اسلام سیاسی و استفاده ی ابزاری از دین
اسلام سیاسی و استفاده ی ابزاری از دین
نگارنده: احمد فرید فرزاد هروی
اسلام سیاسی چیست؛ چرا و چگونه وارد ادبیات جهانی و حوزهی مطالعات جهان اسلام شده است؟ آیا استفاده از این واژه با کلیت امر، فعالیت اسلامی درست تلقی میشود؟
برای پاسخیابی به پرسشهای فوق نیاز است تا پیش زمینهای از بسترهای فعالیت اسلامی در جهان اسلام، رویاروی اسلام با غرب و وضعیت مسلمانان پس از فروپاشی خلافت اسلامی را مرور نماییم.
در این مورد بخوانید: آیا اسلام سیاسی شکست خورده است؟
اسلام سیاسی چگونه پدید آمده است؟
فروپاشی آخرین خلافت اسلامی در سال ۱۹۲۴، به عنوان کانون انسجام و وحدت محوری امت اسلامی در جهان اسلام، نقطه ی عطفی در تاریخ جهان اسلام شمرده میشود. طوری که تاریخ اسلامی را به دو بخش مهم قبل از خلافت اسلامی و بعد از خلافت اسلامی تقسیم میکند. این حادثه با تأثیرات گسترده و عمیقی که در جهان اسلام بهجا گذاشت، در تمامی عرصه های حیات اجتماعی، جغرافیایی، سیاسی، بین المللی، اقتصادی، فلسفی، علمی و هنری جهان اسلام اثرات قابل توجه اش را به جا گذاشت. از این رو، مطالعه ی هر پدیدهای در هر عرصه ای نیازمند کاوش هر دو برهه از تاریخ اسلام است.
نگاهی به تفکر سیاسی، تعاملات اجتماعی و سیاسی ماقبل سقوط خلافت اسلامی، نشان میدهد که اصطلاحات اسلام سیاسی، اسلامگرایی، بنیادگرایی اسلامی و مؤلفه های فکری همچو سیکولاریزم، جدایی دین از دولت، حکومت و شئون زنده گی هیچ کاربرد و جایگاهی در ادبیات فکری این دوره نداشته است. زیرا در این دوره، هنوز نه تئوری جدایی دین از سیاست و فعالیت های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی جامعه مطرح بوده و نه هم جهان آن روز و خصوصاً جهان اسلام، چنین تجربهای را داشته است. لذا مفاهیمی از این دست، در آن عصر بیگانه بوده است. چه بسا، حکام از دایره ی دینداری گریز داشته و یا عملکردهای متناقص شریعت اسلامی داشته اند؛ اما این امور هیچگاه به عنوان عدم آمیزش دین با حکومت نبوده، بلکه خلاف ورزی برخی حکام امری مسلم در تاریخ اسلامی بوده است. حکام سرزمینهای اسلامی، دین را در امور خویش پاس میداشتند و در راه تطبیق شریعت اسلامی و قوانین جامعه که بر گرفته از شریعت اسلامی بود، تمامی تلاش خویش را داشته اند. با این روند، دین در تار و پود جوامع اسلامی تنیده بود و هیچ بخشی از شئون زنده گی جامعه جدا از آموزه ها و احکام اسلامی اداره نمیشد.
در عرصه ی حیات بشری جوامع اسلامی نیز، تفاوتی میان فعالیتهای دینی و اجتماعی دیده نمیشده است و چنین ایده ی که کسانی برداشت سیاسی از اسلام داشته باشند، امری بیگانه به نظر میرسد. زیرا وجود حکومت اسلامی و اهتمام به امور همه جانبه ی مسلمانان، دفاع از حریم اسلام فکری، عقیدتی، جغرافیایی و سرزمین های اسلامی توسط حکومت انجام میپذیرفت و مردم در این امر با حکومت همکار و همیار بوده اند. آنچه که فعالیت سیاسی اسلامی را به صورت متمایز توسط یک گروه خاص نشان بدهد؛ طوری که امروز در نبود حکومت اسلامی، شاهد آن هستیم؛ در این زمان وجود نداشته است و تمامی فعالیتهای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، هنری زیر یک چتر در پرتو هدایات اسلامی انجام می پذیرفته است.
با سقوط خلافت اسلامی، جهان اسلام وارد مرحله جدیدی میگردد. مرزهای دفاعی در مقابل اروپای مسیحی که از دیر زمان در تقابل هم قرار داشتند، فرو میپاشد؛ سرزمینهای اسلامی بین قدرتهای بزرگ و فاتح اروپایی تقسیم و تحت استعمار آنها در میآید، زمینه ی ورود محصولات فکری و فرهنگی غربی دموکراسی، سیکولاریزم، انسانگرایی، سرمایه داری و آزادی غربی به جهان اسلام باز میشود و تجارب جدید اروپاییان از رنسانس و پیروزی اندیشه ی یومانیزم در مقابل مسیحیت کلیسایی وارد حوزه ی فکری جهان اسلام نیز میگردد.
به صورت طبیعی هر کنش، با خود واکنشی در پی دارد. در چنین وضعیتی که مسلمانان تمامی داشت ههای فکری، مادی و معنوی خویش را زیر سلطه ی استعمار میدیدند و از سوی به صورت ناگهانی در مقابل موج عظیمی از تهاجمات فکری غرب در قالب استشراق قرار گرفتند، در جهان اسلام واکنشهای متفاوتی علیه شرایط بوجود آمده شروع به شکل گیری نمود. در حقیقت مرحله ی جدیدی از تقابل اسلام و غرب بوجود آمده بود که در این تقابل فضای مانور دهی و بیشترینه ی امکانات در دست غربیان بود. استشراق که بستر فکری غربگرایی را در جهان اسلام از قبل گسترانیده بود، فضای فکری باز و مساعدی پیدا کرد تا محصولات فکری خویش را در بازارهای جهان اسلام آزادانه به فروش برساند. آنها بساط محصولات فکری خویش را پهن کردند و با زبان فرزندان همین سرزمین برای اولین بار تئوری جدایی دین از سیاست و ناکارایی دین در عصر مدرن را در کتابی که به علی عبدالرزاق منسوب شده بود، در مصر مطرح کردند.
در چنین فضایی، اندیشمندان و دعوتگران مسلمانان برای مبارزه با استعمار فزیکی و سرزمینی، جوانان فعال مسلمان را گرد هم آوده و برای انسجام فعالیتهای اسلامی در گوشه کنار جهان اسلام دست به ایجاد تشکلها، گروه ها و جماعتهای اسلامی زدند تا روح بیداری را در کالبد استعمار زده ی امت اسلامی بدمند.
اسلام سیاسی چیست؟
نگاهی به فرهنگ و فضای گفتمانی غرب پس از رنسانس، با گسترش و نهادینه شدن مؤلفه های انسانی چون یومانیزم در عرصه ی باور و عقیده، آزادی در عرصه ی اجتماع، دموکراسی در عرصه ی سیاست و اجتماع، سیکولاریزم در عرصه ی فلسفه اجتماعی، سرمایه داری در عرصه ی اقتصادی؛ به عمق جدایی دین و نهادهای مذهبی از اجتماع پی میبریم. فلسفه ای که از دامان تضاد کلیسا با علم، صنعت و دانش نوین انسانی متولد گردید. تفکر جدایی دین از دولت برای نخستین بار در اروپا پس از جنگهای ۳۰ ساله مذهبی میان کاتولیک ها و پروتستانت ها در قرن ۱۷ مطرح گردید. این تفکر غالب زمانی که وارد جهان اسلام گردید، بدیهی بود تا به قضایای کشورهای مغلوب اسلامی به دیدهی تجارب گذشته ی خودش در نبرد با مسیحیت بنگرد و دوای درد جوامع اسلامی را که سالیان متمادی از کاروان تمدن بشری عقب مانده بودند، در جدایی دین از سیاست و اجتماع بداند و این نسخه را برای آینده ی کشورهای اسلامی بپیچد.
در اینجا دو حرکت نو ظهور با تفکرات متضاد در مقابل هم قرار گرفته بودند، تفکر یومانیزم غربی که فاتحانه خود و طرفداران شرقی خویش را پیشگامان و طراحان خط مشی آینده کشورهای اسلام میدانستند و حرکتهای اسلامی که میراثداران تمدن اصیل اسلامی محسوب میشدند و در راه احیای مجد دوبارهی مسلمانان و باز گردانیدن سیادت و قدرت سیاسی به مسلمانان به مبارزه برخواسته بودند.
مطابق ادبیات غرب، دین یک پدیده ی فردی است و فاقد آموزه های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی تصور میشود؛ از این رو، میبایست دین از سیاست و حکومت جدا باشد و رسالت خویش را تنها در مسجد و حیطه ی فردی به انجام برساند. بنا بر این باور، اسلام در عصر معاصر، صلاحیت پاسخگویی به نیازهای پیچیده ی انسان امروزی را ندارد و با محدود کردن انسان، جلو پیشرفت و ترقی انسان را میگیرد، بر اساس این دیدگاه هر گروه دینی که دنبال آمیزش دین در اجتماع و سیاست باشد، در حقیقت دین مدار خوبی نیست، زیرا دین را همانند روحانیون کلیسا، به عنوان ابزاری برای رسیدن به قدرت و مشروعیت بخشیدن به اِعمال قدرت مورد سو استفاده قرار داده است. در ادبیات این طیف، برای تمامی فعالیتهایی که سعی در آمیزش اسلام در حیات سیاسی اجتماعی داشته و در صدد تأسیس دوبارهی حکومت اسلامی هستند، اصطلاح «اسلام سیاسی»، «بنیادگرایی اسلامی» و «اسلام رادیکال» را به کار بردند. این اصطلاح برای اولین توسط تئوریسن های غربی در قرن ۲۰ میلادی برای تعریف فعالیت های حرکت های اسلامی که دارای فهم شمولی از اسلام و خواهان احیای دوباره حکومت اسلامی و اقامه نظام و شریعت اسلامی در جهان اسلام هستند، اطلاق گردید. از این لحاظ به صورت واضح تر می توان گفت که اسلام سیاسی، یک برداشت غربی از بیداری اسلامی است که به صورت جانب دارانه و بر اساس قرائت های ویژه تفکر غربی ارائه شده و به هیچ وجه اصطلاح عام و مورد قبول مجامع علمی جهان اسلام برای این منظور نیست. زیرا واقعیتی که از بیداری اسلامی و فعالیت های حرکت های اسلامی داریم، این حرکت ها به صورت منسجم در تمامی بخش های حیات انسانی فعالیت های گسترده دارند، از فعالیت های اجتماعی تا کمک های خیریه، از فعالیت های سیاسی تا اقتصادی، از فعالیت های نظامی تا اطلاعاتی، از فعالیت های فرهنگی تا هنری و سایر فعالیت های بزرگ و کوچکی که در کارنامه ی این گروه ها بوده و تا کنون مصروف انجام آن هستند؛ چگونه می توان آن را در دایره ی اسلام سیاسی منحصر دانست.
استفاده ی ابزاری از اسلام:
یکی از فربه ترین ایرادهایی که اسلام ستیزان و سکولاران به حرکتهای اسلامی میگیرند و توسط آن سعی دارند با نکوهش فعالیت سیاسی اسلامی، اسلام را اخلاقی محض و جدا از سیاست قلمداد کنند، استفاده ی ابزاری از اسلام برای رسیدن به سکوی قدرت، پوشش اقتدار سیاسی و یا مشروعیتبخشی به حاکمیت است که به زعم آنان، ناگزیر به سوی استبداد دینی کشیده میشود.
پدیده ی استفاده ی ابزاری از دین به صورت پر رنگ آن، در اقتدار رجال کلیسا نمود یافت و برای غربیان خاطرهای خوشی محسوب نمیشود. از اینرو، میبایست برای غربیها و غربگرایان حق داد که چنین بیاندیشند.
نمیتوان انکار کرد که از اسلام نیز در برخی برهه ها استفاده ی ابزاری سیاسی صورت گرفته که این خود یک امری مذموم و مورد نکوهش است و یا گروه هایی با انجام اموری که نه مورد تأیید دین است و نه هم اجماع امت، دست کشتار و نابودی انسانها میزنند، اما این موارد را باید در حیطه ی رفتار و باور خود شان مطالعه کرد؛ و نباید آن را به کلیت امر تعمیم بخشید و هر حرکتی که در راستای احیای ارزشها و اقتدار سیاسی مسلمانان صورت گرفت، زیر عنوان سو استفادهی ابزاری از دین نشانه رفت. چه بسیار جنبشها و حرکاتهایی که مخلصانه با ایثارگری در راه باور و عقیده ی شان تلاش و فعالیت میکنند و در راستای ایمان شان به مبارزه ادامه میدهند.
به گونه ای فراگیرتر میتوان گفت که استفاده ی ابزاری از هر امری برای اغراض خاص و اهدافی سلیقه ای کاریست نابخردانه و غیر انسانی. به همین منوال نه تنها دین، بلکه بسیاری از پدیده های دیگر نیز در تمامی جوامع در سطوح مختلف مورد سو استفاده قرار میگیرند. آنچه شایان توجه است این که آیا میتوان یک پدیده را به خا طر مورد سو استفاده قرار گرفتن، نکوهش کرد، و یا آن را طرد نمود؟
اسلام ستیزان و سیکولارها مدعی اند که از دین و به خصوص اسلام، برای مقاصد سیاسی استفادهی ابزاری صورت میگیرد، لذا اسلام باید در حدود فردی تحدید شود و اجازهی حضور در شئون زنده گی را نداشته باشد، تا از استفاده ی سو در امان بماند.
در حالیکه از بسیاری از پدیده ها و مولفه های دیگر نیز سو استفاده ی ابزاری صورت میگیرد. می بینیم که برخی از نظامهای دیکتاتور و مستبد برای پوشش مردمی، از دموکراسی استفاده مینمایند و برای ایجاد مشروعیت کاذب مردم را با روشهای گوناگون و چه بسا با اکره به میادین انتخابات و همه پرسی میکشانند. آیا میتوان اذعان کرد که باید دموکراسی را در حیطه ی فردی محدود ساخت تا مورد سو استفاده ی تمامیت خواهان قرار نگیرد. بزرگترین دموکراسی های جهان در راستای منفعت شان از استبداد و نظامی گری در مقابل دموکراسی حمایت کرده اند و چه بسا در سرکوب دموکراسی و مردمسالاری دست بالایی داشته اند.
حقوق بشر، یکی دیگر از اموریست که حکومتها چه دموکرات، شاهی و استبدادی و چه نظامهای تمامیت خواه از آن برای تحقق اهداف خویش سو استفاده ی بسیار پر رنگ میکنند. در اموری که منافع شان تقاضا میکند، بر خون یک انسان چنان غوغایی توسط رسانه های زیر سلطه ی شان بر پا میکنند که جهان تکان میخورد؛ اما در مواردی که منفعت شان زیر سوال است با کشتن هزاران انسان و پایمال کردن حقوق اساسی انسانها و حتی کشتار جمعی و نسل کشی انسانها، خمی به ابرو نمیآورند و حتی برای تحقق اهداف شان از سازمانهای حقوق بشری نیز لغو عضویت میکنند. آیا میتوان گفت که حقوق بشر پدیده ای منفی است و یا برای جلوگیری از سو استفاده از آن باید آن را محدود نمود!
در فرجام سخن باید گفت که رفتار هر گروه و حرکتی را میبایست با تفکیک و اهداف آن به بررسی نشست و با قضاوتهای سلیقه ای و تعصب آمیز و بر اساس قرائت و بینش خود از پدیده ها و مولفه ها، نمیتوان برچسب و انگ های گوناگون را بر پیشانی جنبشها و حرکاتهای مردمی چسپانید.