تربیت، اخلاق و تزکیه

دین یابی یا دین دهی!

دین یابی یا دین دهی!

دکتر عبدالعظیم کریمی

دغدغه ی درونی و دل مشغولی دائمی همه ی دلسوختگان به دین و آموزه های دینی آن است که نسل جدید جامعه را به برکت تربیت دینی، نسلی مؤمن به ارزش ها و عامل به فضایل اخلاقی و احکام الهی بار آورند. همه ی ما بر اهمیت و ضرورت تربیت دینی واقف هستیم و بر این باوریم که اگر افراد جامعه «زندگی» خود را بر مدار «دین» و «خداباوری» معنا کنند، سلامت و سعادت جامعه در همه ی ابعاد سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی تضمین شده است.

جامعه ای که دینی می اندیشد و دینی رفتار می کند، جامعه ای خواهد بود که راستگویی و درستکاری، سعه صدر و بلندنگری، محبت و مهربانی، عشق و صمیمت، ایثار و گذشت، استقلال و آزادی، تولید و باروری، هنر و هنرورزی و صدها فضیلت بزرگ دیگر در آن موج می زند و انسان ها خوشبختی و پیشرفت واقعی خود و جامعه خویش را در لحظه لحظه زندگی حس می کنند. اما قبل از هر چیز و بیش از پرداختن به نقش تربیت دینی کودکان و نوجوانان در خانه و مدرسه، باید به این سؤال چالش انگیز پاسخ شفاف و معنی داری داده شود که چه رفتارهایی در قلمرو رتبیت دینی قرار نمی گیرد؟ به جای اینکه بگوییم چه رفتارهایی دینی است و چه نوع تربیتی را تربیت دینی می نامیم، باید به این سؤال پاسخ دهیم که اموری که به تربیت دینی مربوط نیست کدام است؟ آیا می توان مرز بین تربیت «دینی» و «دیگر ابعاد تربیت» را در زندگی روزمره متمایز کرد؟ و آیا اگر این مرزها را جدا کنیم، آنگاه ناخواسته به دامن رویکردهای سکولاریستی از دین نیفتاده ایم؟

به نظر می رسد هیچ گاه به توافق و تفاهم پایدار و روشنی در باب «تربیت دینی» دست نخواهیم یافت، مگر آنکه قبل از تفاهم در امور مربوط به تربیت دینی، در امور مربوط به «تربیت غیر دینی» به توافق مطمئن برسیم.

بنابراین قبل از هر چیز لازم است که با یک رویکرد سلبی، نظاره گر تربیت دینی باشیم. هرگاه بدانیم که چه اموری دینی نیستند، در آن صورت نگاهمان به امور دینی متفاوت خواهد بود. به تعبیر «کریشنامورتی» این مسأله همانند پاک کردن پنجره ای کثیف است که وقتی شروع به تمیز کردن آن می کنیم می توانیم از آن به بیرون بنگریم. لذا در وهله ی اول باید ببینیم آیا می توانیم آنچه را که تربیت دینی نیست فهمیده و ذهن خود را از آن پیراسته کنیم؟ به عبارت دیگر برای ترسیم و تصویر تربیت دینی به جای آرایش و تزیین و افزایش آن، باید به پیرایش و تهذیب و کاهش آن دست بزنیم. در آن صورت به این نتیجه دست خواهیم یافت که تربیت دینی در عین جامعیت و تمامیت آن در همه ی ابعاد زندگی یک امر درونی، اشراقی و شهودی است که بیش از آنکه از طریق افزودن و آموزش دادن به دست آید، از طریق زمینه سازی و مکاشفه حاصل می شود.

تربیت دینی به یک معنا یعنی، فراهم کردن فرصت های طبیعی و درون یاب تا شخص خود با تجربه ی خویش و با الام از فطرت خود بارقه ی تعالی بخش دین را کشف نماید. تربیت دینی با «تجربه ی دینی» ارتباطی جدایی ناپذیر دارد. تجربه ی دینی، امری شهودی است که اعتبار آن قائم به خود و مستقل از مفاهیم، تصورات، اعتقادات یا اعمال دیگری و دیگران است. این تجربه ی شهودی را نمی توان از طریق تلقین یا تحمیل به دست آورد. برخلاف آنچه که پاره ای از مربیان و مبلغان به آن دامن می زنند، ایمان دینی – به منزله ی تعلق خاطر مطلق – فعلی است برخاسته از کل شخصیت آدمی که در کانون معرفت قلبی و شهودی او روی می دهد و تمامی اجزاء آن را در بر می گیرد. ایمان، خصوصی ترین و درونی ترین کشف آدمی است که با توعی جذبه و شود عاطفی و شوق و ذوق لذت بخش درونی همراه است و با آنچه که تحت عنوان آموزش های دینی در مدارس در قالب نمره و تشویق و کارنامه صورت می گیرد متفاوت است.

«دین یابی» یک فرایند «درونی»، «فاعلی»، «شخصی» است، حال آنکه «دین دهی» یک امر «بیرونی» و «اقتباسی» است. تربیت دینی به معنای واقعی کلام هنگامی هویت می یابد که با «جوشش» و «عشق» همراه شود و «یافتن» جایگزین «بافتن» شود و خواستن «ارتجالی» و «کشف شهودی» جایگزین خواسته های کاذب و رفتارهای ظاهری و اقتباسی شود.

اعمال بیرونی که ریشه در ایمان و معرفت شهودی فرد ندارد اعمال دینی نیستند بلکه به واسطه یا نتیجه ی دین و اعمال دینی در درون خود انسان جای دارند. هرگاه اعمال انسان توأم با دین باشد در این صورت انسان می تواند در تمام اعمال خود دینی عمل کند. پس عامل دورنی اساس ریشه ی تربیت دینی و حس عرفانی و اشراقی می باشد.

بنابراین ایمان به معنای مواجهه شهودی آدمی با حقیقت مطلق یا مطلق حقیقت که در فرهنگ دینی، «خدا» نام دارد تلقی می شود. در این صورت دین و آداب و سنن دینی، زمینه و مقدمه ای برای ایمان است تا فرد دین یاب به مدد بینش شهودی به فطرت خود که همان فطرت دینی و الهی است بازگشت نماید. از این رو، منشأ تربیت دینی فرآیندی دگرانگیخته و بیرونی نبوده، بلکه خود انگیخته و فطری است.

مواجهه ی شهودی مستلزم «بینش شهودی» است. نمی توان صرفاً با آموزش و اطلاعات بیرونی به بینش نورانی دست یافت، هر چند این اطلاعات به منزله ی محرک های اولیه و درون داده های تحریک کننده می تواند زمینه این بینش را فراهم نماید. عقل و علم و فلسفه حداکثر آدمی را «خدادان» می کند، نه «خداخوان»! به قول «فروغی بسطامی»؛ «از خداخوان، تا خدادان، فرق­هاست». این نوع ایمان با این کشف شهودی – به گفته ی اقبال لاهوری- با «تجربه ی باطنی» پدید می آید، نه با تفسلف و تعلّم محض! این ایمان یافتنی است، نه ساختنی؛ یک جریان ارتجالی است، نه اکتسابی.

ایمان، نه تعلیمی است و نه القایی؛ نه لفظی است و نه پدیده ای که از خارج وجود آدمی به درون او راه یابد، بلکه چشمه ای است که از دورن فطرت آدمی­زاده می جوشد و کاریزی است که در بطن و متن هر انسانی کشف می شود و منبع زلال آن در عمیق ترین لایه های وجود آدمی به ودیعه نهاده شده است.

در این تفسیر از ایمان و تربیت دینی، آموزه های بیرونی داده و یافته های اکتسابی بی معناست. هر چه هست جوشش و کوشش درونی است و اکتشاف و شهود و تجربه.

به همین دلیل است که اقبال لاهوری با یک رهیافت درونی به دین می گوید:

چیست دین؟ برخاستن از روی خاک

تا زخود آگاه گردد جان پاک

از این رو، هر مؤمنی دین دارد هست ولی هر دین داری ممکن است مؤمن نباشد، لذا قرآن نیز میان اسلام (به مثابه دین) و ایمان (به مثابه جوهر دیانت) فرق نهاده است.

جنس معرفت در تجربه ی دینی از نوع معرفت یا بینش شهودی است. معرفت دینی حالتی از ذهن و اندیشه است که شخص در لحظه «بصیرت» در اندرون خویشتن می­یابد. بصیرت «باطنی» و شهود «اشراقی» عبارت است از جهش ناگهانی یک فکر یا نتیجه گیری منطقی از چیزی که مدت­ها در ضمیر ناآگاهمان نهفته است یا وضعیتی از ذهن است که از راه مشاهده یا آزمایش حاصل نشده باشد.

از این رو، معرفت شهودی بر مبنای «تجربه ی خصوصی» است نه بر بنیاد فرضیه یا حدس و گمان اولیه. درستی این معرفت نه بر مبنای روش های تجربی و آزمایشگاهی مرسوم؛ بلکه بر بنیاد «دل آگاهی» حاصل می­شود و به این طریق به ژرفای موضوع یا موضوع هایی می­رسیم که دیگران را از آن خبری نیست یا تکرار و نشان دادن راه رسیدن به آن برایمان میسر نیست.

بنابراین ایمان راستین را نمی توان به صورت «تحکمی» و «ساختگی» پدید آورد بلکه باید زمینه ای فراهم کرد که فرد بتواند آن را از «درون» «احساس» و نه اینکه از بیرون «اقتباس» کند. مربیان، معلمان و پدران و مادران نیز که در پی تربیت دینی کودکان هستند باید خود این احساس را از درون داشته باشند نه آنکه به شیوه ی بازیگران نمایش «نقش» بازی کنند.

به نظر می رسد پاره ای از افراد از توفیق «حس دینی» و داشتن ایمان درونی به خاطر همین آموزش ها و اجبارها و فشارهای مرئی و نامرئی محروم می شوند. آن ها علاوه بر این آفات ناخواسته، بیش از اندازه خود را درگیر و گرفتار پرداخته ها و دستاوردهای مادی زندگی، آرزوهای دور و دراز، حتی دانش های کاذب و کامیابی مضر کرده اند. در اثر این فشارها و گرفتاری های ناخواسته است که امنیت و آرامش درونی که خود زمینه ساز ظهور ایمان و بن مایه ی کشف و شهود و اشراق است از بین می رود. پس به عبارتی روشن تر، تربیت دینی به یک معنا فراهم آوردن امکان تجربه ی دینی از طریق کشف شهودی است.

همین جا و بلادرنگ باید یادآور شویم که اگر شیوه های «اکتشافی» را در تربیت دینی جایگزین شیوه های «اکتسابی» کنیم و فرآیند «دین یابی» را در بستر تجربه «باطنی» تبیین کنیم، از یک آفت بسیار آسیب زا در تربیت دینی که همانا «ریاکاری» و «تظاهر به دین» است کاسته ایم. متأسفانه در روش های جاری تعلیم و تربیت رسمی،، این آفت به شکل بسیار بارز و رایج و گسترده ای عوامل درون زای تربیت دینی را تهدید می کند.

به تعبیر یکی از هنرمندان فیلمساز سینما، مشکل تربیت دینی این نیست که ما دغدغه دین نداریم، بلکه ما دغدغه ی تظاهر به دین داریم و برای همین است که تعداد «متظاهران» به دین به مراتب بیش از «معتقدان» به دین است. به دنبال این دیدگاه است که تربیت دینی صرفاً در فربه سازی کالبدها و ظواهر و شعائر دینی خلاصه می شود و همین پرداختن به قالب و کالبد بدون توجه به جوهره و سیرت و باطن دین سبب شده است که در نسل کنونی انقلاب که بیش از دو دهه از آن می گذرد ما شاهد ناهنجاری های فزاینده ای از نظر هویت ملی _ مذهبی و اسلامی آن­ها باشیم.

به واقع چرا آموزش های دینی، به تربیت دینی نمی انجامد؟ چرا تبلیغات دینی به رفتارهای دینی نمی انجامد؟ چرا «درون شد»های دینی، به «برون شد»های دینی ختم نمی شود.

باید به این سوالات تکان دهنده پاسخ های قانع کننده داد.

افزون بر سوالات فوق، باید مرز افتراق میان «دین ورزی» و «دین پذیری» در قالب دین شکل گرا و دین تجربی از یک سو و دین درون زا و دین برون زا از طرف دیگر روشن شود. چرا که هر یک از این دو شکل و دو رویکرد به دین، روش های متفاوتی را در نحوه ی تربیت دینی می طلبد که با دیگری در تضاد خواهد بود.

انسان دین مدار، حقیقت جو و حنیف که بر خمیر مایه ی فطرت خویش تکیه کرده است. برای معنی کردن دین به درون خویش رجعت می کند. زیرا حس دینی و از آن فراتر فهم و درک دین در جوهره ی وجودی اش به ودیعه نهاده شده است و بر اساس آیه ی «نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی» «حس خداجویی» را در ذات خود و در ذات پدید ها می یابد.

در تربیت دینی، بنا نیست که صرفاً علم توحید و علم خداپرستی به افراد آموخته شود، بلکه افزون بر آن توحید و حس خداجویی در افراد به طور طبیعی و فطری کشف می شود. به این معنی که با فراهم ساختن زمینه ها و شرایط مناسب، انسان فرصت آن را می یابد تا به خویشتن خویش بازگردد و به جستجو و کشف معنای دین بپردازد.

انسان متدین در ارتباط میان درون خویش و طبیعت و روابط علت و معلولی اعتقاد به واجب الوجود را لحظه به لحظه در فطرت خویش زنده و پویا حس می کند.

به همین سبب است که باید خدای «فیلسوفان» و خدای «عارفان» را از هم جدا کرد و خدای «یونان» و خدای «قرآن»، مفهومی متمایز به خود می گیرد.

خدای یونان، خدایی است که پویش و جوشش؛ خدایی بدون تحرک؛ یک علت العلل مجرد و محرک بدون حرکت. دین در این دیدگاه یک  فرآورده ی بیرونی است که باید با روش های تحکمی و یا تشویقی و تنبیه و شرطی سازی آن را درونی کرد.

اما حس مذهبی، مبتنی بر ایمان درونی، سرشار از زایندگی، معنایابی و لذت پایان ناپذیر از زندگی است. بر این اساس است که باید بین دیانت و حس دینی تمایز قایل شد. زیرا تعریفی که انسان از دیانت می کند بیشتر مبتنی بر مشاهده ی آثار و علائم دین داری از دیانت دیگران است، حال آن که حس مذهبی اساساً بر تجربه و احساس درونی فرد از دیانت است. در این دیدگاه، تربیت دینی نه یک فرآورده بیرونی بلکه یک فرآیند درونی و خودزاست و منشأ آن فطرت است و نه محیطی و برون زا.

ما می توانیم حس دینی را در ابعاد متکثر رفتار و کردار خود از ساده ترین تا پیچیده ترین و از ارزشمندترین تا ناچیزترین اعمال خود و حتی مشاغل مختلف ببینیم. از جمله در مثالی که «اونامونو» آنجا که بیان می دارد می گوید:

فرض کنید کفش دوزی هست که از دوختن و فروختن کفش امرار معاش می کند و فقط به اندازه ای که مشتریانش را از دست ندهد در کارش مایه می گذارد و کفش دوز دیگری را در نظر بگیرید که سطح بینش بالاتری دارد. زیرا به کارش عشق می ورزد و به سائقه ی غرور یک کسب افتخار می کوشد که عنوان بهترین کفش دوز شهر مملکت را به دست آورد، حتی اگر این عنوان فقط مایه ی حیثیت و اعتبارش باشد و فروش و درآمدش را افزایش ندهد؛ ولی هنوز کمال اخلاقی و شرافت بیشتری در این پیشه می توان سراغ کرد. و این شأن کفش دوزی است که می خواهد برای همشهریانش یگانه و بی رقیب و جانشین ناپذیر باشد و چنان با علاقه برای آن ها پایپوش می دوزد که چون در می گذرد نه فقط از دست می رود بلکه از دست آنان می رود و شدیداً فقدانش را احساس می کنند و در دل می­گویند که او نبایست می مرد. این احساس ناشی از این حقیقت است که آن کفش دوز همیشه نگران آن بود که مشتریانش هیچگونه نارضایتی نداشته باشند. و اصلاً «در غم پاهایشان نباشند تا بتوانند فارغ بال به حقایق برتری بیاندیشند. او از عشقی که به خدای نهفته در دل آنان داشت برایشان کفش می دوخت و دین دارانه» می دوخت!

این مثال را از این جهت انتخاب کردیم که ممکن است عده ای تصور کنند در مشاغلی چون کفش دوزی (از نظر ارتباط با حس مذهبی) رفتار دینی سخت نایاب است و افزون بر آن پاسخی به سؤال مطرح شده در مقدمه ی این نوشتار باشد که چه رفتاری در قلمرو تربیت دینی است و چه رفتارهایی از این قلمرو خارج می شود و به خوبی مشاهده می شود که دین در همه ی اعمال و حالات انسان می تواند وجود داشته باشد.

اساساً عمل عبادی متضمن پرستش برخاسته از دل انسان است. آنچه که در دل ریشه گیرد، هیچ عقل و استدلالی نمی تواند در برابر آن قد علم کند. فهم دین به آمیزه ای از عشق و شور درونی همراه است و اگر غیر از این باشد جنس دیگری از فهم دین است که با جوهره ی عبودیت سنخیت ندارد. بنابراین، فرد دین دار و دین مدار در همه ی لحظات و در تمامی ابعاد وجود و انواع رفتار خود، دینی است و دینی عمل می کند.

فردریش ماخر ( ۱۸۳۴- ۱۷۶۸) در نوشته های پر نفوذ خود در قرن نوزدهم ادعا کرد که «تجربه ی دینی» تجربه ای عقلی و یا معرفتی نیست، بلکه «احساس اتکای مطلق و یکپارچه به مبدأ و یا قدرتی متمایز از جهان است». این تجربه «حسی و عاطفی» است، نه معرفتی.

در اینجا به نمونه هایی از این تجربه ی دینی که برخاسته از «جان آگاهی» و «دل آگاهی» است، به نقل از کتاب عقل و اعتقاد اشاره می کنیم تا نشان دهیم این احساس را نمی توان از بیرون و به واسطه ی روش های تشویق و تنبیه و یا از طریق آموزش های رسمی و کلاسیک به وجود آورد، بلکه باید این حس در درون فرد کشف شود:

الف: «من در نمازخانه ای می نشستم و در همان لحظه که از لذات دعا و مراقبه (Meditation) بهره مند می شدم، بناگاه در اندرونم گرمایی خوشایند و غریب احساس می کردم. تا مدت­های مدید حیران بودم که این گرما از کجا می آید تا به تجربه آموختم که از جانب خالق است نه مخلوق و از آن پس آن را دل انگیزتر و سرشار از حرارت یافتم».

ب: «در گذرگاه دشت لخت، در گودالی برف گرفته، در تاریکی روشنایی شفق، در زیر آسمان ابری، … من سرشار از شعفی بودم… در جنگل جوان جاودانه جاری است. در این کشتزارهای خداوندی، سلطنتی شایسته و مقدس جشنی جاودانه بر پای داشته اند… ایستاده بر زمین برهنه، سرم در نسیمی نرم فرو شد، به فضای نامتناهی برآمدم تمام وجودم از میانه برخاست. من دو چشم روشن شدن. من هیچم، من همه چیز را می بینم، جریان وجود کیهانی در من جاری است من پاره ای، جزئی از هستی ام.

حال، این سوال مطرح می شود که: آیا این حس و تجربه را می توان از طریق روش های مدرسه ای و ثمره ای و مکانیزم های تشویقی و تنبیهی ترویج نمود؟

از این رو می توان گفت: تربیت دینی یعنی تجربه متعالی از طریق بیداری و نیاز به دین و نه تحمیل آن و بنابراین فرق است بین «دینی کردن» و «دینی شدن». گویا این عبارت حکیمانه قابل تأمل است که:

«متدینان قدیم به خدایشان نیازمند بودند و متدینان جدید به موجودی نیازمندند که خدایشان باشد».

اگر قدری عمیق تر به این عبارت بیندیشیم و مفهوم و معنای نهفته در آن را با آنچه در اغلب روش های جاری تعلیم و تربیت دینی صورت می گیرد مقایسه کنیم، به دریافت تکان دهنده ای خواهیم رسید که برای دردمندان دین مدار بسیار خطرناک خواهد بود؛ که چگونه با دست خود _ اما ناخواسته و ناخودآگاه _ ضربه به ریشه های تربیت دینی و حس دینی کودکان وارد کرده اند! چگونه با تبلیغات صوری و اشباع افراطی، اشتها و «نیاز درونی به دین» را در میان نسل جوان و نوجوان کور می کنند! آنچه که خود در حال خلق شدن است و از درون در حال جوشیدن و بالیدن است، آن ها با آموزش های پی در پی و آزمون های هراس آور آن را به خاموشی می کشانند.

راه برون شد از این بن بست خود ساخته، تغییر روش در تبلیغات دینی و تربیت مذهبی است. «خدایابی» با نیاز درونی و عشق و شور وجودی همراه است. در این نوع از تربیت دینی و حس مذهبی، خدا در «متن زندگی» فرد حضور دارد؛ حضوری که سرشار از انرژی و سازندگی و زیبایی است.

انسان خداجو و خداپرست، خدا را صرفاً نه تنها به منزله ی خالق هستی که به عنوان آفریدگار و دادار و بخشایش گر می ستاید و می پرستد، بلکه افزون بر آن، خدایی را پرستیده است که ضامن جاودانگی بشر باشد. خدایی را می خواهد که در او امید به زندگی، معنی دهی به زیستن، و شوق و شور کمال خواهی را عنایت بخشد. به تعبیر «اونامونو»:

ما ننه به خداوند برای پی بردن به علت آفرینش (که این به جای خود لازم است) بلکه برای حس کردن و حفظ کردن غائیت و معنی بخشیدن به جهان نیازمندیم.

اگر بخواهیم فرآیند دین یابی را از طریق رهیافت های درونی و منابع شهودی و اکتشافی تبلیغ کنیم، باید در روش ها، نگرش ها و اهداف تربیت دینی تجدید نظر کنیم. باید نظام برنامه ریزی آموزشی در مدارس را تغییر دهیم. نظام گزینشی در به کارگیری معلمان را دگرگون کنیم و شیوه های تبلیغی و تربیتی در مدارس را از نو بازسازی کنیم؛ زیرا آن چه که تحت عنوان تربیت دینی انجام می دهیم، در اغلب موارد نتیجه ای معکوس به بار می آورد و دین گریزی را جایگزین دین پذیری می کند.

ما باید از آموزه های دینی و عرفانی برای کشف راهبردهای تربیت دینی بهره گیریم. از همان روشی که قرآن نشان داده و اولیاء دین تریوج کرده و عارفان دینی بر آن تکیه کرده اند، همان سبک و سیاقی که در فرهنگ عرفانی و در آموزه های مربوط به آن یافت می شود.

به عنوان نمونه در اینجا جلوه ای از این آموزه ها را در قالب عبارات زیبایی که از پیر هرات؛ خواجه عبدالله انصاری نقل است می آوریم که از نظر روش شناسی و رویکرد فطری و درونی به فرآیند دین یابی و ایمان درونی بسیار مهم است:

گویندگان از حق ترجمان با غیب اند به چهار زبان. زبان «عبارت» و زبان «بیان» و زبان «اشارت» و زبان «کشف».

عبارت «شریعت» راست و بیان «حکمت» راست و اشارت، «حقیقت» راست و کشف «محبت» راست، شریعت به «روایت» است و حکمت به هدایت است و حقیقت به «رعایت» است و محبت به «عنایت» است. شریعت را به دلایل «حاجت» و حکمت را به «مکاشفت» حاجت است و کشف را به «تفرید» حاجت است. هر چه به روایت است عنایت است و هر چه عنایت است آن بی نهایت است.

او در جایی دیگر بیانی دیگر از انواع آموزه های دینی را به نمایش می گذارد:

راسخان در علم ایشانند که انواع علوم ایشان را حاصل شده است:

علم شریعت، علم طریقت، علم حقیقت،

علم شریعت، آموختنی است

علم طریقت، معاملتی (عمل کردنی) است

علم حقیقت، یافتنی است

علم شریعت را گفت، فَاسْأَلُواْ أَهْلَ الذِّکْرِ ( نحل ۴۳)

علم طریقت را گفت،  وَابْتَغُواْ إِلَیهِ الْوَسِیلَهَ (مائده ۳۵)

علم حقیقت را گفت، وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً (کهف ۶۵)

آنچه که در عبارات فوق بیان گردید، حکایت از راهیابی به رهیافت های درونی تربیت دینی است. رهیافت هایی که نه از طریق روش های درسی و مشقی، بلکه با کشف و عنایت قلبی همراه با تفرّد و فرآیندهای باطنی همراه است.

هدف از طرح همه ی این نمونه های ذکر شده، پی بردن به دیدگاهی از تربیت دینی است که ناظر بر فرآیند «دین یابی» به جای «دین دهی» می باشد.

—————————————————–

منبع: از ناکجا به هر کجا تعلیم و تربیت به کجا می رود؟ / مؤلف: دکتر عبدالعظیم کریمی / انتشارات: مؤسسه فرهنگی منادی تربیت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا