آزادگی حب و اسارت عشق
آزادگی حب و اسارت عشق
نویسنده: دکتر ژیلا مرادپور
جامهی عشق بَر کَنید و طرحی نو در اندازید
لباس حُب پوشید و رها ز هر معشوق خوش باشید!
عشق زیباست و دلفریب اما چنان دست و پایت را می بندد و اسیرت می کند که تا از آن آزاد نگردی نمی فهمی چه هستی و با عشق چه بودی!
آدمی باید عاشق شود باید عشق ورزی کند تا از منیت و عشق به خود رهایی یابد وقتی چنین گشت و عشق را یافت گمان می کند بهترین گنج دنیا را دارد. عشق و دلبستگی به هر چه در دنیاست چنان شیفته و دلخوشش می کند که به وابستگیای می رسد که حال در سرمستی این معشوقهای دلفریبش خود را گم کرده و چنان وابسته میگردد که این بار اسیر و در بند زندانبانان بسیار است زندان بانانی از جنس خودش یا پایین تر از خود، اسیر عشق والدین، همسر، فرزندان، ثروت، خانه، و مقام و جاه و هر آنچه که دارای ظاهری زیبنده است، می گردد. آدمی خود، رنجها در کسب اینها متحمل می شود چون به آنان عشق می ورزد و بقای خود را در داشتنشان میداند غافل از اینکه داشتنشان تازه اول راه اسارت است نمی داند پوشیدن این لباسهای زیبنده در او عشقی میآفریند که اگر همچنان عاشق بماند با اینکه لباس عشق او را گرما و ایمنی و زیبایی میبخشد، اما چون تا مدتی در قامتش اندازه خواهد ماند اگر آن را نو نکند هم آزارش میدهد هم دیگر زیبنده نخواهد بود پس در خواهد یافت که این لباسهای عشق را باید از خود بر کَند و لباسی نو بپوشد. باید پوست اندازی کند. هر چند بسیار سخت است پوستی را که سالها به شما گرمی بخشیده واز شما محافظت کرده و به شما زینت داده از خود برکَنید. چنین پوستی بااین همه خوبی شما را چنان وابسته به خود و دلبسته می کند که فقط هوشیاریتان از آرامش و آزادگی کسب جامه نو، دل کندن از آن را برایتان آسان می کند.
اما این لباس نو باید چه باشد تا مانند لباس عشق هم زیبنده باشد هم گرمابخش و هم راحت و در عین حال مانع آزادیت نشود. بر تنت تنگ نباشد و تو را نیازارد در آن بتوانی نفس راحت بکشی آزاد و رها پر پرواز بگشایی وبالاتر روی.
چنین لباسی فقط لباس حب و دوستی می تواند باشد لباس حب همان فواید لباس عشق را داراست و در کنار آنها از عوارض لباس عشق بَری است. لباس حب با رشدت رشد می کند و با نحیف و لاغر شدنت متناسب با تو خود را قبض و بسط می کند پس لباس حب همیشه زیبنده است همیشه محافظ است تو را در پرواز به سوی نور رها می کند تو را به آزادگی و آزادی از معشوقهای دست و پا گیر می رساند تا بتوانی در مسیر رسیدن به نور حقیقی با آسودگیِ خیال پر بگشایی، رها و آرام بروی! چست و چابک بدوی! خود را برسانی به محبوب! بگسلی از هر بندِ زمینی وآسمانی شوی با اینکه در زمینی!!
چنین پوست اندازی ای سخت است بسیار سخت !!
چنان دردناک ودشوار است که رنجها ودردهایش تو را مدتی زمینگر و از خود بیخود خواهد کرد کندن از دلبستگیها و وابستگیهاش چنان دردناک و سوزنده است که کشیدن ریشهاش از جان و دل تو را تا عمق وجودت می آزارد اما اگر بدانی قرار است چه لباس نو بهتری بپوشی ، از ریشه کندنش برایت آسانتر می شود ولی افسوس که آدمی از حالِ خود بعد تغییر ناآگاه است و همین جهل، عبور از مرحله تغییر را برایش بسیار دشوار می کند و تنها یقین و باور به قدرت وحکمت و وُدّ خالق تغییر و خالق لباس عشق و حب می تواند به او این اطمینان را بدهد که در صورت صبوری بر تغییر به عاقبت خوش دست خواهد یافت. آری اینجاست که ارزش توکل به خدایش را نیک حس می کند اینجاست که می فهمد با توکل به او دل کندن از هر وابستگی آسانتر می شود و نتیجه اش رهایی و آزادگی و نزدیکتر شدن به نور و محبوب حقیقی است اینجاست که می فهمد لباس حب چقدر متفاوت از لباس عشق است. تا دیروز عاشق خیلیها بود از والدین و همسر و فرزندان گرفته تا تک تک معشوقهای دیگر که همگی او را چنان در برگرفته بودند که با بزرگترین پرها هم نمیتوانسته پر گشاید و آزادانه و رها برود و سبکبالانه در نوازشهای نسیم جان بخش و فرح انگیزِ محبوب نفسی تازه کند و به آسایش حقیقی دست یابد.
گاهی محبوبش آن چنان دوستش دارد ومنتظرش است که وقتی خودش قادر نیست لباس عشق را برکَند تا آزادانه به سویش رود، خود لباس عشق را یکباره از تناش بر میکشد تا حدیکه ریشه جانش را به درد می آورد اما این کندن از ریشه با وجود تمام دردناکی نهایتش دستیابی به بهترین لباس است پس با چنین پاداشی کم کم درد جانکاه تغییر را در او التیام می بخشد. دردی که گاهی از سوی معشوقها چنان بر او در عمق جانش تزریقش می کند که خود باورش نمیشود همان معشوقی که تا دیروز او را دیوانهوار دوست داشته و زندگی را برایش دلچسب نموده حال خود مایه آزار و دردش می شود
و این دردش چنان کاری می گردد که او را به یکباره از عشق تهی ساخته و خود را عریان از احساس می یابد.
آدمی وقتی از احساس و عاطفه عریان میگردد، با هر سرمایی می لرزد و با هر گرمایی می سوزد، هر خس وخاشاکی او را زخمی و هر بادی وی را میشکند.
آری آدمی با لباس احساس است که آدمی می شود، انسان می گردد بدون آن بشر میماند بشر ماندن دردناک است اما بشر بودن اولیه دردش از دوباره بشر شدن کمتر است وقتی بشر لباس عشق بپوشد و انسان شود دیگر عریان نیست پس دلخوش است به قدرتش به زیباییاش و گمان می کند با لباس عشق همه چیز دارد و خوشبخت خواهد بود غافل از اینکه لباس بهتری به نام حب هست که اگر آن را بپوشد آدمی میگردد و زیباتر و مستحکمتر بوده و انعطافی دارد که در لباس عشق نیست.
آدمی در لباس حب آزاد و رهاست بر خلاف لباس عشق که چنان او را انسان میکند و در انس به معشوقها دست و پایش را میبندد که این انس و وابستگی نمی گذارد بالا و بالاتر رود و اگر خودش میل به عروج و صعود داشته باشد و بخواهد خود را به نور حقیقی برساند باید این لباس انسانیت را برکَند ولباس حب بپوشد و آدم شود.
آدم شدن هم سخت است آدمیت یعنی رسیدن به پختگی. پختگی بعد سوختن و انقلاب اتفاق میافتد سوختن تا عمق جان !!
آدمیت مقام بندگی محبوب حقیقی و رهایی از معشوقهای مجازی و انسهای زنجیرگونه است.
آدمی در مقام آدمیت هم معشوقهایش را دوست دارد و هم به آنان محبت میکند اما دیگر دربند عشقشان نیست چون دیگر وابستهشان نیست بی نیاز از آنان میشود چون غَنیّ را یافته، به صَمد دست یافته، به منبع حقیقی دلبستگی و وابستگی متصل گشته است منبعی که او را چنان دوست دارد که بیمزد و منت به او حب خود را می نمایاند. حب اش را بدون چشمداشت نثارش می کند برخلاف معشوقها که چنان از او توقعها داشتند که بخاطر داشتنشان گاهی تن به بدترین و حقارت آمیزترین خواستههایشان هم می داد؛ اینجاست که در می یابد بهترین مقاماش آدمیت و بهترین لباسش حب و بهترین محبوبش خدای صمد و ودود است و رسیدن به آن هر دردی را برایش خوشایند می کند.
رسیدن به آزادگی وحب محبوب حقیقی و کسب مقام آدمیت و رهایی از بند بشریت و وابستگیهای انسانی را برای همگان آرزومندم.
طاعاتتان مقبول خدای صمد.
د. ژیلا مرادپور
سحرگاه شنبه ۲۴آذر ۹۷
مقالات مرتبط:
دریاچه محبت ، عشق خود را اولویت بندی کنید
مراحل محبّت بنده با خدا و مقایسه با مراحل عشق مجازی