توجه قابل ملاحظهای که موسسات مطالعات استراتژیک غرب به جنبشهای اسلامی دارند، اهمیت این جنبشها را به لحاظ تاثیرگذاری بر منافع جهانی و منطقهای غرب نشان میدهد؛ بااینهمه از گذشته تاکنون، شاید بتوان گفت هیچکدام از کشورهای حتی استعمارگر غربی به اندازه امریکاییها علیه این جنبشها طی دو دهه اخیر موضع نگرفتهاند. آنها طیف گستردهای از حرکتهای اسلامی را مورد مطالعه و دخالت قرار دادند که آن را عبرتگیری از امپراتوری بریتانیا مینامند. فرایند کنترل جنبش اخوانالمسلمین در مصر، یک مورد از رفتارهای کنترلگرایانه امریکا در قبال جنبشهای اسلامی بهویژه در منطقه خاورمیانه است که امریکا سعی نمود با کنترل و هدایت آن، زمینه پیدایش جنبشهای افراطیتر و بنیادگرایانه را برطرف کند. در مقاله زیر پیرامون این موضوع بیشتر میخوانید. پس از پایان جنگ سرد، جهان اسلام، منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا به کانون اصلی چالشهای ایالاتمتحده امریکا و اروپا تبدیل شد. جنبشهای بیداری اسلامی در میان ملل مختلف مسلمان ازیکسو و شکلگیری و تکامل جریان تروریستی القاعده ازسویدیگر، باعث شد پس از حوادث یازدهم سپتامبر، نومحافظهکاران امریکایی دکترین و راهبردی را مورد تاکید قرار دهند که مطابق آن، مبارزه با اسلام سیاسی، کنترل و تحدید بنیادگرایی اسلامی، مقابله با جنبشهای اسلامگرای رادیکال و در نهایت تغییر رژیمها در حوزه سیاسی و فرهنگی از طریق عملیات پیشدستانه نظامی و اعمال «شوک»، باید به گفتمان غالب در ایالاتمتحده امریکا تبدیل شود. محور اصلی سیاست خارجی و امنیتی امریکا در منطقه، بر مبنای مقابله با گروههای انقلابی و رادیکال شکل گرفته است. ازاینرو کشورهای خاورمیانه به تناسب جهتگیریهای انقلابیشان در سیاست خارجی با فشارهای سیاسی و بینالمللی فزاینده و نیز با اقدامات تهاجمی امریکا روبرو میشوند. به گفته سی. وایل، امریکاییها در این خصوص از ادبیات دموکراتیک استفاده میکنند، اما ماهیت محافظهکارانه دارند؛ بهعبارتی آنان همچون کسانی هستند که از طریق انقلاب به استقلال رسیدهاند اما خودشان عملکرد و رویکردی ضدانقلابی دارند.[i] از نظر استراتژیستهای امریکایی، ازآنجاکه مذهب و فرهنگ خمیرمایه اصلی و بنیادین جهان اسلام، خاورمیانه و شمال آفریقا و نیز اساس تغییرناپذیر جنبشهای اسلامی در این منطقه بهشمار میرود، ایجاد تغییرات بنیادین در منطقه مستلزم ایجاد تغییرات و تعدیلات در فرهنگ و نظام ارزشی حاکم بر این جوامع است. بهاینترتیب، اساس تغییر رژیمها در جهان اسلام، تغییر رژیم فرهنگی است و بدون ایجاد دگرگونی در فرهنگ و مذهب این جوامع، نمیتوان انتظار داشت در حوزههای سیاسی، اقتصادی و نظامی ــ امنیتی آنها تحول ایجاد شود. رویکرد تغییر رژیمهای خاورمیانه و مقابله با جنبشهای انقلابی و اسلامگرا، در محور سیاست خارجی امریکا قرار دارد. رویکرد امریکایینمودن جهان و بهویژه منطقه خاورمیانه، شمال آفریقا و جهان اسلام، متاثر و ملهم از فرهنگ غالب در ایالاتمتحده و سیاستگذاران امریکایی است که خود را قبله عالم معرفی میکنند. آنها میخواهند تمامی مردم جهان جلوهها و نمودهای فرهنگ، سیاست و اقتصاد ایالاتمتحده امریکا را بپذیرند و باور کنند که داشتن الگو و رویکردی متفاوت، در سطح حداقلی آن، جهالت و نادانی و در سطح حداکثری آن، مقاومت در برابر توسعه و مدرنیته است. رسالتگرایی امریکاییها در کل از بنیانهای فکری و ایدئولوژیک آنان الهام گرفته است. جنبش پیوریتنها در قرن هفدهم به اوج خود رسید. گروههای معتقد به این فرقه مذهبی، از کشورهای اروپایی به مقصد امریکا عزیمت نمودند. آنان جلوههایی از ایدئولوژیکگرایی را بهعنوان محور اصلی رفتار اجتماعی، سیاسی و بینالمللی در دستور کار قرار دادند. آنان خود را برگزیده خداوند میدانستند و تلاش میکردند سایر گروههای دینی و سیاسی را با آموزههای خود هماهنگ سازند. آنان نسل اول محافظهکاران بودند. نومحافظهکاران فعلی امریکا معتقدند فرایند تکاملی و تدریجی «پایان تاریخ» فوکویاما و تولد طبیعی لیبرالدموکراسی را نمیتوان در دلهای جهانیان بارور کرد بلکه باید با بهرهگیری از نیروهای مسلح امریکایی به مثابه یک عمل سزارین، این جنین موجود در بطن جهان اسلام را هرچهسریعتر به دنیا آورد.[ii] دامنه اقدامات امریکاییها علیه جنبشهای اسلامی، فراگیر و گسترده است و طیفهای متنوعی از گروههای اسلامگرا را شامل میشود. امروزه اسلامگرایی بهعنوان جلوهای از مقاومت در برابر کشورهای غربی محسوب میشود. امریکاییها تلاش دارند به نمایندگی از جهان غرب، تضادهای گفتمانی و نیز اقدامات عملیاتی گستردهای را علیه اسلامگرایان به مرحله عمل گذارند. این روند از قرن هیجدهم شروع گردید و تا امروز همچنان ادامه یافته است.
الگوهای رفتاری امریکا در برخورد با اسلامگرایان
الفــ جدالگرایی: شواهد نشان میدهد امریکا در تعارض با جهان اسلام، از الگوی جدالگرایی، یعنی تلاش برای مقابله همهجانبه با گروههای سیاسی رادیکال، استفاده نموده است. علت چنین فرایندی را باید در نقش گروههای پژوهشی و تحقیقاتی دانست که طی سالهای گذشته در امریکا فعالیت نموده و بهگونهایفزاینده، موقعیت خود را ارتقا دادهاند. این گروهها شامل مجموعههای تحقیقاتی، بنیادهای پژوهشی و همچنین نهادهایی هستند که در قالب اهداف استراتژیک امریکا جهت مقابله با اسلامگرایی در خاورمیانه بسیج شدهاند.[iii] برنارد لوئیس، استاد سابق دانشگاه لندن، پس از حوادث یازدهم سپتامبر مورد توجه نومحافظهکاران قرار گرفت. دکترین لوئیس برای نومحافظهکاران، صریح و ساده بود: «جهان اسلام و خاورمیانه قرنها است به دلیل عقبماندگی خویش، از غرب تنفر دارند.» او سال ۱۶۳۸.م و شکست دولت عثمانی در تسخیر وین را نقطه آغاز این نفرت میداند. به نظر لوئیس، مشکل اصلی در ناتوانی اسلام و مسلمانان نهفته است نه در سیاستهای امریکا؛ و تنها راهحل این امر، اشاعه دموکراسی از طریق قوه قهریه است. سوال اصلی که لوئیس فراروی سیاستگذاران امریکایی قرار میدهد، این است: «چرا اعراب از امریکا نمیترسند و به آن احترام نمیگذارند؟» وی در پاسخ به سوال خود میگوید: القاعدهگرایی و القای اقتدار از طریق قوه قهریه باید بهعنوان گفتمان غالب و براساس سیاستگذاری یازدهم سپتامبر به بعد، در رویکرد و راهبرد امنیت ملی امریکا قرار گیرد. لوئیس به مقامات و سیاستگذاران امریکایی توصیه میکند حاکمیت و امپراتوری نوین امریکایی میتواند و باید از امپراتوری انگلیسی عبرت و درس بگیرد و اقتدار خویش را بهشکلکامل در جهان عرب و خاورمیانه القا کند. دکترین لوئیس درحالحاضر به یکی از مهمترین راهبردهای امنیت ملی امریکا در قبال جهان اسلام و اسلامگرایی در خاورمیانه تبدیل شده است.
بــ تعادلگرایی:
در مقابل، افرادی مانند اتزیونی، راهحلهای میانهتری را در مقابل امریکا قرار میدهند. اتزیونی به دولت امریکا پیشنهاد میکند راه سوم یا رویکرد اسلام نرم را میان دو رویکرد حکومت اسلامی و سکولارلیبرالیسم غرب برگزیند. به اعتقاد وی، اسلام نرم میتواند هم نیازهای معنوی مسلمانان را تامین کند و هم از دخالت دین در امور سیاسی جلوگیری نماید. او معتقد است این رویکرد مذهبی میتواند مانع ازهمگسیختگی اجتماعی شود؛ چراکه نیاز تمامی انسانها و جوامع به یک هویت فرافردی را میتوان در جوامع اسلامی و نیز مذهب نرم جستجو کرد. این گروه از نظریهپردازان امریکایی معتقدند برای کنترل کشورهای اسلامی نباید از روشهای جدالگرایانه استفاده شود؛ چراکه هرگونه جدالگرایی با اهداف طولانی و درازمدت امریکا مغایرت دارد. به نظر این گروهها ــ که درکل گروههای لیبرال امریکایی هستند ــ بهترین روش، کنترل کشورهای اسلامی و همچنین احزاب اسلامگرا از طریق الگوهای همکاریجویانه با آنان خواهد بود. اتزیونی که اسلام نرم را اسلام اروپایی نیز مینامد، معتقد است این نوع از مذهب در مقابل اسلام بنیادگرا، خشن و تروریستی قرار میگیرد. وی با نقل قول از خالد ابوالفضل، تصریح میکند: «تفسیر اسلام نرم از اسلام، بر دیدگاههای اعضای اجتماع و مردم بومی و محلی استوار خواهد بود.»[iv] آنچه را که اتزیونی در مورد راهبرد امریکا در برخورد با گروهها و کشورهای اسلامی بیان میدارد، براساس نگرشی تعاملگرا است و میتوان نشانههایی از همکاری و مشارکت سیاسی ــ اقتصادی را در آن ملاحظه کرد. اتزیونی معتقد است صرفا از طریق ایجاد فضای معطوف به همکاری و مساعدت، میتوان شرایط لازم برای کنترل کشورهای جهان اسلام را فراهم آورد، وگرنه هرگونه جدالگرایی به افزایش مخاطرات علیه امریکا منجر خواهد شد.
جــ کنترلگرایی:
دانیل پایپز (Daniel Pipes) از انستیتو صلح امریکا (U. S. Institute of Peace) که از نومحافظهکاران صهیونیستی است و پروفسور آلن بیسانکن (Alain Besancon)، از مقالهنویسان ماهنامه صهیونیستی کامنتری (Commentary)، معتقدند ایالاتمتحده باید به تدریج باورهای مسلمانان درخصوص مقولات دینی و اعتقادی را بهگونهای اساسی تغییر دهد تا زمینههای خشونت، سنت و استبداد از جوامع خاورمیانه و شمال آفریقا رخت بربندد.[v] موسسات مطالعاتی یادشده تلاش میکنند کنترل جهان اسلام را از طریق ابزارهای غیرمستقیم انجام دهند. آنان اسلامگرایان را مجموعههایی چالشگر تلقی میکنند که به تناسب گسترش فضای تعارض، از انگیزه و اقتدار بیشتری برخوردار میشوند. ازاینرو، پایپز اعتقاد دارد نمیتوان با اسلامگرایان به تعادل رفتاری رسید اما ازآنجاکه وی درعینحال مخالف جدالگرایی و رویارویی با اسلامگرایان است، از الگوهای کنترلگرا حمایت میکند. پایپز تاکید دارد که چالش بنیادگرایان اسلامی در ارتباط با غرب، ژرفتر از چالش کمونیستها است. «کمونیستها صرفا با سیاستهای ما مخالف بودند نه با کل جهانبینی، شیوه لباسپوشیدن، شیوه عبادت و همسرگزینی ما.»[vi] از نظر وی، اسلام ذاتا با غرب مخالف است. امریکاییها نیز به اسلام بهعنوان یک دشمن مینگرند و همانند کمونیسم دوران جنگ سرد، اسلام را تهدیدی علیه غرب میدانند. در این روند، نظریهپردازان کنترلگرا تلاش دارند الگوی جدیدی از تعارض و مقابله با جهان اسلام را طراحی نمایند. وقتی هزینههای کنترل، محدود باشد، طبیعی است این روش نتایج موثر و فراگیرتری خواهد داشت. علت آن را باید در شکلی از تعارض مورد ملاحظه قرار داد که اولا به مرزبندی با گروههای اسلامی منجر میشود و ثانیا از درگیری گسترده با آنان اجتناب به عمل میآورد.
دــ تقابلگرایی:
تقابلگرایان به افراد و گروههایی اطلاق میشود که اولا رویارویی جهان غرب و بهویژه امریکا با کشورهای اسلامی را اجتنابناپذیر میدانند و ثانیا اعتقاد دارند که نباید از الگوهای ابتکاری و نوظهور برای مقابله با اسلامگرایان استفاده کرد؛ زیرا این امر جدالهای مبهم و پیچیدهای را در عرصه بینالمللی بهوجود میآورد. تقابلگرایان معتقدند مبارزه میان اسلام و غرب صرفا بر سر منافع سیاسی و مادی نیست، بلکه برخورد تمدنها و فرهنگها در این میان نقش دارد. آنان تهدید کمونیسم و اسلام را مشابه یکدیگر میدانند و از نظر آنها احیاگران اسلامی و جنبشهای اسلامگرا نهتنها ترویجکننده یک ایدئولوژی رسمی دعوتکننده به دین، بلکه تجدیدنظرطلب نیز هستند. از منظر تقابلگرایان، اسلام بهعنوان یک تهدید راهبردی عمده در دوره پس از جنگ سرد، جانشین کمونیسم شده و تهدید اسلام به اندازه تهدید امپراتوری اهریمنی شوروی، شرور است.[vii] گروههای تقابلگرا تلاش دارند صحنه عملیات و همچنین فضای تعارض بین امریکا و جهان اسلام را براساس کنش اولیه اسلامگرایان تنظیم نمایند. آنان بر رفتارهای واکنشی تاکید دارند و تلاش میکنند فضای جدیدی را طراحی نمایند که براساس آن جدالگرایی استراتژیک در قالب آموزههای رفتاری و همچنین اقدامات تهاجمی کشورها و گروههای اسلامی سازماندهی شود. تقابلگرایان ادعا میکنند میان جنبشهای اسلامی گوناگون، نوعی همبستگی سیاسی وجود دارد. آنان استدلال میکنند بنیادگرایی اسلامی مصمم است از طریق مهاجران و جهانگردان مسلمان، به سواحل امریکا دست یابد. برایناساس تقابلگرایان دولت ایالاتمتحده را به ممانعت از ورود بنیادگرایان اسلامی فرا میخوانند و آن دسته از بنیادگرایانی را هم که قبلا به غرب آمدهاند، بالقوه خشن تلقی میکنند. همچنین آنها به دولت ایالاتمتحده فشار میآورند تا برای مهار موعودگرایی جدیدی که از سوی جنبشهای اسلامی پیگیری میشود، گامهای موثری بردارد. بنابراین گروههای تقابلگرا، فعالیتهای خود علیه کشورهای اسلامی را از طریق خنثیسازی روشهای مقابله و الگوهایی تنظیم کردهاند که از سوی مجموعههای اسلامی سازماندهی میشوند. در این ارتباط، آنان اعتقاد دارند که میتوان از طریق ابزارهای نظامی، عملیات تاکتیکی، تهدید و تحریم کشورهای اسلامی، به اهداف خود نایل شد. علیرغم اختلافات میان دولتمردان امریکایی و مبارک مبنی بر سرکوب جنبشهای اسلامی در مصر، از سال ۱۹۹۳ که مقامات امریکایی، دولت سودان را به آموزش نظامی به اسلامگرایان مصری متهم کردند، سیاست ایالاتمتحده در قبال جنبشهای اسلامی مصر با چرخش روبرو شد. امریکاییها از این مقطع زمانی به بعد پشتیبانی همهجانبهای از مبارک به عمل آوردند، بهطوریکه وزارت امورخارجه امریکا دیگر مانند گذشته تمایلی به انتقاد از دستگیری و محاکمه گسترده اعضای اخوانالمسلمین یا وضعیت بغرنج و اسفناک حقوق بشر در مصر ابراز نداشت. حتی در سال ۱۹۹۴ برخی از دستیاران دولت کلینتون ضمن ابراز رضایت از موفقیتهای چشمگیر دولت مصر در مبارزه علیه تروریسم و نیز جنبشهای اصولگرایی چون اخوانالمسلمین، اعلام کردند ممکن است ارزشهای دموکراتیک و احترام به حقوق بشر دراینمیان قربانی شود. این امر نشان میدهد که تقابلگرایان به اجرای الگوهای واکنشی مبادرت میورزند.
هـ ــ کنترل نیابتی:
رژیم مبارک موفق شد با کشتن اکثر رهبران ذینفوذ الجماعهًْ و جهاد، تواناییهای نظامی آنان را نابود کند. مقامات امریکایی نیز با سکوت در برابر این اقدامات، تفسیر مبارک از اسلامگرایان را پذیرفتند؛ زیرا به نظر آنها پیروزی اصولگرایان و جنبشهای اسلامی نظیر اخوانالمسلمین در مصر، نخستین و مهمترین مرحله روندی خواهد بود که بقیه دولتهای جهان عرب را نیز بهراحتی در مقابل اسلام انقلابی و جنبشهای اسلامگرا به تسلیم وادار خواهد کرد. در چنین فرایندی، نیروهای اقتدارگرا در کشورهای اسلامی میتوانند از ظهور و سازماندهی گروههای رادیکال جلوگیری کنند. ازسویدیگر، مصر نقش موثری در فرایند صلح اعراب و اسرائیل ــ که یکی از نگرانیهای حیاتی امریکا است ــ ایفا میکند. به همین دلیل است که کارشناسان امریکایی همواره به مقامات ایالاتمتحده توصیه کردهاند از رژیم مصر در مبارزه با تروریسم حمایت کند. یکی از کمهزینهترین الگوهای رفتاری امریکا در برخورد با گروههای اسلامگرا را باید بهکارگیری روشهایی دانست که به کنترل غیرمستقیم منجر میشوند. این امر در چارچوب استراتژی کنترل نیابتی (Proxy Control Strategy) مفهوم پیدا میکند. این استراتژی به معنای آن است که امریکا به جای رویارویی مستقیم با کشورهای اسلامی و گروههای رادیکال اسلامگرا، از طریق دولتهای منطقهای به کنترل سیاسی اسلامگرایان مبادرت مینماید. از نظر برخی متفکران، مصر متناقضترین کشور در خاورمیانه است؛ زیرا میان بلندپروازیهای سیاسی و محدودیتها و فرصتهای اقتصادی، مردد مانده و به لحاظ برخورداری از محوریت ژئوپلتیک، همچنان آرزوی بهدستگرفتن رهبری اعراب را در سر میپروراند.[viii] جنبشهای اسلامی این کشور نیز همواره با فرازوفرودهایی روبرو شدهاند. موقعیت این جنبشها در دوران رهبران مختلف تغییرات قابلتوجهی یافته است. بهطورمثال میتوان به دو دوره متفاوت حکومت ناصر و سادات و تحولات ناشی از آن در حیات سیاسی جنبشهای اسلامی از جمله اخوانالمسلمین اشاره کرد. الگوی کنترل اسلامگرایان، در دورانهای یادشده متفاوت به نظر میرسد. در زمانی که جمال عبدالناصر رئیسجمهور مصر بود، جدال علیه اسرائیل اهمیت ویژهای داشت و ازاینرو اسلامگرایان در این دوران ناچار بودند سیاستهای رسمی دولت را مورد حمایت قرار دهند. ازآنجاکه جنگهای اعراب و اسرائیل به محوریت نقش دولتهای اسلامی خاورمیانه منجر گردید، گروههای اجتماعی در این مقطع هیچ تعارض شدید و گستردهای علیه دولت مصر ایجاد نکردند، ضمنآنکه در دوران مذکور جدالگرایی علیه امریکا نیز درکل بسیار محدود بود؛ حالآنکه امروزه سطح این تعارض افزایش یافته است. بسترهای داخلی برای مقابله با اسلامگرایی در دوران پس از فروپاشی نظام دوقطبی افزایش یافته است. البته در این شرایط، افرادی مانند طارق رمضان، نوه حسن البنا، بنیانگذار جنبش اخوانالمسلمین مصر، از الگوی مساعدت و همکاری با غرب حمایت میکنند. وی معتقد است میتوان پیروی از اسلام و ماهیت غربی را یکجا گرد آورد. وی موید دیدگاهی است که بهنوعی اسلام اعتدالی خوانده میشود و در حد وسط مواضع ضداسلامی ازیکسو و اسلامگرایی ازسویدیگر قرار میگیرد. او انتقاداتی به هر دو گ
مطالب مرتبط
۹۲/۰۴/۲۸
فضایل روزه و رمضان
۹۱/۰۳/۲۶
با حکم انحلال مجلس خلق مصر، نامزدى محمد مُرسى زیر سوال رفت
۹۴/۱۲/۲۴
قدرت نمایی مقتدا صدر در عرصه سیاسی عراق
دکمه بازگشت به بالا
|