قرآن و معرضان، کسانی که در مقام معارضه با قرآن بر آمدند
قرآن و معرضان، کسانی که در مقام معارضه با قرآن بر آمدند
تهیه وگردآوری: عبدالله علی پور
در خلال تاریخ همیشه عده ای وجود داشته که گمان آن ها این بوده است که با قرآن معارضه نموده یا توانائی آن را دارند و بعضی نیز مدعی نبوت نیز گردیده اند و برای خود کتابی ساختگی و یا کلماتی به نام قرآن تلفیق نموده اند ولی جز قوم خود دیگران از آن ها اطاعت نکردند و منظور آن ها ایجاد نفوذ و شخصیت برای خود در میان عرب بوده و ادعای نبوت را وسیله این کار قرار داده اند که از این طریق به مقام و شهرت برسند ( این منظور در تمام کسانی که به دروغ مدعی نبوت پیغمبری گشته موجود است) و برخی دیگر تنها از نظر فنی و ادبی به عقیده خود با قرآن معارضه نموده بدون آن که آن را به دعوتی مقرون سازند ؛ اینان عده ای معدودی بوده و به هیچ وجه گفتار آن ها مورد توجه قرار نگرفته و آن را به چیزی نخریدند که در این جا شرح حال آن ها را یک به یک ذکر خواهیم کرد وجود این قبیل اشخاص در مقام معارضه با قرآن خود مؤید اعجاز قرآن است .
معارضه و تحدی با قرآن و تهمت شاعری به پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم بدواً از طرف یهود بوده و عرب ها از آن ها تبعیت کردند با آن که می دانستند قرآن با شعر و شاعری تناسب ندارد و از بلاغت قرآن و مجاهدت و استعارات و کنایات آن به شعر تعبیر می کردند با آن که هیچ گونه ملازمه بین این صنایع و شعر وجود ندارد ….
لازم به یادآوری است که در دوره جاهلیت نیز تحدی عرب با یکدیگر ( یعنی طلب معارضه ) در قصائد و خطب معمول بوده و آن را وسیله بلند نامی و شهرت خود در مجامع عرب می دانستند .
تمام تاریخ نویسان و وقایع نگاران چنین نظر دارند که مردان توانمند و شعرای بزرگ مشرکان عرب به خود اجازه نمی دادند در برابر قرآن به معارضه برخیزند و از کسی از آنان نیز روایت شده است که درصدد چنین کاری برآید ؛ هرچند بسیار می کوشیدند تا سد بزرگی میان مردم و اسلام به وجود آورند و بارها رسالت پیامبر را تکذیب می کردند؛ اما برخی از بی خردان به چنین کاری دست زده و خود را مسخره و مضحکه کرده و در برابر دیگران سرافکنده شده اند و کارشان نزد خردمندان بسیار خنده آور بود و به خشم خدا گرفتار گشته و نزد مردم بدنام شده اند . و سقوط و بدنامی آنان، سبب دستیابی جدید و نزدیک تر شدن مردم به حق و دلیلی آشکار بود تا بیشتر روشن گردد که قرآن سخن خداست و کسی نمی تواند با آن به جنگ آید .
از جمله آن کسانی که مدعی نبوت گشت و در مقام معارضه با قرآن بر آمدند !
۱- مسیلمه کذاب :
مسیلمه بن حبیب کذاب معروف به《 مسیلمه کذاب 》در یمامه میان طایفه ی بنی حنیفه مدعی نبوت گردید و این پس از آنی بود که نزد پیامبر اسلام ( ص) آمده و اسلام آورده بود و با هرکس اظهار الفت و آشنائی و مجامله می نمود و از کسی باکی نداشت که کسانی بر باطن امر و دروغ او مطلع گردند زیرا نبوت را وسیله رسیدن بسلطنت قرار داده بود . مسیلمه که ادعای پیامبری داشت و چنان می پنداشت که در رسالت با پیامبر خدا شریک است و یا او را بعد از مرگ به جای خود معرفی نماید و در سال دهم هجری به پیامبر نامه ای نوشت و در آن اظهار داشت :《 اما بعد ، من در مالکیت زمین با تو شریکم و نصف آن مال من است و نصف دیگرش از آن قریش؛ اما قریش از حد تجاوز کرده اند…..》.
در آن زمان میان مسلمانان مردی بود که به ” انهار الرجال ” معروف بود وی نزد پیامبر ( ص) آمده بود و بخشی از قرآن و احکام اسلام را آموخته بود و رسول خدا ( ص) او را برای تعلیم اهل یمامه و مخالفت با مسیلمه و تقویت امر مسلمانان فرستاد ؛ متأسفانه زیان وی برای اسلام و طایفه بنی حنیفه بیشتر از مسیلمه گردید ، زیرا می گفت : از پیامبر خدا (ص) شنیده که مسیلمه در نبوت با او شریک است آنها نیز وی را تصدیق نموده و دعوت وی را اجابت کردند و او را وادار به نوشتن مکتوبی به پیامبر نمودند و به او وعده دادند که اگر پیامبر این کار را قبول ننماید وی را بر ضدیت پیامبر خدا (ص) معاونت کنند و هرچه نهار الرجل می گفت مسیلمه کذاب در پیشبرد اهداف خود به کار می برد …..
قرآن مسیلمه کذاب
مسیلمه تصور می کرد که به وسیه فرشته ای که نان او { رحمان } است از آسمان برایش قرآن نازل می گردد و قرآن او دارای فصلها و جمله هائی بود که بعضی مرتب و بعضی نامرتب و بعضی دیگر متضمن شرح حوادثی که برای او رخ می داد و قسمتی از آن جواب سؤال هائی بود که از وی می پرسیدند که جز حماقت چیزی دیگری نبود .
اینک برخی از یاوه گویی هایش را نقل می کنیم ؛ تا سخن دروغین و هدف پلیدش آشکار گردد : آن دشمن خدا در مقابل سوره عادیات گفته است ؛
《 یا ضفدع بنت ضفدعین نقی ما تنقین نصفک فی الماء و نصفک فی الطین لاالماء تکدرین و لاالشارب تمنعین —-؛؛یعنی ای چغر دختر چغر صدا کن آنچه صدا می کنی نصف تو در آب است و نصف تو در گل نه آب را گل آلود می کنی و نه آشامنده را منع می نمایی ..》.
《 والطاحنات طحنا ؛ والعاجنات عجنا ؛ و الخابزات خبزا ؛ والثاردات ثردا ؛ والاقمات لقما اهاله وسمنا …… // سوگند به آسیاب و زنانی که گندم را آرد می کنند و آن را به خمیر در می آورند و می پزند و سپس ترید فراهم می کنند وبه صورت لقمه می بلعند وبسیار فربه می شوند …..》
باز می گوید ؛ { والشاء و ألوانها واعجبها السود و ألبانها والشاه السوداء والبن الأبیض إنه لعجب محض ……/ سوگند به گوسفندان و رنگهایشان. شگفت تر این که ؛ پشم سیاه و شیر سفید دارند. گوسفند سیاه و شیر سفید چه عجب است !……}
یا ؛ 《 الفیل ماالفیل و ما ادراک ما الفیل له ذنب و بیل و خرطوم طویل …./ فیل ، فیل چیست ؟ تو چه می دانی که فیل چیست ، دمی ستبر تاب خورده و خرطومی دراز دارد .》 از یاوه گویی های دیگرش در برابر سوره ی کوثر برای فریب مردم زمان خود ، این بود ؛ 《إنا أعطیناک الجماهر ، فصل لربک و جاهر . إن شانئک هو الکافر / ما جمعی مردم به تو داده ایم . برای خدا با صدای بلند نماز بخوان . دشمن تو کافر است . 》 این چیزها ی ناشایست – نه کم نه زیاد معارضه با قرآن به شمار نمی آید. رافعی رحمه الله می گوید ؛ مسیلمه از راه بلاغت سخن و فنون وارد نشده است ؛ بلکه خواسته قومش را سرگرم کند ، به گمان این که راهی سهل و آسان و نزدیک را برای تأثیرگذاری در دلهایشان برگزیده است . مثلاً می دانسته است که مردم عرب در دوران جاهلیت با جادوگری و….سروکار داشته و با جادوگران با دید مثبت نگریسته اند ؛ مردم نیز او را جادوگری ماهر و در ادعای پیامبری صادق نمی دانستند و پیروانش می گفتند ؛ این دروغگوی ربیعه ، نزد ما از مرد راستگوی یوم مضر دوست داشتنی تر است .
۲- سجاح دختر حارث :
سجاح دختر حارث بن سوید تمیمی از طائفه تغلب بود او مردی نصرانی بود و در آن دین قدمی راسخ داشت و از علوم آنان استفاده می کرد .
سجاح دختر حارث ، پس از وفات پیامبر اسلام (ص) در دوره خلافت ابوبکر صدیق( رض) مدعی پیغمبری گشت و بعضی از مردم دین مسیحیت را ترک گفتند و به او گرویدند و دسته ای از قبائل او را در این هدف یاری نمودند. سجاح بن حارث به آنها می گفت من زنی از بنی یربوع هستم …… سجاع با توجه به پشتوانه ی قبائل و مردم بی شماری که همراه وی بود برای جنگ با خلیفه اول حضرت ابوبکر صدیق (رض) بیرون آمد وی همزمان با بعضی قبائل دیگر وارد کارزار شده بود و با بعضی دیگر از در مسالمت بیرون آمد ؛ در آن هنگام کار مسیلمه بالا گرفته و شوکت وی نزد اهل یمامه زیاد شده بود مسیلمه از رویارویی با سجاح دختر حارث و لشکریان وی بیم ناک بود برای همین قبل از رویارویی دو لشکر با همدیگر با او ملاقات کرد بعد از ملاقات و گفتگو مسیلمه به سجاح دختر حارث پیشنهاد ازدواج کرد تا به وسیله قوم خود و قوم او بر اعراب غلبه کنند او نیز در این مسؤلیت با او موافقت کرد ( و ازدواج صورت گرفت) از آن پس سجاح به طرف طایفه و قوم خود برگشت از او سؤال کردند چه آوردی ؟ گفت : مسیلمه مردی بر حق بود از وی پیروی کردم و با او ازدواج نمودم . ( طبری نقل نموده که آن هنگام که سجاح دختر حارث به طرف قوم خود برگشت به أو گفتند مسیلمه چه چیزی به عنوان مهریه تو تعیین کرد ؟ گفت : چیزی تعیین نکرده است در جواب گفتند : برای تو ناروا است که بدون مهر باشی ! لذا سجاح به طرف مسیلمه رفت و به او گفت : مرا صداقی قرار بده که در شأن من باشد مسیلمه گفت: مؤذن تو کیست ؟ در جواب گفت : شبث بن ربعی ریاحی – مسیلمه گفت: او را نزد من بیاور وقتی شبث بن ربعی نزد وی آمد مسیلمہ به وی گفت : در نزد قوم و یاران خود ندا در ده که مسیلمه بن حبیب پیامبر خدا دو نماز از نماز هائی که محمد آورده است صبح و عشا را ( به عنوان صداق و مهریه سجاح ) از شما برداشت و کلبی از شیوخ بنی تمیم نقل نموه که عوام بنی تمیم در ( رمل) آن دو نماز را نمی خوانند دودر روایت آغانی انده است که او نماز عصر را از آنها برداشت و عوام بنی تمیم أو را نمی خوانند و می گفتند : این نماز در مقابل مهر دختری از ما برداشته شده است و اگر این قضایا راست باشد به خوبی ثابت می شود که ایمان آنها از روی عصبیت قومی بوده است) .
او نیز مدعی قرآنی نبود ولی گمان می کرد که آن چه امر می کند بر او وحی می شود و کلماتی مسجع می گفت چنانچه هنگامی که به طرف مسیلمه می رفت می گفت : علیکم بالیمامه ودفو ادفیف الحمامه فإنها غزوه صرامه لا یلحقکم بعدها ملامه — یعنی بر شما باد یمامه چون کبوتر به سوی او بال زنید و این جنگی قاطع است که پس از آن شما را ملامتی نیست. صاحب آغانی می گوید: سجاح دختر حارث مدعی پیامبری بود از جمله وحی او این آیات است { یا ایها المؤمنون المتقون لنا نصف الارض و لقریش نصفها و لکن قریشا قوم یبغون } یعنی : ای گروندگان و پرهیزکاران ما را نصف زمین است و قریش را نصف دیگر و لکن قریش قومی ستم کارند و نظیر آن را پیش از این از مسیلمه نقل نمودیم پس از این اسلام آورد و تنها پیغمبری او برای زناشوئی با مسیلمه بود.
۳- عبهله بن کعب
از جمله کسانی که مدعی پیغمبری شدند عبهله بن کعب که او را 《 أسود عنسی یمنی 》می نامیدند و ملقب به ” بذوالخمار ” بود ، زیرا می گفت : مرا ( ملحی ذوالخمار ) می آید . وی مردی فصیح و معروف به کهانت و سجع و خطابه و شعر و نسب بود و در زمان پیامبر اسلام ( ص) مدعی نبوت گشت و در ” یمن ” می زیست . و چنان گمان می برد که وحی بر او نازل می شود ( معمولاً ) سرش را به زیر می انداخت و می گفت : صاحب وحی به من چنین و چنان گفت . اسود مردی ستمگر و زبان آور بود و به جادوگری سجع پردازی ، سخن پروری و نسبت شناسی اشتهار داشت و هیچ گاه با قرآن معارضه نمی کرد ، بلکه ادعای پیامبری در سر داشت . قرآن کریم می فرماید ؛ (…….و إن الشیاطین لیوحون إلى أولیائهم …… شیطانها به دوستان خود وسوسه مى کنند ……. سوره الأنعام ۱۲۱ ).
أسود عنسی مردی ستمگر و زبان اور بود ….. وی پیش از وفات پیامبر اسلام (ص) به یک شب و روز کشته شد.
۴- طلیحه پسر خویلد:
طلیحه پسرخویلد اسدی؛ او یکی از شجاع ترین مردان عرب بود که با هزار سوار کار برابری می کرد وی در سال نهم هجری همراه فداسد بن خزیمه خدمت پیامبر (ص) رسید و اسلام آوردند ، پس از مراجعت وی مدعی نبوت گشت و بعد از فوت پیامبر ( ص) کار او بالا گرفت و گمان او این بود که ( ذالنون ) براش وحی می آورد، با این وصف هیچ گاه چیزی به نام وحی به خود نسبت نمی داد ؛ چون قومش ، مردمی، فصیح بودند و تنها از جهت قومیت و برای کسب شهرت و آوازه از او پیروی می کردند. صاحب ( معجم البلدان ) نقل می کند و آن این است : { ان الله لا یصنع بتعفیر وجوهکم و قبح ادبار کم شیئا فاذ کروالله قیاما فان الرغوه فوق الصریح } یعنی خداوند به خاک آلود کردن روی شما و پشت هائی زشت شما کاری ندارد خداوند را ایستاده یادکنید و کف بالای شیر خالص است . { در این جا مقصود وی از نماز است که رکوع و سجود در شریعت او تنها ایستادن عبادت است …..} طلیحه می پنداشت سخنانی بر او وحی شده ولی بر آن دست نیافته است و در زمان خلیفه اول مسلمانان لشکری به فرماندهی خالدبن ولید به جنگ طلیحه فرستاد، در لشکر طلیحه ” عیینیه بن حصی ” با ۷۰۰ تن از طایفه بنی فزاره بودند هنگامی که آن دو دسته بهم رسیدند طلیحه خود را در عبائی به انتظار وحی پیچید و مدتی طول کشید و مسلمانان اصرار به جنگ داشتند …. و پیوسته عیینیه از طلیحه می پرسید : آیا وحی نازل شد ؟ او زیر عبا جواب می داد بخدا هنوز وحی نیامده است ! تا دو دفعه دیگر این ماجرا تکرار شد از آن پس عیینیه گفت : خداوند تو را در سخت ترین شرایط در حالی که به وی نیازمند بودی واگذاشت ! لذا طلیحه به لشکریان خود گفت : شما ای لشکر از قومیت خود دفاع کنید زیرا دینی در کار نیست . پس از آن مغلوب گردید و بعد شکست از خالدبن ولید به شام فرار کرد . سرانجام مسلمان شد و در جنگ قادسیه آزمایش نیکویی داد. ( این روایت را ابن اثیر در ” کتاب اسدالغابه ” ذکر نموده و در بعضی کتب ادبی به آن اشاره شده است که عیینیه به طلیحه گفت : وای بر تو در آخر روزگار آنگاه که جذبه عارض گشت و پس از آن برخاست عیینیه به او گفت : چه نازل شده است ؟ طلیحه گفت : این جمله نازل شده [ ان لک رحی کرها و امرا لاتنساه ] عیینیه گفت ای بنی فزاره این شخص دروغگو است ] .
نظیر این روایت در تاریخ طبری و در معجم یاقوت موجود است که عیینیه به طلیحه گفت : ذوالنون برای تو وحی آورد ؟ طلیحه در جواب گفت : بلی ذوالنون گفت 🙁 ان لک یوماً ستلقاه لیس لک و له و لکن لک آخره و رحی کرحاه و حدیثا لا تنساه —- یعنی تو را روزی است که به زوری به آن می رسی نیست برای تو و نه برای او و لکن برای تو آخر اوست و ترا جنگی و یا قومی است مثل او و چیزی است که او را فراموش نخواهی کرد).
لازم به یادآوری است کسانی که پس از این نام آنها را ذکر می کنیم مدعی نبوت و وحی نبودند و لکن گمان آنها این بوده که می توانند با قرآن معارضه کنند
۵- نضر پسر حارث:
نضر پسر حارث ، یکی دیگر از این گمراهان است که از بزرگان قریش و سران کفر و راه گم کرده به شمار می رفت . او ادعای وحی و رسالت نداشت ؛ اما می پنداشت که با قرآن معارضه و مقابله می کند . از این رو ؛ وقایع فارس و شاهان عجم را سرهم می کرد و این اساطیر و افسانه های کهن را برای مردم قریش می خواند و به آنان می گفت ؛{ این داستان ها از آن چه که بر محمد نازل شده ، بهتر است}.
۶- ابن مقفع
ابن مقفع یکی از نویسندگان مشهور می باشد که بعضی گمان می کنند او مدتی با قرآن معارضه کرده تا این که در قرآن به این آیه رسیده است :{ و قیل یا أرض ابلعی ماءک و یا سماء أقلعی و غیض الماء و قضی الأمر واستوت على الجودی و قیل بعدا للقوم الظالمین ﴿﴾ و گفته شد: «اى زمین! آب خود را فرو بر، و اى آسمان، [از باران ] خوددارى کن.»و آب فرو کاست و فرمان گزارده شده و[کشتى ] بر جودى قرار گرفت.» و گفته شد:
«مرگ بر قوم ستمکار.» سوره هود آیه ۴۴). وقتی به این آیه رسید او را متحیر ساخته و پس از آن تمام نوشته های خود را پاره کرده و از اظهار آن شرمنده گشت ….
۷- ابن راوندی
ابوالحسین احمد بن یحیی معروف به ” ابن راوندی ” می باشد . او مردی شقی بود و زبان خود را در رد شریعت اسلام گشوده و بر آن افترا می بست و از دلائل جهل و فساد عقیده او جمله ای است که در کتاب ” الفرید ” خود گفته است که ( مسلمانان برای اثبات نبوت پیامبر خود به قرآنی که به او تحدیدی کرده استدلال نموده اند که عرب قادر بر معارضه او نبوده است باید گفت هرگاه کسی برای یکی از فلاسفه متقدمین مثل این ادعا که نسبت به قرآن است ادعائی نماید و چنان گوید که دلیل بر صدق بطلیموس یا اقلیدس این است که اقلیدس مدعی گشت که مردم عاجز از آوردن مثل کتاب او هستند آیا نبوت او ثابت می شود) و این کلام در سخافت چنان است که کسی بگوید این کتاب و آن کتاب هر دو کتاب می باشند و چون چنین است پس هر دو مثل یکدیگر هستند و هرگاه یکی از آنها معجزه باشد دیگری نیز معجزه است و هر حکمی که برای صاحب اول است برای صاحب دوم نیز ثابت است و چون صاحب کتاب اول نبوت او ثابت نگردید فلذا نبوت کتاب اول نیز ثابت نمی شود ؛ این از از قیاس هائی است که ابن راوندی آن را دلیل و برهان تصور کرده با آن که هذیانی بیش نیست و این یکی از آفات زبان است که بعضی از متکلمین چون ابن راوندی را دست خوش افکار سخیفه و هوی و هوس خود قرار داده اند.
ابن راوندی با کتابی که نام آنرا ( التاج ، که در آن استدلال به قدم عالم می کند) نام نهاده با قرآن معارضه کرده و لکن هنوز نمونه ای از آن را در کتاب های علما بدست نیامده و ( ابولفدا ) در تاریخ خود گفته که علما از گفته های او در معارضه با قرآن و کفریات دیگر او جواب داده اند .
ابن راوندی در کتاب دیگری که نام آن را ( الفرید و الزمرد و قضیب الذهب و المرجان ) نهاده ، این رویه را در پیش گرفته که تمام آن کتاب ها اعتراض بر شرایع و ادیان و قرآن است و سراسر آن سخاوت است به همان نمونه ذکر گردید که به هیچ وجه در نزد علم و عقل صحیح ارزشی ندارد .
ابوالعلاء معری تألیفات ابن راوندی را در ” رساله الغفران ” نام برده و حق ابن راوندی را ادا کرده و بر او و بر کتاب های أو مقدار زیاد تلفیقاتی از سجع نموده و او را ننگین ساخته است . و هم او را به الفاظ و معنی لعنت کرده است ابوالعلاء در باره کتاب ” التاج ” می گوید : { اما تاجه فلیس نعلا و هل تاجه إلا کما قالت الکهنه اف و تف و جورب و خف —- یعنی تاج او نعل هم نیست و چون گفتار کاهنان اف و تف و جوراب و خف است گفتند جورب و خف چیست ؟ گفت: دو وادی جهنم است }. از این گفته معلوم می شود که تالیفات وی همه اعتراض و افترا و دروغ است و اگر معارضه بوده است می بایست در کتب تاریخ و ادبیات و کلام از او نامی برده شود و از آن مثل دیگر کتاب هائی که در باب معارضه با قرآن از آن نام می برند ، یاد کنند.
ابن راوندی اهل مرور الروز و ازمتکلمین معتزله بوده وی زمانی مقیم بغداد بود سپس از آنجا کوچ نمود و می گویند ملحد و زندیق گردید. قاضی ابوعلی تنوخی می گوید : ابن راوندی همواره با ملحدین ملازم بود و چون او را ملامت می کردند می گفت : می خواهم عقاید آنها را بدست آورم و پس از آن تظاهر به الحاد کرد و با مردم مناظره می نمود و می گویند پدر وی یهودی بوده و اسلام آورده و بعضی از یهودیان به برخی از مسلمین می گفتند ابن راوندی کتاب شما را ضایع می کند چنانکه پدرش کتاب یهودی را ضایع کرد…..
ابوالعباس طبری می گوید : ابن راوندی بر مذهبی ثابت نمی گشت و برای یهود کتابی در رد اسلام به نام ( البصیره ) در مقابل ” ۴۰۰ ” درهم نوشت پس از تالیف آن در مقام رد آن کتاب برآمد و ” ۱۰۰ ” درهم گرفت و از آن خود داری کرد.
بلخی در کتاب ” محاسن خراسان ” می گوید: ابن راوندی از متکلمین بوده و در زمان او کسی چون او در کلام مهارت نداشته و در بد و امر خوش سیرت و پاک عقیده و با حیا بوده پس از آن تغییری در روحیات وی پدید آمد ، به این معنی که علم او از عقلش بیشتر بود…..
تألیفات ابن راوندی عموماً در الحاد و زندقیه است از آن جمله نوشته های وی کتاب ( التاج ) می باشد که در آن اثبات قدم عالم می کند و تألیف دیگر وی( الزمرده ) می باشد که در آن بر پیامبران خدا اعتراض نموده و منکر رسالت می شود ؛ علت نام گذاری این کتاب به ” الزمرد ” این است که ؛ چون از خواص زمرد آن است که چون مار به او نظر کند چشم او آب می شود این کتاب نیز اگر مخالفی به او نظر کند بدن او ذوب می شود …..!!
ابو علی جبائی می گوید : سلطان وقت ابن راوندی و ابوعیسی وراق را طلب نمود ابوعیسی را زندانی کرد تا مرد ولی ابن راوندی فرار کرد و به بن لاوی یهودی پیوست و کتابی به نام ( الدامغ، در آن طعن و تمسخر بر قرآن و پیامبر است) نوشت و چند روزی نگذشت که مرد. می گویند مرگ او در سال ( ۲۵۰ ) و به قولی ( ۲۹۸) بوده -به روایت ابن خلکان (۳۴۵)- به روایت از کشف الظنون ( ۳۰۱ ) .
۸ – متنبی
متنبی احمد بن حسین جعفی کوفی آر شهر کوفه از پدر و مادر فقیر متولد گردید و پدر او در کوفه سقائی می کرد و بعد از مسافرت به شام در آنجا وفات کرد . وقتی متنبی به سن جوانی رسید در لغت و ادبیات دارای اطلاعاتی کافی گردیده بود و هر سؤالی از وی می کردند با اشعار عرب استدلال می نمود أما شعر او در درجه عالی بوده و خود مؤسس طریقه در شعر بوده ….. او مردی بلند همت بود ، او در ابتدای امر مدعی خلافت گشت در نتیجه او را دستگیر نمودند و محبوس گردید و پس از چندی به وسیله اشعاری آزاد شد ولی همواره حب ریاست در دماغ او جای گزین بود . وی در سال ۳۲۰ مدعی نبوت گردید و جمع کثیری از بنی کلب و دیگران ( در سماوه میان کوفه و شام) از او متابعت کردند تا این که امیر حمص وی را به زندان انداخت و یاران او متفرق گردیدند از آن پس از این کار توبه کرد و آزاد شد و نزد ” سیف الدوله ” ماندگار شد و هرگاه در مجلسی نامی از نبوت او بمیان می آمد منکر این امر می شد . و در سال ۳۵۰ وارد بلاد ایران شد و عضدالوله دیلمی را مدح نمود و پس از رجوع از ایران وی و فرزند و غلامش کشته شدند ، سبب قتل او را این گونه نقل می کنند که : هنگامی که نزد بعضدالوله دیلمی آمد ۲۰۰۰ دینار و سه اسب و لباس های فاخر به او عطا کرد آن گاه که از وی پرسیدند عطای عضدالوله دیلمی با سیف الدوله چگونه بود وی در جواب گفت : عطای سیف الدوله طبیعی و با تکلیف می باشد پس بهتر است از این جهت عضدالوله دیلمی دسته ای از بنی ضبه را برای کشتن او فرستاد….
متنبی نیز دروغ هائی داشته است که ابوالعلاء معری آن را در رساله الغفران یاد نموده و می گویند بر اهل بر اهل بادیه عباراتی به نام این که قرآن به او وحی شده است از آن جمله کلمات و جملات وی این است : ( والنجم السیار و اللیل و النهار ان الکافر لفی اخطار امض علی سننک واقف اثر من قبلک من المرسلین فإن الله قامع بک زیع من الحد فی دینه و ضل عن سبیله —– ، یعنی قسم به ستاره سیر کننده و شب و روز کافر در خطرهاست بر طریقه خود ثابت باش و پیروی گذشتگان از پیغمبران را به نام خداوند به تو شبهه ملحدان و گمراهان دین او را بر می دارد ) …..
متنبی شخصی نویسنده و یا مطلع به اسلوب نویسندگی نبوده در فصاحت و بلاغت و لغت عرب آگاهی زیادی داشته ولی از مسیلمه و أسود عنسی فصیح تر نبوده …..
۹- ابوالعلاء معری
ابوالعلاء در نعره در خانواده محترم متولد گردید پدر او از دانشمندان بزرگ آن منطقه بوده و جد او قضاوت معره را به عهده داشت….. . ابوالعلاء نزد پدر و علمای آن وقت به تعلیم ادبیات و فن لغت پرداخت تا آن که هیچ کس پا به پای وی نمی رسید در سال ۳۹۲ به نواحی شام هجرت کرد و از کتاب خانه طرابلس استفاده کرد و در لاذقیه اقامت گزید در آن جا که راهبی زندگی می کرد کتاب عهدین را نزد وی آموخت و از آن جا به بغداد رفت تا در آن جا فلسفه را بیاموزد .
و همواره امراء و دیگران به عقیده وی ظنین بوده و به او به نظر شک و تردید می نگریستند …..
أبوالعلاء معری کتابی که آن را ( الفصول والغایات ) نام نهاده بود ،به وسیله آن با قرآن معارضه نموده است و می گویند به او گفتند کتاب خوبی است ولی طراوت و زیبایی و فصاحت و بلاغت قرآن را ندارد ، وی در جواب گفت : پس از چهارصد سال دیگر با زبان های مردم در محراب ها صیقلی می شود پس از آن آنرا ببینید . بعضی از از جملات آن کتب 🙁 اقسم بخالق الخیل و الریح الهابه بلیل بین شرط و مطالع سهیل ان الکافر لطویل الویل و ان العمر لمکوف الذیل تعد مدارج السیل و طالع التوبه من قبیل تنج و ما اخالک بناج —،،،،، یعنی قسم به خلق کننده اسب ها و باد وزنده در شب ها نهرها و محل طلوع سهیل کافر دارای ابتلای دراز است و دامن عمر کوتاه است و چون سیل می رود و از پیش توبه کن نجات می یابی و گمان ندارم نجات یابی .
ابوالعلاء معری تألیفات زیادی داشته است از جمله ( کتاب الایک و الغصون که در صد مجلد بوده ، سقط الزند ، دیوان رسائل رساله الغفران و…) که همه این مؤلفات در جنگ های صلیبی از میان رفت .
۱۰ – مسیونر فرنگی:
بعد از گذشت هزار و سیصد سال از اعتراف تمام جوامع عربی به فصاحت و بلاغت قرآن ، یک مسیونر فرنگی در سال ۱۹۱۳ میلادی در کنار اهرام فراعنه مصر ، در یکی از همان رساله های باد آورده مبلغین مزدور مسیحی که از چاپخانه های انگلیس و آمریکا سر بیرون می آوردند ، یک مبلغ مسیحی انگلیسی تبار، ادعا کرده بود که جملات زیر را از حیث ایجاز بلاغی و رسانیدن معانی بر سوره ” حمد ” برتری
دارد !! { الحمدللرحمن * رب الاکوان * الملک الدیان * لک العباده و بک المستعان * اهدناالصراط الایمان } . چون آن ادعا به صدای ضعیف گرسنه مگسی می ماند که مدعی خلق کردن جهانی بس زیباتر و باشکوه تر از این جهان باعظمت و باشکوه باشد ! مجامع علمی مسخره کنان آن را پشت سر انداخته و مطمئن بودند که هرکسی کمی به زبان عربی آشنا و از علوم ادبی شمی کرده باشد می داند که حذف کلمه های { جلاله و رحمن و مستقیم و آیه – صراط الذین أنعمت علیهم غیر المغضوب علیهم والضالین } ایجازی است نه بلاغی بلکه به غایت مخرب و زیان بخش،زیرا عبارت های باقی مانده به هیچ وجه مانع تعالی بخش و پیام های روشنفگر آن کلمه ها و آیه حذف شده را نمی رسانند ،از طرف دیگر آن مبلغ و دستیار بعلت فقر فکری و احساس نیاز شدید به سجع های کاهنانه و ارائه یک اسلوب عوام فریبانه آن ترکیبات را هر یک به نحوی غلط از آب در آورده اند مثلا ( کون ) مصدر است و جمع بستن آن دستوری نیست و اضافہ کردن ( رب) پرورش دهنده به ( اکوان) که بیشتر شامل جمادات ثابت و لا یتغیر می باشد غلط است و ( الملک الدیان ) نیز در این جا ترکیبی است غلط چون دیان بمعنی قاضی و محاسب و قاهر به گونه شاهی و استبدادی است و نارسا است چون از یادآوری لحظات سرنوشت سازی که ( مالک یوم الدین ) القا می کند، ساکت است و ترکیب (لک العباده ) با توجه به پرستش بتها و ستارگان منحصر شمردن آن غلط است و پذیرای توجیهی نیست که برای الحمدالله ) بیان می گردد ، و ( مستعان ) به دلیل ( والله المستعان ) اسم مفعول است و مصدر بودنش نادر و نارسا و بخاطر رعایت سجع پر تکلف کاهنانه است و نشاندن ( الایمان) بجای ( مستقیم ) آخر آیه ششم و به جای تمام آیه هفتم، علاوه بر این که از اشاره به عمل و اخلاق – که صراط مربوط به آنها است- ساکت است همچنین از نشان دادن راه مستقیم پیامبران و پیروانشان و نشان دادن دو طرف انحرافی افراط و تفریط آن راه ساکت است …..—- به نقل از کتاب قرآن شناسی استاد احمدیان).
آن چه ذکر شد مجموع آن کسانی است که در مقام معارضه با قرآن برآمدند و یا نسبت معارضه به آن ها داده شده است کما این که قرآن به هیچ وجه قابل معارضه نیست هرچند جن و انس به یکدیگر کمک کنند.
در نتیجه ؛ به این وصف نمی توانیم گفت که درست از عهده این موضوع به طوری که شایسته است برآمده و حق آن را ادا کرده ام زیر این موضوع را راه باریک و پرپیچ و خمی است که برای طالب آن بس دشوار است .