امام مودودی و صاحبان قدرت (تطمیع به پست و مقا
امام مودودی و صاحبان قدرت (تطمیع به پست و مقام )
در کشوری مانند پاکستان که بدست آوردن پست و مقام برای رانندگان تاکسی و کارمندان معمولی آسان است، شخصیتی مانند مودودی اگر به دنبال پست میبود هیچ مشکلی در پیش راه نداشت و در نهایت راحتی به هر مرتبه ای که میخواست میرسید. زیرا وی اثر و نفوذ فراگیر داشت و در عین حال رهبر یکی از منظم تر ین و قدرتمندترین احزاب اسلامی بود و در دیدگاه اهل نظر و دانشمندان، از مرتبه استثنایی و والایی برخوردار بود اما دامن او از آلایشهای پست همواره چنان پاک بود که برفهای قله هیمالایا از گرد و خاک.
شخصیت مودودی از میان آزمایشهای گوناگون همیشه پیروز بیرون آمد. در برابر استبداد حکام جور همراه مانند صخره پایدار بود، و ثابت کرد که در مقابل آتش نمرود، شأن ابراهیمی دارد. در برابر فریب، دسیسه بازی ها و چراغ سبز منصب ها، زیرکی، اعتدال و استغناء از خود نشان داد و ثابت کرد که این مرغ بلند آشیانه در صدد برچیدن دانه ای نیست که او را به دام بیاندازد. شخصیت بلند و والای او هرگز تحت تاثیر، ستم، فریب، طمع و خوف قرار نگرفت و همواره با زبان حال در برابر اینگونه دسیسه ها این شعر را زمزمه میکرد:
برو این دام بر مرغ دگر نه که عقنا را بلند_ است آشیانه
مولانا سید ابوالاعلی مودودی دعوت گر یک نهضت کاملاً اسلامی، متین و با وقار بود. دعوت او همانا دعوت به اسلام بود که به اعتقاد مومنان واقعی چیزی ارزشمند تر از آن در روی زمین وجود ندارد. وی از لحاظ دل و مغز و فکر فوق العاده مستغنی بود. او هیچگونه تشکیلات زرق و برق، املاک، زمین یا ویلا نداشت. آنچه که او میگفت، سرمایه مشترک تمام اهل ایمان بود. یعنی تاروپود نهضت وی را اسلام و نفاذ شریعت اسلامی که خواست همه مومنان است، تشکیل میداد. در این صورت دلیلی نداشت که او در آستانه حکام جور کرنش کند، سخن و منش آنان را تایید کند یا وجدان و ایمانش را برای مهار بی رازش دنیا از دست بدهد. آیا شخصیت هایی مانند او در تاریخ گذشته هرگز مرتکب چنین کاری شده اند؟ «هیهات منا الذله»
شخصیت مودودی در تاریخ معاصر یک شخصیت شناخته شده است. به رغم ستمی که در طول تاریخ علیه مسلمانان شده، اما در مقطع های مختلف، شخصیت هایی مانند مودودی، به حمایت اسلام و مسلمانان قد علم کردند. علی رغم تمام مشکلات و شرایط نامساعد در برابر سلاطین جور، رسالت حق گویی، حق پرستی و حمایت از حق را انجام داده اند. چنین شخصیتهایی همواره وجود داشته و از غیر خدا نترسیدند. از غیر قرآن و سنت حاکمیت دیگری را به رسمیت نشناختند و نسبت به منافع مادی، آزمند و حریص نبودند. تحت تاثیر تطمیع و تخویف قرار نگرفتند و در برابر زور، تسلیم نشدند. در دام دسیسه بازان گرفتار نیامدند و در حق گویی و حق پرستی کوتاهی نکردند.
در دوره ای هم که خلافت اسلامی با تمام لوازم خود پابرجا بود با ظاهر شدن ریشه ستم در آن ، شخصیت های مختلفی که در رأس آنان پاره تن و جگر گوشه پیامبر(ص) و نوباوه باغ زهرای مزضیه_صلوات الله علیهم اجمعین_ است، مردانه و سرافرازانه همراه کاروانیان مقدس در دشت کربلا در برابر آن ستمگری ها تا پای جان مقاومت کردند و شربت شهادت نوشیدند. همچنین تاریخ شخصیت دیگری را به نام امام مالک به ما معرفی میکند که بدون توجه به جاه و جلال سلطان و حاکم وقت، به عدم صحت طلاق مکروه فتوی داده است. ماموران ظلمه به قصد شکنجه او را طناب پیچ کردند و ضربات تازیان را بر پیکر نحیفش به شدت فرو میکوفتند، باشد که از رای و فتوی خود پشیمان گشته اظهار ندامت کند. اما این مرد خدا پرست حق گو به آواز بلند چنین گفت:
«هر کس مرا میشناسد، او میداند و هر کس که نمیداند باید بداند که من مالک بن انس هستم و مسئله ای را اعلان میکنم که از اعلان آن منع شدم و آن اینکه طلاق مکروه صحیح نیست.»
امام مالک با لباسهای خون آلود نماز عشق را ادا کرد و معاصرانش میدانند که مقاومت امام مالک در برابر سلاطین جور، عظمت و قدرت او را جاودانه کرده است. سخنهای حق در برابر سلطان جائر به مثابه جهاد اکبر است. کسانی که به لذت این جهاد آشنا هستند، در طول زندگی حق گویی را شعار خود ساختند . در این راستا پیش رفتند و به حق پیوستند. این حدیث معروف که زمانی فرا میرسد که حق گفتن، مانند اخگر داشتن در کف دست است؛ همه اهل عمل این حدیث را میدانند اما برای بدست گرفتن این آتش همه کس اقدام نمیکند و هر کس که اقدام کند، زندگی خود را به خدای خویش فروخته و با حق الیقین گامها را به جلو برمیدارد. اگر صاحبان قدرت و دولتمردان با چنین شخصیت هایی همانند مجرمان و بزهکاران رفتار میکنند، در این صورت منحوس تر از آنان چه کسی خواهد بود؟
پادشاهان قدرتمندی مانند مأمون و معتصم وقتی از یک مرد خدا پرست همچون امام احمد حنبل سخن خلاف حق را میخواستند، آن مرد در برابر ستم آنان سر تسلیم خم نکرد. هرچند که در ماه مبارک رمضان، بر دستهایش زنجیر بستند و در مقابل آفتاب سوزان بر پیکر نحیفش ضربات تازیانه زدند اما فتوایی برخلاف قرآن و سنت پیامبر (ص) نداد. امام احمد در برابر هر ضربه تازیانه این جمله را تکرار میکرد: «شما اگر از قرآن و سنت دلیل قانع کننده ای برای من عرضه کنید، آن را با جان و دل میپذیرم. مدرکی جز قرآن و حدیث رسول را نمیشناسم. آنچه را شما ارائه میدهید، من آن را نمیشناسم و برای من ارزش علمی ندارد.»
هیبت امام احمد آنچنان بود که یکی از ماموران در باره او چنین گفته است: «هیچ فردی را بی باک تر و با هیبت تر ا امام احمد در محضر پادشاهان ندیده ام. ما درباریان در نظر او هیچ ارزشی نداریم.»
منصور عباسی که خلیفه ای بسیار مقتدر بود، در نظر داشت که امام ابو حنیفه را عهده دار مسند قضا کند. او به خلیفه چنین گفت: «اگر پرونده شما در دست بررسی قرار گیرد و شما از من بخواهید که برخلاف قانون به نفع شما قضاوت کنم و مرا تهدید کنی که اگر چنین نکردی، تو را به دریا میاندازم، باید بدانید که من غرق شدن در دریا را ترجیح میدهم، اما برخلاف عدالت و انصاف هرگز حکمی صادر نخواهم کرد.» آری قاضی باید کسی باشد که بتواند مطابق قانون علیه خاندان سلطنتی و افسران بلند پایه ارتش حکم صادر کند. انسان ستمگری چون ابن هبیره وقتی حضرت امام ابو حنیفه بر خلاف میل و نظر او از پذیرفتن مسند قضا امتناع کرد، امام را به اشد مجازات تهدید کرد. اما امام با نهایت آرامش و اطمینان فرمود:
«مجازات او را از مجازات قیامت، نرمتر و آسانتر میدانم. به خدا سوگند من مسند قضاوت را هرگز نمیپذیرم ولو اینکه ابن هبیره به کشتن و نابودی من تصمیم بگیرد.»
در عین حال که امام حق پرست، مورد آزار شلاقها قرار گرفت و خون از بدنش روان بود، در نهایت استغناء و بی نیازی از زبانش چنین کلامی بیرون آمد: «این قدرت فقط تا لحظه مرگ است.»
بعد افزود:
«به یاد آور آن دم را که تو نیز در ، دربار عدالت الهی حاضر گردی و سخت تر از آنچه مرا اکنون شکنجه میدهی، عذاب و کیفر شوی. در آن وقت جز حق را از تو نمیپذیرند.»
قاضی ابو یوسف با قبول مقام قضا، بی پرده خطاب به پادشاه چنین گفت:
«پادشاه عالی مقام مسئولیت بسیار سنگینی را بر دوش داری. ثواب آن بسیار زیاد است ولی عذاب و مجازات آن نیز از تمام عذابها سنگین تر است. مسئول تمام امور امت هستی. وظیفه داری که اساس حقوق بندگان خدا را مستحکم کنی. با پذیرفتن این مسئولیت، خداوند تو را در بوته آزمایش قرار داده است. من برای خود لازم میدانم که این پند و اندرز را برایت بگوییم. هرکاری که مبنایش خوف خدا نباشد، از انجام آن کار دوری کن، مبادا پروردگار آن را واژگون کند.»
امام حسن بصری هم وقتی با ابن هبیره روبرو شد، بی پرده خطاب به او گفت: « ای ابن هبیره درباره یزید از خدا بترس. در اطاعت امر خدا از یزید خوف و هراس نداشته باش. خداوند میتواند تو را از کیفر یزید نجات دهد اما یزید نمیتواند تو را از عذاب الهی نجات دهد. نزدیک است آن روزی که خداوند فرشته ای مامور کرده تا تو را از مسند قدرت به زیر آورده و از گشادگی و وسعت آن قصر تو را بیرون رانده در تنگناهای قبر بیاندازد. در آن وقت یاوری که تو را نجات بخشد دیده نمیشود. خداوند، قدرت و حکومت را به خاطر کمک و مساعدت به بندگان خودش آفریده است. لذا تو نباید به بندگان خود سوار باشی و آنان را چون مرکبی بی زبان زیر سلطه خود بیاوری. نباید در معصیت خدا از کسی اطاعت کنی.»
سعید بن مسیّب نیز در برابر ضربه های شلاق حجاج بن یوسف بی پرده چنین گفت:
«هیچ قدرت و نیرویی نمیتواند مرا از بیان حکم قرآن منع کند، آنچه دلت میخواهد بکن. در آینده نزدیکی تو با بدترین شرایط روبرو خواهی شد. شرارت تو به جایی رسیده که انسانها را گرسنه نگه میداری و سگها را سیر.»
وقتی تاتارها بر دمشق حمله کردند، امام عصر و مرد خدا شناس، امام احمد بن تیمیه، خطاب به شاه قازان که تمام مردم گیتی از سفاکی های او به لرزه درآمده بودند، گفت:
«تو مدعی هستی که مسلمانی. به من خبر رسیده که تو قاضی، امام، شیخ و موذن نیز همراه داری. اما بر ما مسلمانان حمله کردی، حال آنکه نیاکان تو با وجود کافر بودن از ارتکاب چنین اعمالی پرهیز میکردند. آنان به پیمان خود وفا کردند اما تو عهد خود را شکستی. به گفته های خود عمل نکردی و بر بندگان خدا ستم روا داشتی.» پادشاه درخواست دعا کرد. امام ابن تیمیه چنین دعا کرد: «خداوندا اگر منظور قازان از این جنگ سربلندی و احیای کلمه توحید و جهاد در راه خداوند است، او را موید و منصور بگردان و اگر منظورش حکومت دنیا و طمع و آز و ثروت است، تو خودت میدانی.»
بعد زمانی فرا رسید که دستگاه حاکمه شیخ الاسلام را به زندان فرستاد. اما وی با وجود این همه ستم از موضع بحق خود دست بر نداشت. این مطلب را شیخ الاسلام در یکی از نامه های خود چنین عنوان کرده است:
«روزی رییس زندان نزد من آمد و گفت: نایب السلطنه به شما سلام میفرستد و میگوید آخر تا کی در زندان قصد ماندن داری؟ آیا تصمیم نداری که از زندان بیرون بیایی؟ آیا هنوز از آرمان و عقیده خودت حمایت میکنی؟» امام ابن تیمیه میگوید، در جواب چنین گفتم: « نمیدانم که به پاداش چه گناهی در زندان هستم_ چند لحظه بعد شخص دیگری همراه رییس زندان نزد من آمد با نامه ای که سراسرش دروغ و خلاف واقع اصرار کرد که آن را امضا کنم _ در جواب گفتم: من حق قضاوت در این باره را ندارم. این مطلب متعلق به خدا و پیامبر خدا(ص) و تمام مسلمانان است. من حق تغییر حکم خدا را ندارم. به خاطر تو یا دیگری نمیتوانم از دین اسلام منصرف شوم و نه میتوانم به دروغ و تهمت بپردازم. وقتی متوجه شدم که آنان در این مورد اصرار دارند، من نیز موضع تندی اختیار کرده گفتم، این حرفهای پوچ و باطل را رها کن و به دنبال کارت برو، من از تو نخواسته بودم که مرا از زندان بیرون آوری. برو دیگر حرف زدن ممنوع است. به قاصد گفتم خسارت زندانی شدن من، به من بر نمیگردد. اگر من در این جریان کشته شوم به درجه رفیع شهادت نایل میشوم و این امر موجب سعادت من خواهد شد. هر کس در کشتن من تلاش کند مورد لعن و نفرین خداوند قرار خواهد گرفت. زیرا تمام امت اسلام میدانند که من به خاطر حمایت از حق کشته شده ام. اگر من زندانی و تا دیر گاه در زندان بمانم، به خدا سوگند این زندان برای من بزرگترین نعمت خدا خواهد بود.»
پرونده مودودی نیز بسیار شبیه و نزدیک به پرونده شیخ الاسلام ابن تیمیه است. امام محمد غزالی درباره حکام جور وقت آشکارا چنین گفت:
«تمام یا اکثر اموال سلاطین دوران ما حرام است. ما باید چهره خود را به آنان نشان بدهیم نه اینکه چهره آنان را نگاه کنیم. بر مسلمانان واجب است که از آنان دوری کنند و از آنان چیزی نخواهند. سروکاری با آنان نداشته باشند و از کسانی که با آنان نزدیک هستند، نیز خود را دور نگاه دارند.» او نیز در گفتگویی بیباکانه با پادشاه زمان خود گفت:
«گردن اسبهایت اگر، از گرد نبند های طلایی خالی نشد هنر نیست. مگر نمیبینی که گردن مسلمانان از گرسنگی شکسته شده اند.» باز در جایی دیگر به یکی از احکام میگوید:
«ظلم و ستم را با چشمان خود دیدم. یک سال است که سکونت در طوس را ترک کردم تا از این حرکت بیرحمانه ستمکاران در امان باشم.»
در گذشته ای نزدیک، امام شاه ولی الله دهلوی نیز وظیفه حق گویی را انجام داد. وی درباره پادشاهان مسلمان چنین گفت:
«حکومت آنان مانند حکومت مجوسی هاست. تفاوت فقط این است که این پادشاهان نماز میخوانند و کلمه شهادت را بر زبان می آورند.»
هر چند که بعدها مردم شاهد بی نیازی حکام مسلمان از این دو ضروری دین نیز بودند و بیش از پیش بر مسلمانان ستم روا داشتند. شاه ولی الله دهلوی خطاب به دولتمردان وقت چنین گفت:
«من به افسران بلند پایه و حکام میگویم: شما از خدا نمیترسید. شما رعیت را فدای هوسهای زودگذر خود کردید. شراب نوشی آشکار انجام میگیرد. مراکز زنا، شراب خواری، قمار بازی و رشوه خواری تشکیل شده است اما جلوی آنها را نمیگیرید. در این سرزمین پهناور ، از مدتها پیش حکم شرعی جاری نشده است. هرکسی را که شما ناتوان تشخیص میدهید او را از بین میبرید و کسی که تواناست از او حمایت میکنید. شما غرق در لذت خوردنیها، لطافت لباس و شیوه های ناز و کرشمه زنان هستید. هرگز به یاد خدا نیستید.»
در پرتو این دورنمای تاریخی، مذهبی و ملی، نگاهی به اوضاع و احوال مودودی، بیاندازید. او برای اجرای شریعت اسلامی در پاکستان قیام میکند و با مسافرتها و ایراد سخنرانیها در طول و عرض مملکت، برای جلب آرای عمومی و ایجاد زمینه ذهنی، تلاش بی وقفه ای میکند. با توسل به روشهای دمکراتیک به تمام مقتضیات قانونی عمل میکند. در نظام جمهوری چقدر زیبا است، چیزی که با تصور بنیادین آن نظام مخالفتی ندارد و مورد پسند و رضایت اکثر مردم است، پذیرفته شود. ولی متأسفانه صاحبان قدرت و دولتمردان، چنین حرکت یا چنین مطالبه ای را دوست ندارند. در همین راستا و با متوسل شدن به قوانین مستبدانه، مودودی را دستگیر کرده راهی زندان کردند. وی در این گیر و دار به حکام جور میگوید:
«ایمان و وجدان من چیزی نیست که قابل خرید و فروش و گرو باشد. هر کس برای این منظور تلاش کرده با ناکامی و عدم موفقیت مواجه شده است و در آینده نیز هر کس چنین کند با شکست تمام مواجه خواهد شد.»
مودودی این سخنان را جهت اطلاع حکام جور گفت، تا موضعش برای آنان روشن شود ولی برداشت حکام جور از این سخنان، آنان را همچون گاومیشی کور به همان سمت حرکت میداد.
او بعد از آمدنش به پاکستان، ناچار شد بخش عظیمی از عمرش را در زندان سپری کند. بدین ترتیب وی بخاطر پاسداری از حریم قرآن و اسلام بزرگترین خطرها را پذیرفت و همه چیز را فدای آن کرد. مودودی صلاح دین را از هرچیز دیگر بیشتر میخواست و تمام زندگی وی گواه بر این مدعاست. چنان که میگوید:
«دین خدا و منافع امت اسلام از دید من از هر چیزی بیشتر ارزش دارند. هرگاه ببینیم که کسی دانسته یا ندانسته دین خدا و منفعت امت اسلام را تضعیف میکند، جلوگیری از این گونه حرکت ها را بر خود واجب میدانم ولو اینکه از نزدیکان و خویشاوندان من باشد؛ استاد و مرشد باشد یا بزرگترین شخصیت ملی باشد من در این باره از رعایت هرگونه تعلق و ارتباط معزورم. هر کس از این روش کاری من ناخشنود است، موضعش را با دلیل و مدرک ثابت کند. اگر چنین کرد نه تنها بر خطای خودم اعتراف میکنم بلکه با نهایت ادب و احترام از وی عذر خواهی میکنم. در غیر اینصورت با وی به نبرد خواهم پرداخت.»
روح سخنان مودودی با سخنان بزرگانی که در طول تاریخ برای اصلاح امور امت اسلامی قیام کردند، یکی است؛ هرچند در لفظ متفاوت میباشد. بنا بر گفته امام احمد بن حنبل: «کسانی از سلاطین میترسند که دل بیمار دارند. آنکه دل و قلب سالمی دارد، اگر حق به جانب است و از حق حمایت میکند نه از کسی میترسد و نه در دام طمع گرفتار می آید. او شمشیر بران حق است. چه بدبختند کسانی که شمشیر حق علیه آنان به کار گرفته شود. زیرا که لبه این شمشیر، همراه و همزمان، موانع را از بین میبرد. آیا شمشیر حق حضرت ابراهیم، تا امروز گردن سرکشانی همچون نمرود را نبریده است؟ آیا فرعون زمان حضرت موسی، امروز در دریای عمیق تاریخ در حال غرق شدن نیست؟ آیا شمشیر امت اسلامی تا به امروز به گردن یزید به خاطر انتقام خون حضرت امام حسین (ع) مشاهده نمیشود؟ کدام ظالم را سراغ دارید که به خاطر ظلمش ، مردم روزگار نسل در نسل او را در چهار راه تاریخ بارها و بارها سنگ باران نکرده باشند؟ چه بد فرجام است کسی که در برابر حق قد علم کرده و برای همیشه خود را مستحق لعن و نفرین قرار دهد.»
سید ابوالاعلی مودودی نیز از همان خاکی بوجود آمده است که سایر داعیان حق از آن آفریده شده بودند. همان خاکی که غیر از حق در برابر کسی تسلیم نمیشود و فقط خود را ملزم به عبادت و پرستش خدای یگانه میداند و مسیر دیگری را در زندگی انتخاب نمیکند. او که طمع کار نیست هراسی ندارد. طعن دیگران در وی اثر نمیکند، زیرا که فریضه دینی و اسلامی اش را انجام میدهد. شمشیر فولادی نیز نمیتواند بر جسد اخلاقی او تاثیر بگذارد. شمشیر های فولاد ین چنان از جسم اخلاقی او میگذرند که گویی از میان هوا عبور میکنند.
—————————————————–
منبع : زندگینامه سید ابوالاعلی مودودی
مولف : سعید اسعد گیلانی
مترجم : استاد نذیر احمد سلامی
انتشارات : نشر احسان ۱۳۸۰