آمدنت فرخنده باد… ای ماه نور
آمدنت فرخنده باد
حامد بهرامی – مریوان
درونت ابری است تاریک تاریک.
فرصتی لازم است. جرقه ای، رعد و برقی تا این ابر سیاه ببارد .
می خواهی کمی هم که شده با خود باشی درونت را بکاوی و پنجره ای به سوی آسمان بگشایی.
مدتهاست که پنجره ات ، بسته است . مدتهاست که عنکبوت ها بر آن پرده ای کشیده اند و گرد و غبار بر آن نشسته و چرکین و دود گرفته شده. مدتهاست آسمان را نمی شناسدو گنجشکی را به آغوش خود نخوانده است .
مدتهاست قناری ها بر آن ننشسته و آوازی سر نداده اند .
مدتهاست رشته ی گیسوان مهتاب از دستانش برون شده و با عطر بال آقاقیها نا آشناست.
پرتو نور از چشمانش کوچیده و دستان نسیم صورتش را ترک کرده است….
دیگر از خود هم بیگانه شده ای .
نرمی و صفا و طراوتت را به یاد نمی آوری گویی که اصلا روزی آب را درک نکرده ای و نسیم را نچشیده ای .
گویی که امواج نور و امواج بوی خوش سبزه را هرگز لمس نکرده ای و سبزینه ی کودکی هرگز تورا در بر نگرفته است.
سر بر زانوهایت می نهی و در اقیانوس اندوه غرق خواهی شد………
می خواهی برگردی و کوره راه رفته را بازگردی.
می خواهی طعم تلخ لبهایت را با عسل و مارمولک های وجودت را با پروانه معاوضه کنی. می خواهی بچرخی و بچرخی و بچرخی.
آسمان را آشتی دهی …..
کبوترانت را بیدار و سفیدی را برخود ببارانی…
آرزوی برفی را می نمایی گرم گرم…..
آغوشت را باز می کنی باز باز ….. گنجشکی را می طلبی پران پران….
کتابی می گشایی . چشمه ای می خواهی سرشار و جوشان …..
کتابی می طلبی. فرشته ای می خواندت…..
کتابی را بر چشمانت می نهی. رعد و برقی تمام وجودت را روشن می سازد.
کتابی کهن و آسمانی را سر می دهی و می باری .
گنجشککان تو را می شنوند. گنجشک احساست …..
رود ، تو را با خود می برد. رود چشمانت….
تا افق بالا می روی . فواره ات خیزان است…..
وجودت اقیانوس را ندا می دهد . قلبت گشوده ….
تعجب می کنی در این شهریور درخت عمرت شکوفه زده است ….
چه پر برکت می یابی این ماه را ….
ماه عشق و تبلور زیباییها….
ماه آسمان عمر سال، امدنت فرخنده باد.
امدنت تولد دیگر ماست . امدنت فرخنده باد.
آمدنت روشنی شبهای تار وجود ماست. امدنت فرخنده باد.
ماه غفران و کرم ، ماه نور و فرشته ها ، ماه سرور و جوشش ، ای ماه ما ،
آمدنت فرخنده باد
آمدنت فرخنده باد
آمدنت فرخنده باد
آمدنت فرخنده باد
آمدنت فرخنده باد
رمضان ۸۶
http://hamedbahramy.blogfa.com