اسامه بن زید ، الحب بن الحب
اسامه فرزند زید (رضی الله عنهما) الحب بن الحب
ترجمه: عبدالخالق احسان
نام ونسب او:
نام مبارک شان اسامه فرزند زید فرزند حارثه و نام مادر شان ام ایمن، دایۀ رسول معظم اسلام (صلی الله علیه وسلم) بود.
ویژگیهای جسمانی اسامه :
حضرت اسامه طوریکه تاریخ نگاران توصیفش کردند، دارای چهرۀ سیاه، بینی پهن وشکم کلان بود چنانچه به لقب دو البطین نیز یاد میشد.
اگر او چنان باشد که مؤرخین گفته اند، به شخصیت حضرت اسامه (رضی الله عنه) کدام صدمه وارد نمیکند؛ چراکه ارزش و مقام انسان؛ دینداری، اخلاق، نیکو کاری وعقیدۀ سالم میباشد نه شکل و سرو صورت. از نظر شریعت اسلام، کرکتر و قیافۀ خوب به تنهائی هیچ بهای ندارد.
پیغمبر(صلی الله علیه وسلم) میفرماید: روز رستاخیز یکنفر بلند قامت و قوی هیکل و کلفت پر خورد و نوش را میآورند در حالیکه در پیشگاه خداوند به اندازۀ بال پشه ای هم ارزش ندارد.
هم چنین میفرماید: یقیناً خداوند به چهره ها واندام های تان نگاه نمیکند؛ بلکه به دلها واعمال شما مینگرد.
خداوندY معیار برتری بین انسانها را پرهیزگاری و عمل نیکو گردانیده و در سوره حجرات میفرماید:
« یاایها الناس انا خلقناکم من ذکر و أنثی و جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا إن أکرمکم عند الله أتقاکم . إن الله علیم خبیر» ([۱]).
ترجمه: ای مردم مسلماً شما را از یک مرد و یک زن آفریدیم و شما را جماعت ها و قبیله ها ساختیم تا بایکدیگر آشنا شوید یقیناً گرامی ترین شما نزد خداوند پرهیزگار ترین شما ست وخداوند دانای خبر دار است.
یعنی خداوند به تمام سخنان شما داناست و از تمام کارهای شما باخبر میباشد، پس عرب بر عجم و سفید بر سیاه برتری ندارد جز به پرهیز گاری .
رسول خدا (صلی الله علیه و سلم) رهبر بشریت و معلم انسانیت و الگوی نیکو برای کسانیکه به خدا (ج) وروز رستاخیز امیدوارند وآن ابرمرد تاریخ با فقراء و مستمندان نزدیکی میکرد و در مجالس با آنها می نشست در حالیکه در بین شان سیاه و عجم و هر طور انسانی به ویژگیهای گوناگون وجود داشت.
آنگاه که خداوند، رسولش را بواسطه عبدالله بن ام مکتوم نابینا سرزنش کرد وسورۀ عبس نازل شد، از آن به بعد محبت او به عبدالله بن ام مکتوم افزایش یافت، ورسول خدا(صلی الله علیه و سلم) بخاطر بغض و کینه و تکبر و بزرگ منشی از او رو نگرداند بلکه برای اینکه سران قریش و اشراف مکه که در مجلس پیامبر(صلی الله علیه و سلم) حاضر شده و پیرامون اسلام سؤال می نمودند و پیامبر اسلام از نابینا روگشتاند و به طرف سران قریش اهتمام ورزید چراکه طمع وآرزو داشت تا آنها اسلام را به پذیرند زیرا وقتی آنها مسلمان شوند همه قوم شان مسلمان میشوند چونکه مردم تابع دین سردمدار خود هستند.
از همین جهت خداوند او را مورد عتاب قرار داد وآیات« عبس وتولٌی أن جاءه الأ عمی » (عبس آیۀ ۱ـ۲ ) .
یعنی روترش کرد و اعراض نمود از اینکه نابینا نزدش آمد، نازل گردید. سپس رسول خدا(صلی الله علیه و سلم) هرگاه او را ملاقات میکرد سلامش میگفت و بیان میداشت: مرحبا به کسی که خداوند بخاطر او مرا مورد عتاب قرار داد. هر گاه پیغمبر(صلی الله علیه و سلم) در جای نشسته میبود که عبدالله بن ام مکتوم میآمد از جایش بلند میشد و او را می نشاند.
وقتی رسول معظم اسلام روز فتح مکه وارد مکه میگردید حضرت بلال و اسامه که هر دو چهره های سیاه داشتند همرای او بودند که یکی طرف راستش و دیگری طرف چپش قرار داشت.
لقب اسامه :
لقب حضرت اسامه الحب بن الحب ( دوستداشتنی فرزند دوستداشتنی) بود ورسول خدا(صلی الله علیه و سلم) پدرش زید بن حارثه را قبل از اسلام به حیث پسر خوانده پذیرفته بود، هنگامیکه پسر خوانده گرفتن جائز بود.
سبب این پسر خوانده گی این بود که زید در حالت طفولیت اختطاف شده و به مکه فروخته شد که حکیم بن حزام او را خرید و برای عمه خویش خدیجه همسر پیغمبر(صلی الله علیه و سلم) بخشید، البته این، قبل از بعثت بود و حضرت خدیجه (رضی الله عنها) آنرا به رسول معظم اسلام هبه کرد وآنحضرت(صلی الله علیه و سلم) پذیرفت وآزادش کرد وکمال محبت و مهربانی خود را نسبت به زید مبذول داشت.
بعد از مدتی پدر وکاکای زید آمدند و او را از رسول خدا(صلی الله علیه و سلم) در خواست کردند و رسول خدا(صلی الله علیه و سلم) فرمودند: زید را فرا خوانید و مخیر کنید اگر زندگی با شما را برگزید همرای تان ببرید و اگر زندگی با من را انتخاب کرد نمیگذارمش که ببرید. لذا رسول خدا(صلی الله علیه و سلم) زید را صدا کرد وگفت آیا اینان را میشناسی ؟ گفت بلی این یکی پدرم وآن دیگری کاکایم می باشد.
وقیکه زید از ماجرا خبر شد که پد ر و کاکایش آمده اند تا او را با خود ببرند، بطرف رسول معظم اسلام نگاهی کرد و گفت من هیچ کس را بر شما ترجیح نمیدهم چرا که تو برایم پدر و کاکا بلکه از آنها هم مهربانتر هستی.
بعد از آن رسول خدا(صلی الله علیه و سلم) پدر وکاکای زید را رخصت نمود و همرای او بطرف خانه کعبه، آنجائیکه قریش جمعاً نشسته بودند،رفت و فرمود: ای گروه قریش! گواه باشید که زید فرزند منست از من میراث می برد و از او میراث خواهم برد.
همین گونه رهبر بشریت زید را بحیث پسر خوانده خود پذیرفت و مردم وی را بنام زید فرزند محمد صدا میکردند و همه کس او را بنام زید بن محمد میشناختند و این وضعیت استمرار یافت تا اینکه اسلام پسر خوانده گی را لغو نمود وآیات ذیل نازل گردید.
«ما کان محمد ابا احد من رجالکم ولکن رسول الله وخاتم النبین وکان الله بکل شیء علیماً» احزاب آیۀ ۴۰٫
محمد پدر (نسبی) هیچ یک از مردان شما نیست بلکه فرستادۀ خدا و واپسین پیامبران میباشد و خداوند به هر چیز داناست.
خداوند نیز میفرماید : «ادعوهم لآبائهم هو اقسط عندالله فإن لم تعلموا آباءهم فإخوانکم فی الدین وموالیکم» سورۀ احزاب آیۀ ۵٫
یعنی پسر خوانده گان را بنام پدران شان فرا بخوانید این در نزد خدا راست تر است و اگر پدران شان را نمی شناختید ونمی دانستید، پس برادران دینی شما و برده های آزاد شدۀ شما هستند؛ لذا به این نام آنها را صدا زنید.
بخاطر محبت زیادی که منجی عالم بشریت (صلی الله علیه و سلم) به زید داشت او را حب رسول الله یعنی دوست رسول خدا میگفتند وسپس لقب حب بن الحب برای فرزندش اسامه داده شد.
اسلام آوردن او:
حضرت اسامه (صلی الله علیه و سلم) در جامعۀ اسلامی چشم به دنیا گشود، و بعد از حضرت علی (رض) نخستین جوانی بود که به دین اسلام مشرف گردید، و رسول خدا (صلی الله علیه و سلم) حضرت حسن فرزند حضرت علی (رض) را بالای یک رانش و حضرت اسامه را بالای ران دیگرش میگذاشت و میگفت : پروردگارا من این دو را دوست دارم تو هم دوستشان بدار.
محیط پرورش حضرت اسامه (رضی الله عنه)
حضرت اسامه در جامعۀ اسلامی زیست و در سایۀ اسلام جوان شد و رشد نمود و به هدایت اسلام رهنمود گردید تا اینکه از جملۀ جوانانی محسوب گردید که جایگاه بس عالی و بلندی در اسلام داشتند.
چرا چنین نباشد در حالی که پدرش دوست رسول خدا(صلی الله علیه و سلم) ، در خانۀ رهبر بشریت زندگی کرد و نسیم ایمان بسویش وزید و از کارنامۀ او متأثر شده و از اخلاق وآداب نبوی بهره مند گردید، پس جای تعجب نیست که این همه فضائل وخوبی ها به فرزندش اسامه سرایت کند.
آن فرزندی که به سرعت از پدر خود متأثر شده و در همه امور تقلید و پیروی او را می نمود تا این که علم و عمل، دینداری، اخلاق، آداب وهمه فضائل را کمائی کرد طوریکه هیچ کس مانند او نمیتوانست باشد، لذا مورد اعتماد و باور پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) قرار گرفت که به سرکرده گی سریه ها ونبرد ها به او اعتماد می نمود.
منزلت و فضائل حضرت اسامه (رضی الله عنه)
رسول خدا (صلی الله علیه و سلم) سریهی را به سرکردهگی حضرت اسامه (رض) فرستادند بعضی مردم بخاطر خورد سالی اش اعتراض نمودند و رسول خدا (صلی الله علیه و سلم) فرمودند: همان گونه که به امارت اسامه معترض هستید به امارت و سرکرده گی پدرش نیز اعتراض داشتید، بخدا قسم او سزاوار امیر بودن است و از همه مردم نزدم محبوب ترمیباشد و در نزد خدا هم از همه مردم محبوب تراست، برای شما توصیه میکنم که با او به خوبی برخورد کنید چرا که بهترین شما است .
پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) حضرت اسامه را بحیث سر لشکر مقرر نمود در حالی که حضرت عمر (رض) و بزرگان صحابه در آن لشکر حضور داشتند این همان لشکری بود که قبل از متوجه شدنش به طرف هدف، رسول خدا(صلی الله علیه و سلم) وفات نمود وحضرت ابوبکرصدیق(رض) لشکر اسامه را بطرف جنگ روان کرد.
حضرت عمر(رض) همیشه به اسامه (رض) احترام میکرد و او را گرامی میداشت تا که بر فرزند خود عبدالله وی را برتری میداد، بالآخره عبدالله از پدر خود، سؤال نمود که چرا اسامه را بر من ترجیح میدهی؟ در حالیکه من همرای پیامبر اسلام در غزواتی حضور داشتم که او نداشت، حضرت عمر گفت: اسامه در پیشگاه پیامبر از تو محبوب تر و پدرش از پدرت محبوب تر بود.
حضرت عمر (رض) هر گاه اسامه (رض) را ملاقات میکرد میگفت : السلام علیک ایها الأمیر سلام بر تو ای امیر و سر لشکر.
نیکی او با مادرش:
روایت شده که قیمت درخت خرما در دوران خلافت حضرت عثمان(رض) به هزار درهم رسیده بود وحضرت اسامه روزی یک درخت خرما را قطع کرد و شیره اش را گرفت و به مادر خود داد، برایش گفتند: چه چیز تو را وادار به این کار کرد در حالیکه میدانی درخت خرما یک هزار درهم می ارزد؟
درجواب گفت: مادرم خواسته بود، هر آنچه مادرم بخواهد اگر در توان داشتم برایش فراهم میکنم.
پیکار حضرت اسامه با مشرکین وسرزنش پیغمبر(صلی الله علیه و سلم) وی را:
پیشتر بیان شد که رسول خدا (صلی الله علیه و سلم)، حضرت اسامه را امیر لشکری گردانید که در بین شان حضرت عمر و بزرگان صحابه حضور داشتند و در زمان حیات پیغمبر(صلی الله علیه و سلم)، حضرت اسامه (رض) امیر یکی از سریهها برای جنگ با بعضی مشرکین گماشته شد و در آنجا همه مشرکین آمده و رویاروئی آغاز شد، یکی از مشرکان خیلی شجاعانه می جنگید و مسلمانان را ترساند اما دیری نگذشت که پیروزی نصیب لشکر مسمانان گردید و مشرکین به سرعت راه گریز را در پیش گرفتند و حضرت اسامه آن کسی را که زیاد کشتار میکرد دنبال کرد تا به او رسید و آن مرد بخاطریکه از کشتن رهائی یابد کلمه طیبه ( لااله الاالله ) را بزبان راند، زیرا میدانست کسیکه این کلمه را بگوید مال وجانش در امان میباشد. اما حضرت اسامه به این باور بود که آن مرد از نیرنگ کار گرفته ومی خواهد از مرگ خود را نجات دهد لذا حضرت اسامه او را به ضربۀ نیزه به قتل رسانید.
حضرت اسامه با همراهانش به مدینه بازگشت، یکی از افراد لشکر ماجرا را به پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) خبر داد ایشان حضرت اسامه (رض) را مورد عتاب وسرزنش قرار داده گفتند: آیا بعد از گفتن کلمۀ لااله الاالله او را کشتی ؟ آیا او را کشتی تا مالش را بگیری ؟ حضرت اسامه گفت او کلمه را از ترس گفته بود. رسول خدا فرمود : آیا قلب او را شگافته بودی که گفتۀ او از باور قلبی بود یا از فریب کاری؟
اسامه گفت: او در جنگ بسیار کشتار کرد و فلان و فلان مسلمان را بقتل رسانید. رسول خدا (صلی الله علیه و سلم) فرمود: بعد از گفتن لااله الاالله او را کشتی ؟ حضرت اسامه گفت ای رسول خدا برایم طلب آمرزش کن. رسول خدا فرمود : هرگاه روز رستاخیز لااله الاالله بیاید و از تو حق خود را بخواهد چی جواب میدهی ؟
اسامه گفت؟ ای رسول خدا از خداوند بخواه مرا ببخشد، رسول الله فرمود آنگاه که این کلمه در روز قیامت از تو شکایت کند چی خواهی گفت؟ همینطور حضرت اسامه در خواست آمرزش را تکرار میکرد و رسول خدا آن سخن مبارک خود را میگفتند.
تا اینکه بالآخره حضرت اسامه آرزو کرد از همان روز اسلام خود را تازه نماید پس قسم یاد نمود که بعد از آن روز با مسلمان نجنگد .
وخداوند آیۀ ۹۴ سورۀ نساء را نازل فرمود: (یا ایها الذین امنوا اذا ضربتم فی سبیل الله فتبینوا ولا تقولوا لمن القی الیکم السلام لست مؤمناً تبتغون عرض الحیاه الدنیا فعندالله مغانم کثیره کذلک کنتم من قبل فمن الله علیکم فتبینوا ان الله کان بما تعملون خبیرا)
ترجمه : ای ایمان داران! هنگامی که در راه خدا سفر میکنید پس تحقیق نمائید ونگوئید آن را که به شما سلام علیک کرده است که تو مسلمان نیستی در حالیکه اسباب زندگی دنیا را می خواهید، پس در نزد خدا غنیمت بسیار است شما هم چنین بودید پیش ازین خدا بر شما فضل کرد باز شما تحقیق کنید به درستی که خدا به کارهای شما آگاه است.
یعنی وقتی در روی زمین سفر میکنید وکسی را می بینید که در مسلمان بودن آن شک دارید در آن زمان تحقیق نمائید و از خودش حقیقت را جویا شوید و در حکم به مسلمان یا کافر بودن آن شتاب نورزید چرا که شاید مسلمان باشد و اسلام خود را بپوشاند همانگونه که شما در مکه از ترس کفار قریش اسلام خود را مخفی نگهمیداشتید تا که خداوند شما را یاری کرد ودین شما را عزت داد و سربلند نمود.
التزام وپای بندی به تعهد:
حضرت اسامه (رض) به آنچه قسم خورده بود که با مسلمانان نجنگد ملتزم بود لذا به تعهدش وفا کرده و هرگز با مسلمانان وارد نبرد نشد. هنگامیکه بین حضرت علی (رض) و حضرت معاویه(رض) برخورد صورت گرفت ، حضرت اسامه(رض) از شرکت در این جنگ امتناع ورزید چرا که او میدانست این درگیری کیان امت اسلامی را متزلزل ساخته و اجتماع اسلامی را پراگنده کرده و وحدت و یکپارچگی را به چند دسته گی تبدیل میکند، او در اجتهاد و سیاست بی طرفانه خود رستگار بود نه اینکه از تنبلی مشا رکت نکرده باشد.
ایشان از هیچ یک از طرفین نزاع متنفر نبود و به هیچ یک گمان ناشایست نداشت بلکه او از کشتار مسلمانان وریختن خون آنها بدست خودشان متنفر بود و بدش میآمد. حضرت اسامه، حضرت علی (رض) را دوست داشت و نظرش این بود که حضرت علی بر حق است. لذا نامه به او فرستاد و در آن نوشته بود: اگر تو در دهان شیر هم میبودی من دوست داشتم با تو همراه باشم اما دراین قضیه من موافق جنگ نیستم لهذا با شما همیار نمی باشم .
وحضرت سعدبن ابی وقاص از حضرت اسامه پیروی کرده و میگفت : هرگز مسلمانی را نمیکشم تا که اسامه نکشد، یکی از دعوتگران به آشوب و فتنه برای حضرت سعد گفت: آیا آیه قرآنی را نخوانده ای که میفرماید « وقا تلوهم حتی لا تکون فتنه ویکون الدین لله …..سوره بقره آیه ۱۹۳ ـ با آنان بجنگید تا زمانی که فسادی باقی نماند وحکم خدا برقرار باشد، حضرت سعد (رض) در جوابش گفت: حکم خدا برقرار است اما هدف جنگاوران امروزین فتنه وآشوبگری میباشد .
درگذشت اسامه :
حضرت اسامه بعد از وفات رسول الله (ص) در وادی القری زیست داشت تا که به سن بیست سالگی رسید بعد از آن بمدینه منوره بازگشت وسکونت گزید و در منطقه بنام جرف داعی اجل را لبیک گفت:
جرف بطرف شام قرار دارد که سه میل راه از مدینه دور است.
ووفات ایشان در اواخر دوران خلافت حضرت معاویه (رض) بود وبعد از وفاتش جنازه او را به مدینه منوره انتقال دادند و پهلوی جماعت بزرگی از اصحاب رسول خدا (ص) دفنش کردند .
خداوند از وی خوشنود باد و ما را محبت ومتابعتش نصیب فرماید