سایه

  • شعر و داستان

    گفتگو با سایه (داستان)

    یک روز اطرافم را نگریستم و متوجه شدم که سایه ام  همراهم نیست!! سرم را بلند کردم و آسمان را نگریستم دیدم که خورشید در وسط آسمان است و هیچ اثری از ابر وجود ندارد. سپس دوباره به اطرافم خیره شدم ولی باز هم سایه ام را ندیدم ... با خودم گفتم: سبحان الله کجا رفته است؟ او همیشه در…

    ادامه »»»
دکمه بازگشت به بالا