اندیشه

نقدی بر نظریه های مخالفین دین

نقدی بر نظریه های مخالفین دین

وحید الدین خان / ترجمه : نشر وحید

نخست: واقعیت طبیعت:

زیست شناسان بر این عقیده اند که همه حوادث در جهان بر اساس(قانون طبیعت) انجام می پذیرد پس دیگر نیازی به نیروی مجهولی به نام خدا نداریم  که منشأ بروز این حوادث باشد. بهترین پاسخ در اینباره گفته دانشمند مسیحی است که می گوید: «طبیعت واقعیتی از وقایع (جهان) است نه تفسیر آن». آنچه را شما از جهان می بینید علل ایجاد دین نیستند بلکه دین می گوید که ماورای این اشیاء چیست؟ آنچه شما کشف نموده اید نمای ظاهری جهان است. علم می تواند بگوید که چه چیزی اتفاق می افتد اما نمی تواند بگوید چگونه و چرا اینطور است؟ بعبارت دیگر علم می تواند پاسخ دهد که «چرا چنین است؟)

مثالی ساده می آوریم. جوجه روزهای نخستین خود را در تخم گذرانده و پس از مدتی از تخم بیرون می آید. پیشینیان عقیده داشتند که خدا او را بیرون می اورد اما امروزه علم ثابت نموده که پس از آنکه جوجه ۲۱ روز در تخم ماند شاخ برنده کوچکی بر منقارش ظاهر می گردد و او با آن جدار تخم را شکسته از ان خارج می گردد. پس از چند روزی آن شاخک ناپدید می گردد. آری علم اینها را کشف نموده است اما نمی تواند تفسیر کند که این چه نیروئی است که می داند جوجه برای بیرون آمدن از تخم نیاز به آن شاخک دارد؟ و چرا جوجه ۲۱ روز در تخم می ماند؟ و آیا چگونه این نظام ایجاد گشته که جوجه تا زمانی که به مقداری از پایداری برسد در محفظه سختی بنام تخم بماند؟پروفسور(سیسیل بایس هامان) استاد زیست شناسی دانشگاه آمریکا می گوید: «در آغاز مسئله تبدیل غذا به جزئی از پیکر آدمی بسیار دهشتناک بوده و از کارهای خدا محسوب می شد اما امروزه معلوم گشته که این تبدیل ناشی از واکنشهای شیمیایی است اما ایا چگونه این واکنشهای شیمیایی با ین دقت انجام می پذیرد؟ چرا بعضی عناصر با یکدیگر ترکیب شده و برخی نمی شوند؟ غذا پس از آنکه وارد بدن شد مراحل بسیاری را طبق نظامی خاص طی می کند و ممکن نیست که همه اینها بر حسب اتفاق انجام پذیرند. ما هر چه به کیفیت وقوع حوادث آگاه می شویم بیش از پیش بر وجود خداوند اطمینان می یابیم.»

گذشتگان می پنداشتند که باران آبی است که خدا از آسمان می فرستد اما امروزه می دانیم که باران بخار آب برخاسته از دریاها و رودخانه ها در نتیجه تابش اشعه خورشید است. اینها همه را علم با گسترش مشاهدات خود پی برده است اما نتوانسته تفسیری برای آن بیابد. علم نتوانسته بفهمد که این امور چگونه قانون شدند؟چگونه این رابطه پرفایده میان زمین و آسنان برقرار شده؟ ایا چرا گرما اب را بخار می کندخود ماهیت گرما چیست؟ در واقع ادعای انسان مبنی بر دستیابی بر تفسیر جهان پس از کشف نظام طبیعت نیرنگی بیش نیست. آری علم توانسته با گسترش مشاهدات خود به بسیاری از اسرار دست یابد.اما هرگز نتوانسته آنها را تفسیر کند که آن اسرار خود چگونه ایجاد شده اند.

سیسیل اضافه می نماید که: «طبیعت چیزی از(جهان) را تفسیر نمی کند بلکه خود نیاز به تفسیر دارد. اگر از یک پزشک بپرسیم: چرا خون قرمز است؟خواهد گفت: زیرا درون آن گلبولهائی به قطر ۷۰۰۱ اینچ وجود دارند که رنگ آنها قرمز است.

-خوب، اما آیا چرا این گلبولها قرمزند؟

-درون این گلبولها ماده ای بنام همو گلوبین وجود دارد که در اثر ترکیب با اکسیژن رنگ قرمز بخود می گیرد.

-اما آیا این گلبولها که هموگلوبین را حمل می کنند از کجا آمده اند؟

-اینها را مغز استخوان می سازد.

-عجبا، آیا چگونه این رابطه نزدیک میان تمامی این بافتها وجود دارد تا کاری را در نهایت دقت انجام دهند؟

– این قانون طبیعت است.

– منظور شما از قانون طبیعت چیست؟

-مقصود حرکتهای ناآگاهانه درونی نیروهای طبیعی و شیمیایی است.

– اما این حرکت ناآگاهانه چگونه می تواند منجر به ایجاد نظامی چنین دقیق و پیچیده گردد که مثلا" پرندگان در هوا پرواز کنند و ماهی در آب باشد، انسانس بدنیا آید با اینهمه از امکانات و تواناییهای شگفت انگیز.

– این را دیگر از من مپرس زیرا علم من می تواند بگوید یک چیز چگونه اتفاق می افتد. اما چرا چنین است؟ نمی دانم.

با یان مثال ساده بر صلاحیت علم در پاسخ به علل و اسباب حوادثی در ماورای جهان پی می بریم. بی شک بسیاری از مسائل امروزه آشکار گشته اند که در گذشته اطلاعی بر آنها نداشتیم، اما دین پاسخ به پرسشهایی دیگر است که ارتباطی با این آگاهیها ندارند. اگر میلیونها برابر آنچه که دانسته ایم بیشتر بدانیم باز به دین نیاز داریم چرا که دین تفسیری کامل بر تمامی وجود و جهان است. این مانند آن است که ما موتوری را در حال گردش ببینیم و ندانیم که چرا می چرخد. اما پس از چندی بخود جرأت داده موتور را باز کنیم و کاملا" بفهمیم که چگونه می چرخد. آیا این دلیل می شود که چون دانستیم موتور چگونه می چرخد بگوئیم که نیاز به سازنده ندارد و این همه آهن آلات و پیچ و مهره خود بخود گرد آمده و می چرخند. اگر این ادعا صحیح نیست پس چگونه می توان گفت با دانستن جزئی از علل بروز حوادث در جهان می توان ادعا کرد که جهان آفریننده ندارد و خود بخود در حرکت است.

پروفسور هاریس این روش استدلال را در نقد افکار داروین بکار گرفته می گوید: «استدلال قانون انتخاب طبیعت تفسیر پدیده(بقای موجود برتر) است اما نمی تواند خود موجود برتر را تفسیر کند.»

دوم:ناخود آگاه و دلیل روانشناسی

اکنون می پردازیم به دلیل روانشناسان که می گویند خدا الگویی است از شخصیت انسانی و آرزوهای آن در سطح جهانی. دقیقا" نمی توانم درک کنم که این چگونه دلیلی است؟ و اینکه آیا اگر من نیز ادعا کنم که آرزوها و شخصیت انسانی واقعا" در سطح جهانی وجود دارد، آیا ادعای مرا منطق مخالفان رد می کند؟ ما می دانیم که چنین آدمی در دوره ای از زندگی خود که طول آن به ۷۲ اینچ می رسد الگوی کاملی از یک انسان کامل می گردد. چنانچه در درون اتم دوران منظمی وجود دارد که دقیقا" مانند دوران دوران منظومه شمسی است. حال که این پدیده های بزرگ چنین الگوهایی در اجسامی چنین کوچک دارند پس چه مانع دارد که نظام جهانی نیز الگویی کوچک بر روی زمین داشته باشد؟ فطرت آدمی در جستجوی جهانی پیشرفته و کامل است. اگر این آرزوی آدمی بازتابی باشد از نظامی که واقعا" وجود دارد دیگر نمی پندارم که آن را مسخ شده انگاشت:

الف)در این نظریه دانشمندان شکی نیست که می گویند، ذهن آدمی اندیشه هایی را در خود جای می دهد و بعد ها به صورتی غیر عادی آنها را بروز می دهد. اما اگر بخواهیم با استفاده از این مقایسه به ابطال دین بپردازیم راهی بس عبث پیموده ایم. چرا که این مقایسه هرگز صحیح نیست و استدلالی غیر طبیعی از امری طبیعی است. مانند آن است که کسی ببیند که فردی در حال ساختن مجسمه است پس فریاد برآورد که انسانها را این آفریده است. این دلیل منطقی نیست. از نقاط ضعف اندیشه نوین آن است که از مسائلی عادی اموری غیر طبیعی را نتیجه می گیرد. برای مثال اگر ببینیم مردی در خیابان راه رفته هذیان می گوید آیا میتوان کلام انبیا را به میان کشیده بگوئیم چون کلام این مرد هذیان است پس سخنان پیامبران نیز هذیان بوده است؟هرگز، کلام پیامبران چیز دیگری است، آنان به تفسیر آفرینش و جهان پرداخته اند. اگر کسی چنین استدلالی کند دلیل بر ضعف فکری او است چه او تفاوت میان هذیان و سخنان پر محتوای پیامبران را درک نمی کند.

فرض کنیم گروهی از ساکنان سیاره های دیگر به زمین بیایند اما نتوانند سخن گویند و در صدد بر آیند تا راز سخن گفتن انسانهای روی زمین را دریابند. در راه طوفانی شود و دو شاخه از درختی بهم خورند و صدائی دهند و این کار چند بار تکرار شود تا طوفان فرو نشیند. آنگاه سرپرست گروه فریاد بر آورد که راز سخن گفتن را دریافتم. انسانهای دو فکر فوقانی و تحتانی هستند که چ.ن بهم کشیده شوند صدا می دهند. این صحیح است که از اصطکاک دو دو چیز صدا ایجاد می شود اما این بر کلام انسانی صادق نیست. بهمین صورت نمی توان تفسیر رازهای نبوت را با هذیان و سخنان نا بجا مقایسه نمود.

ب)این نیز بسیار نادرست است که بگوییم دین برخاسته از ناخودآگاه انسان است. چرا که ناخودآگاه خود هیچ است و پیش از تولد انسان وجود ندارد. بلکه با کسب شعور و آگاهی بتریج ایجاد می شود و در واقه انباری است از دیده ها و شنیده های انسان که گذشته و به فراموشی سپرده شده اند حتی اگر یک بار نیز اتفاق افتاده باشند. این محال است که انسان چیزی را در انبار اندیشه های خویش حفظ کند که هرگز به آن برنخورده است. اما دین همواره از اموری سخن گفته است که هرگز به ذهن هیچ انسانی خطور نکرده است. با توجه به اینکه ناخود آگاه ذخیره گاه اندیشه ها است آیا پیامبران چگونه چیزهائی را می گویند که هرگز اتفاق نیفتاده و به ذهن هیچ کس خطور نکرده است؟

مذاهبی که پامبران آورده اند به طور مستقیم یا غیر مستقیم در ارتباط با تمامی علوم معاصر مانند، طبیعت، نجوم، زیست شناسی، روانشناسی، علوم طبیعی، تاریخ تمدن، سیاست و دانش اجتماعی و دیگر علوم می گردد. تمامی این علوم که در ارتباط مستقیم با آگاهی هستند دارای خطاها و لغزشهایی می باشند. اما سخنان پیامبران از تمامی عیوب مبرا بوده است هر چند که با تمامی این علوم در ارتباط می باشند. قرنها از پس قرنها می گذرد و هر گاه گروهی از دانشمندان نظریات گروه دیگر را رد می کننداما سخنان پیامبران همچنان پس از گذشت قرنهای بسیار استوار و پابرجا مانده اند و هیچ کس نتوانسته آنها را رد کند.

سوم:استدلال با تاریخ و جامعه

آنانکه در صددند تا دین را از راه تاریخ و جامعه باطل کنند دچار اشتباه بزرگی هستند و آن اینکه دین را از دیدگاه صحیح نمی نگرند. برای مثال ما اگر به یک مربع از زاویه های ناهموار نگاه کنیم چه بسا که به نظر ما مثلث آید. خطایی که اینان دچار شده اند آن است که آنها دین را «مشکلی تئوریک و نظری» میدانند. آنها تمامی آنچه که بر آن نام مذهب و دین گذارده می شود در یک سبد جمع نموده طبق آن راجع به دین نظر می دهند. لذا از همان آغاز دچار اشتباه می گردند و بر اساس این دیدگاه دین را علمی اجتماعی می پندارند نه کشف حقایق. بی شک هر آنچه که به کشف حقایق پردازد دارای الگوئی والا است که ما باید تاریخ و واقعیت آن چیز را با توجه به الگوی والای آن بیابیم. اما کارهای اجتماعی دارای الگوی برتر نیستند. زیرا که مرهون نیاز جامعه به آنها می باشند. اما دین اینگونه نیست بلکه با پیشرفت نیازهای جامعه مانند ماشین بافت، معماری، ماشینها و غیره اصول دین تغییر نمی کنند و همچنان استوار و پابرجا می مانند. دین حقیقتی یگانه است که جامعه یا آن را می پذیرد یا رد می کند یا برخی از اصول آن را می پذیرد. پس نمی توانیم دین را با بررسی امور مشابه در جوامع مختلف شناسایی نموده و بر واقعیت آن آگاه گردیم.

برای مثال کلمه «جمهوری» را در نظر می گیریم که ارزشهای سیاسی برای حکومت بر یک کشور است. بر اساس این ارزش متوانیم بگوییم که آیا نظام حکومت در یک کشور جمهوری است یا نه؟ اما اینکه بخواهیم نظامهای موجود در کشورهای جهان که به دنبال خود اسم جمهوری را دارند بررسی نموده و بگوییم جمهوری یعنی آنچه در کشورهای جهان وجود دارد، در این صورت این کلمه معنی واقعی خود را از دست می دهد چرا که در این صورت جمهوری(چین)با جمهوری(ایالات متحده آمریکا) تفاوت می کند و جمهوری(آلمان) با جمهوری (مصر) در تعارض می گردد و جمهوری (پاکستان) با جمهوری(هند) برخورد می کند و اگر تمامی این یافته ها را بر اساس (فلسفه تکامل) جمع بندی کنیم، این کلمه معنی خود را بکلی از دست می دهد چرا که فرانسه که خود ایجاد کننده نظام جمهوری است ثابت خواهد کرد که جمهوری پس از تکامل و پیشرفت در دیکتاتوری نظامی دگول نهفته است.

این روش در برخورد با مسائل منجر به نتیجه گیریهای نامعقول می گردد. مانند اینکه بگوییم مذاهب نیاز به خدا ندارند چرا که مذهب بودائی خدا ندارد. با توجه به این مسئله پاره ای از مردم در اندیشه مذهب بدون خدا رفتند و اگر بپذیریم که چیزی همانند دین برای بینش اجتماعی و سازماندهی انسانهای ضروری است پس دیگر نیازی به خدا نیست. چه بسا گفته شود: «دینی که برا یاین زمان ضرورت دارد دینی است همانند مذهب بودائی چرا که خدای عصر حاضر(جامعه و اهداف ساسی) آن است و پیامبر آن (پارلمان) است که برآورنده خواسته های ملت است و معبد های این خدای مدرن مساجد و کلیساها نیستند بلکه کارخانه ها و تأسیسات صنعتی بزرگند.)اندیشمندان نوینی که چنین می گویند در واقع دارای قدرتی بزرگ در ایجاد این اندیشه های جدید می باشند که در برابر دین الهی، «دین خدا» را مطرح سازند و این برخاسته از راه ناهمواری است که در بحثهای خویش طی می کنند. آنها سخنان خویش را در آن حد مطرح می کنند که پذیرفته است اما اشاره ای به ایرادها و مباحثی و سؤال انگیزند نمی کنند. برای مثال دانشمندان پس از بحث بسیار دریافتند که اندیشه خدا حالت پیشرفته ای است از خدایان متعدد. لکن این پیشرفت راه خطا پیموده و همانگونه که دانشمندان را متحیر ساخته خود نیز گمراه گشته و سرانجام به خدای یگانه راه برده است.

اندیشه خدایان چندگانه بر این مبنی بود که هر گروه به خدای خود ایمان داشته باشد و در کنار دیگر گروه ها در صلح و آرامش زندگی کند. اما آن هنگام که مسئله خدای یگانه پیش آمد و دین برتر مطرح گردید جنگها در گرفت و میان مردم دنیا نبردی بی پایان آغاز گشت. بدینگونه مسئله خدای یگانه با پیشرفتن در راهی خطا موجبات سرنگونی خود را فراهم ساخت و این است قانون پیشرفت و تکامل.

در این برنامه ریزی واقعیتی وجود دارد که نادیده گرفته شده است. تاریخ می گوید که نخستین پیامبر شناخته شده حضرت نوح علیه السلام بوده است که به خدای یگانه عقیده داشت. مسئله خدایان چندگانه بدین معنی نیست که خدایان همه در یک تراز بوده اند بلکه همواره در طول تاریخ خدای یگانه ای وجود داشته و آنانکه خدایان چند گانه داشتند معمولا" خدایان کوچکتر را از آن رو می پرستیدند که به شفاعت آنها نزد خدای برتر بپردازند. بدین ترتیب قانون پیشرفت و تکامل فوق تنها یک ادعا می گردد نه دلیل.

نظریه مارکس نسبت به دیگر نظریه ها بی محتواتر است. او می گوید: انسانیت و تکامل آن زائیده شرایط اجتماعی است. و دین در عصری بوجود آمد که فئودالها و سرمایه داران بر جامعه حکمفرما بودند و این عصر غارتگران و چپاولگران بود. چنانچه اندیشه های اخلاقی و دینی که در این دوران بوجود آمدند همه برخوردار از زمینه استعماری و فرصت طلبی هستند. این نظریه در واقع دارای هیچ گونه ارزش علمی نیست و بهنگام بحث و تجربه علمی هیچگونه راهی برای اثبات آن وجود ندارد .

اندیشه مارکسیستی بسختی اراده انسان را منکر می گردد و بر این عقیده است که انسان از خود هیچگونه قدرت تصمیم گیری و تفکر ندارد بلکه این شرایط اجتماعی هستند که او را می سازند. دقیقا" مانند کالائی که در کارخانه ساخته می شود و خود نمی تواند به هیچ اندشه نوینی راه برد بلکه در آن حد می تواند پیش رود که شرایط اقتصادی به او اجازه می دهند. اگر این نظریه را بپذیریم، سؤالی پیش می آید و آن اینکه چگونه کرل مارکس که خود زائیده نظام سرمایه داری بود توانست علیه این نظام قوانینی وضع کند و چیزی غیر از انچه در نظام او وجود داشت بگوید. بعبارتی دیگر اگر بپذیریم که دین زائیده دوران ویژه ای بود چرا نپذیریم که مارکسیست نیز زائیده دوران ویژه ای است؟ راستی این اندیشه ای است بس عبث که هیچ گونه راهی به عقل و منطق نمی برد.

از این گذشته این نظریه در زمینه علمی و تجربه نیز با شکست روبرو گردید. روسیه را در نظر می گیریم. پس از آنکه مارکسیسم بیش از نیم قرن بر این کشور حکمرانی نمود آنها ادعا کردند که نظام مادی کشور بکلی دگرگون گشته و سیستم کشاورزی، مبادلات، تقسیم اموال و دیگر امور بر اساسی غیر استثماری بنیان گرفته است. اما به مجرد آنکه استالین در گذشت حاکمان بعدی روسیه اعتراف کردند که در زمان استالین همانگونه مردم به استثمار کشیده می شوند که در کشورهای غربی انجام می گیرد و ظلم وفساد بسیار در زمان او رایج بوده است. با توجه به اینکه در زمان استالین وسائل ارتباط جمعی و تبلیغاتی و جو سانسور شدید باعث شد که دوران او مملو از عدالت و درستکاری معرفی گردد امروزه نیز همان سانسور و همان دستگاه تبلیغاتی وجود دارد. از اینجا می توان دریافت که جریانات واقعی در پس پرده زیبای تبلیغات انجام می پذیرد همانگونه که در زمان استالین بود و اگر کنفرانس بیستم (۱۹۵۶)حزب کمونیست روسیه ستمهای استالین را افشا کرد چه بسا که کنفرانس چهلم به افشای ستمگریها و ناروائیهای حکومت کنونی بپردازد.

تجربه ای که نظام مارکسیستی بیش از نیم قرن کسب نمود ثابت کرد که انسان آلتی نیست که با اقتصاد و کشاورزی و غیره تغییر کند. چه اگر اینطور بود چرا در نظام کمونیستی کنونی روسیه امروزه تا این حد ستمگری و ناروائی و استثمار وجود دارد؟

قضیه عصر کنونی چیزی بیش از یک «سفسطه علمی» نیست. چرا که دانشمندان عصر حاضر به همه چیز تنها از جنبه علمی می نگرند لیکن این نوع از بینش سودی ندارد. چرا که تنها بر پایه علم استوار است حال آنکه به امور دیگری نیز باید توجه شود برای مثال اگر ما بحث علمی را پیرامون موضوعی شروع کنیم که خود بر پایه های علمی ناقص استوار است  بی شک نتیجه ای که بدست خواهیم آورد ناقص، غیر علمی و باطل خواهد بود.

این بود نظریات مخالفان دین آنها حقایقی ناقص و کوچک را در مد نظر قرار داده که هیچ گونه ارتباطی ب موضوع مورد بحث ندارد و سپس بر این باور گشته اند که علم نوین دین را باطل ساخته است. در حالی که اگر به کنه مسائل وارد شویم و دقتی عمیق در امور نمائیم درمی یابیم که نتیجه چیزی بر خلاف ادعای آنان است.

یکی از دلایلی که مرا در امر ضرورت دین یاری نمود، آن بود که برخی از اندیشه های والای ما پس از آنکه دین را کنار گذارد، سخنانی را به میان آورد که از واقعیت بدور است و در وادی تاریکی و گمراهی حیران گشت چرا که آنگاه که انسان پایه دین را در افکار خویش از دست داد دیگر نمی تواند اساسی را جایگزین آن کند. نامهائی را که ما امروزه در میان مخالفان دین می بینیم بیشتر از دانشمندان بزرگ تشکیل گشته اند اما آنگاه که از دین کناره گرفتند چنان سخنان بی محتوی و نامفهومی بر زبان آورده اند که انسان را در شگفتی می برد که چگونه چنین انسانهایی سخنانی چنین گفته اند؟…!

کانامه ای که این شخصیتها از خویش بجای گذارده اند شامل مجموعه ای از خرافات و سخنان متضاد و نادیده گرفتن واقعیات می گردد. چنانچه دلایلی را شامل می گردد که بیشتر به سفسطه می ماند تا دلیل. برجستگی این افراد در آنان است که چشمانشان را در برابر واقعیات بسته و مجسمه هائی از ادعا و خیالپردازی ساخته اند که با دلایلی بس ناپسند آن را به اثبات رسانیده اند و این از ویژگیهای سخنان باطل است چرا که سخنان راستین همواره مبتنی بر دلایل علمی آشکارند نه دلایل نابجا و سفسطه.

واقعیت دین و سفسطه نظریه مخالفان آنگاه بیشتر روشن می گردد که زندگی آدمی را در پرتو دین بشناسیم و در یابیم که این زندگی از چه زیبایی خاصی برخوردار است که هماهنگ با اندیشه های والای انسانی است. برخلاف تصویری که مخالفان دین از زندگی ترسیم می کنند که عاری از هر گونه زیبایی و لطف است:

برتر اندراسل می گوید:

«انسان زائیده عواملی است که خود هدف نیستند، پیدایش و آغاز، اهداف و آرزوها، عشق و بیم وعقاید او همه طبق ترتیب ریاضی اتفاقی در نظام اتم ایجاد گشته اندو گور پایان بخش زندگی انسان است و هیچ نیروئی نمی تواند دوباره او را زنده کند. تلاشهای پیگیر آدمی، ایثارها، اندیشه های زیبا و دلاوریهای بی نطیر او همه با فنای منظومه خورشیدی برای همیشه مدفون می گردند.

تلاش انسانی بی شک همراه با زمین در زیر ویرانیهای جهان مدفون خواهد گشت. این تفکر اگر یقین نباشد نزدیکترین تفکر به واقعیت است و هر کس در صدد انکار آن بر آید خود نیز بتدریج فنا خواهد گشت»

این خلاصه و الگویی است از تفکر مادی. در این طرز تفکر جهان اهداف خود را از دست داده در تاریکی مطلق فرو میرود. تاریکی در آن تمامی معیارهای خیر و شر ارزش خود را از دست می دهند و قتل عام دیگر جنایت بحساب نمی آید چرا که انسانها بهر حال روزی باید بمیرند. اما اندشه دین اندیشه نور است و آرزو. در این اندیشه مرگ و زندگی در ارتباط با اهدافی معین هستند  و هر یک از آرمانهای پسندیده انسانی جایگاه ویژه خود را داراست. اگر برخی از دانشمندان با پذیرفتن عقل، آن را منطبق با واقعیت می شمارند دین نیز واقعیتی است انکار ناپذیر. چرا که عقل آن را پذیرفته و فطرت آدمی همواره در جستجوی آن است. این همان مقیاس علمی است که ریاضیدان آمریکایی پروفسور «ارلچستررکس» به آن اشاره می کند:

« من همواره در کاوشهایم از آن مقیاس علمی استفاده می کنم که از دو اندیشه متفاوت یکی را بر می گزیند و این مقیاس همان است که طبق آن یکی از دو اندیشه با سادگی و آسانی بسیار بیان می گردد. دانشمندان این مقیاس را در انتخاب یکی از دو نظریه بطلیموس و کوپرنیک بکار گرفتند. اولی می گفت زمین مرکز منظومه شمسی است و دومی می گفت منظومه شمسی مرکز زمین است و از انجا که نظریه بطلیموس در غایت دشواری و سختی بود دانشمندان ان را رد نموده و نظریه کوپرنیک را پذیرفتند.

لاجرمباید اعتراف نمود که این نوع استدلال برخی از مردم را قانع نمی کند. چرا که آنها در های عقل مادیشان را بروی هر گونه سخن راجع به خدا و دین هر چند که علمی باشد بشدت بسته اند. بی شک این موضع آنها نشان از ضعف استدلال ما نمی باشد بلکه دلیل تعصب کورکورانه آنها صد اندیشه های دینی است. و چه نکو می گوید دانشمند بزرگ انگلیسی «سر جمز جینز» که بی شک یکی از برترین دانشمندان عصر کنونی بشمار می رود آنجا که در کتاب مشهور «جهان رازها » می گوید:«در اندیشه های ما تعصبی وجود دارد که تفسیر مادی حقایق را برمی گزیند».

«ویتگر شامپرز» در کتاب شهادت سخنی می گوید که می توانست نقطه عطفی در زندگی او باشد. که یکباره در حالیکه به دختر کوچک خود می نگریست گوش جلب توجه وی رانموده و با خود می اندیشد که ممکن نیست گوشی با چنین پیچیدگی و وسعت عمل دقیق بتواند خودبخود و بر حسب اتفاق بوجود آید. بلکه نیاز به سازنده ای آگاه و دانا دارد. اما از آنجا که او آنطور که گفتیم دریچه های قلبش را بر روی ایمان به دین بکلی مسدود ساخته بود خیلی زود این وسوسه را از خویش بور ساخت تا مبادا ایمان آورد چرا که آمادگی روانی و ذهنی برای این کار نداشت. دکتر«تامز دیویس بارکس» با بیان این حادثه می گوید:

«من بسیاری از استادان و دوستان خویش را می شناسم که هنگام کار در آزمایشگاه با چنین صحنه هایی روبرو گشته اند.

امروزه تمامی دانشمندان نظریه پیشرفت و تکامل را پذیرفته اند و این نظریه تمامی رشته های علوم نوین را در بر گرفته است و هر مشکلی که نیاز به خدا داشته باشد کافی است که بجای ان این نظریه قرار داده شود.

این یکسوی نظریه بود. سوی دیگر- و ناروای ان- مسئله(اندیشه تکامل عضوی)است که مسئله تکامل از آن سر رشته می گیرد. این نظریه تا امروز هیچگونه دلیل و برهان علمی برای اثبات آن نیافته است تا آنجا که بسیاری از دانشمندان گفته اند: «آنها به این نظریه ایمان ندارند چرا که هیچگونه جایگزینی برای ان وجود ندارد جز ایمان به خداوند.»

«سر آرتور کیت» می گوید:

«نظریه پیشرفت و تکامل از لحاظ علمی ثابت نگردیده است و نمی توان آنها را با برهان ثابت نمود و ما بدان ایمان نمی آوریم چرا که در اینصورت چاره ای نداریم که به آفرینش ایمان آوریم و این همان چیزی است که حتی نمی توان به آن اندیشید.

من در اینجا اعتراف می کنم که هرگز نمی توانم آنان را که تعصبی کورکورانه علیه دین دارند قانع کنم و این تعصب ریشه هایی عمیق دارد. یک دانشمند آمریکایی می گوید:«عقیده الهی خود امری قابل پذیرش است و اینکه انکار پروردگار سفسطه است دلیلی نیست که آدمی بسوی عقیده الهی روی آورد. مردم می پندارند که عقیده به پروردگار آزادی را از آنها سلب می کند. این آزادی در اندیشه دانشمندان رشد کرده و دلهاشان را فرا گرفته است، حال هر اندیشه ای که بخواهد به این آزادی لطمه زند برای انها وحشتناک و هولناک است.»

بر این اساس است ک جولیان هکسلی می گوید که «پیامبری اظهار برتری از راهی خودخواهانه است که تحمل پذیر نیست» چرا که ایمان به پیامبر یعنی ایمان به آنکه سخنان او سخنان پروردگار است که باید بی چون و چرا اجرا گردند.

اما انسانی که مخلوق است نه خالق، عابد است نه معبود، چگونه می تواند به مجرد رسیدن افکاری به ذهن او واقعیات را منکر گردد؟ ما نمی توانیم واقعیات را انکار گردیم بلکه می توانیم به آنها اعتراف کنیم و یا ایمان آوریم.و اگر میخواهیم سرنوشتی همانند شتر مرغ نداشته باشیم باید پیش از از دست دادن فرصت به واقعیت ایمان آوریم.

 ما اگر به واقعیت کفر ورزیم از ارزش آن کم نکرده ایم بلکه تمامی زیان متوجه خود ما در روز رستاخیز خواهد بود .

————————————————————-

منبع : نقدی بر نظریه مخالفین دین

تألیف : وحید الدین خان

ترجمه : نشر وحید

انتشارات : نشر وحید

چاپ اول : ۱۳۶۷(هجری شمسی)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا