شعر و داستان

طنز و رمز : جای نفس کشیدن " " خطیب … گاو &q

جای نفس کشیدن " " خطیب … گاو "

مؤلف: د. بهروز پروتیان

جای نفس کشیدن برای فرستادگان خدا نیست و خطر قرب و نزدیکی خدا بیشتر متوجه ایشانست و هر نیت و اندیشه ای از ایشان را حساب و کتاب دیگری است:

« سلیمان ب رشادروان نشسته بود و باد او را می برد، ناگاه از اندیشه سلیمان گذشت که د ردنیا چون من پادشاهی نیست. همان دم گوشه ای از آن خیمه و خرگاه شاهانه در هم پیچید و سلیمان به باد بانگ زد و گفت: ای باد در چه کاری؟ مگر نمی دانی چه کسی را با خود می بری؟ باد گفت: ای سلیمان من گناهی ندارم، تو خود دل از آن اندیشه نادرست نگه دار و گرنه من از درگاه الهی چنان فرمان دارم که اگر سلیمان دل خود را نگه دارد من نیز شادروان او را نگهداری بکنم و گرنه از وی فرمان نبرم و چون تو لحظه ای به پادشاهی خود اندیشیدی گوشه ای از شادروان تو از جای بشد و درهم پیچید.

نی ام گفت ای سلیمان من گنه کار

تو زان اندیشه کژ دل نگه دار           

****************

دیوانه و خطیب گاو

دیوانه ای از اهل ری هرگز به نماز حاضر نمی شد و تنها نماز می گذاشت.

یکی او را به شفاعت بسیار به نماز جمعه برد و تا امام، نماز آغاز کرد دیوانه چون گاو بانک برداشت. چون نماز تمام شد یکی او را گرفت که کشتن تو واجب است از خدا نترسیدی که بانگ گاو کشیدی!

دیوانه گفت: امام پیشوای من بود و من می بایست به او اقتدا می کردم، او چون «الحمد» گفتن آغازید گاوی می خرید و از من نیز بانگ گاوی می شنید، آخر من او را پیشترو کرده بودم تا هر آنچه او می کند من نیز همان بکنم.

این معنی از خطیب پرسیدند و او گفت: دیهی در دور دست دارم، چون تکبیر بستم آن ملک در خاطرم آمد و چون «الحمد» آغازیدم برای آن ملک گاوی می خریدم و هم آنگاه از پس خود بانگ گاو می شنیدم.

 

دیوانه ای از اهل ری هرگز به نماز حاضر نمی شد و تنها نماز می گذاشت.

یکی او را به شفاعت بسیار به نماز جمعه برد و تا امام، نماز آغاز کرد دیوانه چون گاو بانک برداشت. چون نماز تمام شد یکی او را گرفت که کشتن تو واجب است از خدا نترسیدی که بانگ گاو کشیدی!

دیوانه گفت: امام پیشوای من بود و من می بایست به او اقتدا می کردم، او چون «الحمد» گفتن آغازید گاوی می خرید و از من نیز بانگ گاوی می شنید، آخر من او را پیشترو کرده بودم تا هر آنچه او می کند من نیز همان بکنم.

این معنی از خطیب پرسیدند و او گفت: دیهی در دور دست دارم، چون تکبیر بستم آن ملک در خاطرم آمد و چون «الحمد» آغازیدم برای آن ملک گاوی می خریدم و هم آنگاه از پس خود بانگ گاو می شنیدم.

 ________________________

منبع: طنز و رمز در الهی نامه

مؤلف: د. بهروز پروتیان

انتشارات: سوره مهر/۱۳۸۴

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا