اندیشه

نوزایش خود ، در افکار فیلسوف بزرگ اقبال لاهو

نوزایش اندیشه نوین اسلامی در هند

نوزایش خود ، در افکار فیلسوف بزرگ
اقبال لاهوری

دکتر محسن عبدالحمید

اگر مکتب افغانی را رها کنیم و به هند
بنگریم،دانشوران و اندیشه وران اصلاحگری را خواهیم یافت که زندگی رخوت گرفته ی
اسلامی را سخت تکان دادند.کوشش های این گروه با آمدن فیلسوف و شاعر بزرگ
اسلام،دکتر محمد اقبال،مفتخر شده است.اقبال مسلمانان را به نوسازی درک خود از باور
به توحید فراخواند؛چون توحید به مثابه ی اکسیری است که خاک را تبدیل به زر می کند؛
رازی است که دین،شرع،حکمت ،قدرت و سلطه از آن متجلی می شود؛ دارویی است که بیم و
شک را می میراند و کار و آرزو را زنده می کند؛بر هر گونه دشواری چیره می شود و هر
مانعی را برمی دارد.اگر قانونی باشد که رفتار جامعه را کنترل کند و مسایلش را
سامان دهد، قانون الهی که همان شریعت اسلامی است و مسلمانان را به اقتدار، اثبات
خود، تحقق عدالت و برادری و برابری فرا می خواند، با رهبری انسان مسلمان و دادن
نماد ابدیت بدان، ضامن این امر خواهد بود.

برای آنکه شریعت راه خود را به زندگی
نوین ما بگشاید، اقبال به ضرورت اجتهاد باور دارد؛ چون این اصل را می پذیرد که
اسلام به وصف یک حرکت فرهنگی،ثابت شمردن هستی را _ که پیشینیان پذیرفته بودند _رد
می کند؛ برای آنکه اقبال هستی را متحرک و متغیر می داند.دیدگاه اسلام در باب
تغییر، با پایه های و مبانی ابدی و جاودانه ناسازگار نیست و طی یک هماهنگی
شگرف،مراتب تداوم و تغییر را با هم سازگار می کند. مبانی ابدی عبارت از محور ضابطه
مندی است که جای پای ما را در جهان پیوسته در حال تغییر استوار می سازد.مقوله ی
اجتهاد که در اسلام مقرّر داشته شده همان باور داشتن به تغییر زندگی است.با وجود
این،مقوله ی اجتهاد امری مطلق نیست، بلکه در درونه ی همان ضوابط و اصول ابدی تبیین
شده در کتاب و سنت،جریان می یابد.

آزادسازی اندیشه ی نوین اسلامی تنها
راهی است که مقوله ی اجتهاد و رویارویی با دگردیسی های جهان را تأمین می کند.در
اینجا اقبال مبدأ بسیار مهمی را تبیین می کند.این مبدأ عبارت از آن است که زمان
پیدایش اندیشه های آزاد در اسلام از حساس ترین و سرنوشت سازترین لحظه های تاریخی
آن خواهد بود؛چون آزادی اندیشه چه بسا به بیراهه رود و به خاستگاهی از خاستگاه های
از هم گسستگی تبدیل شود.اقبال از خود می پرسد که در این صورت چگونه شریعت اسلام
قابلیت تحول و دگرگونی دارد؟ او خود پاسخ می دهد که تاریخ فقه اسلامی، قابلیت
شریعت را برای تحول و دگرگونی اثبات می کند.اقبال مسلمانان را به فلسفه «خود» فرا
خواند.این فلسفه از نگاه وی به معنای احساس شخصیت مستقل و به یغما نبردن نیروهایی
است که از آن ها برخوردار است.هر فردی می تواند تا آخرین حد ممکن حرکت کند.از نگاه
وی «خودی» نشانه ی آزادی ضابطه مند است.مکتب اقبال در این زمینه یک مکتب انسانی
محض است و به هیچ فرد،گروه یا ملتی اختصاص ندارد.با وجود این، وی امت اسلام را
برای سخن گفتن درباره ی «خود»اختصاص داده؛چون این امت است که احساس «خود» در روشن
ترین نمودها و نمادهایش در وی تجلی می یابد.

فراخوان اقبال به تقویت«خود»
انسانی،فراخوان به خودخواهی و خودستایی و امنیت نیست،فراخوان به احیای حقیقت آن
انسان است که خداوند او را در زمین جانشین ساخته تا به آبادانی و احیا و پایه
گذاری زندگی و پیشرفت بر فراز آن بپردازد.از نگاه اقبال، زندگی، سراسر فردی است و
زندگی کلی وجود خارجی ندارد؛چون زندگی در شخص یا فرد بازنمود یافته است.غایت دینی
و اخلاقی انسان اثبات«خود» است نه نفی آن.اقبال در فلسفه ی خود به این سخن پیامبر
(ص)استناد می کند که فرمود:«به اخلاق خدا آراسته شوید.»به میزانی که آدمی با آن
ذات بی مثال همگون شود،خود او نیز فردی بی مانند خواهد شد.اقبال دیدگاه خود را
چنین تبیین می کند او از خود می پرسد:زندگی چیست؟ پاسخ می دهد که زندگی مقوله ای
است فردی و متعالی ترین صورت آن «من» است.آدمی با «من»،محور زندگی و تبدیل به فردی
مستقل و خود بنیاد می شود.انسان از دو جنبه ی جسمی و روحی،مرکز یک زندگی خود بنیاد
است؛اما او به میزانی که از آفریدگار دور باشد،از جایگاه انسان کامل دور خواهد
بود.انسان کامل همان است که با خدا نزدیکتر باشد.

اقبال با تصوف فلسفی سخت مبازره کرد و
اثبات کرد که رهبانیت در هر ملتی برای ابطال شریعت و قانون پدید آمده است.او
صوفیان دوران خود را به تلخی نقد کرد و از بدعت هایی که برای سالگرد تولد اشخاص بر
ساخته اند و قبرها و ضریع های اولیا را منبع درآمد قرار داده اند،سخت ایراد گرفت.

اقبال همان گونه که به برگرفتن سازو
کارهای پیشرفت علمی فرا می خواند،خیزگاه های مادی و ارزشی تمدن غرب را رد می
کند.موضع اقبال نسبت به استعمار غرب و اشغال کشورهای اسلامی،موضع یک انسان
مبارز،سلحشور و تزلزل ناپذیر است.اقبال،ستم ها،دسیسه ها و ترفندهای استعمار را به
سختی نکوهیده است.

اقبال در زندگی مسلمانان هند خیزش بزرگی
پدید آورد. او مسلمانان آن دیار را بر بستر راه اسلام نهاد،حقایق اسلام را برایشان
تبیین کرد و دل هایشان را از ایمان و حماسه سرشار ساخت.چکامه های اقبال تبدیل به
ترانه های مسلمانان شد.در زندگی اقبال و پس از مرگ او،مردم این ترانه ها را سر می
دادند.مکتب اقبال تبدیل به مکتبی فرهنگی،معنوی و تجدیدی شد و در سرزمین هند،اندیشه
وران و مصلحانی پدیدار ساخت؛مثل ابوالاعلی مودودی،ابوالحسن ندوی و وحید الدین
خان،که با نوشته های سرشار و اندیشه های روشنگرانه ی خویش،پیکار تجدید حیات اسلامی
را در زندگی علمی،فرهنگی و معنوی مسلمانان رهبری کردند.اینان در فرجام توانستند
مسئله ی اسلام را در هند و پاکستان به سطح قضایای سرنوشت ساز برسانند و زندگی
جریان بزرگی از مسلمانان را در قالبی اسلامی،عصری و نوگرا ریختند.امید آن می رود
که این جریان دست به حرکتی بزرگ،تحول ساز و فرهنگی بزند و در پرتو نگره ی اسلامی
از تحولات زندگی جدید بهره گیرد.

———————————————

منبع:بازسازی اندیشه اسلامی

مؤلف:دکتر محسن عبدالحمید

مترجم:داود ناروئی

انتشارات : نشراحسان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا