اهل سنّتتاریخمقالات ارسالی

فرمانروایی آزاده و دادگر

فرمانروایی آزاده و دادگر

از چه زمانی مردم را به بندگی و بردگی گرفته‌اید؛ در حالی که مادرانشان آنان را آزاد به دنیا آورده‌اند. (عمر فاروق رضی الله عنه)
کمتر از ۱۴۰۰ سال از آن زمان گذشته است، اما گویی همین دیروز بود که کمر بزرگ‌ترین امپراتوری‌های جهان را شکست و بزرگ‌ترین حاکمیت روی زمین را مستقر کرد. نامش هنوز به مؤمنان و مجاهدان اسلام در مصاف با دشمن، نیرو می‌دهد و طنین فریاد الله اکبرش بر بلندای قدس که امروز زیر چکمه رژیمی اشغالگر و غاصب له شده است، شنیده می‌شود.
فاتح نخست قدس، گر چه در میهن ما که اسلامش را مدیون ورود سپاه صلح و انسانیت اوست، مظلوم واقع شده و گاه مورد طعن و لعن عده ای متعصب و نا آگاه قرار می‌گیرد، اما نزد اندیشمندان و متفکران مسلمان و غیر مسلمان، شیعه و سنی و نزد بیش از یک و نیم میلیارد انسان به عنوان شخصیتی نابغه و انسانی بزرگ شناخته می‌شود که جهان پس از او مانندش را سراغ ندارد. نامش کوتاه و روحش بزرگ است.
عظمت شخصیتش تا به امروز انسان را به حیرت وا می‌دارد. امروز بار دیگر مسلمانان دریافته‌اند که در سیرتش بیشتر مطالعه کنند، راه و رمز موفقیت‌ها و فتوحات بی نظیرش را در طی فقط ۱۰ سال دریابند و با مطالعه راه و مرام او، از چالش‌های امروز جهان غرق در جنگ و خشونت و انسان کشی خارج شوند. این روزها و در بهار عربی همه جا سخن از زندگی و منش اوست، به جز در کشور ما، تقریباً همه جهان اسلام از زندگی و راه و رسم او سخن می‌گویند.
این روزها میلیون‌ها نفر که حتی عربی، ترکی و اندونزیایی نمی‌دانند پای سریالی نشستند که بخش کوچکی از زندگی پر معنا و زیبا و صادقانه او را به تصویر کشیده است و تحت تأثیر این مرد بزرگ قرار گرفتند و میلیون‌ها انسان بی‌صبرانه در انتظار پخش دوبله فارسی این سریال بزرگ تاریخی هستند. نام او بار دیگر زنده شده است تا به ما توانی دوباره برای احیای عزت و شکوهمان در جهان بدهد و او «عمر» است. عمر که پیامبر فاروقش خواند، زیرا که بین حق و باطل فرق قابل می‌شد، فرزند خطاب است، از قبیله بنی عدی و از بزرگان و اشراف قریش، که حتی پیش از آنکه اسلام آورد در خیر خواهی و اجرای عدالت و حق طلبی شهره بوده است. اشرافیت پدرش مانع از تن دادن او به سخت‌ترین و بردن شترهای خطّاب به چرا و جمع آوری هیزم خانه خود و خاله‌اش نمی‌شود.
او در بیابان در احوال ستارگان و آسمان به تعمق می‌پردازد و در جستجوی پاسخی برای ذهن پرسشگرش درباره آفریدگار جهان است. از معدود کسانی است که سواد خواندن و نوشتن دارند و در سن ۲۰ تا ۳۰ سالگی جزو نام‌آوران قریش و سفیر امور خارجه قریش و فرمانده لشکر آنان می‌شود.
با اندک مبلغی که برادرش زید در اختیارش قرار می‌دهد به شام می‌رود؛ سفر را تجربه می‌کند و در تجارت و مراوده با مردم خبره می‌شود. جنگاوری، عقل و دانش و هوش سرشارش او را به دیگر سران قریش برتری می‌دهد؛ بر خلاف دیگر اعراب جاهل زمانه خویش، نه تنها دخترش حفصه را زنده به گور نمی‌کند، بلکه با شهامت خود را «ابوحفص» می‌نامد و این کنیه را حتی پس از تولد پسرش حفظ می‌کند.
هنوز اسلام نیاورده، ادب و احترام را در برخورد با مخالفانش از دست نمی‌دهد؛ و آنگاه که شتابان و شمشیر به کف به سوی دارالارقم می‌رود تا افتخار تنها عربی را پیدا کند که پیامبر را به قتل رسانده و از اختلاف و تفرقه به زعم خود در میان عرب جلوگیری کند، به نُعیم عرب دلاوری که او را از اسلام خواهر و دامادش آگاه می‌کند بر می‌خورد، به خانه خواهرش می‌رود، با عصبانیت در را می‌کوبد و خواهر از ترس برادر صحیفه قرآن را پنهان می‌کند؛ خباب یکی از یاران اسلام پشت دیواری می‌ایستد تا از خشم عمر در امان بماند. عمر پس از کشمکش کوتاه و ضرب و شتم خواهر و دامادش دلش به رحم می‌آید؛ صحیفه را طلب می‌کند و می‌خواند: بسم الله الرحمن الرحیم: {طه ما انزلنا علیک القرآن لتشقی الا تذکره لمن یخشی}؛ ما قرآن را بر تو نفرستاده ایم تا در رنج بیفتی جز تذکر کافی برای آنکه از خدا می‌ترسد، قرآن فرستاده کسی است که زمین و آسمان‌های بالا را آفریده است؛ آن خدای مهربان که بر تخت حاکمیت بر همه جهان‌ها تسلط یافته است و تمام آنچه در آسمان‌ها و زمین و در بین آن‌ها و زیر خاک است از آن خدای مهربان است. گویی خداوند است که مستقیم با او سخن می‌گوید، روح و قلبش منقلب می‌شود و به سوی خانه ارقم که پیامبر و یارانش در آنجا هستند می‌رود و ساعتی بعد فریاد – الله اکبر- است که برای اولین بار به صورت علنی فضای مکه را پر می‌کند. همه اهل مکه می‌دانند که اتفاقی مهم افتاده است. عمر بلافاصله پس از اسلام آوردنش به در خانه ابوجهل و عبدالشمس و پس به کعبه می‌رود و آشکارا مسلمان شدنش را اعلام می‌کند، بعدها همین جرئت و جسارت او را در هجرت آشکارش از مکه به مدینه و در جنگ‌ها و غزوات پیامبر و در سراسر زندگی‌اش می‌بینیم.
زمانی که پیامبر رحلت می‌کند از شدت غم و غصه وفات پیامبر را باور نمی‌کند تا آنگاه که ابوبکر یار دیرینه‌اش آیه ای از قرآن را به او یاد آور می‌شود؛ عمر گویی برای اولین بار است که این آیات را می‌شنود و باور می‌کند که پیامبر نیز بشری همچون پیامبران دیگر بوده است و روزی باید وفات کند. عمر از حال می‌رود؛ دل شکسته و غمگین بر زمین می‌نشیند و در غم فراق بهترین یار و راهنمایش می‌گرید.
بیم از بروز فتنه، عمر را بر آن می‌دارد که کاری کند و در سقیفه بنی ساعده دست ابوبکر را که نخستین مرد مسلمان و یار غار پیامبر و جانشین او در ادای نماز جماعت آخرین روزهای رسول الله صلی الله علیه و سلم است می‌گیرد و با او به عنوان خلیفه اسلام بیعت می‌کند. باز هم هوشمندی و ذکاوت عمر است که اسلام را از تفرقه و تشتت نجات می‌دهد، و تا زمانی که ابوبکر زنده است همچون برادری دلسوز در کنارش می‌ماند و مشاوره های اوست که راه‌گشای ابوبکر در حل مشکلات است.
هنگامی که ابوالحسن حضرت علی و دیگر یارانش او را از تصمیم غیابی خود و ابوبکر صدیق در باره خلافت پس از ابوبکر آگاه می‌کنند، بار سنگینی را بر دوشش احساس می‌کند. نه تنها شاد نمی‌شود بلکه غم و اندوه سنگینی بار خلافت تا روز شهادت در چشمان نافذ و تیزبینش دیده می‌شود. مردم که شدت عمل او را در زمان پیامبر و ابوبکر در برابر مسایل دیده‌اند، اندکی نگران می‌شوند و عمر این نگرانی را در می‌یابد، متواضعانه در میان آنان می‌گوید: من جز مردی مثل شما چیز دیگری نیستم و اگر رد فرمان جانشین رسول خدا صلی الله علیه و سلم بر من گران نمی‌بود، هرگز زمامداری شما را به گردن نمی‌گرفتم و به مردم اطمینان می‌دهد که هیچ کسی از دید انصاف و امانت داری او پوشیده نخواهد ماند.
در نخستین اقدام پس از خلافت، اسیران را آزاد می‌کند و قانون اسارت زنان و بچه‌ها را در میان عرب غیر قابل قبول می‌خواند. خود را بنده خدا و خدمتکار پیامبر و رئوف و دارای عطوفت نسبت به مؤمنین می‌خواند. می‌گوید در زمان پیامبر و ابوبکر، خشونت خود را با نرم خویی آنان آمیخته بود و اکنون سخت گیری‌اش جز در مقابل ستمگران نیست.
پس از تأمین امنیت داخلی، سپاه سی هزار نفری او فقط در مدت ده سال از سال ۱۳ تا ۲۳هجری منظم‌ترین و مجهزترین ارتش‌های و بزرگ‌ترین امپراتوری‌های روم و ایران را متلاشی می‌کند و بر دو قاره آسیا و آفریقا استیلا می‌یابد.
زمانی که وارد قدس می‌شود و هنگام نماز فرا می‌رسد، اسقف از می‌خواهد تا در کلیسا نماز بگذارد و عمر از بیم آنکه مبادا پس از او مسلمانان آن را حقی برای خود تلقی کرده و کلیسا را از بین ببرند، از خواندن نماز در آن خود داری می‌کند و بر زمینی خشک و پر خس و خاشاک، اندکی دور تر از کلیسا نماز می‌گذارد. در دوران خلافتش ساده تر از همه مردم می‌پوشد، ساده از همه می‌خورد و شب‌ها را به تحقیق و تفحص در احوال مردمش به صبح می‌رساند.
زمانی که پسرش را به جرم شراب‌خواری حد می‌زند، گریه می‌کند؛ از او می‌پرسند چرا می‌زند و چرا گریه می‌کنی؟ می‌گوید: عمر قاضی می‌زند و عمر پدر می‌گرید.
چنان از خود حساب می‌کشد که سخت گیرترین قاضی از متهمش چنان حساب نمی‌پرسد و چنان از خدا می‌ترسد که لحظه ای نمی‌تواند از اندیشه کردن در احوال مردمانش خود داری کند. در عزل و نصب امیران جز خدمت آنان به خلق و عدالت چیز دیگری را در نظر نمی‌گیرد، پارتی بازی و تبعیض در مرام او جایی ندارند؛ حتی از ضایع کردن حقوق غیر مسلمان بیمناک است.
با آنکه امپراتور بزرگ‌ترین قلمرو جغرافیایی زمین و جانشین پیامبر، حتی حاضر نیست دل کودکی را بشکند و با کودکان بازی می‌کند؛ در میان مردم زندگی می‌کند و بر اوضاع و احوال آنان کاملاً آشناست. نه کاخی دارد و نه تشریفاتی و دَم و دستگاهی. جنگ‌های عمر نه برای کشور گشایی، که براز آزاد کردن مردمان رنج دیده از استبداد و استعمار کسری و قیصر و هرقل و سزار است.
اهالی هیچ سرزمینی را مجبور به پذیرفتن اسلام نمی‌کند و در برابر جزیه ای که از اهل کتاب می‌گیرد برایشان امنیت و عمران و آبادانی به ارمغان می‌آورد. تبعیضی هم نیست؛ اگر اهل کتاب باید جزیه بدهند، مسلمانان به جایش مالیات می‌دهند. یهودیان و مسیحیان پس از فتح کشورهایشان توسط عمر، از یوغ شکنجه و آزار مذهبی رها می‌شوند و دوش به دوش سپاه اسلام می‌جنگند. عمر بر نص صریح قران {لا اکراه فی الدین} تاکید می‌کند. عمر حکم به مصونیت اماکن متبرکه سایر ادیان و صلیب‌های مسیحیان از هر تجاوزی می‌دهد. شکست‌ها او را مرعوب نمی‌کنند و موجب اضطراب و دلهره او نمی‌شوند.
هرگاه سپاه اسلام شکست می‌خورد کسی را توبیخ نمی‌کند و به رخ کسی نمی‌کشد، بلکه با عزم راسخ سپاهش را بازسازی و پس از آسیب شناسی و بر طرف کردن علل شکست، بار دیگر عازم نبرد می‌شود. در هنگام ورود به مصر به همراه غلامش که نوبتی سوار بر شتر می‌شده‌اند، نوبت، نوبت غلام است و عمر امپراتور بزرگ جهان اسلام پیاده و در حالی که افسار شتر را به دست گرفته و غلام سوار شتر است بی هیچ جلال و جبروتی وارد مصر می‌شود و اشراف و مردم مصر به تصور آنکه خلیفه سوار شتر است، از غلامش استقبال می‌کنند.
از زنان در امور مربوط به آنان مشورت می‌گیرد؛ گاه تسلیم رأی و نظر آنان می‌شود و از اینکه یک زن مسایل فقهی و احکام را بهتر از او می‌داند، خدا را سپاس می‌گوید. زنان در زمانه او در کنار مردان در جبهه های جنگ حضور دارند. از رأی خود برای کم کردن مهریه‌ها صرف نظر می‌کند؛ در جایی حکمش را برای دادن حقوق به کودکان پس از گرفتن آن‌ها از شیر مادر لغو می‌کند و فرمان می‌دهد که مردان به خاطر همسرانشان نباید بیشتر از ۴ ماه در جنگ باشند؛ بر تحریم صیغه به دلیل آنکه آن را مغایر شأن و کرامت زن می‌داند تاکید می‌کند.
هنگامی که در سال ۱۸ هجری قحطی همه جا را فرا می‌گیرد و ناله و زاری کودکان و زنان را از فرط گرسنگی و بیماری می‌شنود، سوگند می‌خورد که تا روزی که آثار قحطی به طور کلی رفع نشده است، به گوشت و روغن و لبنیات لب نزند و حتی شکم سیری نان خشک هم نخورد؛ چهره‌اش بر اثر گرسنگی تیره و چروکیده می‌شود و عمر باز هم آرام و قرار ندارد؛ بلا درنگ ستادهای جیره بندی تشکیل می‌دهد و به تدارک غذا می‌پردازد؛ خود بر سر دیگ‌های بزرگ می‌ایستد و ظرف مردم را پر از غذا می‌کند. در همان حال به پسرش عبدالرحمان نهیب می‌زند که عقب‌تر از بقیه بایستد؛ و کاروان‌های آذوقه را از شام و جاهای دیگر فرا می‌خواند. عمر غذایی می‌خورد که هر فقیری به آن دسترسی دارد.
قضا و قدر را به معنای تسلیم نمی‌داند و هنگامی که از سفر به شهرهای طاعون زده امتناع می‌کند، در پاسخ به کسانی که خطاب به او می‌گویند: «مگر از قضا و قدر خدا می‌گریزی؟» پاسخ می‌دهد: «آری! من از تقدیر الهی به سوی تقدیر الهی می‌گریزم.» او تصمیم درست و عاقلانه را نیز تقدیر و قضا و قدر الهی می‌داند و به سوی آن می‌رود. جلوه های عدالت اجتماعی سیاسی و آزادی بیان را در جامعه تحقق عملی می‌بخشد. در حالی که خود در مسکنی فقیرانه زندگی می‌کند و لباسش از لباس پایین‌ترین طبقه جامعه است، دغدغه رفاه جامعه را دارد. در حکومت عمر، زندان معنا ندارد؛ شکنجه و آزار مخالفان ممنوع است.
برای نخستین بار عمر است که حکومتی مدرن و دموکراتیک را پایه می‌گذارد که اساس آن را شورا و رأی و نظر مردم تشکیل می‌دهد. آزادی مردم در انتقاد از امیرالمؤمنین عمر، حد و حصری ندارد. مهر و عطوفت او نسبت به فرزندان خود و دیگران چنان زیاد است که ابلاغ فرماندارش را برای آنکه می‌گوید هرگز فرزندانش را نبوسیده است، پاره می‌کند و او را شایسته فرمانروایی مردم نمی‌داند.
کسی که حاکم سرزمینی به گسترده افغانستان تا لیبی و شام تا یمن است، کوله باری سنگین از آرد و روغن را بر دوش خود گذاشته و پیچ و خم کوچه های تاریک و خلوت به منزل پیرزنی می‌برد که با چند بچه گرسنه به دور او حلقه زده‌اند، و آنگاه که در دمادم صبح در محراب مسجد به دست ابو لولو مجوسی زخمی می‌شود، به علی پدر همسرش و عبدالله بن عباس شاگرد صمیمی‌اش رو می‌کند و سپاس خدای را بر جای می‌گذارد از آنکه به دست مسلمانی به شهادت نرسیده است. گریه و زاری ام‌کلثوم دختر حضرت علی و فاطمه و همسر عمر، در حالی که او هنوز نیم نفسی در بدن دارد، صدای اعتراضش را بلند می‌کند که مگر نمی‌دانید طبق گفته پیامبر صلی الله علیه و سلم روح میت بر اثر گریه نزدیکانش در عذاب خواهد بود. وصیت می‌کند که خانواده‌اش قرضش را بپردازند.
امیرالمؤمنین که صاحب بزرگ‌ترین امپراتوری‌های جهان است، قرض دارد؛ و به حضرت عایشه رضی الله عنها پیغام می‌دهد که اجازه دهد نزد پیامبر و ابوبکر صدیق دفن شود. بر سر مغیره که پیشنهاد می‌کند عبدالله فرزندش را به جانشینی انتخاب کند، نهیب می‌زند و رسم تعیین ولیعهد را باطل اعلام می‌کند. آخرین اقدام او تشکیل شورایی ۶ نفره برای انتخاب جانشین است تا استبداد رأی نداشته باشد. آخرین وصیتش این است که در توصیف من اوصافی گفته نشود که من آن‌ها را ندارم.
فاروق سپس روی بر خاک می‌گذارد، همان گونه که تا پیش از این بر خاک می خفت شهادتین می‌گوید و در حالی به حضور خدا می‌شتابد که در دو قاره بزرگ، پرچم عدل و داد و آزادی را به اهتزاز در آورده است. امروز اما قدس تحت ستم اشغالگران است و حلب و دمشق زیرا آوار بمب‌ها و عراق و افغانستان و پاکستان در چنگال افراطی گری و اشغال و برادر کشی و افسوس که دیگر سرپرست یتیمان و فاتح قدس و دمشق و حلب و ایران در میان ما نیست تا یک‌بار دیگر با کلید عدالت و دموکراسی واقعی قفل بسته استبداد و جهل و بدبختی را باز کند. افسوس که حتی در روز قدس هم نامی از فاتح بزرگ قدس برده نمی‌شود!
علی شریعتی درباره‌اش می‌گوید: «عمر اسلام را به یک قدرت بزرگ جهانی تبدیل کرد و کمر قوی‌ترین امپراتوری‌های شرق و غرب را شکست؛ ادوارش پرشکوه‌ترین امپراتوری‌ها و سلطنت‌های زمین شد و همچون یک ژنده پوش فقیر می‌زیست؛ پیاده راه می‌رفت و بر خاک می خفت». امروز بر ماست که نام نیکش را زنده نگه داریم؛ کودکانمان را به نام زیبای او نام‌گذاری کنیم وبا شخصیت بزرگ و با عظمتش آشنا سازیم. جهان امروز ما به احیای الگوی زندگی و راه و منش او نیاز دارد تا بار دیگر مجد و عظمت یک دموکراسی واقعی را تجربه کند. عمر فاروق نامی است که هنوز هم مستبدان زمانه از هیبتش بر خود می‌لرزند و جهان نبود وجود با برکتش را احساس می‌کند.
روح بزرگ و با عظمتش شاد و راهش مستدام باد.

* محمود براهویی نژاد
منبع: پایگاه اطلاع رسانی سنی آنلاین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا