اندیشه

جایگاه قرآن و سنّت و تمدنهای دیگر در اندیشه اسلامی

جایگاه قرآن و سنّت و تمدنهای دیگر در اندیشه اسلامی

نویسنده:دکتر محسن عبدالحمید / مترجم:داود ناروئی

نخست: کتاب و سنت

بدون تردید کتاب و سنت دو منبع اساسی اندیشه ی اسلامی هستند و اندیشه ی اسلامی چون از این دو منبع خدایی برخاسته است، خصلت اسلامی بودن را به دست آورده است. اگر ما در قرآن بیندیشیم، می بینیم جولانگاهی فراخ برای تکاپوی خرد انسانی گشوده است. به ویژه هنگامی که می بینیم در بسیاری مسایل، قرآن به جای ارائه ی احکام قطعی، به آوردن قواعد کلی، انعطاف پذیری و دارای مقاصد کلی می پردازد، این نکته برای ما روشن تر می شود. قرآن و سنت در دو حوزه دانشوران مسلمان را به خردورزی و اندیشه وری واداشته اند:

نخست: در حوزه ی اجتهاد برای تفسیر و تبیین مسایلی که با نصوص قطعی کتاب و سنت مقرر نشده اند.

دوم: در حوزه ی اجتهاد در باب مقوله ها و مسایلی که کتاب و سنت به کلی به آن ها نپرداخته اند.

پژوهشگر هوشمند و منصف اگر حقایق زندگی اسلامی را در خلال تاریخ طولانی آن بکاود، می بیند که تمام نمادهای گوناگون اندیشه ی اسلامی از اسلام برخاسته اند، در دایره ی آن جولان کرده اند و در نهایت به رنگ آن درآمده اند. مقوله های کلی و جزیی که در تاریخ اسلام برافروخته شده اند، با اصالت این دو منبع اساسی انجام پذیرفته اند. در گذر تاریخ، اندیشه اسلامی به ساختن آن دسته از مقوله های کیهانی و اجتماعی پرداخته که این دو منبع بزرگ بر اساس پایه های مشروح عقلی و استنباط احکام و گستراندن آن پایه ها و شرح و بسط ابعاد گوناگون آن ها و اثبات سازگاری متن های قطعی دو منبع فوق با خرد درست، برافروخته اند.

در حوزه باورهای اسلامی ارائه شده در کتاب و سنت، اندیشه اسلامی به تفکیک براهین یقینی قرآنی و استوار ساختن آن ها بر مقدمات عقلی و کاربست قواعد منطق برای تخطئه ی باورها و مبانی مخالف با باورهای اسلامی پرداخت. از نگاه عقلانیت اصیل و بنیادین اسلامی، آن دسته از کوشش های انحرافی در صدد ایجاد سازگاری میان اسلام و فلسفه های بیگانه و مهاجم به جامعه ی اسلامی (پس از سده ی دوم ) بودند، پنهان نماند. در حوزه ی قانونگذاری، اندیشه ی اسلامی با نقطه ی عزیمت قرار دادن مبانی و قواعد شریعت اسلام، توانست که با رخدادهای متغیر زندگی رویاروی شود و چنان نهادها و ساختارهای مشروح، احکام اجتهادی فراوان و راه گشایی های اثرگذار و شگرفی بنیان گذارد که به مرور در شرح و تفصیل های ریز و نازک آن، زندگی فرهنگی و تمدنی اسلام استوار گردد. این فرایند منجر به پیشرفتی گسترده در جامعه ی اسلامی شد که سرانجام به بالا رفتن سطح مادی و معنوی انسان مسلمان منتهی شد.

گذشته از این، باز بودن جامعه ی اسلامی در برابر فرهنگ های بیگانه، آن هم بی هیچ ضابطه و چارچوبی و نیز فشارهای جریان های کینه توز با اسلام، در پاره ای از نمادها اندیشه اسلامی را از خاستگاه قرآنی آن بیرون کرد. خاستگاه قرآنی به انسان مسلمان فراخوان داده بود که به زندگی خویش بپردازد تا بتواند جامعه ای تمدن ساز تولید کند و در ضمن از کوشش برای شناخت دقیق شرح و تفصیل مقوله های غیبی دوری کند؛ چرا که این مقوله ها صرفاً بر سرگشتگی و آشفتگی می افزاید و چون کوشش هایش را در مسایلی صرف می کند که بر آن ها فرایندی مفید در مقوله ی دگردیسی پیوسته ی اجتماعی به سوی وضعیت بهتر مترتب نمی شود، حرکت سازنده ی انسان را به سوی ساختن و تمدن باز می دارد. به ویژه آنکه وحی الهی وی را از تکلیف کندوکاو در مقوله هایی که خرد انسانی نه جولانگاهی دارد و نه مدرک و سندی، بی نیاز ساخته است. بدون تردید کشمکش های فلسفی و کلامی در ابعاد گسترده، در بستر کامجویی عریان از جدال های تفرقه انگیز و خسته کننده ی عقلی قرار گرفته است. این کشمکش ها از عوامل اساسی تضعیف جامعه ی اسلامی و فقدان انسجام و هماهنگی فکری آن و در نهایت سقوط تمدنی و سیاسی موجودیت آن در برابر مغولان مهاجم از شرق و صلیبیان مهاجم از غرب بوده است.

 

دوم: تمدن های بیگانه

اسلام نه تنها با افزایش و بسط معرفت بشری کینه ای ندارد، بلکه پیروانش را به کندوکاو، نگریستن، شناخت تاریخ، پند آموزی از سرگذشت ملت ها و روزگاران و برگرفتن حکمت از هر توبره ای که برآمده باشد تشویق کرده است؛ چرا که سخن حکمت آمیز گمشده ی انسان مؤمن است، هر جا که آن را بیابد، از دیگر مردمان بدان ارزنده تر است. این نکته را حضرت پیامبر (ص) طی حدیثی بیان داشته است. از این خیزگاه بود که مسلمانان به برگرفتن ساز و کارهای تمدن انسانی و کاربست آن در ساختن زندگی و دگرگون کردن جامعه ی خویش پرداختند. البته در کنار بهره کشی هایی که از علوم ریاضی، پزشکی، زیستی و دیگر معارف مفید کردند و آن ها را ترجمه و دگرگون کردند و در سایه ی آن ها تمدن شاداب و شکوفای خود را پدید آوردند، از فرهنگ های بیگانه آسیب نیز دیدند؛ چون این فرهنگ ها در بنیاد خود شرک آلود و در جهان بینی و نگاه خویش به هستی،؛ زندگی و انسان سخت منحرف بودند.

فرهنگ های انحرافی، ناپخته و گاه ابتدایی توانستند به فضاهای مشخصی از زندگی اسلامی سرایت کنند و آن ها را تباه و فاسد کنند و تمام زهرهای خود را بر آن ها بیفشانند. بدین صورت بود که زیبایی اسلام را زشت و حقایق آن را تحریف کردند و سرانجام به جریان های فلسفی، حشویه، صوفیه و باطنیه منتهی شدند. این جریان ها در اشکال گوناگون و با حفظ لجوجانه ی ماهیت خود در زیر لایه ی نازکی از اسلام، گمراهی ها، انحراف ها، شرک آمیزی ها و بی دینی های خود را منتقل کردند. آن ها از لایه ی نازک اسلام بهره بردند تا تهاجمی سازمان یافته علیه اسلام راه اندازند و از لحاظ عقیدتی، حقوقی و رفتاری آن را نابود کنند و نمودگارهای تمدنش را، که یگانه در تاریخ ثبت شده بود که بر اساس توحید ناب استوار شده بود، از بین ببرند.

پیامدهای ورود جنبه هایی از فرهنگ های یونانی، افلاطونی، هندی، ایرانی، گنوسیسم شرقی، یهودی و مسیحی برای اسلام و جامعه ی اسلامی سخت زیانبار و خطرآفرین بود. اگر خوداتکایی اسلام با باورهای مقتدر و فطری خود و شریعت آسان آن نبود و نیز اگر خردمندان، دانشوران و اندیشه وران در برابر این انحرافات واکنش مقتدرانه و قطعی نشان نمی دادند، اسلام قطعاً در آستانه ی تباهی و نابودی قرار می گرفت و نمودگارهایش زیبایی خود را از دست می دادند. اما خردمندان اسلام با قدرت، دقت و برنامه ریزی به مطالعه ی آگاهانه و هوشیارانه ی این فرهنگ ها پرداختند. از خلال این مطالعه خلأها و تضادهایی را که این فرهنگ ها با میراث مکتوب و معقول اسلام داشتند، کشف کردند. اینجا بود که برای برملا کردن کجی ها، انحراف ها و زیان های این فرهنگ ها و تبیین سستی آن ها، صدها کتاب و رساله نوشتند و بدین سان توانستند حقایق و مبانی اسلام را از این خطر هولناک رهایی بخشند.

ثروت سترگ فکری بازمانده از اندیشه ی اسلامی در حوزه ی کشمکش های فکری، برآیند معکوس ورود فرهنگ های بیگانه بود؛ چون ورود آن ها همواره در درازنای تاریخ اسلام به شکل گیری رویکردهای انحرافی در جامعه اسلامی انجامیده است. اگر ما فرهنگ های بیگانه را در زمره ی منابع اندیشه ی اسلامی قرار داده ایم، مقصود ما اثرگذاری هایی بوده که با ایجاد واکنش در آن به وقوع پیوسته، نه اثرگذاری مثبت؛ چون این فرهنگ ها از این جنبه تنها در اندیشه ی غیر اسلامی اثر گذارده اند. این اندیشه در جریان های گوناگونی نمودار یافته که در کنار اندیشه ی اصیل اسلامی، گاه با قدرت و گاه با رخوت حرکت می کرده است. با وجود این، ما نمی توانیم کاملاً مدعی شویم که اثرگذاری مثبت فرهنگ های بیگانه منتفی بوده است. ما در اینجا از جریان ویرانگری سخن می گوییم که تأثیری منفی یا ویرانگر در زندگی مسلمانان داشته است.

 

اصالت فرهنگ های بیگانه

محافل خاورشناسی طی مدتی بیش از یک سده کوشیده اند ثابت کنند که اندیشه اسلامی در مظاهر گوناگون خود چیزهایی از فرهنگ های بیگانه اقتباس کرده است. این محافل در حوزه های پژوهشی و علمی، مقوله ها و ادعاهای بزرگی در این زمینه مطرح کرده اند؛ اما این کوشش ها به کامیابی دست نیافته اند و به اثبات نرسیده اند؛ چون مباحث خود را از دریچه ی ادعاهای نادرست، کینه های موروثی، غوغاها و یاوه های بی اساس ارائه کرده و آنگاه بر آن ها نام دانش و بی طرفی و عینیت گذارده اند. این ادعاها در برابر مبانی پژوهش جدی، نگاه استوار و بررسی عینی، توان ایستادگی ندارند. محافل مزبور برای دستیابی به اهداف خود دو راه را پیموده اند:

نخست: تحریف شاخص های فرهنگی اسلام که از بنیادهای سالمی برخوردارند و ادعای اینکه آن ها از فرهنگ های بیگانه اثر پذیرفته اند؛ مثل این ادعا که مکاتب کلامی شکل گرفته در جهان اسلام پس از سده ی نخست، از فرهنگ های فکری و دینی وارداتی انتقال یافته اند. و نیز این ادعا که فقه اسلامی (که بزرگ ترین نمودگار نبوغ اندیشه ی اسلامی به شمار می رود) از قانون رومی اثر پذیرفته است.

دوم: کوشش برای فراخ کردن دایره ی اندیشه ی اسلامی با هدف زیر پوشش قرار دادن فلسفه های غریب و نامأنوس، اعم از فلسفی، تصوف اشراقی، باطنی، جریانات انحرافی و دارای ریشه ی هندی، مجوسی، فرهنگ های گنوسی، هرمسی، یهودی و مسیحی؛ چون ثابت شده که این فلسفه های شرکی و انحراف های عرفانی و تأویل های باطنی، برآیند طبیعی تهاجم فرهنگ های بیگانه به جامعه ی اسلامی بوده، پس از نظرگاه اینان این اتهام صادر شده که اندیشه ی اسلامی هرگز از خود اسلام برنتراویده و حتی بسیاری از خاورشناسان و به ویژه یهودیانی همچون گلدزیهر بدون رعایت هیچ حرمتی برای روش شناسی علمی در پژوهش، نگریستن و تطبیق، آشکارا کوشیده اند اسلام را چنان ارائه کنند که گویی برآیند طبیعی میراث یهودی بوده است.

با وجود این، هنوز مدت زمانی دراز سپری نشده بود که حقایق فکری و تاریخی درباره ی کلیات حرکت اندیشه ی اصیل اسلامی بازنمایانده شد و پژوهشگران و اندیشه وران مسایلی بس مهم و روشن را به اثبات رساندند. خلاصه این مسایل از قرار زیر است:

     جنبش جدال عقلی در اسلام برخاسته از کمال یافتگی جامعه ی اسلامی در پرتو آموزه های قرآن و روش شناسی آن در جدال و عرضه ی حقایق زیستی و انسانی بوده است.

     فقه اسلامی بر بنیادهای شریعت اسلام و پایه های کلی آن استوار شده است. جنبش استنباط احکام نیز ناشی از رشد جامعه ی اسلامی و کمال یافتگی آن در پرتو همان بنیادها و پایه ها بوده است.

     جنبش تصوف و عرفان اسلامی برآیند طبیعی اصول اخلاقی ترسیم شده در قرآن از زندگی بشر و تطبیق آن در زندگی پیامبر و اصحاب بوده است.

     فلسفه ی اصیل اسلامی نیز ناگزیر بایستی از منابع حقیقی سرچشمه گرفته از بنیان های نظری اسلام و کمال یافتگی اندیشه ی اسلامی برآمده باشد، نه آنکه از بنیان های نظری اسلام و کمال یافتگی اندیشه اسلامی برآمده باشد، نه آنکه محصول خشک فرهنگ های وارداتی باشد.

———————————————

منبع:بازسازی اندیشه اسلامی / مؤلف:دکتر محسن عبدالحمید / مترجم:داود ناروئی / انتشارات: نشر احسان ۱۳۸۶

 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا