دعوت و داعی

شیوه دعوت افراد به اسلام را از پیامبر بیاموزید!

شیوه دعوت افراد به اسلام را از پیامبر بیاموزید!

نویسنده: عباس حسن السیسی / مترجم: محمود محمودی

قریش پیامبر (ص) را پس از مرگ عمویش ابوطالب بیش از گذشته اذیت و آزار می دادند. به همین جهت پیامبر خدا (ص) راهی «طائف»[۱] شد تا از «ثقیف» بخواهد او را یاری دهند و در برابر قریش حمایتش بکنند و امیدوار بود که ثقیف، دین اسلام را از او بپذیرند.

وقتی پیامبر (ص) به طائف رسید به نزد سه برادر به نام های «عبد یالیل»، «مسعود» و «حبیب» پسران «عمرو بن عمیر» که از سران و رؤسای ثقیف بودند، رفت و با آن ها به گفتگو نشست و آن ها را به سوی خدا دعوت کرد و اظهار داشت که آمده است تا او را در پیشبرد اسلام یاری دهند و در برابر قریش از او دفاع نمایند. اما حاضر به این کار نشدند و بیخردان و بردگانشان را تحریک کردند که او را ناسزا گویند و هیاهو به پا کنند. در اثر هیاهوی آن ها مردم نیز گرد آمدند و او را از شهر بیرون کردند. بیخردان [با ناسزاگویی و پرتاب سنگ] او را دنبال کردند تا آنجا که ناچارش ساختند به آن سوی دیوار باغ «عتبه» و «شیبه» پسران «ربیعه» پناه ببرد. در این موقع بیخردان ثقیف از تعقیب او دست برداشتند و به شهر بازگشتند. پیامبر خدا(ص) به زیر درخت انگوری رفت و در سایه ی آن نشست و به دیوار تکیه داد. پسران ربیعه که نظاره گر او بودند و با چشم خود دیدند که بیخردان طائف چه بر سرش آوردند، دلشان به حال او سوخت و لذا غلامشان را که نصرانی بود و او را «عدّاس» می نامیدند، فراخواندند و به او گفتند: خوشه ای انگور را در این سینی بگذار و برای آن مرد ببر تا از آن بخورد. وقتی که پیامبر (ص) دست برد و خوشه ی انگور را برداشت، «بسم الله» گفت و آنگاه شروع به خوردن کرد. عدّاس در چهره ی او نگریست و گفت: به خدا قسم مردم این دیار چنین عبارتی را بر زبان نمی رانند! پیامبر خدا (ص) فرمود: ای عدّاس! تو اهل کجا هستی و دینت چیست؟ عدّاس گفت: من نصرانی و از اهالی «نینوا» هستم. پیامبر خدا (ص) فرمود: از شهر آن مرد صالح خدا «یونس بن متی»؟ عدّاس گفت: شما چگجونه یونس بن متی را می شناسید؟ پیامبر خدا (ص) پاسخ داد: او برادرم است و پیامبر خدا بود و من نیز پیامبر خدایم.

عدّاس بر دست و پای پیامبر (ص) افتاد و سر و پایش را بوسید. در این هنگام یکی از پسران ربیعه به برادرش گفت: او غلامت را فاسد ساخت. وقتی عدّاس به نزد آن ها بازگشت، به او گفتند: وای بر تو عدّاس!! چرا سر و دست این مرد را می بوسیدی؟ پاسخ داد: سرورم! در این دنیا هیچ چیزی بهتر از این نیست. او مرا از چیزی خبر داد که فقط یک پیامبر آن را می داند! به او گفتند: وای بر تو عدّاس!! مواظب باش که تو را از دینت برنگرداند چون دین تو از دین او بهتر است.

بردارم!

داستان و ماجرا این بود. اکنون بیایید دقت کنیم و ببینیم که پیامبر خدا (ص) چگونه در قلب عدّاس نفوذ کرد و مرحله به مرحله چگونه با او پیش رفت.

وقتی عدّاس سینی انگور را آورد و پیش پیامبر خدا (ص) نهاد و از او خواست که بخورد، پیامبر خدا (ص) اولین گام و اولین اشاره را آغاز کرد و به هنگام دست بردن در سینی فرمود: «بسم الله» و آنگاه شروع به خوردن کرد.

اگر پیامبر (ص) «بسم الله» نمی گفت و بدون ذکر نام خدای تعالی شروع به خوردن می کرد، در این دیدار زمینه برای تأثیر نهادن بر عدّاس فراهم نمی گشت.

از همین مطلب نتیجه می گیریم که ما باید به ویژه در کشورهای غیر مسلمان هویت اسلامی خویش را حفظ نماییم و همواره مطابق با سنّت و اخلاق اسلامی – که نشانگر عقیده و هویت ما هستند – رفتار بکنیم و مهاجران مسلمان غالباً از روی اخلاق و رفتار اسلامی است که همدیگر را می شناسند و با هم آشنا می شوند.

سپس در روند طبیعی سخن، گام دوم برداشته می شود: عدّاس در چهره اش نگریست و گفت: به خدا قسم مردم این دیار چنین عبارتی را بر زبان نمی رانند. پیامبر خدا (ص) پرسید: ای عدّاس! تو اهل کجا هستی و دینت چیست؟

پیامبر خدا (ص) عدّاس را با نام خودش مخاطب قرار می دهد چون ذکر نام در نزدیک کردن دل ها به یکدیگر، تأثیر بسیاری دارد. بعد می پرسد که او اهل کجاست و چه دینی دارد؟ در اینجا پیگیری سخن و روند آشنا شدن آن ها با هم مثل آشنا شدن­های معمول ما با همدیگر کاملاً طبیعی و به دور از تکلّف پیش می رود.

عداس گفت: نصرانی و از اهل نینوا هستم. پیامبر خدا (ص) فرمود: از شهر آن مرد صالح خدا یونس بن متی؟

پیامبر خدا (ص) از عداس می پرسد: تو از اهالی شهر آن مرد صالح خدا یونس بن متی هستی؟ و با کلمه ی «صالح» از آن مرد، با احترام و بزرگی یاد می کند و با این نکته سنجی پیامبرانه اش تمام وجود عدای را متأثر می سازد و درب دلش را می گشاید و او را به گوینده نزدیک می گرداند.

شنیدن نام  «یونس بن متی» و آگاهی پیامبر (ص) از «نینوا» که منطقه ای واقع در حاشیه ی رود فرات در عراق است، برای عدّاس غیر منتظره و شگفتی برانگیز بود و این ها عداس را کاملاً منقلب و حیران می سازند!

عداس گفت: شما چگونه یونس بن متی را می شناسید؟

پیامبر خدا (ص) پاسخ داد: او برادرم و پیامبر خدا بود و من نیز پیامبر خدایم.

در اینجا هم یک نکته ی ظریف و جذاب و مؤثر وجود دارد. در سخن پیامبر خدا (ص) که می فرماید: «او برادرم و پیامبر خدا بود و من پیامبر خدایم» کلمه ی «برادرم» به سرعت انسان را جذب می نماید و از صرف انرژی زیاد جلوگیری می کند و اعتماد فراوانی به وجود می آورد. خیلی وقت ها از کسی در مورد یک شخص سؤال می کنند و پاسخ می دهد: این برادرم … است و با این کلمه فاصله ی دل ها را به هم نزدیک می کند و در برخوردها ایجاد اعتماد می نماید. به علاوه در کلام پیامبر خدا (ص) تواضع فوق العاده ای وجود دارد. پیامبر (ص) یونس بن متی را پیش از نام خودش ذکر می کند و این نیز یک روش تربیتی شگرف و بسیار زیبا است.

بسیاری از ما وقتی می خواهند در مورد انسان بزرگی صحبت بکنند می گویند: او در مدرسه با من بود و یا او در دانشگاه با من بود. در حالی که بهتر است بگوید: من در مدرسه با او بودم و یا من در دانشگاه با او بودم.

باری، این ماجرای پیامبر خدا (ص) و عداس بود که ساده و خالی از تکلف است و هر دعوتگری که با این رویه ی والای نبوی عمل نماید، دچار مشکل نمی شود . و این همان سفری بود که پیامبر خدا (ص) در آن آزار و اذیت فراوان دید اما از این محنت، «با یک قلب» خارج شد.

پس از نقل این ماجرا، به ذکر مثال هایی می پردازیم تا مطلب به خوبی فهم گردد:

۱.       گروهی از افراد یکی از قبایل آمده بودند که یکی از آن ها (کعب بن مالک) باز گو می کند: ما [مقصودش او براء بن معرور است] از گروه خارج شدیم تا پیامبر خدا (ص) را ببینیم در حالی که او را نمی شناختیم و قبلاً او را ندیده بودیم. به مردی از اهل مکه رسیدیم و سراغ پیامبر خدا (ص) را از او گرفتیم. پرسید شما او را می شناسید؟ گفتیم: نه. گفت: عمویش «عباس بن عبدالمطلب» را می شناسید؟ گفتیم: آری. [او می گوید: عباس را از آن رو که برای تجارت به میان قبیله ی ما می آمد می شناختیم] آن مرد مکی گفت: وقتی داخل مسجد شدید، پیامبر (ص) همان مردی است که کنار عباس نشسته است. [کعب] می گوید: داخل مسجد شدیم و دیدیم که عباس نشسته است و پیامبر خدا (ص) نیز در کنار او است. سلام کردیم و در محضر ایشان نشستیم. پیامبر خدا (ص) از عباس پرسید: ای ابوالفضل! آیا این دو مرد را می شناسی؟ عباس پاسخ داد: آری؛ این یکی «براء بن معرور» بزرگ قبیله و این یکی نیز «کعب بن مالک» است. کعب می گوید: به خدا قسم هیچگاه سخن پیامبر (ص) را که پرسید: «همان شاعر؟» فراموش نمی کنم.

چنانکه ملاحظه می شود، شناخت قبلی پیامبر (ص) ازکعب برای او مایه ی افتخار و احترام است و اشاره ی پیامبر (ص) هدفدار و اثرگذار بوده است.

۲.       روزی در دفتر مرکز عام اخوان المسلمین قاهره نشسته بودم. امام بنّا (رحمه الله) با یکی از برادران جوانی که از سوریه آمده بودند، درباره ی «دمشق» و «حمص» و «حماء» و سایر نقاط سوریه سخن می گفت و با احترام از بسیاری از شخصیت های سوریه یاد کرد. آن جوان با شگفتی پرسید: مگر جنابعالی به سوریه تشریف برده اید؟ امام بنّا (رحمه الله) گفت: اگر خداوند اراده نماید، نیّت رفتن به سوریه را دارم.

لازم به ذکر است که خداوند این آرزوی او را برآورده ساخت و سال ۱۹۴۸ به سوریه رفت تا از یگان اعزامی اخوان المسلمین مصر به سوریه که قرار بود در پادگان «قنطا» به یگان سوری ها ملحق شوند و در آنجا آموزش نظامی ببینند و به جنگ صهیونیست ها در فلسطین بروند، استقبال نمایند. جمعیت انبوهی از مردم بلند طبع سوریه نیز به استقبال امام بنا آمده بودند.

۳.       سال ۱۹۴۸ با نیرهای ارتش مصر در جنگ فلسطین، به شهر «غزّه» رفتم و از شعبه ی اخوان المسلمین غزّه که «جمعیت توحید» نام داشت، دیدار کردم. امام بنّا که در رأس اولین پادگان به هنگام عقب نشینی ارتش انگلیس در ماه مه ۱۹۴۸ از مصر برای مقابله با صهیونیست ها به غزّه آمده بود، در دفتر دیدارهای شعبه نوشته بود: «امروز از شعبه اخوان المسلمین «غزّه هاشم» دیدار کردم …». کلمه ی «غزّه هاشم» توجهم را به خود جلب کرد و برای اولین بار بود که دریافتم قبر هاشم جدّ پیامبر خدا (ص) در غزّه است.

۴.       با چند تن از برادران به دیدار یک بیمار در بیمارستانی واقع در یکی از شهرهای آلمان رفتم. هنگامی که از سالن بیمارستان عبور می کردیم، با پزشک جوانی روبرو شدیم که چهره اش آلمانی به نظر می رسید. او گفت: «السلام علیکم». ما واقعاً شگفت زده شدیم تا اینکه یکی از دوستانمان به ما ملحق شد و او را معرفی کرد و گفت: او مسلمان و عرب است.

بنابراین، اگر او اول به ما سلام نمی کرد، نمی دانستیم که مسلمان است و نمی توانستیم کسی را پیدا کنیم که در بیمارستان به ما و سایرین کمک نماید.

۵.       در آلمان با یکی از برادران سوار ترام سریع السیر شدم و کنار یک سرباز سیاه چرده ی آمریکایی نشستم. وقتی دید ما با زبان عربی صحبت می کنیم پرسید: شما مسلمان هستید؟ گفتیم: آری، الحمدلله مسلمان هستیم. او نیز با صدای بلند فریاد زد: من مسلمانم، من مسلمانم، من محمد هستم!! و بلافاصله از داخل کیف خود یک بسته سیگار بیرون آورد و آن را به یکایک ما تعارف کرد. اما ما گفتیم که سیگار نمی کشیم و از او تشکر نمودیم. او بلند شد و به گرمی و با اشتیاق با ما دست داد و با یک لهجه ی ثقیل عربی گفت: پیامبر خدا (ص) فرموده است: «هر کس به خدا و روز آخرت ایمان دارد، باید به میهمانش احترام بگذارد».

این حرکت او، توجه آلمانی های اطراف ما را به خود جلب کرد. او وقتی به ایستگاهی که می خواست از ترام پیاده شود رسید، برخاست و با خرسندی و خوشحالی یک بار دیگر با ما دست داد و ما نیز از او آدرس گرفتیم که برایش نامه بفرستیم. با این ترتیب اگر ما زبان عربی صحبت نمی کردیم، توجه کسی به ما جلب نمی شد و این قلب را از دست می دادیم.

مسلمان بودن دریا شناس معروف فرانسه «ژاک کوستو»:

فرانسوی ها زمانی مسلمان بودن ژاک کوستو دریا شناس بزرگ را کشف کردند که او با دوستانش در سفر بود و آن ها به او یک جام شراب تعارف کردند و او از نوشیدن آن امتناع ورزید. از او پرسیدند: مگر مسلمان شده ای؟ پاسخ داد: آری. او سال ها بود که مسلمان بودنش را پنهان کرده بود.

پس رفتار اسلامی خودش یک نوع دعوت است.

بعضی از برادران نمی توانند حرکت به سوی دعوت را با یک انسان شروع کنند و علتش را این می دانند که آگاه به راه و روش دعوت نیستند و یا بر اساس این راه و روش بار نیامده اند. آن ها گمان می برند احادیثی که از پیامبر خدا (ص) می خوانند، فقط جنبه ی تبرّک دارد و نمی دانند که برکت باید دارای اثر باشد و این اثر هم «خلاقیت و تولید» است و به قول یکی از برادران: « ای برادران! کارگاه های ریسندگی را استخر شنا و استخرهای شنا را کارگاه ریسندگی بکنید و با خلاقیت و تولید به بندگی خدا بپردازید!».

لذا وقتی پیامبر (ص) می فرمایند: «لبخند تو به روی برادرت صدقه است» معنی اش این است که اگر به روی برادرتان لبخند نزنید، صدقه ندارید. اما اگر هر مسلمانی به روی برادرش لبخند بزند، جامعه ای اسلامی به وجود می آوریم که شاداب و سرشار از محبت است و برکت تبسمهای صادقانه و بی ریا همین است. حتی خدای تعالی پیامبرش را به خاطر اینکه از «ابن أم مکتوم» صحابی روی درهم کشید، مورد سرزنش قرار داد و فرمود: ﴿ ‏ عَبَسَ وَتَوَلَّى ‏۞ ‏ أَن جَاءهُ الْأَعْمَى ۞ ‏ ‏ وَمَا یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى ﴾ : «‏ ‏ چهره در هم کشید و روی برتافت ! ‏ ‏ از این که نابینائی به پیش او آمد . ‏ ‏ تو چه می‌دانی ، شاید او ( از آموزش و پرورش تو بهره گیرد و ) خود را پاک و آراسته سازد ». از این رو درخواهید یافت که تمام احادیث پیامبر (ص) راهکار و روش دعوت و برنامه ی تربیت و حرکت هستند و می توانند امت اسلام را پی ریزی نمایند و بنا سازند.

برادر عزیز!

اکنون نمونه ای از احادیث شریف و هدفدار را بازگو می کنیم که وسایل و روش های ساده و ممکن و مهیّا و به دور از دشواری و تکلّف را به هر دعوتگری نشان می دهند و خودتان خواهید دید که این احادیث، نهانی و ناشناخته نیستند و قبلاً نیز آن ها را شنیده اید اما گیرنده ها و ذوق و سلیقه ی ما از کار افتاده است و با این حال به خود اجازه نمی دهیم که وسایل و ابزارها را از مصدر دیگری جز عقیده و دینمان به عاریت بگیریم.

ابوهریره از پیامبر خدا (ص) نقل کرده است که فرمود: حق مسلمان بر مسلمان دیگر شش چیز است پرسیدند: ای پیامبر خدا! آن شش چیز کدامند؟

فرمود:  

         هرگاه او را دیدی بر او سلام کن.

         و هرگاه تو را دعوت کرد، دعوت او را بپذیر.

         و اگر از تو نصیحت خواست او را نصیحت کن.

         و اگر عطسه کرد و الحمدلله گفت، «یرحمک الله» بگو.

         و وقتی بیمار شد، از او عیادت کن.

         و وقتی مرد، به تشییع جنازه اش برو.»

اینجا شروع کار در دست ماست:

۱- وقتی که او را دیدی، بر او سلام کن.

چنانچه ملاحظه می شود «سلام کردن» کلید و مقدمه ی تمام گام های بعدی است. سلام، درود و تحیّت انسان مسلمان است و با دست دادن به یکدیگر، مستحکم می شود. البته باید روح محبت و سازگاری و گشاده رویی، قامت این «سلام کردن» را بپوشاند. چون هر سلامی [از دل برنمی خیزد] و بر دل نمی نشیند! وقتی انسان با نام و کار و محل سکونت برادر دینی اش آشنا می گردد، همین آشنایی زیر بنای گام ها و مراحل آینده خواهد شد.

۲- هرگاه تو را دعوت کرد، دعوت او را بپذیر.

بعد از طی گام ها و مراحل قبلی، دل ها به هم نزدیک می شوند و پیوندها استحکام می یابند و برای دوست شما شرایطی مثل «قبول شدن در امتحانات» و یا «عروسی» پیش می آید و او از شما دعوت به عمل می آورد. در این حالت، باید دعوت او را بپذیرید چون این ها فرصت هایی هستند که شما آن ها را فراهم نیاورده اید و محصول تدبیر شما نیست [و می توانید برای گسترش دعو، کمال استفاده را از آن ها ببرید]. البته شما نیز متقابلاً باید بعد از طی این مراحل، در مناسبات خویش از او دعوت به عمل آورید.

۳- وقتی از تو نصیحت خواست او را نصیحت کن.

اگر از شما نصیحت خواست، باید او را نصیحت کنید و برای خوشایند او ناحق نگویید و او را فریب ندهید و از بیان نصیحت، خودداری نورزید.

۴- وقتی عطسه کرد و الحمدلله گفت، تو نیز «یرحمک الله» بگو.

در هر مکان و یا در مسافرت و جشن و عیادت بیماران، کسی در کنار انسان می نشیند که با او آشنایی ندارد. فرصت پیش می آید و یکی از آن ها عطسه می کند. شما باید با تبسم به او کنید و از سر محبت و دلسوزی به او بگویید: «یرحمک الله : خداوند به تو رحم کند» و این را دعا گونه اداء نمایید ( و در حقیقت هم دعا است) . مسلماً قلب او با مذاق تازه ای دعایتان را که با چنین احساسی ابراز داشته اید، دریافت می کند و دعای شما او را کاملاً متأثر و از خود بی خود می سازد و پس از آن می توانید وارد هر نوع بحثی بشوید.

۵- وقتی بیمار شد، به عیادتش برو.

بنابر سنت های الهی برای همه ی ما در زندگی شرایطی از قبیل شادی و اندوه و یا بیماری پیش می آید. در یکایک این حالات، وظیفه ای دارید که با انجام آن می توانید رابطه ها را مستحکم سازید و نشانه های راه دعوت را نمایان سازید. مثلاً هر وقت باخبر شدید که دوستتان بیمار است، باید سریعاً به دیدار او بروید و مدتی کوتاه با ملاطفت بر بالین او بنشینید و همدمش بشوید و با دعاهای مأثور پیامبر (ص) برایش دعا کنید.[۲] و چه زیباست اگر با خودتان یک هدیه ی مناسب نیز برای او ببرید. چون پیامبر خدا (ص) می فرماید: «به یکدیگر هدیه دهید، تا یکدیگر را دوست بدارید» و «ابوهریره» از پیامبر خدا (ص) بازگو کرده است که فرمود: «هر کس بیماری را عیادت کند، منادیی از آسمان او را ندا در دهد: خوشا به حالت و مقدمت گرامی که جایت در بهشت خواهد بود». معمولاً بعضی از برادران و دوستان بیمار را نیز نزد او خواهید یافت. سعی کنید در خلال صحبت هایتان با مهربانی و به دور از تکلف با آن ها آشنایی پیدا کنید به این امید که بعداًٌ باز هم آن ها را ببینید. در هنگام عیادت بیمار، نباید به روزنامه و مجله و یا بحث های جانبی مشغول بشوید و هدف از این دیدار را فراموش کنید. همچنین باید وقتی به خانه ی او داخل شدید، در همان جایی بنشینید که صاحبخانه برایتان در نظر می گیرد. از پیامبر (ص) نقل کرده اند که : «هر کس که وارد خانه ی کسی می شود، باید در همان جایی بنشیند که برای او تعیین می کنند چون صاحبخانه بهتر از هر کس دیگری، عورت خانه اش را می شناسد».

۶- وقتی مرد، جنازه اش را تشییع کن.

ممکن است بپرسد آیا بعد از مرگ نیز زمینه ای برای دعوت باقی می ماند؟

در حقیقت مسلمان با تشییع جنازه ی سایر مسلمانان، به تشییع خویش می پردازد چون از مرگ آن ها پند و عبرت می گیرد و در پایان عمر خود می نگرد و در اندیشه آن فرو می رود. به علاوه تشییع جنازه یک سنت است و مظهری از مظاهر وحدت و همگرایی مسلمانان می باشد. و اگر قبل از مرگ میّت، فقط با خود او آشنا بوده است، اکنون با تمام خانواده و خویشاوندان و شرکت کنندگان در تعزیه ی او آشنا می گردد. «ابوهریره» از پیامبر (ص) نقل کرده است که فرمود: «هر کس جنازه را تا هنگامی که بر او نماز می خوانند شاهد باشد، یک قیراط و هر کس تا وقتی که او را دفن می نمایند شاهد باشد، دو قیراط خواهد داشت. پرسیدند: دو قیراط چقدر است؟ فرمود: به اندازه ی این دو کوه بزرگ ».

—————————————————————-

منبع:راهی به سوی دل ها / مؤلف: عباس حسن السیسی / مترجم: محمود محمودی / انتشارات: نشر احسان ۱۳۷۹

 

 

 



[۱] – طائف: شهری در حجاز که در جنوب شرقی مکه واقع است و با آن حدود ۶۰ میل فاصله دارد. ساکنان طائف قبیله ی «بنو ثقیف» بوده اند. (مترجم)

[۲] – برای نمونه دو مورد از دعاهای مأثور را نقل می کنیم:

الف- «أذهب البأس ربّ الناس! إشف و أنت الشافی، لا شفاء إلّا شفاؤک، شفاءً لا یغادر سقماً : ای پروردگار انسان ها، این ناراحتی را برطرف کن و او را شفا ده چون شفا دهنده تویی و جز شفای تو شفایی وجود ندارد، شفایی ده که بیماری را از میان بردارد».

ب- «لا بأس طهور إن شاء الله: جای نگرانی نیست و اگر خدا اراده فرماید، مایه ی پاک شدن [از گناه] خواهد بود».

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا