زن خانواده
تشکیل خانواده یک نیاز روانی؟!
تشکیل خانواده یک نیاز روانی؟!
استاد محمد قطب
کاری نداریم که اخلاق درباره خانواده چه گفته است،بلکه تنها میخواهیم این را بدانیم که زن و مرد چگونه دارای نیاز روانی جهت تشکیل خانواده هستند؟
«تمدن» جدید غرب که برمادیت محض بنیان گذارده شده، در موضوع زندگی و روان توجیهات نارسایی کرده است، ازقبیل توجیهات اقتصادی درباره تاریخ، توجیهات مادی درباره احساسات انسان، توجیهات جنسی درباره شئونمختلف زندگی. سپس این امور باعث گردید که شخصیت انسان لکهدار گردد و ما نیز در تمام مقدسات وی نظرتشکیک بیفکنیم. اندیشه خانواده و روابط عاطفی افراد نیز که در محیط خانواده به دست میآید در کشاکش اینتفسیرها مورد حمله قرارگرفته است.
حقیقت اینست که انقلاب صنعتی، در عصر جدید یکی از حوادث مهم تاریخ بشمار میرود. همینگونه مشغولساختن زنان و کودکان به اموری خارج از محیط خانواده سبب گردید که خانه به صورت مسافرخانهای درآید کهاعضای آن بدون داشتن هیچگونه روابط «عاطفی» صبح سرکارشان رفته، دوباره شب از مغازه یا کارخانه برایاستراحت به آنجا بازگردند.
دنیای غرب به جای آنکه براساس صحیحی اوضاع خود را استوار کند و انسانیت را به همان راهی که مناسب باشرافت و شخصیتش میباشد برگرداند، بیشتر به گمراهی او پرداخت و عقلش را در برابر آلات و ابزار تولید به کلیمقهور و مسخرر گردانید. سپس برای آنکه این اوضاع شوم را با نظرات علمی! نیز تثبیت کند، از دانشمندان خواست تابنام بحث و انتقاد، به یاوهسرایی و ابراز نظریههایی بیاساس اشتغال ورزند.
این «دانشمندان» تا آنجا که نیرو داشتند بشر را آلوده معرفی کردند. برخی از آنان میگویند: خانواده پدیدهای اجتماعیاست و هرگز از انگیزههای طبیعی و امیال فردی برنخواسته. خانواده معلول عقل جمعی است و تطور و دگرگونیهایشهمه پیرو آن میباشد.
گویندگان این سخن، میان شخصیت جامعه و افرادی که آن را پدید آوردهاند، جدایی قایلند و تصور میکنند که عقلجمعی چیزی جدا و منفک از وجود افراد میباشد. استدلال ایشان اینست که در بسیاری از موارد، مردم به جبر نظاماجتماعی، کاری را بر خلاف تمایلات فردی خود، انجام میدهند.
اگر انسان گاهی برخلاف تمایلات خود عملی انجاممیدهد، دلیل بر این نیست که نظام اجتماعی از شئون فطری وی جدا بوده است، بلکه فرد در این هنگام یکی از دواحساس خود (تمایل به اجتماع) را بر دیگری (تمایلات فردی) ترجیح میدهد، چون میداند که با این کار بازمصلحت شخصی خود او تأمین میگردد.
به هرحال، طرفداراین نظر فوق معتقدند که نظام خانواده دارای اصل ثابتی در سرشت انسان نیست، بلکه تابع مقرراتاجتماعی است. هرگاه اجتماع بخواهد آن را ایفا میکند و اگر هم نخواهد آن را از بین میبرد. اما انسانیت خود بذاتهنیازی به خانواده ندارد.
بدترین و زیانبخشترین نظری که تاکنون در باب خانواده اظهار شده شاید این باشد که گفتهاند: خانواده معلولضرورتهای اقتصادی است. یعنی از آن روزی که وسایل تولید به دست مرد افتاد و زن در امر معاش به وی متکیگردید، مجبور شد که خود را در انحصار او دربیاورد و جز در برابر شخصیت وی، نسبت به کسی دیگر خاضع نباشد!
بدیهی است هرکس که مالک وسایل تولید است امر و نهی نیز از طرف وی صادر میگردد. بنابراین، مرد برای آنکه زناز فرمانش سرنپیچد و خود را در معرض دسترسی مردان دیگر قرار ندهد، یک سلسله حدود «اخلاقی» را جعل کرد وبه نیرنگ، محیط خانواده خود را به خاطر رعایت آنها، مقدس قملداد کرد.
آنگاه دین آمد ـ که شاید آن هم از مخترعات مرد بود!ـ او نیز در این راه با مرد همکاری کرد و تارهای دروغین بیشتریدر اطراف زن تنید و او را منحصر به مرد دانست! اما اکنون که وضع دنیا برگشته و زن از اسارت مرد رهایی یافته است،دیگر او میتواند به تنهایی کاسبی کند. آری زن آزاد شده و دیگر آن ضرورتهای سابق اقتصادی در کار نیست. بنابرایننیازی ندارد که خود را منحصر به یک مرد بداند. شبی در آغوش جوانی که عشقش به سوی او کشیده، میخوابد و فرداشب که از او سیر شد به دامان مردی دیگر که عضلاتی قوی و مثلاً شبیه به کلارک گیبل دارد، میآرمد. کسی هم حقندارد که او را از کارهایی که بدینگونه انجام میدهد، بازدارد.
در چنین محیط متمدنی! دستورهای دینی و اخلاقی و سایر مقررات اجتماعی نیز همه اموری جهنمی هستند!
بنابه عقیده ایشان، اخلاق نیز تابع اوضاع اقتصادی است و هر نظامی برای خود مقررات خاصی در زمینه اخلاق مردمدارد. در این دوره که در روسیه کمونیست و کشورهای غرب سرمایهداری، سیسمتهای اقتصادی تحول یافته، ناچار«اخلاق» نیز به شکل جدیدی آشکار گردیده، مثلاً همه به زن حق دادهاند که در فعالیتهای اقتصادی کاملاً آزاد باشد.بدیهیاست که به دنبال این آزادی، فاحشهگری نیز بلامانع خواهد بود.
***
این بود مهمترین عقایدی که اخیراً در باب خانواده ابراز گردیده است. هرچند میانشان اختلافاتی وجود دارد ولی همهدر یک مورد اتّفاق کرده، میگویند: خانواده نه از طبیعت بشر سرچشمه گرفته و نه اصلی از اصول انسانیت است.میگویند: اینکه خانواده، در قرون متمادی، در میان بشر متداول بوده دلیل آن نیست که برای همیشه این نظام برقرارخواهد ماند. بلکه هرگاه شرایط اقتصادی و اجتماعی ایجاب کند میتوان جامعهای داشت عاری از روابط خانوادگی.
از نظر اینان یکی از مهمترین حقایق علمی دور مانده است زیرا با قطع نظر از انگیزه جنسی و ضرورتهای اقتصادی ومیل به زندگی جمعی، خانواده یک نیاز روانی برای هر فرد است. به دیگر سخن، خانواده علاوه بر آنکه مشمول اصول غریزی و اقتصادی و تطورات اجتماعی است، «احساسات» دیگری نیز در آن دخالت داشته که جدا از این امور است.
زندگی دارای هدفهای بسیاری است که امور اقتصادی و اجتماعی جزیی از آنها به شمار میرود. زندگی باید از انحصار«ضرورتها» بدرآید و به آفاق وسیع دیگری که شایسته «انسانیت» است، قدم بگذارد.
اگر خانواده یک پدیده بشری است، مانند سایر پدیدههایش از روان خود او سرچشمه گرفته است. چون خانواده را ازنظر مبداء و ریشه بررسی میکنیم میبینیم که از بسیاری از انگیزههای جسمی و نیازمندیهای اقتصادی عقمیقتر درروان آدمی جای گزیده است چهبسا که انسان نیازهای اقتصادی خود را برطرف ساخته و تا مدتی هم خیال میکند کهدیگر نیازی به تشکیل خانواده ندارد، اما ناگهان صدای خفیفی در اعماق جانش طنین میاندازد و او را به تشکیلخانواده فرامیخواند. در محیط خانواده آرامش روان به حدی تأمین گردیده که نظیرش در هیچ جای دیگر برای انسانامکان ندارد، و اساساً خود خانواده یکی از مقاصد روانی هر فرد است که زندگی بدون آن سامان نمیگیرد.
اکنون دو فرد را در نظر بگیریم که یکی خانواده دارد و دیگری مجرد است، ببینیم کدامیک از اطمینان و آرامش بیشتریبرخوردار میباشد:
پسر و دختر جوانی که از قیود اخلاقی رهیدهاند و البته وضع اقتصادیشان نیز تأمین است شاید گمان کنند که به لذّتبیپایانی رسیدهاند. این دختر و پسر مانند حیوانی پرهیجان به سیر کردن تمایلات جسمی خود میپردازند. هرکجا کهباشد و با هرکس که پیش آید… ولی طولی نخواهد کشید که این کامیابی کاذب برطرف شده، اضطرابهای شدیدی درروانشنان هویدا میگردد. ما نیز قبلاً بیان کردیم که وقتی انسان شدیداً به لذاید روی آورد. به عطشی مبتلا میگردد کههرگز سیراب نگردد.
اینگونه حرص جنونآمیز نوعی بحران و هیجان است و هنگامی به وجود انسان پای مینهد که وی به غریزه گرایش بهخانواده پاسخ نداده، بدون هیچگونه حد و کنترلی اسیر شهوت میگردد.
نتیجه آنکه خانواده مرحلهای از ارتقای طبیعی است که فرد را از اینگونه بیسامانیها رها میسازد. هرگاه انسان خود رامالک چیزی ببیند خود به خود حرصش نسبت به آن کم میشود. تشکیل خانواده روند جنونآمیز شهوت را از میانمیبرد، چه از آن پس زن و شوهر اطمینان حاصل میکنند که در نخستین لحظه درخواست غریزه، هر یک دیگری را دراختیار خود دارد.
اشتباه نکنید معنای حرف ما این نیست که با ازدواج جریان شهوت پایان مییابد. چه این غریزه به اقتضای حکمتصحیحی آن چنان تند و شدید آفریده شده که هرگز انسان را رها نمیکند. زیرا باید با تولید نسل، زندگی بر روی زمینبرقرار بماند. ما میگوییم شهوت در حال عادیش نیازی به تحریکهای شدید روانی ندارد. زیرا با اولین تلنگری کهروی آن میخورد فوری به جهش میآید. اما در ضمن باید با نرمی و مدارا، جلو سرکشیهای آن را گرفت تا برایصاحبش درد و رنج مستمری ببار نیاورد. ازدواج این هدف را تأمین کرده، سرگرمیهای خانوادگی از قبل رسیدگی بهوضع زن و بچه و تربیت فرزندان، مخصوصاً موقعی که متعدد و بعد هم برزگ میشوند، آدمی را از حرارت شهوتمنصرف میگرداند، و فقد حد معقول و مقدار طبیعی آن را برایش باقی میگذارد.
مرد به زن نیاز دارد و زن نیز به مرد نیازمند است، ولی این نیاز تنها به خاطر رفع غریزه شهوت نیست، بلکه هر یک از آندو دارای «احساساتی» از قبیل انس، دوستی و همزیستی هستند که بدینسان به سوی یکدیگر کشیده میشوند. مردنمیتواند شکل کامل این احساسات را در وجود مردی دیگر بیابد، و نه زنی در وجود زن دیگر، همچنین نمیتوان بااضطراب و هیجان، آنها را در کوچه و خیابان تأمین کرد. آخر دونفر رهگذر که پس از جدایی همدیگر را نخواهند دید،چگونه میانشان دوستی عمیقی برقرارمیشود؟
احساسات لطیفی که از بطن روان فرد میجوشد باید در فضایی آرام و مکانی ثابت و مستقر به جریان افتد، وگرنه آتشغریزه آنچنان تند و شعلهور میشود که با وجود هرگونه وسایل زندگی و سامان وضع اقتصادی باز انسان ناراحت وناراضی و مضطرب خواهد بود.
زن و مرد نیازمند به ایجاد تفاهم و داشتن هماهنگی در بین خود هستند، تا با تبادل مشاعر و عواطف، به همدیگر کمککنند و راز موفقیت خویش را در تکاپوی زندگی به دست آورند. همیشه کلید حل مشکلات به دست دو قلب پیوسته بههم سپرده شده است. انسان مجرد که از مجالست و همزیستی عاطفی کناره گرفته است، هرگز از زندگی بهره درستیندارد.
اینها واقعیاتی است که گاهی قوه خیال، مصادیق آن را به قالب شعر میریزد، ولی آنها در حقیقت شعر نیستند، حقایق«علمی»اند که در ادوار مختلف زندگانی بشر همواره مورد تأیید و گواهی انسانها بودهاند.
بنابراین ثابت شد که استقرار عواطف یکی از مهمترین نیازمندیهای روانی زن و مرد است و هیچیک از لذایذ بدنی وشئون آزادی در امر اقتصاد، نمیتواند جایگزین آن گردد. عواطف فقط در محیط خانواده به آرامش میگراید، ولیاینان زندگی خود را در خیابان و معابر گذرانده و حتی با ازدواج نیز نتوانستهاند خود را از این سرگردانی و دلهره رهاسازند.
غرب زدگان! مشرق زمین میگویند: این ترقّی و پیشرفت را نگاه کنید، ببیند در تمدن غرب پس از آنکه دختر و پسرهمدیگر را «آزمایش» کردند و زیر و روی هم خوب را بالا آوردند آنگاه با هم ازدواج میکنند، بدیهیاست که در چنینشرایطی آنان موفق میشوند که خانواده ثابتی برای خود ترتیب دهند.
آدم از حماقت این افراد به خنده میافتد، اینان چرا تاکنون نفهمیدهاند که طلاق در ایالات آمریکا از همهجای دنیا،بیشتر رواج دارد. بطوریکه گاهی رقم آن به نسبت چهل درصد میرسد، ولی طلاق در کشور مصر (کشور بیتمدن وعقب افتاده) هنوز در شدیدترین وضع بحرانی خود، به این رقم سرسامآور نرسیده است. این نابخردان را باید وقتیخوب مسخره کرد که میگویند: طلاق در آمریکا دلیل تمدن است ولی در مصر نوعی عقبافتادگی و وحشیگریمحسوب میشود!
چرا طلاق باید تا این حد جنونآمیز شیوع داشته باشد؟
علت شیوع آن، همین آشفتگیهای اوضاع جنسی است که هیچگونه کنترلی درباره آنها مقرر نداشتهاند، مرد و زن هردو به خیابان و محفل و کنار دریا معتاد شدهاند و دیگر فضای محدود خانه برایشان لذّتی ندارد.
به عبارت روشنتر، مردی که عادت کرده به دنبال هر زیبارویی که دلش خواست برود، و زنی که هرجا مایل باشد!بدانجا ره میبرد، دیگر از محیط آرام و یکنواخت خانواده لذّتی نمیبرند. اینان میخواهند با عوامل گوناگونی غریزهخود را تحریک و هر شبی از آغوش جدیدی استقبال کنند و چون وارد مرحله زناشویی میشوند، پس از مدتی کهگذشت زن و شوهر از دست هم خسته شده و حس میکنند که مزاجشان دیگر با هم سازگار نیست.
این بود پیامد طبیعی برای هر نظامی که هدف خود را فقط لذّت بردن از مظاهر شهوی قرار میدهد. بشر هیچگاه تماماوصاف مطلوب خود را در وجود یارش نمییابد و قهراً افراد دیگری نیز با او تماس پیدا میکنند که اوصاف زندهتر وجلوههای فریبندهتری دارند.
اگر زن و شوهر به هم قانع نباشند و تمام احساسات و مشاعر خود را وقف یکدیگر ننمایند، هرگز در زندگی زناشوییخوشبخت نمیشوند.
آلودگیهای گذشته در زندگی انسان که آثار عمیقی در روان ــبویژه در زن ــ بهجای نهاده چگونه با ازدواج بکلی محومیگردد. ظرف ناخودآگاه که آثار رفتار انحرافی انسان را دربرگرفته، در آینده بدون توجّه، او را به مجاری معینی سوقمیدهد، گرچه خود او خیال کند که خودش گرداننده مقدرات زندگی خویش است. بنابراین، فایده آن زندگی چیستکه آدمی با همسر خوب بسر ببرد، در حالی که عواطف و افکارش به جای دیگری تعلق داشته و خاطرات عاشقانه و یالذایذ از دسترفتهای و یا یاد معشوقی بیوفا، در ضمیرش جای گرفته باشد.
برخی از «هوشمندان!» با نبوغ فکری خود به سخنان ما چنین پاسخ میدهند که همین دنیای غرب است که در دانش واختراع و جهات اقتصادی و سیاسی پیشرفت قابل ملاحظهای نموده است، ولی ما از سوی دیگر شیوع امراض عصبی و روانی را به آنان گوشزد میکنیم که تاکنون هرگز بشریت به این وضع مخوف نرسیده، حتی در آن دوران که در جنگل و غار بسر میبرد.
—————————————————–
منبع : انسان بین مادیگیری و اسلام / مولف: استاد محمّد قطب /مترجم: : سید هادی خسروشاهی /انتشارات : کلبه شروق و سماط