشته باشند؛ (و کسانی را که با خدا و پیامبرش مخالفت کرده اند – هرچند پدرانشان یا پسرانشان یا برادرانشان یا عشیره یآنها باشند – دوست بدارند.)  مجادله۲۲

اگر چنین نبودند (آنچه در آیه آمده)، وظیفه ی مسلمان است، که با آنان محبت ورزد؛ و با آنان هم نشینی و برخورد نیکو داشته باشد؛ برای همین خداوند متعال ازدواج مسلمان را با زنان اهل کتاب جایز شمرده و فرموده است:

(او بر شما حلال است ازدواج با زنان پاک دامن مسلمان و زنان پاک دامن از کسانی که پیش از شما کتاب آسمانی به آنان داده شده.) مائده ۵

و از نتایج این ازدواج، آرامش و دوستی و رحمت و محبت میان زن و شوهر است؛ همان گونه که خداوند متعال فرموده:

(و از نشانه های او این که از [نوع ]خودتان، همسرانی برای شما آفرید، تا بدانها آرامش یابید؛ و میان تان دوستی و محبت نهاد.) روم ۲۱

شاید این گروه جزم اندیش، ازدواجی را می خواهند، که هیچ دوستی و محبتی میان زن و شوهر نباشد؛ افزون بر آن، مگر نه این که، ازدواج با خود، خویشاوندی و وابستگی می آورد، که پیوند طبیعی دیگری همراه با پیوند خونی و نسبی است!؟ خدای متعال فرموده:

 (اوست، کسی که از آب، بشری آفرید؛ و او را [دارای خویشاوندی ]نسبی و دامادی قرار داد.)  فرقان۵۴

این خویشاوندی اقتضا می کند، که خانواده زن با خانواده ی مرد، خویشاوند شوند؛ و پدر و مادر عروس، پدربزرگ و مادربزرگ فرزندان شوهر گردند؛ و برادران عروس، دایی بچه ها و خواهران او خاله ی فرزندان شوند؛ و همه ی اینها به موجب حقوقی، مانند: صله رحم و بخشش و محبت به نزدیکان است.

آیا اینان با آنچه خدا و پیامبرش مشروع داشته؛ و بهترین مردم از سده های گذشته تا امروز به آن پایبند بوده اند، مخالفت دارند؟

اما درباره ی کافران ستیزه جو و محارب از یهودی و مسیحی و مشرک؛ آنها (این گروه معترض) نمی توانند در عدم موالات و سازش ناپذیری با آنان بر من پیشی بگیرند. سخنرانی ها و گفت وگوها و کتاب ها و نامه ها و مقاله های من، هم چون آتش پاره زبانه می کشند بر دشمنان خدا و دشمنان مردم؛ و همه ی امت مردم مواضع روشن من را نسبت به یهودیان فلسطینی و صرب های بوسنی و هرزگوین و کزوو و هند و کشمیر و روس در چچن را می دانند.

پیوسته در برابر روند تسلیم شدن (استسلام)، که آن را صلح و آشتی (سلام) نامیده اند؛ و هم چنین زیر سلطه در آوردن (تطویع)، که آن را رام شدن (تطبیع) دانسته اند، ایستادگی نموده ام؛ نیز صلح را با اسراییل – یعنی اعتراف به حق او و به مشروعیت آنچه از سرزمین فلسطین را غصب نموده است – همواره مردود شمرده ام؛ و صلح و دوستی و نزدیکی و مسالمت را با این تجاوزگران جایز نمیدانم، تا خداوند میان ما و آنها داوری کند؛ مگر آتش بس کوتاه مدت یا دراز مدتی که مصالح امت اسلامی آن را ایجاب کند – در میان دو طرف باشد، که آن اشکالی ندارد.

احترام به دیگر ادیان آسمانی

 اعتراض دیگر آنان نسبت به من، این است که گویا من ادیان آسمانی تحریف شده ی آنان را یعنی یهودی و مسیحیت، را محترم می شمارم، که تنها، من چنین باوری ندارم، بلکه اسلام و احکام اش نیز آن را تاکید و تأیید کرده است. اسلام میان یهودیان و مسیحیان با مشرکان و بت پرستان تفاوت گذاشته و آنان را اهل کتاب نامیده؛ و برای آنان احکامی نهاده که آنان را از دیگر کافران متمایز نموده؛ همانند خوردن گوشت ذبح شده ی آنان و ازدواج با زنان شان؛ همانگونه که خداوند متعال فرموده است:

(طعام شما بر آنان حلال است؛ و ابر شما حلال است ازدواج با زنان پاک دامن از مسلمانان و زنان پاک دامن از کسانی که پیش از شما کتاب [آسمانی] به آنان داده شده؛ به شرط آن که مهرهایشان را به ایشان بدهید؛ در حالی که، خود پاک دامن باشید؛ نه زناکار؛ ونه آنکه زنان را در پنهانی دوست خود بگیرید.) مائده ۵

 پیش تر گفته شد، که مقتضای اباحه ی ازدواج با زنان آنان و روابط خویشاوندی و حقوق بستگان و نزدیکانی که با ازدواج به دست می آید، بایستی رعایت گردد.

معنای تمام سندها و دلیل ها، این است، که آنان از دیگر ملتها به ما نزدیک ترند. به همین سبب، قرآن ما را نهی نموده، که با آنها جدال ومشاجره کنیم؛ مگر با روش و شیوه یی نیکوتر، خداوند متعال فرموده است:

و با اهل کتاب، جز به شیوه یی که بهتر است، مجادله نکنید – مگر (با کسانی از آنان که ستم کرده اند – و بگویید: «به آنچه به سوی ما نازل شده؛ و آن چه به سوی شما نازل شده،ایمان آورده ایم؛ و خدای ما و شما یکی ست؛ و ما تسلیم او هستیم.») عنکبوت ۴۶

پس وظیفه داریم با نیکوترین روش ها و لطیف ترین شیوه ها با آنان گفت وگو کنیم؛ تا با ما انس گیرند؛ و به دین ما نزدیک شوند؛ مگر با کسانی هم چون یهودیان کنونی که به ما ستم کرده اند گفت وگویی میان ما و آنها وجود ندارد. به همین سبب، دیدار شیخ الأزهر را با خاخام یهودی اسرائیلی را محکوم کردم؛ زیرا می خواست با شعار گفت و گوی دینها در دژ و صفوف استوار فرهنگی مردم نفوذ کند؛ در حالی که، وی از کسانی ست، که علیه مسلمانان، ستم روا داشتند، و به حدود الهی تجاوز نمودند؟

و به نقض عهد و پیمانها پرداختند؛ و در همه ی تجاوزات به سرزمین و حیثیت و مقدسات مسلمانان مشارکت داشتند.

احترام من به اهل کتاب (ادیان آسمانی) به این معنا نیست، که اعتقادشان را درست بدانم. ایمان و باورشان از نظر ما پذیرفتنی نیست، بلکه ما از نظر عقیده، آنان را کافر مینامیم؛ زیرا آنان به پیامبری محمد ایمان ندارند؛ و هرکس به پیامبری ایشان ایمان نداشته باشد، کافر است. تقسیم، تقسیمی ثنایی ست؛ یعنی انسان یا مسلمان است؛ یا کافر. در این باره، فتوای مفصلی داشتم؛ و روزنامه ها و مجلات هفتگی، آن را چاپ و منتشر کردند؛ هم چنین در نامه ی جداگانه یی دیدگاه اسلام را نسبت به کفر یهودیان و مسیحیان، بازگو کرده؛ و موضع گیری عقیدهی  اسلامی را نسبت به کفر یهودیان و مسیحیان را روشن نمود؛ و جایی برای هیچ گونه شک و تردیدی نگذاشته ام؛ و با دلیل ثابت کرده ام، که یهودیان و مسیحیان به دین و پیامبری محمد کافر و ناسپاس هستند؛ و به شبهات بعضی مردم درباره ی این قضیه – که پدید آمده – پاسخ داده ام.

اگر به آنان حکم کفر داده شده، به این معنا نیست، که ملحد هستند؛ زیرا یهودیان و مسیحیان – در کل – به خدا و روز بازپسین و وحی الهی ایمان دارند، ولی به بعضی پیامبران ایمان دارند؛ و به بعضی دیگر، نه؛ برای همین، ما آنها را نسبت به دین خود کافر میشماریم. و آنان ما را نسبت به دینشان کافر میدانند؛ و این درست است؛ حتی اگر نسبت به مسیحیت اصلی معتقد باشیم، مسیحیت فعلی را – که در آن تثلیت و تحریف وارد شده – کفر میدانیم.

  آیا مسیحیان برادران ما هستند؟

 اما ادعای آنها درباره ی این که گفته ام: مسیحیان برادران ما هستند.

البته این سخن را درباره ی گروه معین و مشخصی از مسیحیان مصر، یعنی قبطیها گفته ام؛ زیرا آنان برادران هم میهن ما هستند.

این تعبیر، درست و روشن است؛ و مشکلی در آن نمی بینم. برادری، گونه ها و سطح های گوناگون دارد، که بالاترین آن – به یقین – برادران دینی اند، که عقیده ی واحدی دارند؛ و خداوند متعال دربارهی این برادری فرموده است:

وإنما المؤمون إخوه

(درحقیقت مومنان باهم برادر اند)

این همان برادری است که خداوند با آن بر بندگانش منت نهاده و فرموده است

(و نعمت خدا را بر خود یاد کنید: آنگاه که دشمنان [یک دیگر] بودید، میان دل های شما

الفت انداخت، تا به لطف او برادران هم شدید.) ال عمران ۱۰۳

هم چنین فرموده است:

(او بود، که تو را با یاری خود و مؤمنان، نیرومند گردانید؛ و میان دل هایشان الفت انداخت، که اگر آنچه روی زمین است، همه را خرج میکردی، نمی توانستی میان دلهایشان الفت برقرار کنی ولی خدا بود که میان آنان الفت انداخت چرا که او توانای حکیم است) انفال ۶۲-۶۳

پیامبر(ص) فرمود:

(مسلمان، برادر مسلمان است. به او ستم نمی کند؛ و او را تسلیم دشمن نمی نماید.)

اما جدا از این برادریها ، برادری دیگری وجود دارد، که به زندگی این دنیا مربوط است؛ و حقوق و نشانه هایی دارد؛ مانند: برادری قومی، که بر پایه ی ریشه یا نژاد یکسانی شکل می گیرد. عربها با وجود اختلاف در دینشان – همگی – از یک نژادند.

هم چنین رابطه ی ملی و میهنی، که بر پایهی  میهن و سرزمین پدید می آید؛ مانند ارتباط مصریها در مصر و سوری ها در سوریه و … و عراقی ها در عراقهم چنین برادری همگانی به نام برادران انسانی وجود دارد، که بشر را با هم دیگر به اعتبار فرزندان آدم بودن – دربر می گیرد.

هنگامی که دربارهی مسیحیان عرب – کسانی که در نسبت دادن به عرب با ما شریک هستند – و درباره مصریها – کسانی که با ما در یک سرزمین و کشور زندگی می کنند؛ و آن کشور مشترک ما و آنهاست، – سخن میگویم، آنان – بی هیچ شکی – برادران ما هستند. منظورم این نیست، که آنان برادران ایمانی ما هستند؛ زیرا دین ما با آنان – به طور یقین – متفاوت است، بل منظورم این است که آنها برادران ما هستند در یک سرزمین مشترک، که در اصطلاح برادری به این معنا جایز و مشروع است.

نامگذاری برادر بر این گونه کسان، اصل و سند در قرآنی دارد. از سال های پیش می خواستم آن را بگویم؛ اما در شک و تردید بودم.

اصل بر این است، که قرآن، قوم های پیامبران مرسل را برادرانشان نامیده؛ و اعلام داشته، که آن پیامبران، برادران آن قوم هستند؛ با اینکه آن قوم به پیامبران ایمان نداشتند؛ و آنان را تکذیب نمودند؛ و از آنان نافرمانی داشتند.

در سوره ی شعرا خداوند متعال فرموده است:

(قوم نوح پیامبران را تکذیب کردند؛ چون برادرشان – نوح – به آنان گفت: «آیا پرهیزکاری پیشه نمی کنید؟)۱۰۵-۱۰۶

 (عادیان، پیامبران (خدا) را تکذیب کردند؛ آنگاه که برادرشان هود – به آنها گفت: «آیا پرهیزکاری و پروا ندارید؟) ۱۲۳-۱۲۴

(ثمودیان، پیامبران (خدا) را تکذیب کردند؛ آنگاه که برادرشان صالح – به آنان گفت: «آیا پروا و پرهیزکاری ندارید؟) ۱۴۱-۱۴۲

( قوم لوط، پیامبران (خدا) را تکذیب کردند؛ آنگاه که برادرشان – لوط – به آنان گفت: آیا پرهیزکاری و پروا ندارید؟) ۱۶۰-۱۶۱

(اصحاب ایکه، پیامبران (خدا) را تکذیب کردند؛ آنگاه، شعیب به آنان گفت: «آیاپرهیزکاری و پروا ندارید؟) ۱۷۶-۱۷۷

در همه ی این آیه ها در می یابیم، که قرآن یادآوری کرده، هر قومی، پیامبر خود را تکذیب نموده؛ و قرآن از آن به تکذیب پیامبران تعبیر کرده است؛ زیرا کسی که یک پیامبر را تکذیب کند – به یقین – همه ی پیامبران را دروغ پنداشته. هیچ پیامبری با پیامبر دیگر تفاوتی در پیامبری یش ندارد. سپس خداوند متعال فرموده:

(وإذ قال لهم اخوهم )

(برادرشان به آنان گفت)

چگونه این پیامبر، برادر آنان است؛ حال آن که، این قوم، دروغ پنداشتند؛ و به پیامبری اوکافر شدند؟ باید دانست که این برادری، برادری قومی و قبیله یی ست؛ یعنی این قوم، قوم او هستند؛ و اون یکی از آنها، برای همین، گاهی به آنها گفته است:

(و یا قوم اعبدوا الله ما لکم من إله غیره)

(ای قوم! خدا را عبادت کنید؛ و جز او خدایی برای شما نیست.)

در سوره ی شعرا، هنگام روایت داستان حضرت شعیب – علیه السلام – با اصحاب ایکه، شیوه ی گویش تغییر کرده، که ارتباط شعیب را با قوم خود بیان می کند؛ یعنی قرآن می فرماید:

(وإذ قال لهم أخوهم شعیب)

(آنگاه که برادرشان، شعیب به آنها گفت.)

مانند دیگر پیامبران شعیب را با قوم اش برادر ندانسته است:

(وإذ قال لهم شعیب)

(آنگاه که شعیب به آنان گفت.)

راز آن چنین است، که شعیب از قوم اصحاب ایکه نبود، بلکه از اهالی قوم «مدین» بود؛ به همین سبب، هنگامی که قرآن داستان اش را در سوره ی اعراف و هود آورده، فرموده:

(و إلى مدین أځاهم شعیبا)

(برادرشان، شعیب را به سوی [مردم ]فرستادیم.)

بنابراین، سبک و روش آیه ها – به روشنی – نشان می دهد، که خداوند با این گونه برادری، رابطهی پیامبران را با قوم های کافر و تکذیب کننده توصیف نموده است، که همان برادری قومی و عشیره یی است. این سبک و شیوه سبب می شود قومهای پیامبران نسبت به آنها اعتماد داشته باشند؛ و نرمش نشان دهند؛ یعنی قوم پیامبر در برابر او موضع آسانگیری داشته باشند؛ و به فرستاده ی خدا نزدیکی بجویند. پس پیامبر هر قوم، آنان را این گونه خطاب نموده است:

ای قوم من خدا را عبادت کنید! ای قوم من، از شما پول و ثروتی نمی خواهم.

 

آیا جنگ ما با یهودیان به سبب عقیده است؟

 ایراد و اشکالی که این گروه از سخن من گرفته اند، این است، که گویا من گفته ام: ما به سبب عقیده با یهود نمی جنگیم. البته این، حقیقت است؛ و واقعیت تاریخ، دیدگاه مرا تأیید می کند. قوم یهود سدههای بسیاری با حمایت و پشتیبانی مسلمانان زندگی کردند. آنان خدا و پیامبرش و همه ی مسلمانان نگهداری و مراقبت کردند؛ و مسلمانان از دین و ثروت و جان و ناموسشان پاسداری نمودند؛ و از ثروت و مقام و جایگاه نزد خلیفه های مسلمان بهره مند بودند؛ و کسی از مسلمانان به جنگ با آنان نمی اندیشید. در سده های گذشته، نه مسلمانان به فکر آن بودند، که با یهود بجنگند؛ نه مردم را بدان تشویق می کردند، بلکه پس از رانده شدن آنان از اسپانیا و دیگر کشورهای اروپایی، دولت اسلامی، پشتیبان آنها و سرزمین های مسلمانان، پناهگاهشان گشت؛ و تنها پناهگاه امن و خانه ی آرامش شان، سرزمین های اسلامی بود.

تا آنجا که بعضی از عالمان گذشته، در معنای حدیث صحیح متفق علیه، که فرموده:

«لا تقوم الساعه حتى تقاتلوا الیهود…»

(رستاخیز برپا نمی شود؛ مگر این که با یهود بجنگید.)

به شگفت می افتادند؛ و می گفتند: چگونه با یهود بجنگیم؛ درحالیکه، آنها در حمایت و زیر پرچم ما هستند؟

پس چه موقع میان ما و یهود جنگ آغاز می شود؟

جنگ در سده ی بیستم آغاز شد. پس از آنکه پروژه ی صهیونیسم پدید آمد؛ و به عرصه ی هستی گام نهاد. یهودیان فرقه های تروریستی معروفی را پدید آوردند، تا قدرت و خشونت خود را علیه قوم ستم دیده ی فلسطین به کار گیرند. کوچهای گروهی سازمان یافته به سوی فلسطین آغاز گردید. آنگاه دسیسه ها و توطئه های نابود کننده برای یهودی سازی مردمان فلسطین با یاری نمایندگی دولت انگلیس – که از سوی سازمان ملل بر حکومت فلسطین منصوب شده بود – رخ داد. از پیروزی متحدان بر دولت عثمانی در جنگ جهانی اول، خواستند مرده ریگ مرد بیمار (دولت عثمانی) را به تاراج برند (کشور فلسطین) یهودیان درگیری ها و برخوردهای مسلحانه یی با ساکنان فلسطین آغاز نمودند. پس از پدید آمدن دولت صهیونیستی در سال ۱۹۴۸ م.، ارتش هفت کشور معروف عربی وارد این جنگ شدند؛ ولی متأسفانه چیزی که از آنها امید می رفت، محقق نشد؛ و ارتش ما در برابر گروه تروریستی صهیونیستی شکست خورد؛ و یهودیان در سرزمینی که با خونریزی و گلوله و فشار و نیرنگ و حیله بر آن مسلط شده بودند، دولت جدیدی تشکیل دادند. از آن پس، مردم فلسطین آواره و یهودیان صیونیستی بر سرزمین های آنان چیره شدند یهودیان نه تنها به آن بسنده نکردند، بلکه در هر جنگی، سرزمینهای بیشتری را اشغال می کردند؛ و آن را به تصرف خویش در می آوردند؛ و در آنجا، شهرکهایی، تأسیس می نمودند. بدین ترتیب، جنگ پیاپی و همیشگی، میان ما و آنها ادامه یافت.

باید بدانیم، که جنگ میان ما و یهودیان برای چه بود؟ چرا با آنها جنگیدیم؟ آیا به این دلیل بود، که آنها به خدا و پیامبرش کفر ورزیدند؟ یا اینکه گفتند: عزیر پسر خداست؟ یا به این سبب که آنها تورات را تحریف کردند؟ یا به دلیل اینکه آنها پیامبران را به ناحق کشتند؟ آیا علت چنین مواردی بود؟! خیر! به یقین، جنگ ما با یهودیان به این سببها نبوده، بلکه جنگ و نبرد ما با آنان – که همواره با آنان می جنگیم؛ و به جنگ ادامه خواهیم داد – به این سبب بود، که آنان سرزمین ما را اشغال کردند؛ و مردم ما را آواره نمودند. سرزمین اسرا و معراج پیامبر او را به زور گرین سرزمین مسجدالاقصی را – نخستین قبله ی مسلمانان و سومین مسجد بزرگ جهان اسلام – به زور غصب کردند.

نه این که، جنگ ما با یهودیان دور از دین است، خیر! زیرا دفاع از سرزمین و کشورهای اسلامی واجب دینی ست؛ و جنگ و نبرد برای آزادی آن از بزرگترین جهادها در راه خداست؛ و اسلام بر همه ی ساکنان سرزمین اسلامی – که بخشی از آن را کافران غصب کرده باشند – جنگ و جهاد را واجب عینی دانسته است؛ و همه ی مردم – از زنان و مردان – باید برای دفاع از آن بخش از سرزمین اسلامی بسیج شوند؛ و نباید کسی از این حکم جهاد سرپیچی کند؛ تا آنجا، که حتی زن اجازه دارد، بی مجوز شوهرش از خانه بیرون برود؛ و فرزند بی اجازه ی پدر به میدان جنگ و جهاد رود. اگر ساکنان کشور اشغال شده نتوانند – به تنهایی – در برابر دشمن اشغالگر بایستند، بر همه ی مسلمانان سرزمین های دور و نزدیک واجب است، به آنها بپیوندند؛ تا این که حکم دفاع، همه ی مسلمانان جهان را در بر گیرد که با جان و.. و مال، به آن کشور اشغال شده یاری رسانند. این حکم، نه تنها ویژه ی فلسطین، بلکه همه ی سرزمین های اسلامی ست؛ چه رسد به مقدسات! سرزمینی که خداوند آن را برای جهانیان مبارک و مقدس نموده.

البته این جنگ، جنگ عقیدتی نبود؛ ولی سرانجام جنگ دینی شمرده شد؛ زیرا برای دفاع از سرزمین اسلامی بلکه دفاع از مسجدالاقصی ست، که خداوند آن مسجد و پیرامون اش را مقدس و مبارک گردانیده.

دشمنان ما (یهود) – به ویژه – با انگیزه های دینی و تخیلات توراتی و آموزه های یهودی با ما میجنگند؛ و این ما را ملزم می دارد، که دین را سلاح نخست در جنگ با آنان بدانیم:

«و لا یفل الحدید إلا الحدید.»

(آهن جز با آهن از بین نمی رود [ = مقابله به مثل])

من در بیشتر کتاب هایم گفته ام: اسلحهی (آهنی) ما قوی تر و پایدارتر از آهن آنان است.

اگر وقتی آنان با تورات با ما می جنگند، ما با قرآن با آنها می جنگیم. اگر آنان با نام یهودیت با ما میجنگند، ما با نام اسلام با آنان می جنگیم. اگر آنان می گویند: شنبه تعطیل است، ما می گوییم: جمعه تعطیل است. اگر آنها می گویند: «الهیکل» ما می گوییم: الاقصى؛ و اگر آنها نام حضرت موسی و عیسی را می برند، ما موسی و عیسی و محمد، پیامبر خدا (ص)را نام می بریم؛ و ما به حضرت موسی نزدیک تر از آنها هستیم.

نقدی بر مصاحبه ی دکتر محمد عبدالله شبانی درباره ی روابط با اهل کتاب

بعضی برادران فاضل مرا از مقاله بی آگاه کردند، که در مجلهى البیان، چاپ لندن، (شمارهی ۱۱۲: آوریل ۱۹۹۷م. ) منتشر شد؛ و نقل قولی ست از مقاله ی دیگری که یکی از برادران پس از گفت وگو و مناظره ی من با استاد دکتر روژه گارودی، هنگامی که ایشان به دانشگاه قطر در دوحه دعوت شده؛ و این مصاحبه در مجله ی کویتی «المجتمع» به چاپ رسیده بود که از سخنان من برداشت و نقد و بررسی شده است. نویسنده، دکتر محمد عبدالله شبانی، مقاله اش را با نام «مواضع آرام با دیدگاه های فاضل دکتر قرضاوی درباره ی اهل کتاب»، آورده.

از برادر دکتر شبانی به سبب رعایت ادب و خوی پسندیده شان در عرضه ی موضوع، سپاسگزارم؛ و به تلاش و کوشش ایشان آفرین میگویم؛ اگرچه با آنچه از دیدگاه ها و آرا – که به من نسبت دادهاند – مخالف ام.

توحید و اخلاق

.. برادر شبانی آن جا که گفته ام: رسالت اسلام در درجه ی نخست رسالتی اخلاقی ست، نقد و ایرادی وارد نموده است. گویا وی چنین استنباط کرده، توحید را در درجه ی دوم یا سوم به شمار آورده ام؛ برای همین، دلایلی را آورده، که درباره ی ارزش و اهمیت توحید است. گویی آن ادله را نمی شناسم؛ یا منکرش هستم.

حقیقت این است، که من نه تنها توحید را پایه و اساس دین اسلام می دانم، بلکه آن را پایه و اساس کلیه ی ادیان آسمانی به شمار می آورم؛ به همان گونه، آن را پایه و اساس اخلاق به شمار می آورم؛ زیرا اخلاق در پی عدالت پدید می آید؛ و عدل، یعنی هر صاحب حقی به حق خود برسد؛ از جمله ی نخستین حقها این است که، هیچ کسی حق ندارد، به جز پروردگار جهان و معلم بشریت را اطاعت کند. شکی نیست، که قرآن شرک را ستم دانسته، که ستمی بزرگ نیز هست. در قرآن از زبان لقمان به پسرش اندرزی آمده است:

(ای پسرک من! به خدا شرک نورزا که به راستی، شرک ستمی بزرگ است.) لقمان۱۳

خداوند فرموده است:

(کسانی که ایمان آوردند.؛ و ایمان شان را با ستم – [شرک]نیالوده اند، آنان راست ایمنی؛ و ایشان راه یافتگان اند.)انعام ۸۲

هنگامی که اصحاب به پیامبر گرامی اسلام گفتند: ای پیامبر خدا، چه کسی از ما به خودش ستم نکرده است؟ پیامبر فرمود: معنی آیه را در نیافتید. معنی ظلم در آیه شرک است. آیا گفته ی بندهی درست کار خدا را نخواندید، که میگفت:

«إن الشرک لظلم عظیم»

(شرک، ظلم و ستم بزرگی ست.)

قرآن، ایمان و شعارهای عبادی و کارهای درست و نیک و انجام نیکیها و جهاد در راه خدا و مانند آنها را از جمله ی اخلاق پسندیده و نیکو به شمار آورده است. مؤمنان و نیکوکاران و پرهیزکاران در قرآن به این صفات اخلاقی موصوف شده اند، که راستگویی (صدق) یکی از این فضیلت های اخلاقی ست. خداوند متعال فرمودند:

(به راستی مؤمنان، کسانی یند، که به خدا و پیامبرش گرویده؛ و [دیگر] شک و تردید نیاورده؛ و در راه خدا با ثروت و جان هایشان جهاد کرده اند. آنها همان راستگویان هستند.) حجرات-۱۵

باز فرموده است:

(نیکوکاری آن نیست، که روی خود را به سوی مشرق یا مغرب برگردانید، بلکه نیکی آن است، که کسی به خدا و روز واپسین و فرشتگان و کتاب [آسمانی] و پیامبران ایمان آورد؛ و مال خود را با وجود دوست داشتن اش به خویشاوندان و یتیمان و بینوایان و در راه ماندگان و گدایان و در [راه آزاد کردن] بندگان بدهد؛ و نماز را برپا دارد؛ و زکات را بدهد؛ و آنان که چون پیمان بندند، به پیمان خود وفاداراند؛ و در سختی و زیان و جنگ، شکیبایان اند. آنان اند، کسانی که راست گفته اند؛ و آنان همان پرهیزگاران اند.)بقره-۱۷۷

برای همین است، که خداوند متعال، پیامبران اولوالعزم را به ویژگی ها و خصوصیت های اخلاقی ستوده است؛ برای نمونه، درباره ی نوح فرموده:

وإنه کان عبدا شکورا

(به راستی او بنده یی بسیار سپاسگزار بود.) اسرا-۳

دربارهی ابراهیم فرموده است:

(و إبراهیم االذی و فی؟) نجم-۳۷

([و نیز] در نوشته های همان ابراهیمی که وفا کرد.)

و درباره ی خاتم پیامبران اش حضرت محمد فرموده:

(و إنک لعلى خلق عظیم) قلم-۴

(و به راستی که تو را خویی والاست!)

جای شگفتی نیست، که پیامبران فرمود: «إنما بعثت لأتمم مکارم الأخلاق»

(من برای کامل کردن مکارم اخلاق برانگیخته شده ام.)

امام ابن قیم در کتاب «مدارج السالکین» درباره ی گروهی از پیشینیان نقل کرده است، که آنان می گفتند: «تصوف، همان اخلاق است. پس هرکس با اخلاق تر باشد، تصوف او به مراتب بیشتر است.»

ابن قیم بر این سخن، ایراد گرفته و گفته است: «بلکه همه ی دین، اخلاق است؛ بنابراین، هرکه خوش خلق تر باشد، دینداری یش بیشتر است.»

برخی، تصوف را این گونه تعریف کرده و گفته اند: «تصوف، راستگویی همراه حق است؛ و اخلاق نیک با خلق خداست.»

بایست دانست، که راستگویی نیز جزو اخلاق است؛ پس همه ی تصوف، اخلاق است؛ هم چنین همه ی دین این است که انسان با خدا باشد؛ و با مردم با اخلاق نیکو رفتار کند.)

شیخ الاسلام –ابن تیمیه –گفته است : تصوف یعنی دربرابر خدا با تقوا و پرهیز کار باشی و با مردم با اخلاق نیکو واحسان رفتار کنی همان گونه که این سخن خداوند متعال بدان اشاره دارد

(وإن الله مع الذین اتقوا والذین هم محسنون) نحل -۱۲۸

(به راستی خداوند با کسانی ست، که پروا داشته اند؛ و [با ] کسانی [ست ]که آنها نیکوکارند.)

بایست سخن مرا در پرتو این مفاهیم درست اسلامی دریافت؛ آنجا که گفته ام: اسلام در درجه نخست رسالت اخلاقی ست؛ زیرا عقیده ها و عبادت ها و کردار نیک و دعوت به خداوند متعال و جهاد در راه او زیر مجموعه ی مفهوم اخلاقی ست. دانشمندان ما از قدیم گفته اند: در مثل، مناقشه نیست.

جنگ ما با یهود

۲، برادر شبانی از سخن من ایراد گرفته، که گویا من گفته ام: جنگ ما با یهود، جنگی عقیدتی نیست، بلکه برای سرزمینی ست، که آن را به زور غصب کرده اند، و هتک حرمت ها نموده اند و برای خونهایی ست، که به ناحق ریخته اند. آنگاه نوشته است: «معنای این سخن درست است و هیچ ابهامی در آن نیست. همانا درگیری ما با یهود در این مرحله، به سبب اشغال و غصب سرزمین فلسطین است.» اگر این معنا درست و باورپذیر است، چرا معنای دیگری در نظر بگیریم؟

آنچه سبب شد، این سخن را بگویم، این است که، یهودیان در سراسر جهان شایعه به راه انداختند، که به آنها ستم و تجاوز و در حقشان جنایت شده است؛ و آنان مردمی ستم دیده هستند، که به عقیده و نژادشان آزار و آسیب دیده اند؛ یعنی به اعتبار این که آنها یهودی و از نژاد سامی یند، چنین ادعا می کنند؛ اما می بینیم، که با دست آویز دشمنی با سامیان، تجارت می نمایند. “

بایست به آنها گفت: ما هرگز به سبب عقاید یهودی یا نژادپرستی، با شما نمی جنگیم. ما مسلمانان، شما را جزو اهل کتاب می دانیم؛ تا آن جا که، قرآن، خورد و خوراک را با شما و ازدواج را با زنان شما برای ما مباح دانسته است. ما هم مانند شما، از نژاد عرب سامی هستیم؛ پس شما فرزندان عموهای مایید؛ بدین ترتیب، ادعای آنانی را که با فصاحت و دلسوزانه می خواهند مردم را به سوی خود جلب کنند، باطل و رد میکنیم

اگر من گفته ام: جنگ به سبب سرزمینی ست، که خداوند آن را برای جهانیان، خجسته و فرخنده گردانده، انگیزهای دینی داشتن، این جنگ را نفی نمی کند؛ زیرا این جنگ – به یقین – جنگ در راه خدا نیست، بلکه دفاع از حقوق و سرزمین و حیثیت و آبرو و شرف و دین و همه ی مقدسات اسلامی ست. هر جنگی را که مسلمانان برای دفاع از سرزمین و قانونهایش انجام می دهند، جنگ دینی ست؛ زیرا جنگ در راه خداست؛ نه در راه طاغوت؛ و ستم ،خداوند متعال فرموده است:

«والذین آمنوا یقاتلون فی سبیل الله والذین کفروا یقاتلون فی سبیل الطاغوت » نساء-۷۶

(کسانی که ایمان آورده اند، در راه خدا کارزار می کنند؛ و کسانی که کفر ورزیده اند، در راه طاغوت می جنگند.)

چگونه نبایستی از سرزمینی دفاع کرد، که چند ویژگی از سرزمین های دیگر، برتر دانسته شده است؟ اینکه نخستین قبله و سومین مسجد بزرگ مسلمانان در آن جاست، همچنین، سرزمین اسرا و معراج پیامبر اسلام و پیامبران دیگر و برکات و نعمت ها و یکپارچگی و پیوندها و جهاد است. آری، جنگ برای آزادی قدس و رهایی مسجدالاقصی ست.

چگونه می توان گمان کرد، که کسانی چون من، انگیزه ی دینی جنگ میان اسلام و یهود را نفی کنند؟ من در کتاب ها و گفت وگوها و فتواها و سخنرانیهایم سال های طولانی به واجب بودن جهاد برای فلسطین و ضرورت اسلامی آن، فریادها کشیده ام؛ اما سبب شکست ما، این بود که، به نام عربیت وارد جنگ شدیم؛ نه به نام اسلامیت.

هر که بخواهد، می تواند به کتاب های من مراجعه کند. کتابهایی، مانند «درسالنکبه الثانیه» و «الحلول المستورده» و… «اولویات الحرکه الإسلامیه». هم چنین می تواند فتواهایم را درباره ی صلح با اسراییل و زیارت بیت المقدس و خواندن نماز در آنجا زیر سایه ی حضور اشغالگران و حکم مشارکت در انتخابات کلیسایی بخواند؛ هم چنین به پاسخهایم رجوع کند، که در رد سخنان شیخ عبدالعزیز بن باز و دیگران آورده ام، تا بتواند حقیقت موضع و دیدگاه من را نسبت به جنگ اسلامی با صهیونیسم ستمگر و غاصب دریابد.

آیا اصول مشترک میان ما و اهل کتاب وجود دارد؟

٣. برادر شبانی نقل قول های خود را از سخنان من با چنان هیاهویی بر زبان آورده، گویی در پی سخنان گارودی، گفته ام: هیچ مانعی ندارد، که پیروان ادیان آسمانی در یک سنگر واحد بایستند؛ یعنی در برابر الحاد و اباحی گری موضع گیری کنند؛ اگرچه در بعضی امور با هم اختلاف دارند؛ زیرا میان آنها اصول مشترکی وجود دارد، که آنها را با هم جمع می کند، تا ضد کسانی که شعار پول و بازار مشترک سر داده اند؛ و ضد کسانی که اندیشیده اند، هیچ چیزی جز مساله های مادی وجود ندارد، بستیزند. برادر نویسنده این سخن را انکار نموده و مدعی ست، چنین چیزی با اصول اسلام و حقایق توحید منافات دارد؛ و گفته است، که میان ما و یهودیان و مسیحیان هیچ اصول مشترکی وجود ندارد؛ زیرا آنان مشرک و کافر هستند؛ و خداوند بر آنها حکم کفر صادر کرده است. اگر آنچه این نویسنده گفته، درست بود، هیچگونه توجیه و معنایی نداشت، که اسلام آنها را گروههای دیگر – به ویژه دیگر کافران – جدا سازد؛ و آنها را کتاب و دین آسمانی به شمار آورد. قرآن دربارهی آنها فرموده است:

 (و طعام کسانی که اهل کتاب هستند، برای شما حلال و طعام شما برای آنان حلال است و [بر شما حلال است؛ ازدواج با ]زنان پاک دامن از مسلمانان و زنان پاک دامن از کسانی که پیش از شما کتاب [آسمانی] به آنان داده شده؛ به شرط آن که مهرهایشان را به ایشان بدهید؛ در حالی که، خود پاک دامن باشید؛ نه زناکار؛ نه آن که زنان را در پنهانی دوست خود بگیرید؛ و هرکس در ایمان خود شک کند، همانا کردارش تباه شده؛ و در آخرت اززیان کاران است.) مائده -۵

بنابراین، غذاخوردن و خویشاوندی با آنها جایز است. ازدواج و خویشاوندی یکی از عوامل ارتباطی و اساسی و طبیعی میان بشر است:

(او کسی ست که از آب بشری افرید و اورا [دارای خویشاوندی] نسبی دامادی قرار داد.) فرقان-۵۴

پس چگونه به مسلمان اجازه داده شده، که شریک زندگی، صاحب خانه و مادر فرزندان اش از اهل کتاب باشد؟ زیرا از لوازم آن، این است، که پدر و مادر زن اهل کتاب اش، پدربزرگ و مادربزرگ فرزندان او و برادران همسرش، دایی و خواهران همسرش خاله ی بچه های او باشند، که بر همه ی اینها و فرزندان شان حقوق صله رحم و ارتباط خویشاوندی برقرار است.

بیشک، که آنها کافرند؛ زیرا به پیامبری محمد(ص)ایمان ندارندولی کفر انه جدا از کفر  مشرکان است؛ زیرا مشرکان گروه دیگری هستند؛ و در قرآن با نام دیگری و در آیه های دیگری به آنها کفر اشاره شده؛ و آن گروه را نمی توان به اهل کتاب عطف کرد، اقتضای مغایرت دارد؛ همانگونه که خداوند متعال فرموده:

(نه کسانی که از اهل کتاب کافر شده اند؛ نه مشرکان [هیچ کدام ] درست نمی دارند، نیکی بی از سوی پروردگارتان بر شما فرود آید؛ با آن که خدا هرکه را بخواهد به رحمت خود ویژهمیگرداند؛ و خدا دارای فزون بخشی عظیم است.) بقره-۱۰۵

و نیز می فرماید:

«ولم یکن الذین کفروا من أهل الکتاب والمشرکین منفکین حتى تأتیهم آلبینه» بینه-۱

(کافران اهل کتاب و مشرکان دست بردار نبودند، تا دلیلی آشکار برای شان آید.)

هم چنین فرموده:

«وإن الذین کفروا من أهل الکتاب والمشرکین فی نار جهنم الدین فیها» بینه -۶

 (کسانی از اهل کتاب که کفر ورزیده اند؛ [نیز] و مشرکان در آتش دوزخ اند؛ [و] در آن هموارهمی مانند.)

در جایی دیگر فرموده است:

 « وإن الذین آمنوا والذین هادوا والصابئین والنصارى والمجوس والذین أشرکوا إن الله یفصل بینهم یوم القیامه إن الله على کل شیء شهید. » حج – ۱۷

(کسانی که ایمان آوردند؛ و کسانی که یهودی شدند؛ و صائبی ها و مسیحیان و زرتشتیان و کسانی که شرک ورزیدند، البته خدا روز بازپسین، میان شان داوری خواهد کرد؛ زیرا خدا برهر چیزی گواه است.)

این آیه های ارجمند، اشاره دارد، بر این که، یهودیان و مسیحیان اهل کتاب، از مشرکان بت پرستان و مشرکان عرب جدا هستند. اگر اصول مشترکی میان مسلمانان و اهل کتاب نمی بود، به مسلمانان اجازه داده نمیشد، که با آنها خویشاوندی و ازدواج نمایند؛ و آن را بر مسلمانان حرام مینمود؛ همانگونه که، خویشاوندی و ازدواج را با مشرکان حرام شمرده است:

 (با زنان مشرک ازدواج مکنید تا ایمان بیاورند. بی گمان، کنیز با ایمان بهتر از زن مشرک است؛ هرچند [زیبایی ]او شما را به شگفت درآورد.) بقره -۱۲۱

میان مسلمانان و اهل کتاب، اصول مشترک و کلی یی وجود دارد؛ مانند: ایمان به خدا وایمان وجوب پرستش وی و ایمان به پیامبری و وحی الهی و ایمان به اخرت و ایمان به ارزش های اخلاقی برای همین، اهل کتاب می توانند با مسلمانان در سنگری واحد در برابر همه ی گرایش های الحاد دعوت به سوی اباحیت و لاابالی گری و ایستادن در برابر ستمکاران و تجاوزهایشان بایستند.

همانگونه که، نماینده ی جهان اسلام (دانشگاه الازهر) با نماینده ی واتیکان در صفی واحد در کنفرانس «هم زیستی» – که تابستان سال ۱۹۹۴م. در قاهره علیه بی بند و باری جنسی و ادعاهای سقط جنین برگزار شد – ایستادگی نمودند.

بسیاری از اندیشه مندان اسلامی از این گفت وگوهای اسلامی و مسیحی استقبال کرده اند؛ همانگونه که، دبیرکل انجمن بین المللی جهان اسلام، شیخ محمدعلی حرکان با گروهی استادان بزرگ مسلمان به واتیکان رفتند؛ و با اسقف های بزرگ، گفت وگو کردند؛ و به نتایج مهمی رسیدند؛ و در کتابی – که انجمن بین المللی جهان اسلام، آن را منتشر کرده – به ثبت رساندند.

هم چنین گفت وگویی در لیبی انجام شد، که در آن شماری از اندیشه مندان بزرگ و سران مسلمان شرکت نمودند؛ و هر دو سو، گفت وگوهایی درباره ی چهار موضوع عرصه کردند؛ و به دیدگاههای مشترک هم رسیدند. در باور من، این کارها بسیار سودمند است.

اگر اهل کتاب با مشرکان یکسان بودند، همانگونه که، برادر معقب گفته است: یاران پیامبر در مکه هنگامی که پارسیان بر رومیان پیروز شد، ناراحت نمی شدند؛ در حالی که آنها(پارسیان) آتش می پرستیدند؛ و به دو خدا اعتقاد داشتند، ولی مسیحیان اهل کتاب بودند. برعکس، مشرکان مکه به پیروزی پارسیان بر رومیان خوشحال شدند؛ چون روم را اهل کتاب می دانستند. از این نظر، اهل کتاب نسبت به مسلمانان از پارسی و زرتشتی نزدیک ترند. در قرآن، آیه نازل شده، که به مسلمانان مژده داده، پیروزی پارس بر روم دوام نخواهد یافت؛ و سمت و سوی باد به سود روم در چند سال آینده تغییر خواهد کرد

 (الف، لام، میم، رومیان شکست خوردند، در نزدیک ترین سرزمین؛ [ولی ] پس از شکست شان، در طی چند سالی، به زودی پیروز خواهند گردید. سرانجام کار در گذشته و آینده از آن خداست؛ و در آن روز است، که مؤمنان از یاری خدا خوشحال می شوند. هر که را بخواهد یاری می کند؛ و اوست شکست ناپذیر و مهربان.) روم – ۱الی ۵

قرآن کریم به ما فرمان داده، با اهل کتاب مجادله نکنیم؛ مگر اینکه، آن مجادله نیکو باشد؛ و بر بخش های مشترک میان ما و آنان متمرکز و جمع شویم؛ نه بر نقاط تفاوت و اختلاف. خداوند متعال فرموده:

 (با اهل کتاب، جز به [شیوه یی] که بهتر است، مجادله نکنید؛ [با ]کسانی از آنها که ستم کرده اند؛ و بگویید: به آنچه به سوی ما فرستاده شده؛ و [آنچه] به سوی شما فرستاده شده،ایمان آوردیم؛ و خدای ما و خدای شما یکی ست؛ و ما تسلیم او هستیم.)

اکنون، چه اندازه، دعوتگران به این ادب قرآنی نیازمندند؛ به ویژه در عصری که جهان به دهکده ی بزرگی تبدیل شده است. برخی ادیبان گفته اند؛ و من نیز می گویم: جهان در اثر تغییر و دگرگونی ارتباطات، به دهکده ی کوچکی تبدیل شده است؛ و شعار دعوتگران امروز با هدف تبلیغ و دعوت اسلام به سوی جهانیان، باید از طریق رسانه های ملی: صدا و سیما و ماهواره و شبکه های اینترنتی و پیام های نوشتنی و ترجمه ی معانی قرآن به زبانهای گوناگون و دگرگون سازی زمانی آنها انجام شود. امروزه تبلیغ اسلام با چنان ابزاری از جمله جهاد نخستین به شمار می آید؛ البته مسلمانان در این زمینه پیشرفت آن چنانی نکرده و از این تکنولوژی عقب مانده اند؛ اما دیگران در بیدار کردن و دگرگون سازی معنوی مردم و ترساندنشان از ظهور اسلام پیروز شدند. و اسلام را آن چنان معرفی نمودند که با شمشیر گذاشتن بر گردن همه و با اعلان جنگ بر همه ی بشریت تعامل دارد.

از خداوند می خواهم، که به ما آگاهی دعوت کردن و فتوادادن ارزانی نماید، تا میان چیزهای ثابت و متغیر، تفاوت بگذاریم؛ زیرا فتوا و اجتهاد با تغییر زمان و مکان و عرف، دگرگون می شود؛ پس سزاوارتر است، دعوت و شیوه های آن با تغییر زمان و مکان و انسان، تغییر کند.

————————————-

منبع : دیدگاههای فقهی معاصر ۴ / تالیف: دکتر یوسف قرضاوی /ترجمه: دکتر احمد نعمتی / نشر احسان

 

مقالات مرتبط:

حقیقت های دانستنی در مورد اهل کتاب و دیدگاه اسلام در مورد یهود و مسیح

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا