"وحدت الوجود" که معنی لغوی آنرا یگانگی وجود گفته میتوانیم، بیشتر در بین متصوفین مطرح است.
با آنکه "وحدت الوجود" از نظر بسیاری یک مسئله ذوقی و حالی است، بازهم عده یی به آن پوشش فلسفی داده و خواسته اند برداشت خاصی از آن داشته باشند. و عده یی دیگر هم هیچ تفاوتی میان وحدت الوجود و وحدت موجود "مونیزم" قایل نیستند.
برداشت انسانها از "وحدت الوجود" که جایگاه مهمی را در تاریخ تفکر و اندیشۀ مسلمانان اشغال نموده است نیز مانند هر مسئلۀ دیگر، دستخوش افراط و تفریط گردیده و تا به امروز دوام یافته است. درواقع، این طرز تفکر که به ذات پروردگار مربوط است، گاهی بر اثر نارسایی افاده و کلمه، و گاهی از اثر کاستیهایی که از تطبیق آن به عالم شهود ناشی شده است، و در مواردی هم به دلیل شباهت با "پانتائیزم" که هویت فلسفی دارد، تا کنون به گونه های کاملاً متفاوتی برداشت شده و سبب رویاروئیها و جدالها بوده است. خلاصه اینکه، یک مسئلۀ جنجال برانگیز است.
از دید منسوبین این مکتب، توحید، سه مرتبه دارد.
۱. توحید افعال (عقیده بر اینکه فاعل هر رخدادی درکاینات خداوند است): از نظر این عقیده، هر چیزی که به هر دلیلی و در هر زمانی پدید آمده باشد، نیازی به جستجوی سببی دیگر ندارد، این رخداد، مستقیماً کار خداوند است. در اینجا لزومی نمیبینم که با پرداختن به مسئله "کسب و خلق" که از موضوعات علم کلام است، بحث را پراگنده سازم. زیرا این خصوص در ضمن پرسشهای قضا و قدر مطرح گردیده بود.. پیروان این نظریه، دلایلی هم برای تأیید توحید افعال دارند. از جمله: "وَٱللَّهُ خَلَقَکُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ" (صافات: ۹۶) یعنی، خداوند هم شما را آفریده است و هم چیزهایی را که انجام میدهید. و همچنان: "کل من عندالله، یعنی: همگی از جانب خدا است." ( نسا: ۷۸) و آیات دیگری را نیزمیتوان ذکر کرد.
۲. توحید صفات (عقیده به اینکه، همۀ قدرتها، اراده ها و علم ها به خداوند تعلق دارد): بر اساس این نگرش، همۀ جاذبه ها و دافعه ها و هر گونه نیرو و ملکه یی، معنی و حالی است از او، وکاری است مخصوص به او.
۳. توحید ذات: وجود، فقط عبارتست از یک ذات. بجز او هر پدیدۀ دیگری، چیزی جز ظهور و تجلی او که مراتب مختلف دارد، نیست.
روی هر یک از این موضوعات که به عنوان مراتب توحید بیان گردیده است، میتوان بحث و مناقشه نمود. و حتی باریکی های ظهور و تجلی را نیز میتوان مورد انتقاد قرار داد. اما از آنجایی که موضوع مورد بحث ما، توحید ذات است که سومّین مرتبۀ توحید تلقی میگردد، از این رو، میخواهیم فقط همین موضوع را دنبال کنیم.
زمانی که چنین برداشتی از توحید، صرفاً یک مسئلۀ ذوقی و حالی قرار داده شده بود، کسی سخن برای گفتن نداشته و مناقشه یی هم روی این موضوع صورت نگرفته است.
در حقیقت، این یک اصل ثابت است که در صورت عدم انتساب اشیاء و حوادث به خداوند و تکیه ندادن آنها به اسمای الهی، هیچ رخدادی را نمی توان ایضاح کرد، در این نوع برداشت نیز کم و بیش، تفکر مشابهی از توحید محسوس است که به طرز تفکر متصوفان، بسیار نزدیک می باشد.
چراکه، سعدالدین تفتازانی در کتابش "شرح المقاصد" طرفداران وحدت الوجود را به دو صنف تقسیم نموده و بیان می دارد که یکی از این دو گروه، در چارچوب روش فکری اهل سنت قرار دارد. پس چنانکه قبلاً گفته شد، اینها هیچ زمانی مورد مناقشه نبوده اند.
به نظر امام تفتازانی، وحدت الوجودی ها دو دسته اند: صوفیه و متصوفه. صوفیه، مانند موجود، به وجود هم کثرت قایل اند، اما ره روِ راه حقیقت، با رسیدن به الله(ج) خود را غرق در دریای عرفان دیده وبه این باور دست می یابد که، ذاتش در ذاتِ الله (ج) و صفاتش در صفات الله(ج)، فانی و نیست شده است که در نظر چنین سالکی، غیر از خداوند، هر چیز ناپدید میشود. وبه دید ره رو راه حق، هستی او عبارتست از: گردهم آمدن تجلیات حق در یک کانون و مرکز. این همان حالتی است که اربابان تصوف آن را "فنا فی التوحید" میگویند. و اکثراً به دلیل کاستیهای موجود در داشتن تصور خوبی از احوال این مرتبه، کلماتی هم به کار برده میشود که بیانگر "حلول و اتحاد" (عقیده باطلی که انتقال الوهیت را به مخلوق و یکجا شدن آنها را قبول دارد) است.
به نظر گروهی از صوفیها، چنین توحیدی لازمۀ مقام جمع است (مقامی که هر چیز را با پروردگار می بیند و از حول و قوت خود، تبّری میجوید). طبیعی است که اینها پیش از هر چیز، یک عرفان و بعد هم مسله ذوق است. در این مقام، وجود حقیقی دادن انسان به اشیاء، با مشاهده و احساس در تضاد قرار دارد، از این رو، در آن حالت، قبول نمودن اسباب، حسّ شرک میدهد، و برعکس، انکار اسباب، پیش از رسیدن به ادراک و حالت، یک نوع ریاکاری و ادعای محض میباشد. بنابراین، آن بی عرفانی که از جمع خبری ندارد و معنی فرق (میان آفریدگار و اشیاء) را نمی فهمد، از اسرار بندگی نا آگاه محسوب میشود. انسان کامل کسی است که، هر کدام از فرق و جمع را نظر به جایگاهش قبول کند.
دستۀ دوم، کسانی هستند که آشکارا طرفدار وحدت الوجود اند، از دیدگاه ایشان، وجود یکی است وآن هم صرفاً وجود پروردگار است. کثرت و فراوانی که در عالم مشاهده میشود، خیال و سرابی بیش نیست.
چنانکه پیداست، در میان صوفیه، تلقی وحدت الوجود یک کار ذوقی و حالی است، اما در مقابل، احساس میشود که متصوفان بعدی، به دید یک باور و فلسفۀ حقیقی بدان نگریسته اند. واقعت این است که طرفداران این طرز تفکر، در میان کلامیها نیز کم نبوده وحتی دانشمندی مانند جلال الدین دوانی به شدت از آن دفاع نموده است، اما علمای اهل سنت، از دیروز تا امروز، در خصوص موجود وثابت بودن حقیقت اشیاء، اتفاق نظر دارند.
شیخ الاسلام "محمد صبری" در کتابش بنام "موقف العقل" در وراء نظریۀ وحدت الوجود، عقیده یی را نشان میدهد که قایل است "وجود پروردگار، عین ذات اوست" . این امر، آنگونه که آگاهان میدانند، از نظر علمای کلام، وجود، براساس ماهیت زاید است، هم در واجب و هم در ممکن چنین است.. اما امام اشعری، کاملاً برعکس، هم در وجوب و هم در ممکن، وجود را عین ماهیت دانسته است. اما فلاسفه، در وجوب، با اشعری هم نظر اند ودر ممکن، دیدگاه علمای کلام را برگزیده اند. دو مکتب اخیر، وجود را عین ذات باریتعالی و عبارت از وجود او شمرده اند وبه همین دلیل، به اشیاء وجود اعتباری و اضافی داده و هر چیز را عبارت از ذات الهی دانسته اند.
در اصل، عین ذات و یا غیر ذات بودن سایر صفات الهی نیز مانند وجود، از جملۀ موضوعاتی است که از دیرباز، مورد مناقشه بوده است. اما جماعتی که علمای زیادی نیز به آن منسوب اند. صرفاً به لحاظ اینکه وجود را عین ذات باریتعالی دانسته اند، پیرو وحدت الوجود وحتی وحدت موجود (مونیزم) اند، بنأً این بزرگواران را بر راه ضلالت و گمراهی دیدن، چنان مسئولیت معنوی سنگینی خواهد بود که گمان نمی کنم انسان از عهدۀ آن بدر آمده بتواند.
شک نیست که جلال الدین دوّانی، در شرح "رساله الزّوار" خاطر نشان ساخته است که، هستی پروردگار، عین ذات اوست و بجز ذات حق، موجود حقیقی دیگری وجود ندارد و ازاین رو، وجود، به اعتبار وجود بودنش عبارتست از وجود پروردگار، این هم چیزی نیست جز اینکه بگوید؛ غیر از خداوند، وجود هیچ موجودی حقیقی نیست، بلکه اعتباری و مجازی است. دوّانی، باز در همین أثر، قدمی جلوتر گذاشته و معتقد است که عالم را پدیدۀ یی مجّزا از خدا دانسته وهستی مستقلی به آن قایل شدن، هم به اعتبار وجود و هم به اعتبار ظهور، ناممکن است. و میگوید: " هستی عالم به اعتبار وجود، اصلاً قابل تصور نیست، زیرا غیر از پروردگار موجودیت بالذات هر چیز دیگری ناممکن است، به اعتبار ظهور نیز موجودیت حقیقی ممکنات، قابل تصور نمی باشد، چونکه ظهور یک چیز، صرفاً با ارتباط با وجودی که عبارت از حق است، پدید می آید. بنابر این، اگر بجز وجود حق، حقایق مستقل دیگری تصور شود، لزوماً باید با آن وجود مرتبط دانسته شود تا به موجودیت آن حکم گردد. پس باید گفت: نباید هویتها و ذاتهایی که وهم و خیال پنداشتیم، موجود شمرده شوند".
محی الدین بن عربی، از این هم قدمی جلوتر نهاده و این حالت مشهود عالم را که از نظر او، یک نوع تظاهر و بازتاب است، اصلاً موجود نمی داند، وبا اصرار، به این نکته تأکید می ورزد که، الله جل جلاله، مدام درحال تجلّی است وعالم هم پیوسته در حال تازه شدن است، این تجلیها، یکدیگر را تعقیب میکنند و عالَم، هر آن، با این تجلیها، در بین هستی و نیستی در آمد و رفت است. تجلیها آنقدر سریع و بلا انقطاع دوام دارد که، در سلسلۀ موجودات دوامدار، کوچکترین گسستگی احساس نمی شود.
مولانا جلال الدین رومی نیز با بیانات رنگین و پربارش، به همین باور است ومیگوید: "ای روح روح ما، ما که باشیم که به خود هستی قایل شده و عرض اندام کنیم. ما هیچ اندر هیچیم، هستی ما نیز هیچ است. اما تو چنان وجود مطلقی هستی که به همان روشنی یی که هر چیز پدیدار میگردد، فانیها را نشان میدهی. ما هر کدام شیری هستیم، اما نه شیر حقیقی، شیرانی که روی درفشها رسم گردیده و باوزش بادها حرکت میکنند. حرکت این شیرهای رسم شده احساس میشود اما بادهای حرکت دهنده، به چشم نمی خورند، ماسپاسگزار آن ناپیدا هستیم! هستی ما، احسان و ایجاد تو است. به نیستی، لذت هستی را چشانیده و او را در ازل، عاشق خود ساخته ای". این تفکری که تمام فراز و نشیبهای کاینات را تجلّی حق میشمرد، جز ذات حق، به هیچ چیز دیگری، هستی قایل نیست. نگرش او به این عالم به دید یک پدیدۀ موجود، صرفاً به لحاظ مظهریت آن بوده و مجازی است.
اما در این موجوداتی که تجلّی پروردگار اند، از یکسو دگرگونیها و فراوانیها به چشم میخورد که این دگرگونی و فراوانی، به استعداد آیینه ها بستگی دارد، بناءً ضرری به یگانگی وجود نمیرساند.
جنید بغدادی نیز این حقیقت را با بیان "رنگ آب، رنگ کاسه است" بازگو میکند. بناءً، وجود حقیقی یکی است. درست مانند یک نور…. همه هستی عبارتست از: بازتاب و امواج این نور. چنانکه، باران، ژاله و رعد و برق از حبّه های مختلف به میان آمده وبا آنکه منظره های جداگانه یی را به نمایش میگذارند، اما بازهم عبارتند از احوال گوناگونِ حقیقتِ واحد، بدین سان، اشیاء و حوادثی که بسان سیلی روان، مظاهر متفاوتی دارند نیز، عبارتند از: جلوه های یک حقیقت.
چنانکه دیده شد، متصوفینی که موضوع"وحدت الوجود" را با هویت فلسفی بدست گرفته اند، درست برعکس نخستین صوفیانی که عقیدۀ پاک وبی آلایش شان به توحید، آنها را به سوی وحدت الشهود برده است، نتوانسته اند از کلماتی که بوی حلول و اتحاد از آن به مشام میرسد، نجات یابند. در اصل، پس از آنکه این مسئله به صورت یک موضوع عملی وفلسفی پذیرفته شد، نجات از چنین وضعیتی غیر قابل تصور است. برعلاوۀ اینها، دیده میشود که با آیه و احادیث نیز در این خصوص مقدّمه سازیهایی شده است، چندی از این آیات را عرضه میداریم:
1. "فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَـٰکِنَّ ٱللَّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَـٰکِنَّ ٱللَّهَ رَمَىٰ" (شما آنها را (کافران را) نکشتید، بلکه خدا ایشان را کشت. و (ای پیغمبر!) این تو نبودی که (سنگ،خاک و سلاح) پرتاب کردی، بلکه خداوند پرتاپ کرد) ( انفال: ۱۷)
۲. "إِنَّ ٱلَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ ٱللَّهَ"(بیگمان کسانی که (در
حدیبیه) با تو پیمان می بندند، در حقیقت با خدا پیمان می بندند) (فتح: ۱۰)
حَبْلِ ٱلْوَرِیدِ (ما انسان را آفریده ایم ومیدانیم که به خاطرش چه میگذرد وچه اندیشه یی در سردارد، وما از شاهرگ گردن بدونزدیکتریم) (ق: ۱۶)
درست در همین استقامت، احادیثی نیز به عنوان دلیل ارائه شده است. از جمله، حدیثی است به روایت امام مسلم: "ای آدمی زاد! من مریض شدم، تو به عیادتم نیامدی؟ بنده میگوید: پروردگارا! تو رب العلمین هستی، چگونه تو را عیادت کنم. پروردگار میفرماید: مگر نمیدانی، فلان بنده ام مریض شد، اما تو به دیدن او نرفتی، اگر از او دیدار میکردی، مرا نزد او می یافتی…." وباز از امام مسلم: "بنده ام با نوافل به من نزدیک میشود، در مقابل، من نیز او را دوست میدارم، و زمانی که دوستش بدارم، گوش شنوا، چشم بینا، دست گیرنده و پای روندۀ او میشوم….".
این قبیل چیزها را که به عنوان دلیل ارائه شده است میتوان افزود، اما با در نظر داشت اینکه افزودن آنها هیچ تغییری پدید نمی آورد، از اختصار کار میگریم.
دراین راستا، از بزرگان تصوف که یکی دو مثال آن در آغاز ذکر شد نیز، نظریات فراوانی اظهار گردیده است که نمیتوان آنها را کم اهمیت دانست. اما در صدد پاسخ دادن به پرسشها، همانگونه که بررسی کامل تاریخ "وحدت الوجود" ناممکن است، نیازی هم احساس نمیشود، ما دراینجا به صورت گذرا فقط به چند مثال بسنده میکنیم.
نخست از همه، بهترین راه اینست که دو آیۀ قبلی را به محکمات حمل نموده و بدون زمینه سازی به هر گونه تضادی در آیات، تفسیر معقولی از آن دو آیه ارائه گردد، که تا کنون مفسران بزرگ چنین روشی را پیش گرفته اند.
این تأویل، خواه، فعل را – بدون در نظر داشت اینکه از که صادر شده است- از آنِ خداوند بداند و خواه، از یک معجزه حکایت کند و یا اینکه فعلِ گرامی ترین بنده را ـ به منظور نشان دادن شرافت او- به ذات الوهیت نسبت دهد، و خواه، هدف آن معانی قدرت، اصابت و تأیید باشد، چندان تفاوتی ندارد.
واقعیت این است که در آیات ارائه شده به صورت دلیل، بیش از آنکه نظریۀ وحدت الوجود تأیید گردد، دیده میشود که به حقیقت اشیاء، صحّه گذاشته شده است، زیرا از جدایی کافر و مومن، قاتل و مقتول، مخاطب وشخص سوم بحث میکند که از اینجا، به سختی و با تأویلات سراسر تکلف، میتوان یگانگی وجود را استنباط کرد. و از آیه یی که نزدیک بودن از شاهرگ گردن را افاده میکند، استنباط حکمی در استقامت مذکور، به هیچ وجه ممکن نیست.
و اما در حدیث شریف، نه تنها از وحدت الوجود بحث نمیشود، بلکه بحث آن از کثرت و فراوانی، مثل روز روشن، هویدا است. تازمانیکه بنده، قربیت پیدا نکرده است، هستی موجود دوم را پذیرفتن و پس از مدت زمان مشخصی، از وحدت سخن گفتن، چنان برداشتی از اتحاد و حلول است که متصوفین هم نمی توانند آن را قبول کنند.
در این زمینه، حتی در سخنان اهل الله که ظاهراً مؤیّد وحدت الوجود به نظر میرسد نیز، بر خلاف مقصد شان، همواره دوگانگی احساس میشود.
"گاه خورشید و گاه دریا میشوی؛ گاه کوه قاف و گاه عنقا میشوی؛ تو در ذات نه آن، ونه این هستی، ای ذاتی که از تصور عقل مبّری هستی! تو باآنکه جاوید وبی پایان هستی، بخاطر تجلّی ات در این همه صورتها، هم توحیدیان هم تشبیهیان در حیرت تواند" (مولانا) گردش این سخنان در محور دوگانگی، بدون هیچ تأویل و تفسیری، واضح و روشن است.
برعلاوه، خود متصوفان نیز شخصاً در سمت کثرت و فراوانی دیده میشوند. بگذار تا دیگران در جستجوی دلیل وحدت الوجود باشند، اما طرفداران نظریه به کلی نتوانسته اند از چیزهایی مانند کشتن نفس و نابود ساختن انانیت که، بیانگر کثرت است، دور بمانند.
اصلاً چه لزومی دارد، ره روان راه وحدت، جهت رهایی از نواقص و کاستیها و رسیدن به کمالات این همه مشقات را متحمل شوند!.. مخصوصاً زمانی که، حساسیتی که این بزرگواران در راستای بندگی خدا نشان داده اند، با قاطعیت نظریۀ وحدت الوجود را جرح کند.
آن وحدت الوجودی که باری، مکلف بودن خود را پذیرفته است –خود به خود- جدایی آمر و مأمور را نیز قبول کرده است. پس از پذیرش مأموریت، بحث نمودن از یگانگی وجود، تناقضی آشکار است. اگر آن عده از بی دینان را که منکر مکلفیت اند، مستثنی قرار دهیم، تاکنون هیچ مؤمنی، جسارت نکرده است در برابر خداوند، مأموریت را انکار کند. پس نگرش صوفیها به وحدت شهود و برداشتشان از وحدت الوجودی که به همانسو – وحدت شهود- روان است، چیزی جز مغلوبیت در برابر حال، استغراق و نارسایی واژه ها در بازگو نمودن آنچه در قلب احساس شده، نیست؛ اما در مقابل، برداشت متصوفین از وحدت الوجود، یک نوع فلسفه بافی از این ادراک و مشاهدۀ درونی وحتی یک نوع تلّون (رنگ پذیری) است، زیرا اینها در این راستا، از ابزار فلسفه یی که در غرب ساخته شده است نیز، کار گرفته اند.
آنگونه که دیگران ادعا کرده اند، نباید گمان شود که بزرگان اسلام تحت تأثیر "نئوپلاتونیزم" خواهان ایجاد فلسفۀ "پانته ایزم" هستند. بلکه این بزرگواران، در راستای به زبان آوردن مشاهدات و احساسات درونی شان، عاریتاً استفاده از بعضی واژه هایی را که از "نئوپلاتونیزم" بر گرفته اند، خالی از عیب ونقص پنداشته اند. ورنه از نقطۀ نظر شناخت شان از ذات الوهیت، بین دو گروه، فرسنگ ها فاصله وجود دارد.
علی رغم همۀ اینها، جماعتی که در پرتو رهنمود های قرآن، میان دنیا و آخرت، توازن را حفظ کرده اند، باید با در نظر داشت نکاتی که ذیلاً بیان خواهم نمود، هرگز آن برداشت از وحدت الوجود را که به متصوفین منسوب است، نخواهند پذیرفت و چنین چیزی هرگز قابل تصور نیست.
۱. عقیده به الهی که در سراسر کاینات پراگنده است و در هر جا و شامل هر چیز میشود، پیامدی جز این ندارد که ناشایسته ترین ونامناسب ترین چیزها نیز به عنوان "خدا" قبول گردند که عقل و نقل، این ناشایستگی را به شدت رد میکند.
۲. قرآن کریم، در موارد متعدد، به موجودیت و یگانگی خداوند استدلال میکند، این امر، ثابت بودن حقیقت "اشیاء" را نشان میدهد.
۳. در قرآن کریم، آیات مکرری از نابود شدن کاینات بحث نموده وبه تعقیب نابودی اش، به دنیاهای جدیدی مژده میدهد، نابودی، به معنی نیست شدن یک چیز موجود است. بحث نمودن از هلاکت چیزی که در آغاز وجود نداشته، عبث و بیهوده است. قرآن بالاتر و پاکتر از آن است که از چیزهای عبث، بحث کند.
۴. تمام پیامبران علیهم السلام، بدون استثنا، یاد داده اند که هر چیز بزرگ و کوچک، بعداً آفریده شده و با اصرار تلقین نموده اند که مناسبت موجود میان خالق و مخلوق، مناسبت یک آفریننده و آفریده شده است. در عقیدۀ "وحدت الوجود" به شکلی که به متصوفین اسناد گردیده است، هم پیامبران و هم حقیقت وحی که در دست شان است، تکذیب میگردد که این هم زشت ترین إسناد است و تجاوز در حق درست ترین انسانهای روی زمین، به شمار می رود.
۵. تقریباً در همۀ دلایل و دست آویزهای ارائه شده جهت اثبات" وحدت الوجود"، بیش از آنکه ادعا را ثابت کند، حسّ دوگانه گی مشاهده میشود.
۶. بخش اعظم قرآن کریم، از مکافاتِ اطاعت کنندگان وکیفر و سزایِ نافرمانان سخن میراند. در عقیدۀ "وحدت الوجود" استخراج چیزی از این آیات، ناممکن است. زیرا بر اساس این نگرش، پرسشهای "اطاعت کننده کیست؟ نعمت در کجا است؟ مجرم چه کسی است؟ عذاب چیست؟"، هرگز پاسخش را نخواهد یافت.
۷. هرگاه پذیرفته شود که هر چیز عبارت از اوست و حوادثی که همچون سیلابی رهسپار اند، نوعی از تظاهر اویند، دراین صورت، تقبیح ونکوهیدنِ شرک ومشرک، بت و بت پرست، چیزی جز ظلم وبی عدالتی نخواهد بود. زیرا وقتی هر تکوّن، تظاهر اوست، پس پدیده های مزبور را نیز نمی توان جدای از او تصور کرد. حال آنکه، قرآن و سنّتی که بنیانگذاران عقیده توحید اند، همزمان، بزرگ ترین دشمن بت و بت پرستی نیز هستند.
۸. هرگاه نظریۀ وحدت الوجود از دیدگاه دستۀ دوم تشریح شود، حکم قدیم بودن ماده احساس میگردد که این پندار، بالاجماع کفر است.. و اهل الله، از ارتکاب چنین کفری به صورت قطع، مبّری هستند.
پس از همۀ اینها، میان مسلک وحدت الوجودی که به متصوفین منسوب است و وحدت الوجودی که بر فلسفه استوار است، تفاوت آشکاری به چشم میخورد.
هرچند وحدت الوجودی فلسفی (پانته ایزم) ظاهراً با وحدت الوجود متصوفان مرتبط به نظر برسد، اما فلسفی ها – به شکل نظری- خداوند و هستی را یک چیز می پندارند که این را هم میتوان به این دو بخش مهم خلاصه کرد.
1. تنها خداوند یگانه موجود حقیقی است. وعالم هم چیزی جز مظاهر (Manifestation) ویا هیئت مجموعی به صحنه آمدن ها و صادر شدنها نیست که این، مذهب سپینوزوا”Spinoza” می باشد.
۲. تنها عالم، حقیقی است و خداوند عبارتست از: مجموعۀ اشیای موجود. که این، مذهب وجودیسم طبیعی (Pantheisme naturalist) ویا مذهب وجودیسم مادی، می باشد.
هگل وطرفدارانش نیز پیرو همین اندیشه اند. بنابر این، گفته میتوانیم که:
متصوفین اسلامی برای اینکه فانی بودن شان را به ذات واجب الوجود، اظهار کنند، به انکار کاینات پرداخته اند و در مقابل اینها، دیگران- العیاذ بالله- در صدد کنار گذاشتن آفریدگار هستی برآمده اند.
برداشت متصوفین از وحدت الوجود، به صورت ضمنی وحدت الشهود را بازگو میکند، اما در مقابل، از برداشت دیگران از وحدت الوجود، بوی وحدت الموجود (Monizm) به مشام میرسد.
گروه نخست، در بازگو نمودن احوالی مانند: حال، مشاهده و استغراق، با نارسایی کلمات و واژه ها مواجه گردیده اند و در بدل اینها، دیگران، تحت عنوان علم سازی و فلسفه بافی، به چنین راهی قدم نهاده اند.
گروه نخست، از الله جل جلاله آغاز نموده و از همان نقطه، به ارزیابی اشیاء و حوادث پرداخته اند، اما در مقابل اینها، دستۀ دوم، پروردگار متعال را تابع اشیاء قرار داده و به کاوش مسئله، دست زده اند.
در گروه نخست، یک ذوق الهی، ودر گروه دوم، صرفاً نظریه پردازی وجود دارد.
اوّلیها، حقیر دیدن خویش را اساس کار شان قرار داده اند، اما دومیها، فلسفۀ مشابه شدن با واجب الوجوب را می بافند.
سلام بر شماږ
من ندانستم که از وحدت الوجود و وحدت الشهود به غیر از نظریه ی ابن عربی و امثال وی شما چگونه تعریفی را ارائه میدهید؟ اگرچه نظریات معتقدین وحدت الوجود را به باد انتقاد گرفته اید، اما واضح نساخیتید که آیا شما وحدت الوجود را می پذیرید یا خیر؟ اگر می پذیرید تحلیل و برداشت شما از آن چیست؟ و اگر نمی پذیرید، به چه دلیل نمی پذیرید، و هم چنان شما نظام آفرینش یا جهان خلقت را ماسوای خدا میدانید یا عین خدا؟ اگر ماسوای خدا میدانید، خدا این همه مخلوقات را از چه چیز آفریده؟ اگر از خاک و آب و آتش و باد آفریده، پس خود این چهار چیز را از چه چیز آفریده؟ آیا نزد خداوند ذخایری از ماده هست که از آن استفاده کرده و این چهار عنصر را به حیث مواد خام مخلوقات خلق کرده. اگر ذخایری از ماده نیست، پس از کجا شدند، و خداوند اینها را چگونه پیدا کرده؟ شعر مولانا جلال الدین بلخی را نیز به نثر روایت نموده اید که گویا دلیل بر وحدت الوجودی بودن مولانا باشد. اگر شما مفهوم کلمۀ طیبه را دقیقاً میدانید لطفا، اسراری را که در بخش اول کلمه یعنی لااله الاالله نهفته است بیان نمائید. در ضمن اضافه نمائید که کلمات لااله کدام مفاهیم را دربر میگیرد؟ از نظر شما توحید یعنی چه؟ صرف همین که خداوند ذات یکتاست و شریک و مثل و مانند ندارد؟ هم چنان آیۀ که من از شاهرگ تان کرده بشما نزدیک ترم، را تفسیر نمائید و بگوئید که این خدائیکه از شاهرگ ما کرده به ما نزدیک است، پس ما چرا او را نمی بینیم و احساس نمی کنیم؟ اگر خدا از شاهرگ ما آدمیان کرده بما نزدیک تر باشد، آیا خداوند در عین زمان به ۶ بلیون واحد تجزیه میشود که در اندرون هر انسان بصورت جداگانه موجود باشد. درین صورت ۶ بلیون خدا وجود دارد و هر یکه چنان کوچک شده که در ظرف محدود هر انسان گنجایش می یابد. اگر اینطور نیست؟ پس معنی حقیقی این آیه چیست؟ اگر خداوند پیامبر را گفت که این تو نبودی که به سوی دشمنان خاک را پرتاب کردی بلکه آین خدا بود که به سوی کافران خاک را پرتاب کرد. که در نتیجه همه لشکر کفار از ناحیۀ خاکی که خدا بر چشمان شان زده بود چیزی را دیده نتوانستند و مسلمانان اکثر آنها را به قتل رسانده و باعث شکست کفار گردیدند. من نفهمیدن که این چگونه خدائیست که با استفاده از دست پیغمبر به چشمان دشمن خاک پرتاب میکند، درین صورت باید در اندرون پیغمبر جا گرفته باشد که باز هم خدا چنان کوچک شده که در دست پیغمبر خود هم جا میشود. اگر اینطور نیست، پسم معنی حقیقی آن چیست؟ لطفاً بیان نمائید. اگر شما میگوئید که وجود یکی نست و دو تاست، یعنی خدا و مخلوقات. آیا این دلیل بر ثنویت نیست؟ و اگر مخلوقات وجود خود را از خدا نگرفته اند، پس از کجا گرفته اند؟ اگر از خدا گرفته اند، پس باید خدا همه را از چیزی خلق کرده باشد، از نظر شما آیا آن چیز چیست؟ اگر بگوئید از عدم آفریده، عدم چیست؟ اگر نستی محض است، پس خدا به کدام مکانیزم موجودات را از نیستی محض به هستی می آورد؟ من از مطالب تحلیلی شما چیزی مشخص برداشت کرده نتوانستم، امیدوارم که از نظریات صائب تان که بیشتر از ابن عربی، و مولانای بلخ، و دیگر متصوفین اسلام به گمان من میفهمید، بنده را نیز در جریان حقایق بگذارید. ممنون خواهم بود.
با احترام. سروش.
سلام بر شماږ
من ندانستم که از وحدت الوجود و وحدت الشهود به غیر از نظریه ی ابن عربی و امثال وی شما چگونه تعریفی را ارائه میدهید؟ اگرچه نظریات معتقدین وحدت الوجود را به باد انتقاد گرفته اید، اما واضح نساخیتید که آیا شما وحدت الوجود را می پذیرید یا خیر؟ اگر می پذیرید تحلیل و برداشت شما از آن چیست؟ و اگر نمی پذیرید، به چه دلیل نمی پذیرید، و هم چنان شما نظام آفرینش یا جهان خلقت را ماسوای خدا میدانید یا عین خدا؟ اگر ماسوای خدا میدانید، خدا این همه مخلوقات را از چه چیز آفریده؟ اگر از خاک و آب و آتش و باد آفریده، پس خود این چهار چیز را از چه چیز آفریده؟ آیا نزد خداوند ذخایری از ماده هست که از آن استفاده کرده و این چهار عنصر را به حیث مواد خام مخلوقات خلق کرده. اگر ذخایری از ماده نیست، پس از کجا شدند، و خداوند اینها را چگونه پیدا کرده؟ شعر مولانا جلال الدین بلخی را نیز به نثر روایت نموده اید که گویا دلیل بر وحدت الوجودی بودن مولانا باشد. اگر شما مفهوم کلمۀ طیبه را دقیقاً میدانید لطفا، اسراری را که در بخش اول کلمه یعنی لااله الاالله نهفته است بیان نمائید. در ضمن اضافه نمائید که کلمات لااله کدام مفاهیم را دربر میگیرد؟ از نظر شما توحید یعنی چه؟ صرف همین که خداوند ذات یکتاست و شریک و مثل و مانند ندارد؟ هم چنان آیۀ که من از شاهرگ تان کرده بشما نزدیک ترم، را تفسیر نمائید و بگوئید که این خدائیکه از شاهرگ ما کرده به ما نزدیک است، پس ما چرا او را نمی بینیم و احساس نمی کنیم؟ اگر خدا از شاهرگ ما آدمیان کرده بما نزدیک تر باشد، آیا خداوند در عین زمان به ۶ بلیون واحد تجزیه میشود که در اندرون هر انسان بصورت جداگانه موجود باشد. درین صورت ۶ بلیون خدا وجود دارد و هر یکه چنان کوچک شده که در ظرف محدود هر انسان گنجایش می یابد. اگر اینطور نیست؟ پس معنی حقیقی این آیه چیست؟ اگر خداوند پیامبر را گفت که این تو نبودی که به سوی دشمنان خاک را پرتاب کردی بلکه آین خدا بود که به سوی کافران خاک را پرتاب کرد. که در نتیجه همه لشکر کفار از ناحیۀ خاکی که خدا بر چشمان شان زده بود چیزی را دیده نتوانستند و مسلمانان اکثر آنها را به قتل رسانده و باعث شکست کفار گردیدند. من نفهمیدن که این چگونه خدائیست که با استفاده از دست پیغمبر به چشمان دشمن خاک پرتاب میکند، درین صورت باید در اندرون پیغمبر جا گرفته باشد که باز هم خدا چنان کوچک شده که در دست پیغمبر خود هم جا میشود. اگر اینطور نیست، پسم معنی حقیقی آن چیست؟ لطفاً بیان نمائید. اگر شما میگوئید که وجود یکی نست و دو تاست، یعنی خدا و مخلوقات. آیا این دلیل بر ثنویت نیست؟ و اگر مخلوقات وجود خود را از خدا نگرفته اند، پس از کجا گرفته اند؟ اگر از خدا گرفته اند، پس باید خدا همه را از چیزی خلق کرده باشد، از نظر شما آیا آن چیز چیست؟ اگر بگوئید از عدم آفریده، عدم چیست؟ اگر نستی محض است، پس خدا به کدام مکانیزم موجودات را از نیستی محض به هستی می آورد؟ من از مطالب تحلیلی شما چیزی مشخص برداشت کرده نتوانستم، امیدوارم که از نظریات صائب تان که بیشتر از ابن عربی، و مولانای بلخ، و دیگر متصوفین اسلام به گمان من میفهمید، بنده را نیز در جریان حقایق بگذارید. ممنون خواهم بود.
با احترام. سروش.