بیدار شدن خرس روسی از خواب زمستانی
بیدار شدن خرس روسی از خواب زمستانی
صلاح الدین خدیو
صد سال از انقلاب اکتبر گذشت. رویدادی بغایت سرنوشت ساز که مسیر تاریخ را تغییر داد. اکتبر ۱۹۱۷ لحظه ای تاریخی و آغازی برای روندهای بسیاری بود. نه فقط برای روسیه بلکه دستکم برای نیمی از جهان. اریک هابزباوم با نگاهی موشکافانه دوره بندی های تاریخی را به جای سال و دهه و قرن بر مبنای رویدادهای مهم و نقطه عطف های تاثیرگذار دسته بندی می کند. بر اساس این دیدگاه قرن بیست از اکتبر ۱۹۱۷ آغاز و در دسامبر ۱۹۹۱ با فروپاشی شوروی به پایان می رسد. به باوری وی ۱۷ سال نخست قرن بیست جزء قرن نوزده بزرگ و ادامه عصر ویکتوریایی است. به همین سیاق ۹ سال آخر دهه نود نیز آغاز عصر جدید و طلیعه قرن بیست و یکم است.
ایمانوئل والرشتاین نیز که واحد تحلیلش ” نظام جهانی ” است، از دوره ۱۹۹۱-۱۹۱۷ به عنوان میان دوره کمونیستی تاریخ یاد می کند. شبحی که در این دوره جهان را در این دوره در بر گرفت، به کاریکاتوری غول آسا از شبحی تبدیل شد که اروپا را در فاصله سالهای ۱۹۱۷-۱۸۴۸ در بر گرفته بود. شبح اول مطابق بیانیه کمونیستی ۱۸۴۸ بر فراز اروپا قرار داشت و از آن عدالت و پیشرفت و خوشبینی به آینده می تراوید. از شبح دوم اما رکود و سرکوب و خیانت به امید تراوش می کرد.
شبح سومی هم حتما وجود دارد که بیشتر شبیه معنای اول و کمتر با شبح دوم قرین است. جهان امروز به مراتب خشن تر و پیش بینی ناپذیرتر از قرن گذشته و پویاییهای آن هم بیشتر است. پیشرفت های سریع فنی و انقلاب علمی جدید جهان را بیش از گذشته دست خوش تغییر نموده ولی بر مساله قدیمی و اصلی نابرابری و فرودستی و قطب بندی فائق نیامده است.
هرچه در جهان اتفاق می افتد، درون چارچوبی بنام نظام جهانی است که پایه های آن در قرن شانزده با برآمدن اقتصاد سرمایه داری و پیگیری سیاست مرکانتلیستی پدید آمد. اروپای غربی و آمریکای شمالی مرکز آن و بقیه مناطق به استثنای کشورهایی چون ژاپن و استرالیا، پیرامون و یا نیمه پیرامون آن محسوب می شوند. اتحاد شوروی به عنوان یک امپراطوری نیمه پیرامونی اصلی ترین دستور کار تجدید نظر در نظام جهانی بود. هم دو تز انقلاب دائمی و هم استقرار سوسیالیسم در یک کشور در حقیقت روایتهایی متفاوت از این دستور کار تجدید نظرطلبانه بودند. اما در نهایت این نظام جهانی بود که الزامات خود را بر گردن نخستین کشور سوسیالیستی جهان آویخت. سوسیالیسم، امپراطوری فروپاشیده تزاری را بازسازی و مرزهای آن را تا مرکز اروپا گسترش داد. عمده ترین کامیابی آن هم در اصل همین بود: ورود به منازعه ای ژئوپولتیک با غرب و کسب امتیازاتی مهم در این عرصه، اوج این کامیابی در پیمان هلسینکی – ۱۹۷۵ – نمود پیدا کرد و با آغاز دهه هشتاد روی ریل سرازیری افتاد.
بزرگ ترین نقطه ضعف آن اما پذیرفتن ژئوفرهنگ غالب نظام جهانی بود. قطعیت امر پیشرفت که بر پیش فرضهای بنیادین مدرنیته استوار است، اصلی ترین عامل تعین بخش ژئوفرهنگ غربی است. اصلاح تدریجی امور و پیشرفت مادی بازنمودهای عینی این باور هستند. اتحاد شوروی پس از فرونشستن تب انقلاب و از کف رفتن داعیه برتری اخلاقی بر نظم سرمایه داری، علم هماوردی با غرب در پیشرفت مادی را بر دوش گرفت. رشد مداوم و فزاینده اقتصاد جهانی در دهه های ۵۰ و ۶۰ تا حدی این امکان را به آن داد تا به عنوان الگوی توسعه و پیشرفت کشورهای پیرامونی و تازه استقلال یافته مطرح شود. در این دوره سوسیالیسم بیشتر مترادف پیشرفت و جهش از عقب ماندگی بود. این رویا با آغاز رکود اقتصادی در دهه هفتاد آشفته شد. آثار این رکود بیشتر گریبانگر بلوک شرق شد و در دهه هشتاد آن را از درون مضمحل کرد.
داعیه داری پیشرفت اقتصادی و خروج از مدار وابستگی و بحران تنها گرته برداری سوسیالیسم واقعا موجود از غرب نبود که اختیار تعیین دستور کارهای جهانی را در کف داشت. پشتیبانی از جنبشهای آزادیبخش ملی و ناسیونالیسم های ضد استعماری نیز نوعی کپی برداری بلشویکی از اصول ویلسونی بود. امری که رئوس کلی سیاست خارجی شوروی در دهه های پس از جنگ جهانی دوم را تشکیل می داد. ریشه این امر البته به سیاست لنینیستی گردش به شرق در سالهای آعازین دهه بیست باز می گشت. این سیاست که پس از ناامیدی از توفیق انقلاب در مرکز اروپا سر برآورد، ترجمان این ناامیدی بود که در مرکز نظام جهانی امکان انقلاب وجود ندارد و باید در جهان پیرامونی در پی متحد و هم پیمان گشت.
صد سال پس از انقلاب اکتبر و ربع قرن پس از فروپاشی شوروی، نظام بین المللی شاکله های اساسی خود را حفظ کرده است. با وجود برآمدن شرق آسیا، هنوز غرب مسیحی مرکز جهان و تعیین کننده دستور کارهای اساسی آن است و روسیه هم به صورت کامل در آن ادغام نشده است. خرس قطبی البته دوباره از خواب زمستانی برخواسته ولی بیشتر شمایل یک قدرت اروپایی قرن نوزدهمی را دارد تا روسیه شوروی که در قرن بیستم بود. چین و هند نیز بدون شک قدرتهای آتی هستند.
اگر ژاپن را بریتانیای آمریکا در شرق آسیا بنامیم، جهت گیریهای سیاسی و نظامی چین آینده در پیش بینی زوال یا تداوم نظم فعلی و چارچوبهای کلی آن مهم خواهد بود. همگرایی سیاسی محتاطانه چین و روسیه در کنار همکاری تنگاتنگ اقتصادی چین و آمریکا و چشم و هم چشمیهای سیاسیشان، نمونه ای از پیچیدگیها و تناقضهای جهان کنونی است. امنیت و هراس از آنارشی مساله همیشگی نظام جهانی است. با پذیرش این حقیقت در می یابیم که جهان جنگ سرد از جهان فعلی امن تر و پیش بینی پذیرتر بود.
تعدد مراکز قدرت در عهد جنگ سرد کمتر بود و رفتار دولتها قابل پیش بینی تر و بازیگران فروملی و فراملی هم به میزان امروز وجود نداشتند. فروپاشی شوروی خاتمه جهان دوقطبی بود، اما پیش بینی برآمدن جهانی چند قطبی در آینده نزدیک هم بدون خطا نخواهد بود. همان گونه که خوشبینانه بودن رویای جهان تک قطبی به رهبری آمریکا در دهه نود هم خیلی زود به اثبات رسید. ساموئل هانتینگتون سالها پیش جهان آتی را تک – چند قطبی نامید. یک اصطلاح مغشوش که آشفتگی موجود را به خوبی بازنمایی می کند. جهانی حد واسط نظم تک قطبی و چند قطبی. آشفتگی زبانی این اصطلاح ردی از آشفتگی عینی واقعا موجود را با خود دارد. افول قدرت آمریکا نه چنان است که به نظمی چند قطبی منجر و نه آن اندازه است که رهبری جهان را بر عهده گیرد.
هر چند هنوز رهبر مجموعه غرب و بازیگران سنتی و عمده نظام جهانی محسوب می شود. تنها روسیه به مناسبات قرن نوزده بازنگشته، تمام جهان در حال تغییر آرایش و صورت بندیهای جدید است. اما هرچه باشد هر تحولی درون نظام جهانی فعلی و بدون دستکاری چارچوب های اصلی آن خواهد بود.