اخوان المسلمین، اندیشه یی در جان چهار تن
اخوان المسلمین، اندیشه یی در جان چهار تن
نویسنده : امام حسن البناء / مترجم: مصطفی اربابی
برادران گرامی!من بسیار مطالعه داشته؛ و تجربه آموخته ام. با کسان با نفوذ بسیاری هم صحبت شده ام؛ و با رخدادهای زیادی روبرو بوده ام. از این سیر کوتاه – که در آن مراحلی طولانی را گذرانده ام – به این باور ثابت و تزلزل ناپذیر رسیده ام که: خوشبختی گمشده ی همه ی مردم، از جان ها و دل های خودشان تراوش می کند. هرگز خوشبختی جایی بیرون از دل ها نیست. شقاوت و بدبختی شان – که احاطه شان کرده است و از آن گریزان اند – نیز از همین جان ها و دل هاست. قرآن کریم این مفهوم را تأیید می کند:
(إِنَّ اللّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ) رعد: ۱۱
«خداوند حال و وضع هیچ قوم و ملّتی را تغییر نمیدهد ( و ایشان را از بدبختی به خوشبختی ، از نادانی به دانائی ، از ذلّت به عزّت ، از نوکری به سروری ، و . . . و بالعکس نمیکشاند ) مگر این که آنان احوال خود را تغییر دهند.»
سخنی عمیق تر در فلسفه ی اجتماع از سخن این شاعر نیافتم که می گوید:
لعمرک ما ضاقت بلاد بأهلها و لکن أخلاق الرجال تضیق
(سوگند به تو که زمین برای اهلش تنگ نشده است، اما اخلاق مردم تنگ شده است.)
به این امر اعتقاد دارم، همچنین معتقدم که جز تعالیم فطری، روشنگر و عملی اسلام حنیف، هیچ نظام و تعالیمی وجود ندارد که سعات بشر را تضمین کند؛ و مردم را به راه های عملی و روشن در مسیر این سعادت رهنمون شود. در این جا مجالی برای تفصیل این تعالیم، همچنین استدلال برای تضمین این نتیجه و سعادت بشر از این راه، وجود ندارد؛ و این مسأله زمان دیگری را می طلبد. افزون بر این که همه ی ما در باور به صحت این نظریه مسترک هستیم. بسیاری از غیرمسلمانان نیز به آن اقرار دارند و جمال و جلال تعالیم اسلامی را کاملاً پذیرفته اند.
بنابراین، از آغاز بلوغ فکری خود را وقف دعوت مردم به اسلام راستین و عملی کرده ام. همچنین اندیشه ی اخوان المسلمین در مقصد و در راهکارهایش با اسلام ارتباط دارد.
این اندیشه همواره سخن جان و نجوای روح من بود که با خود زمزمه می کردم. گاه نیز بسیاری از آن ها را با اطرافیان ام در میان می گذاشتم. گاه نیز به صورت دعوت فردی، خطابه، درس در مساجد – اگر فرصت تدریس دست می داد – در قالب تشویق برخی از دوستان عالم به اهتمام و تلاش مضاعف در راه نجات مرم و ارشادشان به اسلام و خیر و برکات آن خود را نشان می داد.
سپس در مصر و دیگر کشورهای عالم اسلام حوادثی اتفاق افتاد که جان مرا ملتهب کرد؛ و اندوه و ماتم قلب مرا فرار گرفت و نگاه ام را به ضرورت جدیت و عمل، سازندگی پس از آگاهی دادن، سازمان دهی پس از تدریس عمومی و آموزش همگانی اسلام، جلب کرد. اکنون نمی خواهم سخن را در باب رخدادهایی به درازا بکشانم که موضوع آن ها پایان پذیرفته است؛ و دیگر سخنی نیز درباره ی آن ها در میان نیست و مردم دخیل در آن ها، تا حدودی آگاه شده اند. من با بسیاری از بزرگان قوم درباره ی لزوم انقلاب و کوشش همگانی، تلاش و سازندگی صحبت کردم. گروهی نومیدم کردند و گروهی امیدوار؛ گروهی نیز مرا به درنگ وا می داشتند؛ اما راهی برای ساماندهی کوشش های عملی مورد نظر خود نیافتم. جا دارد از مرحوم احمد پاشا تیمور – که خداوند جای او را در بهشت فراخ گرداند – یاد کنم؛ زیرا هر بار با او هم سخن می شدم، در او همتی توانا و غیرتی سرشار می یافتم. او درباره ی همه ی امور امت با خردی کامل، آمادگی تمام و عنایتی فراگیر سخن می گفت و برای لحظه ی عمل و کار چشم به راه بود. خداوند او را رحمت کند! و پاداشش را کامل عنایت فرماید!
به نزد یاران و برادرانی رفتم که روزهای تحصیل را با هم گذرانده بودیم و با آنان دوستی صادقانه و حس مسئولیت روحی مشترکی داشتیم. در آنان آمادگی و زمینه ی خوبی یافتم. کسانی که پیش تر از همه برای مسئولیت اندیشیدن به من پیوستند و بیش تر از همه به نیاز شتاب و همت ورزیدن در جنبش پی بردند، این برادران بزرگوار بودند: استاد احمد افندی سکری، برادر بزرگوار مرحوم شیخ حامد عسکریه – که خداوند او را در بهشت وسیع اش جای دهد- و برادر شیخ احمد عبدالحمید.
عهد و پیمانی بستیم که هر کدام برای رسیدن به این مقصود تلاش کنیم تا عرف و عادت های رایج میان امت، وجهه ی مناسب اسلامی پیدا کند.
جز خدا کسی نمی داند چه شب هایی را برای بررسی مسایل امت به صبح رساندیم، تا علت ها و دردها را ریشه یابی کنیم و راهی برای درمان و نابودی معضلات بیندیشیم. از اوضاع پیش آمده متأثر بودیم. گاه به گریه می افتادیم و در پی یافتن راه درست بودیم و چقدر متعجب می شدیم که خود را میان این همه مشکلات سخت روحی و روانی می دیدیم، در حالی که بسیاری دیگر در خواب غفلت به سر می بردند و در قهوه خانه ها و مراکز فساد و فحشا وقت گذرانی می کردند. اگر از یکی از آنان می پرسیدی: چه کار می کنی؟ می گفت: وقت کشی می کنم! این بینوا نمی دانست کسی که وقت کشی می کند، در حقیقت خودکشی کرده؛ زیرا وقت همان زندگی است.
این گروه از مردم ما را شگفت زده می کردند. بسیاری از آنان تحصیل کرده بودند و در پذیرش بار مسئولیت از ما سزاوارتر. از همدیگر می پرسیدیم: آیا این دردی بسیار خطرناک برای امت نیست؟ آیا نباید برای این بیماری چاره ای اندیشیده و راه درمان جست و جو شود؟
ما برای اصلاح این فساد دامنگیر و امثال آن تلاش می کنیم. خود را وقف آن کرده ایم؛ به آن افتخار می کنیم و خدا را سپاسگزاریم که ما را از دعوتگران پایبند به دین خویش قرار داده است.
به هر ترتیب روزگار کارش را کرد و میان ما – چهار تن – جدایی افکند. احمد افندی سکری در محمودیه اقامت کرد؛ مرحوم شیخ حامد عسکریه در زقازیق سکونت گزید؛ شیخ احمد عبدالحمید در کفر دوّار مقیم شد و من به اسماعیلیه رفتم. این گفته را به یاد دارم:
بالشام أهلی و بغداد الهوی و أنا بالرقمتین و بالفسطاط جیرانی
(خانواده ام در شام هستند؛ معشوق من در بغداد؛ خودم در رقمتین و همسایگان ام در فسطاط هستند.)
برادران! من در اسماعیلیه این اندیشه را پایه ریزی کردم و نخستین گروه اخوان المسلمین را که فروتنانه کار می کرد و پرچم دعوت را بر دوش داشت؛ با خدا همچون سربازان اش پیمان بسته بود، در ذیقعده ی سال ۱۳۴۷ ھ .ق تشکیل دادم.
——————————————————–
منبع: پیام بیداری (مجموعه رسایل امام حسن البناء) / مؤلف: امام حسن البناء / مترجم: مصطفی اربابی / انتشارات: نشر احسان ۱۳۸۸