قرآن
آنچه در سایهی قرآن دیدم!
آنچه در سایهی قرآن دیدم!
نویسنده : شهید سید قطب / مترجم : دکتر خرم دل
زندگی در سایه قرآن نـعمتی است. نـعمتی که ارج و ارزشش را نمیشناسد جزکسی که آن را خود چشیده باشد. نعمتی است که بر عمر میافزایـد و پـاکیزه و مبارکش میگرداند.
ستایش خدای راکه بر من بنده ناچیز مـنت نـهاد تـا روزگاری در سایه قرآن بیارامم و مزه نعمتی را بچشم که در زندگی هرگز نچشیده بودم. در ایـن مدت از حلاوت نعمتی برخوردار بودمکه عمر را افزونکند و آن را مبارک و منزه دارد.
میدیدمکه پروردگار سبحان، به وسـیله ایـن قرآن چگونه با من بنده کوچک و ناچیز به سخن میپردازد. راستی برای انسـان چه بـزرگداشـتی بالاتر از ایـن بزرگداشت آسمانی و بزرگ است؟ این قرآن تـا چه اندازه عمر را افزونکند؟ پروردگار انسان چه مقام و منزلت بزرگ به وسیله ایـن قرآن به انسـان عطاء فرموده است؟
در سایه قرآن، مدت روزگاری آرمیده بودم و از آن اوج به جهالتی مینگریستمکه در پـهنه زمـین موج میزد. میدیدمکه ساکنان آن به چه چیزهای بیارزش و نـاچیزی عشق میورزند و در راه آن بکوشش میپردازند.
میدیدم این جاهلان، شیفته و دلباخته معلوماتی هستند که به شناخت و اندیشه واهی و تلاشهای پوچکودکان میمانست. چون مرد بزرگسالی بودم که به کارهای بیهوده اطفال بنگرد و تکاپوی ایشان را زیر نظر داشته باشد و بهگفتارگنگ آنانکه تازه زبان گرفتهانـد و حروف را عوضی ادا مینمایندگوش فرا داده باشد … در شگفت بودمکه مردم را چه خبر است؟ چرا در لجنزار سیاه و باتلاق وباخیز فرو رفته و اقامت گزیدهاند و برای نجات خود به ندای آسمانی و عظیمی گوش فرا نمیدهندکه ایشان را فرا میخواند، ندائیکه عمر را افزون و مبارک و پاک میگرداند؟
در سایه قرآن، مدتی با این انـدیشه بزرگکامل و شاملیکه وجود را ارزش میدهد و آن را پاک و منزه میگرداند و همه جهان و از جمله انسـان را تکامل میدهد و به سوی هدف نهائی بالا میبرد آشنا گشتم. این اندیشه بزرگ را وقتیکه با اندیشههایکوتاهبین و نادانیکه بشریت در آن دست و پا میزد و در شرق و غرب و شمال و جنوب با آن میزیست مقایسه میکردم، از خود میپرسیدم: چگونه انسانیت در ایـن باتلاق گندیده وگودال تاریک میزید، در حالیکه در کنار او، این چراگاه و چمنزار دلربا و آبشخور زلال و باصفا و مکان بس بلند و نورتابان و رخشان است؟
در سایه قرآن، میدیدم که میان انسان، همانگونه که خدایش خواسته، و میان این جهانی که پـروردگارش آفریده، همنوائی و هماهنگی استوار و زیبائی برقرار است. وقتیکه با دقت بیشتر نگاه میکردم، میدیدمکه فساد و تباهی و جنگ و آشوبیکه بشریت در منجلاب آن غوطهور است به علت انحراف از قوانین جهانی، و برخورد تعالیم فاسد وبدکرداری استکه دیگران بر او دیکتهکرده با سرشتیکه او را خدایش بر آن سرشته است. به خود میگفتم: کدام اهریمن پست و نابکاری استکه او را بدین راه انداخته است و به سوی چنین دوزخی کشانده است؟
فسوسا و دریغا بندگان را !!!
در سایه قرآن میدیدم،که وجود چه از نظر مـاهیت و حقیقت درونی و چه از لحاظ اندازه زوایـا و جوانب بیرونی، بسیار بزرگتر از آن استکه مشاهده میگردد. چه وجود عبارت است از دنیای پیدا و دنیای ناپیدا نه اینکه تنها دنیای پیدا. خیر بلکه دنیا و آخرت، نه دیگر فقط این دنیا و بس. نشو و نمای انسانیت هم در طول این روزگاران دراز بوده و مـیان درههای ان لمـیده است. مرگ هم آخرین نقطه ایـنکوچ نـیست، بلکه اقامتگاهی در مسیرکاروان است. آنچه را هـمکه انسان در اینکره خاکی بدست میآورد، همه نصیب او را تشکیل نمیدهد، بلکه تنها بخشی از آن است. مقدار جزائی را هم که در این دنـیا از دست میدهد، کاملا دریافت میدارد. چه در آنجا ظلم و ستم، وکم وکاست، و ضائعگشتن و هدر رفتنی نیست. از سوی دیگر، این منزلکاروانی راکه روی این ستاره زمین طی میکند، کوچکی استکه به همراه جهان زنده مانوسی، و دنیای یار و مهربانی، آن را میپیماید. دنیائی است جاندار،که میشنود و پاسخ میگوید. به سوی آفریننده یکتائی میگرایدکه روح شخص مؤمن با خشوع وفروتنی به سویش گرایش دارد:
(وَلِلَّهِ یَسْجُدُ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ طَوْعًا وَکَرْهًا وَظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ) .
آنچه در آسمانها و زمین است، خواه ناخواه، خدای را سجده کند، هـمچنین سایههای آنــها بامدادان و شامگاهان در مقابلش به سجده افتد. (رعد/۱۵)
)تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالأرْضُ وَمَنْ فِیهِنَّ وَإِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ).
آسمانهای هفتگانه و زمین و آنچه درآنـها است به تسبیح و تـقدیس پـروردگار مشـغولند، اصلا چیزی وجود ندارد که (به زبان حال یا قال» به حمد و ستایش او مشغول نباشند. (اسراء/۴۴)
چنین تفکر شامل وکامل و درست وگستردهای درباره وجود، چه آرامشی، چه سعه صدری، چه انس و الفتی، چه اطمینانی، در دل انسان ایجاد مینماید و چه آبی بر آتش درونش میریزد؟ در سایه قرآن، انسان را آن اندازه بزرگوار میدیدم که با مقیاسهایگذشته و آینده بشر قابل محاسبه و بیان نیست. او با نفخهای ربانی انسان است.
(فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ).
آنگاه که او را آراسته و پیراسته نمودم و از روح متعلق به خود در او دمیدم، برایش سجده تعظیم کنید. (حجر/۲۹)
او با این نفخه، جانشین خدا در زمین است:
(إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَهِ: إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأرْضِ خَلِیفَهً).
آنگاه کـه پروردگارت بـه فرشتگان گفت: در زمـین جانشـیی قرار میدهم …. (بقره/۳۰)
و هر آنچه در زمین است همه از بهر او سرگشته و فرمانبردار:
( وَسَخَّرَ لَکُمْ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأرْضِ).
آنچه از نعمـهای الهی در آسمانها و زمین است همه را مسخرشما کردیم. (جاثیه/۱۳)
با برخورداری انسـان از ایـن همه ارزشـمندی و بزرگواری و علوّ مقام است که خداوند رابطهای راکه آدمیزاد باید بر آنگرد آید، رابطهای قرار داده است که از نفخهی با عظمت ربّانی مدد یافته باشد، این رابطه هم رابطهی عقیدهی به خدا است. چه عقیدهی مؤمن، مـیهن او
است، قبیلهی او است، اهل و خانوادهی او است… از این جا استکه انسان باید برگرد عقیده جمع شود نه برگرد چیزهائی از قبیلگیاه و چراگاه وگله و آغل …که چهارپایان بر آن جمع آیند …
مؤمن دارای اصل و نسب ریشهداری استکه ریشـه در روزگاران دارد. او فردی از آن موکب وکاروان بزرگوار و عظیمی استکه قافله سـالارانش نوح، ابراهیم، اسماعیل، اسحاق، یـعقوب، یـوسف، موسی، عیسی، و محمد صَلّی اللهُ عَلَیهِ و اله میباشد…
(وَإِنَّ هَذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّهً وَاحِدَهً وَأَنَا رَبُّکُمْ فَاتَّقُونِ).
این دین شما (ازنظر عقائد و اصول شرائع)، دیـن واحدی است و همگان ملت یگانهانـد، ومن پروردگار شمایم، پس از من بترسید و خود را از عذابـم در امـان دارید.
این موکب وکاروان بزرگ از قدیم الایِِّام پـیوسته به سیر خود ادامه داده است، و در سرزمینهای مختلف میان ملتهای متعدد – چنانکه در سایه قرآن هویدا است – با موقعیتهای همسان، و سختیها وگرفتاریهای مشابه، و آزمونها و آزمایشهای همانندی مواجه و رو در رو گشته است. با گمراهی، کوردلی، سرکشی، شـهوت پرستی، اذیت و آزار، ظلم و ستم، بیم و تهدید و از هم پاشیدن و پراکنده ساختن … مقابل و رویارو شده است، ولی از میدان در نرفته و با گامهای استوار و خاطری آرام، به راه خود ادامه داده است و به یاری خدا و امید به پروردگار، به پیش تاخته، و هر آن در انتظار وعدهی راستین و مؤکّد خداوندی بوده است:
(وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ: لَنُخْرِجَنَّکُمْ مِنْ أَرْضِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنَا. فَأَوْحَى إِلَیْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِکَنَّ الظَّالِمِینَ وَلَنُسْکِنَنَّکُمُ الأرْضَ مِنْ بَعْدِهِمْ ذَلِکَ لِمَنْ خَافَ مَقَامِی وَخَافَ وَعِیدِ).
کافران به پیامبران خود میگفتند: یا شما را از سرزمین خود بیرون میرانیم یا باید به دیـن قوم و قبیلهی خود برگردید و بـر بـاور آنـان بـاشید. خداونـدشان پـیام فـرستاد کــه: سـتمکاران را نـابود مـیسازیم و شـما پپامبران و مؤمنان را به جای ایشان، در زمین سکونت میدهیم. این جایگزینی نـیز از آنِ کسـانی است کـه از عظمت مـن بـترسند و از بـیم مـن در هـراس بـاشند و خویشتن را از کارهای ناشایست بدور دارند. (ابراهیم/۱۳،۱۴)
موقعیت، آزمون، تهدید، یقین، و وعدهی واحدی است برای ایـن موکب وکاروان عظیم و بزرگوار … و سرانجام واحدی است که مسلمانان در پـایان گشت و گذار، انتظار آن را میکشند و برای رسیدن بدان اذیت و آزار و تهدید و بیم را به جان میخرند …
در سایهی قرآن آموختمکه در این جهان بیکران، تصادفِ کور وکر و جهشِ ناگهانی، فاقد اعتبار است:
(إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ)…
ما هر چیزی را به اندازه و مقتضای حکمت آفریدیم. (قمر/۴۹)
(وَخَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِیرًا).
هر چیزی را آفریده است و اندازهگیری دقیقی در آن بکار برده است. (فرقان/۲)
هرکاری حکمتی دارد. ولی حکمت ژرف پـنهان ازدیدهها، چه بسا برای نگاه سطحی وکوتاه انسانی هویدا نگردد:
(فَعَسَى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئًا وَیَجْعَلَ اللَّهُ فِیهِ خَیْرًا کَثِیرًا).
چه بسا چیزی را ناپسند بدانید، اما خداوند خیر زیادی در آن نهفته باشد. (نساء/۱۹)
(وَعَسَى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَاللَّهُ یَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ).
چه بسا چیزی را ناخوش بدارید، و خیر و صلاح شـما در آن نهفته باشد، و چه بسا چیزی را دوست بدارید، و شر و بلای شـما در آن بـاشد، زیـرا خدا هـمه چیز را میداند و شما نمیدانید. (بقره/۲۱۶)
اسبابی که تودهی مردم بدانها عادت گرفته و آشـنایند، گاهی نتیجه بـخش خواهند بود وگاهی نتیجهای نمیدهند. مقدماتی را که مردم حتمی میدانند، گاهی نتائجشان به دنبالشان بیاید و گاه نیاید. این بدان خاطر است که اسباب و مقدمات، آن چیزهائی نیستندکه آثار و نتائج را پدید میآورند؛ بلکه ایجادکننده همان ارادهی مطلقی است که آثار و نتائج را میآفرینند، همانگونه که خود اسباب و مقدّمات را آفریده است.
(لا تَدْرِی لَعَلَّ اللَّهَ یُحْدِثُ بَعْدَ ذَلِکَ أَمْرًا).
تو نـمیدانـی، شـاید خداونـد بـعد از آن، کـار دیگری کند. (طلاق/۱)
(وَمَا تَشَاءُونَ إِلا أَنْ یَشَاءَ اللَّهُ).
شـما چیزی را نـمیتوانـید بـخواهـید، مگـر آنگاه کـه پروردگار بخواهد. (انسان/۳۰)
اما شخص مومن باید از اسباب و وسـائل موجود استفادهکند، زیرا برای بکارگیری و سود جستن از آنها فرمان داده شده است. تنها خدا استکه آثار و نـتائج آنها را مقدر میدارد و جلوهگر میسازد. اطمینان به رحمت خدا و دادگری و حکمت و دانش او، یگانه پناهگاهی استکه محل امن و امان است، و تنها جائی استکه دل در آن آرامگیرد و از وسوسه و دلهره بدور باشد:
(الشَّیْطَانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَیَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشَاءِ وَاللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَهً مِنْهُ وَفَضْلا وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ)
اهریمن شما را از فقر و تنگدستی میترساند و از انجام دادن کردار نیکو بدور میدارد و به انجام دادن کارهای گناه آلود برمیانگیزد ولی خداوند به شما وعدهی مغفرت و برکت خود دهد، و او دارای رحمت و نعمت فراوان، و دانای به امور است.(بقره/۲)
به دنبال آن در سایهی قرآن با خاطر آسوده و انـدرون آرام و دل روشن به زندگی ادامه میدادم و دست خدا را در هرکاری و هر امری مشاهده مینمودم و درکنف حمایت پروردگاری و زیر رعایت خداونـدگاری بسر میبردم … و صفات موجبهی ذات اقدس و فاعلیت و سازندگی آنها را درمییافتم.
(أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ)
بدان هنگام که شخص درمانده کمک میطلبد چه کسی جـز خدا مـیتوانـد پاسخگوی او بـاشد و نـیازش را برآورده کند و بلا را از سرش بدور دارد؟(نمل/۶۲)
(وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَهُوَ الْحَکِیمُ الْخَبِیرُ)
او بر همهی بندگان خود چیره است و هـر آنـچه کند از روی حکمت است و دانش او محیط بر هـمهی مـخلوقات آشکار و پنهان میباشد.(انعام/۱۸)
(وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ)
خدا نیرومند است و بر اجرای هر آنچه بخواهـد تـوانـا است، اما بیشتر مردم خفایای حکمت و لطف تـدبیرش را نمیدانند.(یوسف/۲۱)
(وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ)
بدانید که خداوند میان شخص و دل او حائل گردد و بر دل انسان مسلط است. (انفال/۲۴)
(لِمَا یُرِیدُ)
خداوند برای انجام هر آنچه بخواهد، کـوشا و چـابک است. (هود/۱۰۷)
(وَمَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ وَمَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ)
هر که از خدا بترسد و اوامـر و نـواهـی او را مـراعـات دارد، او را از هر تنگنائی نجات بخشد و از راههائی بدو روزی رساند کهآنها را به حسـاب نیاورده و درنظر نداشته است. و هر که به خدا پشت بندد، خدا او را کافی است. خداونـد بـر کار خود چیره بـوده و خواست خویش را به مرحلهی اجرا درآورد.(طلاق/۳و۲)
(مَا مِنْ دَابَّهٍ إِلا هُوَ آخِذٌ بِنَاصِیَتِهَا)
هیچ جنبندهای نیست مگر اینکه پروردگار بر او فرمان میراند و زمام اختیارش در دست قدرت او است. (هود/۵۶)
(أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ وَیُخَوِّفُونَکَ بِالَّذِینَ مِنْ دُونِهِ)
آیا خداوند برای بندهی خود محمّد کافی نیست؟ شگفتا، کفار تـو را نــه از خـدا بـلکه از خـدایـان دروغین میترسانتد. (زمر/۳۶)
(وَمَنْ یُهِنِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ مُکْرِمٍ)
خدا هر که را خوار دارد، کسی نمیتوانـد او را گرامی نماید. (حج/۱۸)
(وَمَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ)
خدا هر که را سرگشته و گمراه سازد، راهنما و رهبری نخواهد یافت. (رعد/۳۳)
همچنین آموختمکه دست خدا درکار است، لیکن از راه ویژهی خویش بکار میپردازد. ما حق نداریـم از خدا بخواهیم امور را با شتاب هر چه بیشتر انـجام دهد و نتائج آنها را به ما بنمایاند. همچنین حق دخالت در کارهای خداوند را نداریم و نباید برای پروردگار نقشه بکشیم و ارائه طریق نمائیم، زیرا – چـنانکه در سایهی قرآن نمایان میگردد – شریعت الهی وضع شده است تا در هر محیط و هر مرحلهای از مراحل رشد انسـانی و در هر یک از حالات روانی مردمانکه از یک پیکر و نژادند،کارگر باشد و دخالت نماید. قوانین خدائی برای این انسانیکه روی اینکرهی خاکی زندگی مینماید وضعگشته است و در آن ارج سرشت انسان و ارزش نـیروها و اسـتعدادهـا و قدرت و ضعف و حالات گوناگونیکه بر او عارض میگردد، از نظر بدور نمانده است و معتبر شمرده شده است.
پروردگار نسبت به این موجودکه انسان است بدگمان نمیشود تا موقعیت و وظیفهی او را در زمـین نـاچیز انگارد یا در شکلی از اشکال زندگیش – خواه در حالت انفرادی و خواه به عنوان اندامی از پـیکرهی اجتماع – ارزش او را به حساب نیاورد. همچنین خداوند به دنبال خیال روان نمیگردد تا در حالت بیخبری، این موجود را بالاتر از منزلتیکه دارد جای دهد و یـا بیشتر از طاقت و وظیفهاش از اوکار تکلیف بخواهـد؛ بلکه سرشت انسانی خدادادی او را کاملا مـراعات داشته است، سرشتیکه روز نخست او را بر آن سرشته و به همراه آن به این دنیا گسـیل نـموده است… در هر دو حالت انـفرادی و اجتماعی، ارکان فطرت و اصول سرشت او آنقدر سطحی و ساده نـیست تـا با وضع قانونی پیدا آید و با اشارهی قلمی درهم نوردیده شود… انسان همین پدیده است با داشـتن همین سـرشت و آرزوها و خواسـتها، و نـیروها و اسـتعدادها، آئـین پـروردگاری دسـتش را میگیرد تـا او را به سوی بلندترین درجهی کمالیکه بر حسب سرشت و وظیفهاش برایش معینگشته است، بالا ببرد. پـیکر و سـرشت و قوام حیات او را در راهکمالیکه رو به سوی خدا دارد، محترم میشمرد و چون آئین خدائی برای روزگاری دراز – مدتی که تنها آفریدگار این انسان و نازلکنندهی این قرآن، بدان آشنا است – وضع شده است، بنابراین برای تحقق هدفهای بلند و ارجمندش در مسیریکه راه به سوی خدا دارد، نه شتابی شده است و نه انحرانی بوده است. در برابرش زمانی بس دور و دراز استکه نه عمرکسی حد و مرزش را دریابد، و نه آرزوها و خواستهای شخص فانی -که میترسد مرگ او را از رسیدن به پایان بیانتهایش باز دارد – چرخ زمان را به سرعت اندازد همانگونهکه طرفداران مذاهب و مکاتب زمینی دچار این دلهره و شتابند و قوانین مربوط به مکتب خویش را تنها برای یک نسل بکار میگیرند و در پی سود آنـی وزودگذرند، و چون حوصله و شکیبائی برداشتن گامهای آرام و منظم را نـدارنـد از همگامی با سرشت هماهنگ دوری میگزینند و در این راه کج و نااستواریکه میپیمایند،کشت وکشتارها بپا میشود و خونها روان میگردد و ارزشهای معنوی در هـم مـیریزد وکـارها دسـتخوش اضـطراب و دچـار اغتشاش میشود، سرانجام خودشان نیز در هم شکسته میشوند و مکاتب ساختگیشان، زیر پُتک فطرتکه مکاتب انحرافی بر آن تکیه ندارد، له و لورد میگردد.
اما اسلام آهسته و آرام با سرشت همگام میشود،گاه آن را از اینجا میراند وگاه از آنجا بازمیدارد، و چون از راه راست، بهکنار رود، آن را رهنمودگردد و به صـراط مسـتقیمش آورد، ولی آن را نـیست و نابود نمیکند و درهمش نمیشکند، بلکه با آن شکـیبائی مـینماید و همانند شـخص خردمند و بیدار دل و درستکاریکه پیشاپیش راه و نقشهی هدف خویش را تـهیه دیـده باشد، با او بردباری نشان میدهد و رهنمونش مینماید… اسلام میداند آنچه در این دوره کامل و تمام نشود، در دورهی دوم یا سوم یا دهم یا صدم و یا هزارم … اتمام پذیرد، زیرا روزگار دراز و هدف نیز روشن است، و راه رسیدن به هدف مهم و بزرگ هم طولانی میباشد، همانگونهکه درخت تنومند میروید و ریشههای خود را در دل خاک میدواند و شاخههایش سر سبز و انبوه وگشن میشود، اسلام نیز میروید و آهسته و آرام قد میکشد و ساده به پیش میرود و با خاطر آسوده، سربلند میکند و گردن میافرازد، سرانجام نیز همان میشودکه خواست خدا باشد …گاهیکشت و زرع با وزش طوفانهائی زیر لایهای از شن پنهان میگردد وگاه همکرم خوردگی پیدا میکند، و چه بسا تشـنگیکشت را نـیم سوخته مینماید، و زمانی نیز سیلابها آن را به زیر میگیرد، اماکشاورز بینا و دورنگر میدانـدکه کشت مـاندگار است و سرانجام سر از لای تودهها بیرون میآورد و در دراز مدت بر همهی این آفات چیره میشود، لذا نه شتاب زده میشود و نه پریشانی و دلهره به خود راه میدهد. بلکه برای به ثمر رساندن و بهرهگیری از آن، جز از وسائل طبیعی و فطری آهسته و آرام، و همگام و هماهنگ و بخشایشگر و مهربان، استفاده نمیکند … و این همان سنت الهی استکه در شریان هـمۀکائنات جاری و ساری است.
(وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّهِ اللَّهِ تَبْدِیلا).
قانون خدائی، دگرگونی ندارد. (احزاب/۶۲،فاطر/۴۳،فتح/۲۳)
حق در آئین خدائی و در ساختمان وجود، چیز اصـیلی است. و آن نه یک جهش آنی و زودگذر، و نه یک تصادف غیر منتظره و بیجهت است. بلکه پـروردگار متعال حق است و بس، و از ذات بـزرگوارشـان هر موجودی پیرایهی وجود به تن میکند:
(ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ).
این بدان سبب است که تنها خداوند، پروردگار حقیقی است و بلند مرتبه و بزرگوار میباشد و خدایان دیگر باطلند. (لقمان/۳۰)
خداوند این جهان را بر اساس حق آفریده است و با آن باطل و پوچ آمیخته نمیگردد:
(مَا خَلَقَ اللَّهُ ذَلِکَ إِلا بِالْحَقِّ).
آن را جز بر اساس حق و از روی حکمت نیافریده است. (یونس/۵)
(رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلا سُبْحَانَکَ).
پروردگارا این کائنات را پوچ و بیسود نیافریدهای، تو از هر عیب ونقصیپاک و منزهی. (ال عمران/۱۱۹)
(وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّمَاوَاتُ وَالأرْضُ وَمَنْ فِیهِنَّ).
حق اگر پـیرو آرزوهـا و خواسـتهای ایشـان شـود، آسمانها و زمین و آنچه در آنها است تباه گردد. (مومنون/ا۷)
حق بناچار باید آشکار و نمایانگردد و پیروز و چیره شود، و باطل باید مغلوبگردد و شکست خورده از میدان بدر رود … اگر ظاهر امر جز این باشد، سرانجام چنین خواهد شد وپیروزی حق حتمی است:
(بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ).
حق را به جان باطل اندازیم، بر آن پیروز شود و باطل از میدان بدر رود. (انبیاء/۱۸)
خیر و صلاح و نیکوکاری نـیز چون حق اصـیلند، و همانند زمین پایدارند:
(أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِیَهٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَدًا رَابِیًا وَمِمَّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِی النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْیَهٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ کَذَلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا یَنْفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الأرْضِ کَذَلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الأمْثَالَ).
خداوند از ابرهای آسمان، آب فرو میباراند و درّهها و رودخانهها هر یک بـه اندازهی گنجایش خویش بـرای رویش گیاهان و بهرهوری درختان از آب آن در خود میگنجانند و روی ایـن سـیلابها، کـفهای زیــاد و بیسودی قرار میگیرد، همچنین است آنـچه از طـلا و نـقره و غیره جـهت تهیهی زیـنت آلات روی آتش ذوب مـینمایند، کـفهائی هـمانند کـفهای آب بـرمیآورد- پروردگار برای حق و باطل چنین مثالی زند – اما کفها، بیسود و بیهوده باشد و هر چه زودتـر از مـیان رود، ولی آنچه برای مردم نافع است در زمین ماندگار است، خداوند این چنین مثالی زند. (عقائد باطل، همسان کف و خس و خاشاک روی آب و بالای فلزات است که هر چه زودتر از میان رود، ولی ادیان حقیقی آسـمانی، چون آب و طلا و نقره سودمند و ماندگار میباشد. (رعد/۱۷)
(أَلَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلا کَلِمَهً طَیِّبَهً کَشَجَرَهٍ طَیِّبَهٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِی السَّمَاءِ تُؤْتِی أُکُلَهَا کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَیَضْرِبُ اللَّهُ الأمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ وَمَثَلُ کَلِمَهٍ خَبِیثَهٍ کَشَجَرَهٍ خَبِیثَهٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الأرْضِ مَا لَهَا مِنْ قَرَارٍ یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَفِی الآخِرَهِ وَیُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِینَ وَیَفْعَلُ اللَّهُ مَا یَشَاءُ).
بنگر خداوند چگونه مثلی زده است، گفتار نیک و سخن حق (ایمان – لا اله الا اللهُ ….) هـمانند درخت خـوبی است که اصل آن ریشه در زمین دارد و استوار باشد و شاخ و برگ آن سر به آسمان کشیده باشد و هـر آن و هر زمان (یا در فصل معیّن) با اجازهی خداوندیش، تر و تازه بوده میوه بـدهد و فـائده بـرساند. و سـخن بـد و گفتار ناهنـجار (کفر و شرک)، همانند درخت بـدی است که رگ و ریشهی آن از زمین کنده شده باشد و (در دست گردبادها و عوامل طبیعی) آرام و قرار نداشـته بـاشد. خـداونـد کسـانی را که ایـمان آورده بـاشند بـا بـاور استواری که دارند از تـزلزلهای فکری و گرفتاریهای دنیوی و اخروی نجات میدهد، و ستمکاران را سر در گم و سرگشته مینماید، خداوند هر آنچه را بخواهد به انجام میرساند و عملی میسازد. (ابراهیم/۲۴-۲۷)
آیا چنین اندیشهای چه یقین و اطـمینانی را بوجود میآورد؟ چه آرامش و سکونی به دل میدهد؟ چه ایمان و باوری نسبت به حق و خیر و صلاح ایجاد میسازد؟… و این واقعیّت کوچک چه نیرو و تسلّطی را در ضمیر ایجاد وچه قوّت قلبی به انسان خواهد داد؟ زیر سایهی قرآن، از این مرحلهی زندگی گذشته و پای به مرحلهی یقیـن صادقانه و باورقاطعانه گذاشتم … و مطمئن گشتم که هیچگونه اصـلاحی برای ساکنان ایـن زمین و هیچ آسایشی نصیب این بشریّت نـمیگردد و ترقی و تعالی و برکت و طهارت و همگامی و هماهنگی با قوانین جهان و فطرت حیات … حاصل نمیشود مگر با برگشت به سوی خدا.
برگشت به سوی خدا – چنانکه از قرآن پیدا است – یک شکل و یک راه بیشتر ندارد، تنها یک راه نه بیش از آن، و آن برگشت دادن همهی امور زندگی.به آئین خدائی و منهج الهی استکه مقررات آن را خداوند در کتاب خود قرآن مجید برای بشریت روشنکرده است . . .
و اینکه بشریت در زندگی خود، تنها اینکتاب را حکم قرار دهد، و در امور خویش داوری را فقط به پیشگاه آن ببرد. در غیر این صورت، جز فساد در زمین و بدبختی مردم و اقامت در لجنزار سـیاه تـیره روزی و متابعت جهالت، نخواهد بود و به جای خداپـرستی آرزوپرستی رواج خواهد داشت:
(فَإِنْ لَمْ یَسْتَجِیبُوا لَکَ فَاعْلَمْ أَنَّمَا یَتَّبِعُونَ أَهْوَاءَهُمْ وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنَ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَیْرِ هُدًى مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ).
چنانکه دعوت تو را نپذیرفتند، بدان که ایشـان بـدنبال خـواسـتها و آرزوهـای خـود مـیروند، چه کسـی سرگشتهتر و گمراهتر از کسی است که پیروی از هوی و هوس کند و بـه راهـی رود که خدا او را بـدان سـو رهنمونی نکرده باشد؟ تردیدی نیست خداونـد گروه ستمکاران را توفیق نمیدهد و هدایت نمینماید.(قصص/۵۰)
داوری بردن به آئین پروردگاری، که درکتابش قرآن قوانین آن ذکر شده است، نه سنت است و نه مستحبّ و نه محل انتخاب وگزینش. بلکه پیروی از قانون ایـن آئین، ایمان است و پیروی نکردن از آن بیایمانی:
(وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلا مُؤْمِنَهٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَهُ مِنْ أَمْرِهِمْ…).
چون خدا و پیامبرش فرمانی صادر کنند، هـیچ مـرد و زن مسلمانی اختیار گزینش و پیروی از امر دیگری جز آن را ندارد.(احزاب/۳۶)
(ثُمَّ جَعَلْنَاکَ عَلَى شَرِیعَهٍ مِنَ الأمْرِ فَاتَّبِعْهَا وَلا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ إِنَّهُمْ لَنْ یُغْنُوا عَنْکَ مِنَ اللَّهِ شَیْئًا وَإِنَّ الظَّالِمِینَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ وَاللَّهُ وَلِیُّ الْمُتَّقِینَ).
سپس تو را بر راه روشنی از کار و بار دین قرار دادیم. تو از آن آئین خدائی دستور بگیر و از آن مسـیر الهـی راه برو و از خواستها و آرزوهای کسانی کـه نـادانـند پیروی مکـن. ایشـان در پیشگاه خـدا کـاری بـرای تـو نمیتوانند بکـنند و عذابـی را از تـو بـدور نـمیدارند. ستمکاران، گروهی یـاوران گروه دیگرند، و خدا هـم یاور پرهیزکاران است. (جاثیه/۱۸،۱۹)
پسکار جدّی است … کار اساسی عقیده است … کار مربوط به خوشبختی یا بدبختی ایـن بشریت مطرح است …
این بشریت – که ساختهی خدا است – قفلهای فطرتـش جز باکلیدهای ساخت خدا باز نمیشود، و بیماریهایش بهبودی نمییابد و دردهایش آرام نـمیگیرد مگر با دوائـی که از دست خدای بزرگوار دریـافت دارد. پروردگارکلیدهای گشایش هر در بستهای و دوای هر نوع بیماری را تنها در ییروی از آئین خداونـدی به ودیعت نهاده است:
(وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَهٌ لِلْمُؤْمِنِینَ….).
چیزهائی از آیات قرآن فرو فرستیم که وسیلهی بهبودی (و نجات از درد و بـیماری شک و تـردید و کـفر و سرگشتگی) است، و برای مـومنان رحمت بـه ارمـغان میآورد. (اسراء/۸۲)
(إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ….).
این قرآن مردم را به راهی رهنمون گردد که از هـر راه دیگری راستتر و درستتر (برای رسیدن به سـعادت حقیقی در دنیا و آخرت) است. (اسراء/۹)
مـا ایـن بشریت نـمیخواهدکه قفل را به پـیش سازندهاش و بیمار را به پیش خالقش ببرد، دربارهی امور نفسانی وکارهای انسـانی و خوشبختی و بدختی خویش، نمیخواهد همان راهی را پـیشگیردکه در مورد امور دستگاهها و ابزارآلات مـادی ناچیز و بیارزش که در نیازمندیهای روزانهی کوچکش مورد استفاده قرار میدهد، ییشگرفته است و بدان عادت یافته است.
چه بشریت میداند که برای بازسازی و راهانـدازی فلان دستگاه، باید از مهندسکارخانهای دعوت به عمل آورد که دستگاه را ساخته است، ولی ایـن روش و قاعده را بر خود انسان منطبق نمیسازد، تا انسان را به کارخانهای برگرداندکه از آن بیرون آمده است و جز از پروردگار زیبانگاری دستور نگیرد و فرمان نپذیردکه این دسـتگاه شگفتانگـیز را به وجود آورده است، دستگاه شگفت و بزرگ و ارزشمند و سر و ساماندار و ریزهکار پیکرهی انسان، دسـتگاهیکه راه درون شو و بیرون شو آن را نمیداند جز آنکه او را آفریده و پرورده است:
(إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ أَلا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ…).
خداوند به راز خلقت مردمان و ضربان قلب آنان آشـنا است. مگر میشود کسی که آنـان را آفریده است، بـه حال ایشان آشنا نباشد، در حالی که خداونـد بسـیار دقیق و آگاه است؟. (ملک/۱۳،۴ا)
بدبختی بشریتگمراه از همین جا بوده است. بشریت بیچاره و سرگردانیکه روی ترقی و تعالی و هدایت و راحت و سعادت را نخواهد دید مگر آنگاهکه سرشت انسان را به سازندهی بزرگوارش برگرداند، همانگونه که یک دستگاه نـاچیز و بیارزش را به پـیش سازندهی کوچکش برمیگرداند.
برکنار داشتن اسلام از مقام پیشوائی و امر رهبری بشریّت، بلاشک واقعهی خوفناکی در تاریخ بشریّت بوده است و بلایکمرشکنی در زنـدگی انسـان محسوب گشته است، بلائیکه بشریت همانند آن را هرگز به خود ندیده است…
اسلام امر رهبری را وقتی بدستگرفتکه زمین دچار تباهی شده بود و زندگیگندیده و رهبریها فاسد شده، و بشریت بدبختیها از دست ایـن رهبریهای مـتعفّن چشیده بود، و:
(ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ).
فساد و تباهی بسبب کـار ناشایست مـردم در دریـا و خشکی پیدا گشته است. (روم/ا۴)
اسلام با این قرآن و با اندیشهی نوی که قرآن به ارمغان آورده بود، و با آئینیکه از این اندیشه یـاری جسـته بود، زمام رهبری را بدست رفت. اینکار تولّد تازهای برای انسان بود، تولّدیکه در حقیقت بسی بزرگتر و برتر از تولّدی بودکه با آن به زنـدگیگام نـهاده و سرآغاز حیات او بوده است. این قرآن اندیشهی نوی از وجود و زندگی و ارزشـها و نظامها برای بشـریت پدیدار کرد، همانگونه که واقعیت اجتماعی مـنحصر
بفردی را بدو دادکه پیش از اینکه قرآن آن را ایجاد نماید، حتی تصور آن هم برایش مشکل بود. بلی، پاکی و زیبائی، بزرگی و تعالی، گستردگی و سادگی، حقگوئی و حقجوئی، هماهنگی و همگامی، همهی اینها بگونهای به حقیقت پیوستکه اگر ارادهی خدا نبودکه در زیر سایهی قرآن و طریقه و آئین آن بوقوع پیوندد، بر دل بشریّت نمیگذشت.
سپس این بلای خردکننده وکمرشکن یعنیکنار زدن اسلام از امر رهبری، بوقوع پیوست. پـیشوائـی را از دست اسلام بدرکردند تا جهالت بار دیگر در شکلی از اشکالگوناگونکه دارد بر بشریّت فرمانروائیکند. این شکل، اندیشهی مادیگرائی بودکه بشریت امروزه بدان سرگرم و شادمان است همانگونه که کودکان از داشتن لبـاسهای تـازه و رنگارنگ و عروسکها و اسـباب بازیهای جوراجور، ذوق زده و خوشحال میگردند.
در دنـیا، دستهای ازگـمراهکنندگان مکّار و دشـمن بشریّت هستندکه آئین الهی را درکفّهای، و نوآوریهای انسان در جهان ماده را درکفهی دیگری قرار میدهند، آنگاه به بشریّت خواهندگفت: برگزین! یکی از این دو راه را برگزین: یا راه خدا را در زندگی پیشهگیر و ازهر آنچه ساخته و پرداخته دست انسان در عالم ماده است دوری گزین، یا از ثمرهی دانش و شناخت انسان بهرهور شو و از راه خدا بدور باش. این عمل، فریب کثیف بس مزوّرانه و دغل بازی پست ماهرانه است. چـه اصـلا ً طرح مساله بدینگونه نیست … آئین خدائـی هـرگز دشمن اختراعـات و ا کتشافات و نـوآوریهای انسـان نمیباشد. بلکه مروج این نوآوریها و رهنمون آنها در مسیر صحیح و درست است. تا انسان بتواند در مقام خلیفه گری وظیفه خویش را به نحو احسـن روی کره زمین به انجام رساند، آن مقامی را که خدا بدو سپرده و برانجام آن توانائیش داده است. از نیروهای مستور و پنهان نیز آن اندازه بدو عطاء فرموده است که بتواند به وظیفه واجب خود اقدام ورزد. از قوانین و سنن جهانی نیز آن مقدار بـه زیـر فرمانش کشیده است و در اختیارش گذاشته است که او را در راه انجام این واجب یار و مددکار باشد.
خداوند میان آفـرینش انسـان و آفـرینش ایـن جـهان هماهنگی برقرار کرده است تـا بـر زندگی و کار و نوآ وری توانا شود. اختراع و نوآوریهایش نیز پرستش، و عبادت خدا بشـمار میآید و وسـیلهای از وسایل سپاسگزاری بر نعمتهای خدائی مـحسوب مـیگردد و نشانه تقید به رعایت شرط پیمان خلافت است که بـه موجب آن باید در چهارچوبی کار کند و حرکت نماید که خدا را خشنود سازد و رضایت او را فراهم آورد.
آنان که آئین الهی و راه خدائی را در کفهای، و نوآوریهای انسان در جـهان مـاده را در کفه دیگری میگذارند، حقیقتاً بدخواه و بداندیشند. هرگاه بشریت خسته و کوفته و گمراه و سرگشته، از راهی که پـیش گرفته و از سرگردانی و ویلانی، بیزار و گریزان گردد و بخواهد به ندای ساربان دلسوز و رهبر مشفق، گوش فرا دهد و خود را از مهلکه بدر کند و در کنف حمایت خداوندگار بغنود، بر او تاخت میآورند و او را میتارانند.
از این سو، دستهی دومی هم هسـتندکه خیر خواه و نیکاندیشند اما خرد دوراندیش و فراگیر و همه جا نگر ندارند و دارای درک و فهم عمیق نیستند. اکتشافات و اختراعات انسانها در زمینهی نیروها و قوانـین طبیعی، اینان را مات و مبهوت نموده است و پـیروزیهای انسانها در جهان ماده، ایشان را واله و شیداکرده است، این شیفتگی و سرگشتگی که دل از دستشان بدر برده است و آنان را سراپا محو تماشای خود نموده است، در آئینهی اندیشه و شعور آنان چنین وانمودکرده استکه میان نیروهای طبیعی و ارزشهای ایمانی جدائی افکنده شود و تاثیر واقعی این ارزشهای ایمانیکه در خود جهان و اساس زنـدگانی انکارناپذیر است، نـادیده انگاشته شود و قوای طبیعی و قوای ایمانی از هم مجزا گردند!
اینگروه برای قوانین طبیعی خط سیری قرار میدهند و برای ارزشهای ایمانی، مسیر جداگانهای قائلند، و معتقدندکه قوانین طبیعی بدون متاثر شدن از ارزشهای ایمانی به خط سیر خود ادامه میدهند و مثمر ثمر خواهند بود، خواه مردم ایمان داشته باشند و خواه ایمان نداشته باشند، خواه آئین خدائی را در ییشگیرند یا از آن دوریگزینند، خواه از قوانین الهی دستورگیرند و راه شریعت در پیش، خواه از قانونهای ساختهی انسانها پیروی نمایند و به فرمان خواستها و آرزوهای خود لبیک گویند!
این طرز تفکر،گمانی بیش نیست. چه این کار جدائی افکندن میان دو نوع قانون خدائی است که در اصل هیچیک از آن دو از همگسـیخته نیست. ارزشـهای ایمانی همانند سایر قوانین طبیعی، بخشی از قوانین و سُنن خدا در جـهان بوده وکاملآ همسانند و رابطه استواری میان آنها برقرار است و نتائج آنها مرتبط و متداخل میباشد. اصلآ در اندیشه و احسـاس شخص مؤمن مجوزی نمیتوان یافتکه بر طبق آن بتوان میان این دو جدائی انداخت.
این همان اندیشهی راست و درستی استکه چون در زیر سایهی قرآن بغنوی، قرآن آن را در نفس ایجادکند و بدان ارمغان دارد. چنین اندیشهای به وجود میآورد آنگاه که سخن میراند از اهلکتاب و پیروانکتابهای آسمانی در روزگارانکهن، و از دوری کردن آنـان از دستورهای آنکتابها و سرانجام و نتیجهی این انحرافها:
(وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْکِتَابِ آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَکَفَّرْنَا عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ وَلأدْخَلْنَاهُمْ جَنَّاتِ النَّعِیمِ وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُوا التَّوْرَاهَ وَالإنْجِیلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لأکَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَمِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ).
اگر اهل کتاب (اعم از یهود و نصارا) ایـمان مـیآوردند (به اسلام و پیامبر اسلام) و پرهیزگاری مینمودند و از گناهان اجتناب میورزیدند، بدکرداریها و گناهانشان را محو مـیکردیم و نـادیده میگرفتیم و آنـان را وارد بهشت پر نعمت میکردیم. اگر ایشان قوانین تـورات و انجیل و آنچه بر ایشان از جـانب خدایشـان فرستاده شده است (قرآن)، پا برجا میداشتند، پروردگار روزی آنان را توسعه میداد و از بالا و پائین بر ایشان نـعمت میبارید وازآن بهرهورمیشدند. (مائده/۶۵،۶۶)
قرآن اینگونه اندیشهای را ایجاد میکند آنگاه که از وعدهی نوح به قومش سخن میراند:
(فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کَانَ غَفَّارًا یُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَیْکُمْ مِدْرَارًا وَیُمْدِدْکُمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِینَ وَیَجْعَلْ لَکُمْ جَنَّاتٍ وَیَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهَارًا).
و (به قوم خود) گفتم: از پروردگار خویش آمـرزش بخواهید و او پـیوسته آمـرزنده بـوده است، تـا بـاران رحمت و نعمت بیکران را از آسمان بر سرتان ریـزان و باران کند و با اعطاء دارائـی و فرزندان (کـه دو زیـنت دنیویند) یاریتان دهد و دستگیریتان نـماید، و بـاغها و رودخانهها نصیبتان گرداند. (نوح/۱۰،۱۲)
قرآن این اندیشه را ایجاد مـیکند آنگاهکه درباره واقعیت نفسانی مردم و واقعیت خارجی آنانکه خدا بدیشان روا میدارد سخن میگوید و میان این واقعیت درونی و بیرونی ارتباط برقرار میسازد:
(اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ).
خـداونـد آنـچه را که بـه دسـتهای روا داشـته بـاشد، دگرگون نـمیسازد، مکـر آنگاه که رفتار خویش را دگرگون سازند. (رعد/۱۱)
ایمان به خدا، پرستش پیوسته و دائمی او، پـا بر جا داشتن شریعت و آئین الهی، همهی اینها اجراء قوانـین خداوندی است، قوانینیکه در زندگی دارای تاثیر فعال مثبت بوده و از همان منبعی سرچشمه میگیرندکه همهی قوانین دیگر جهانکه آثار واقعیتشان را باحس و تجربه مشـاهده مینمائیم، سرچشـمهگرفتهانـد و بیرون تراویدهاند.
بعضی مواقع، امور ظاهر فریبی ما راگول میزنند تـا مسالهی جدائی و دوگانگی میان سنتهای جهانی را باور داریم، مثلآ وقتیکه میبینیم چـنگ زدن بـه قـوانـین طبیعی با وجود پـیروی نکردن از ارزشـهای ایـمانی نتیجهبخش و منتهی به پیروزی میگردند، دچار چنین وسوسهای خواهیم شد. نـتائج ایـن افـتراق و جدائـی اندازی چه بسا در آغاز امر ظاهر نشود، ولی سرانجام پیداگردد. این امر عیناً برای اجتماع اسلامی بوقوع پیوسته وگریبانگیر آن شده است. زیـرا خط صعود اسلام، از نقطهی تقاطلع قوانین طبیعی با ارزشهای ایمانی و بهرهگیری از آن در زندگانی، شروع شد. و خط سقوط اسلام از نقطهی انفصال این دو آغازگشت، و هر اندازه زاویهی این افتراق، گشادهترگردید، سقوط اسلام بیشتر و شیب آن تندتر شد تا آنجاکه نسبت به هردوی قوانین طـبیعی و ارزشـهای ایـمانی سـهلانگاری و بیتوجهی نشان داد، و در نتیجه به پستتـرین نـقطه رسید و بر حضیض مذلت نشست…
در سوی دیگر، امروزه تمدن مادی قرارگرفته است،که به پـرندهای مـیماندکه با یک بال پـر قـدرت و نیرومندی به پرواز درآمده باشد و بال دیگرش شکسته باشد، به همان انـدازه که در نوآوریهای مـادی اوج میگیرد و بالا میرود، از لحاظ ارزشـهای معنوی و انسانی، تنزل میکند و پائین میافتد.
مردم به اندازهای از ایـن بابت دچار پـریشانی و سرگردانی و بیماریهای روانـی و دردهای اعصاب شدهاندکه خردمندان از دست آن به فریاد آمدهانـد و یک زبان داد میزنند. تنها راه چاره و درمان یگانه، راه یافتن به آئین خدائـی و چنگ زدن به دستورهای آسمانی است.
آئین خدا و شریعت الله که برای سعادت مردم گذارده شده است، بخشی از قانون همگانی حاکم بر جـهان است. اجراء این دین، بلاشک اثر مثبتی در ایجاد رابطه و هماهنگی کار مردم وکار جهان دارد … چه دین جز میوهی ایمان نیست و نمیتواند جدا از تنهی بزرگ خود پا بر جا بماند، زیرا دین وضعگشته است تـا در جامعهی مسلمانان به مرحلهی اجراء درآید و در سـاختن اجتماع اسلامی سهیم باشد. دین نیز با اندیشهی گستردهای که آئین اسلام نسبت به جهان بزرگ و جهان انسان دارد، به تکامل خود رسیده است و با استمداد از آنچهکه این اندیشهی سترگ از قبیل: تقوای درونی، پاکی احسـاس، کوشش و اهتمام فراوان، رفعت اخلاق، راسـتی و درستی در رفتار وکردار … بیانگر آن است، به رشـد کافی وکمال وافی خود رسیده است. بدین مـنوال، تکامل و هماهنگی میانکلیهی قوانین خدائـی ظاهر و هویدا میگردد، خواه قوانینی که آنها را قوانین طبیعی مینامیم، و خواه قوانینی که آنها را ارزشهای ایـمانی نام میدهیم … چه هر یک گوشهای از قوانین خدائی بودهکه این جهان را در برگرفتهاند.
انسان هم نیروئی از نیروهای جـهان است، وکردار و خواست و پرستش وکوشش او نیز نیروهائی هستندکه دارای اثر مثبتی در پهنهی این جهان پهناورند و با قانون دربرگیرندهی هستی در ارتباط میباشند و همگی با هماهنگیکامل بهکار اشتغال دارند، و چون با همدیگر گرد آیند و همگام شوند، کاملآ نتیجه میدهند و سودمند میافتند. ولی اگر از هم جداگردند و با یکدیگر همگام نشوند، نتائجشان تباهیگیرد و آشفتگی بر آنها حاکمگردد و همهی حیات با آن به تباهی رود و بدبختی و بد بیاری میان مردم انتشار یابد وگریبانگیر ایشان شود:
(ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّرًا نِعْمَهً أَنْعَمَهَا عَلَى قَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ).
ایـن بـدان سـبب است کـه پروردگار نـعمتی را که بـه دسـتهای عـطا کرده بـاشد آن را بـاز نمیگیرد و دگرگونش نمیسازد مکر آنکه کردار و رفتار خویش را تغییر دهند. (انفال/۵۳)
لذا میان کردار و درک انسان و میان وقوع حوادث جهان، که بنابه قانون گسترده و همهجاگیر خدائی رخ میدهند، پیوند استواری برقرار است. هیچ انسـانی از گسیختگی این پیوند سخن نمیگوید و مردم را برای اخلال این هماهنگی فرا نمیخواند و آنان را از قوانین خدائی روان در پیکر جهان بدور نمیدارد، مگر آن کسکه دشمن بشریت باشد و بخواهد او را از هدایت و رهنمونی خدائی برماند و بتاراند. بر بشریت لازم است که چنین کسی را از خود براند و از سر راهیکه به سوی پروردگار بزرگوارش در پیش گرفته است، به دور دارد …
اینها بخشی از خاطرات و انفعالاتی استکه به هنگام زیستن در زیر سایهی قرآن بر دل گذشته است. امید است خداوند به وسیلهی آنها به مردم بهره رساند و آنان را به سوی خودرهبری فرماید.
(وَمَا تَشَاءُونَ إِلا أَنْ یَشَاءَ اللَّهُ).
جز آنچه را که خواست خدا باشد، نمیتوانید خواستار باشید و بدان برسید. (انسان/۳۰، تکویر/۲۹)