حقیقت در نوشته های کاک احمد کدام است؟
حقیقت در نوشته های کاک احمد کدام است؟
(تحلیل نقدهای وارده بر یک مقاله بررسی دیدگاههای سیاسی «بنیانگزار مکتب قرآن» بر اساس مدل جستاری توماس اسپریگنز ).
نویسنده : محمد رامین فرزاد tabesh_1381@yahoo.com
« هر چیزی که خداوند به انسان عطا می کند یک نعمت است اما من از یک نعمت خدا بی نصیبم و آن ترس از انسان است » احمد مفتی زاده
اشاره: این نوشته در راستای تحلیل نقدهای وارده بر نوشته قبلی اینجانب تحت عنوان « بررسی دیدگاه های سیاسی بنیانگذار مکتب قرآن بر اساس مدل جستاری توماس اسپریگنز» نوشته شده است. که ابتدا در وبلاگ نقد و نظر و سپس در سایت اصلاح منتشر شد. از آنجا که وبلاگ نقد و نظر حذف شده مطلب فعلی را برای سایت اصلاح فرستادم اما متاسفانه این سایت از درج این نوشته بنا به دلایلی نامعلومی خود داری نمود به همین دلیل مطلب قبلی و فعلی را در اختیار سایت نوگرا قرار دادم. هدف ما در این نوشته تحلیل نقدهاست و نه جواب، چرا که همانطور که از نقدهای وارده در اکثر کامنتها و نظرات مشهود است دوستان به جای وارد کردن انتقادات مصداقی که از ذات متن نشات گرفته باشد وارد حاشیه شده و با کلی گویی و توهین دین خود را ادا کرده و وجدان خود را آسوده نمده اند. قبل از پرداختن به اصل مطلب ذکر مقدمه ای برای ورود به بحث الزامیست.
مقدمه: با بررسی تاریخ اندیشه بشری چه از نوع دینی و چه از نوع فلسفی در می یابیم که هدف غایی و نهایی هر مکتب فکری و هر دینی، دست یابی به حقیقت است. در واقع در مفصل بندی گفتمان تک تک آنها در میابیم که دال مرکزی گفتمان آنها حقیقتی است که سایر عناصر گفتمان را دور خود جمع کرده و در نهایت به آن دین یا مکتب موجدیت مجزا و منحصر به فرد داده است.
به عنوان مثال در ادیان ابراهیمی دال مرکزی تک تک این ادیان حقیقتی واحد به نام خداست. خدایی که خالق هستی است و همه چیز از فیض وجود او معنی میابد. و سایر مفاهیم تنها با وجود اعتقادبه خداست که معنی دارند و قابل دفاعند. به عنوان مثال نبوت و معاد تنها در سایه ی حقیقت خداوند معنی میابند و بدونه او قابل فهم نیستند به همین دلیل کسی که به خدا باور ندارد طبیعی است که نبوت نیز برای او معنی نیابد.
از نگاه بیشتر مکاتب فکری در بطن هر چیزی حقیقتی وجود دارد در واقع هر چیزی یک حقیقت ناب دارد. حال آن چیز ممکن است هستی باشد یا حکومت و یا یک متن، مهم کشف حقیقت نهفته در آن است.
به همین دلیل می توان با استفاده از نوع روشی که هر مکتب فکری در دست یابی به حقیقت دنبال میکند، آن مکتب را دسته بندی کرد. به عنوان مثال دوتن از بزرگان فلسفه یونان یعنی افلاطون و ارسطو، که بنیان گذار دو مکتب فلسفی ایده آلیسم و رئالیسم بودند هر کدام برای دست یابی به حقیقت از معرفت شناسی خاص خود استفاده می کردند.
اما در قرون جدید شاهد تغیرات اساسی در بعد هستی شناسی، معرفت شناسی و روش شناسی بشر در دستیابی به حقیقت هستیم.
ابتدا دکارت فلسفه ی عقل گرا را بنیان گذاشت که بعدها به فلسفه قاره ایی نام بردار شد. از نگاه پیروان این مکتب ما از لحاظ عقلی به جهان شک میکنیم و حقیقت ساخته می شود و این ما هستیم که به جهان حقیقت می بخشیم.
در مقابل فلسفه تجربه گرای لاک به میدان آمد که بعدا به فلسفه تحلیلی نام بردارشد. پیروان این جریان بر این باور بودند که حقیقت ساخته نمی شود بلکه کشف می شود. از نگاه آنها شناخت یعنی آگاهی بر ذات هستی و امور و آگاهی بر بودها. تجربه تنها راه دست یافتن به این شناخت و حقیت است.
در ادامه شاهد ظهور بزرگ مرد فلسفه غرب یعنی کانت هستیم که به تلفیق این دو سنت فلسفی دست زد. از نگاه کانت شناخت محصول تعامل انسانها با محیط است. ما همواره با مقولات ذهنی از پیش موجود به سراغ واقعیت های خام می رویم و در واقع در تعامل دنیای ذهن با دنیای محیط است که حقیت معنی می یابد.( نوذری، ۱۳۸۶، ۲۲-۱۰)
این تکثر گرایشها در قرن نوزده و با شدت بیشتری در قرن بیستم نیز ادامه می یابد. و شاهد ظهور معرفت شناسی های جدید در چگونگی دست یابی به حقیقت هستیم. نکته حائز اهمیت در تفکر جدید توجه به حقیقت های نهفته در جزئیات است به عنوان مثال پیگیری این مسئله که حقیقت نهفته در یک متن چیست؟ یا حقیقت نهفته در یک اثر هنری چیست؟ البته این به این معنی نیست که تفکر جدید به دنبال حقیقت کلان هستی بخش به زندگی نیست.
هدف ما از طرح این مقدمه آن بود تا اثبات کنیم راه های دستیابی به حقیقت متکثر است. حال ممکن است حقیقت نهفته در دنیا و هستی باشد یا حقیقت نهفته در یک متن. در این جا ما با سایر حقیقت ها کاری نداریم بلکه می خواهیم به بررسی چگونگی دست یافتن به حقیقت نهفته در یک متن بپردازیم در واقع سوال ما این است چگونه می توان حقیقت نهفته در یک متن یا نوشته را آنگونه که نویسنده مراد داشته دریافت؟ هدف از امر نیز رسیدن به تحلیل رفتار منتقدان متن قبلی است.
به عنوان مثال از زنده یاد کاک احمد یک سری نوار سخنرانی و کتب و جزوه به یادگار مانده است، حال ما به عنوان خواننده ی این آثار چگونه به حقیقت گفته های او دست می یابیم؟ در واقع چگونه بفهمیم که آن چیزی که ما از متن نوشته ها و سخنرانیهای او فهمیده ایم همان چیزی بود که کاک احمد منظور داشته است؟
براستی کسانی که حرفهای ایشان را تفسیر می کنند کدام یک به حقیقت واقعا نهفته در متن نوشته ها ایشان نزدیک تر است؟
برای اثبات اینکه این نوشته به دنبال هیچ توطئه ای نیست و قصد دامن زدن به اختلافات را ندارم ازاسلام که دین بر حق خدا است شاهد می آورم ، غیر از این است که در طول تاریخ اسلام شاهد به وجود آمدن مذاهب و فرقه های مختلف با برداشت خاص خود از قرآن وسنت پیامبر هستیم، به راستی کدام برداشت از قرآن که توسط مذاهب و فرقه های مختلف از قرآن می شود به حقیقت نهفته در قرآن نزدیکتر است؟
هدف ما در این نوشته پرداختن به حقیقت گفته های کاک احمد نیست بلکه پرداختن به چگونگی برداشت آن چیزی است که توسط طرفداران و حتی منتقدان ایشان حقیقت گفته های ایشان می نامند ، می باشد.
برای درک راحت تر موضوع با یک مثال شروع می کنم : اینجانب از صمیم قلب بسیاری از آموزه های دینی و انسانی کاک احمد را از قبول داشته و دارم و بر این باورم که ایشان یکی از بزرگترین شخصیتهای ملی_مذهبی تاریخ کردستان و اهل سنت می باشد. حال در چنین اوضاع و احوالی بعد از نوشتن مطلب قبلی در باب نظریات سیاسی کاک احمد به یکباره از سوی عده ای متهم به دشمنی با کاک احمد و متهم به تلاش برای تفرقه افکنی شدم. و جالب اینجاست که خود من و عده ای دیگر از دوستان بر این باوریم که گروه قبلی راه را در بسیاری از موارد اشتباه می روند و منظور واقعی آموزه های این بزرگ مرد را درنیافته اند. جالبتر اینکه مبنای گفته های هر دوی ما اکثرا متون باقی مانده از کاک احمد است.
براستی منشاء این اختلاف نظر در چیست؟
چرا باید در برداشت از یک متن واحد توسط دو نفر این همه تضاد باشد به طوری که یکی خود را پیرو راستین کاک احمد می داند و بر این باور است که او و دوستانش تنها کسانی هستند که به جان کلام ایشان پی برده ، و در مقابل دیگری به دلیل برداشتی که از همان متن کرده، از سوی دیگران مرتد و خائن لقب می گیرد و آماج بدترین الفاظ از سوی پیروان به اصطلاح راستین آن مرد بزرگ قرار می گیرد؟
ما در ادامه در نظر داریم دو بحث را مورد کنکاش قرار بدهیم، در قسمت اول با استفاده از روش « آمیختگی افق ها» ی گادامر(gadamer ) به چرایی این اختلاف برداشت ها از یک متن واحد جواب میدهیم. و در قسمت دوم برای تبیین چرایی نوع عکس العمل های وارده به نوشته ی قبلی اینجانب از نظریه ی « امر مناقشه بر انگیز» آلتوسر استفاده می کنیم.
الف – آمیختگی افق ها:
یکی از روش های عمده برای تحلیل یک متن هرمنوتیک است. هرمنوتیک از واژه یونانی هرموناین به معنی تفسیر یا تعبیر است. هرمس خدای انتقال معانی در یونان باستان بود. در واقع هرمنوتیک یک روش فهم وتفسیر یک متن است که رهیافتهای مختلفی از دل آن بیرون آمده اند. از نگاه هرمنوتیکیها ما در مواجه با یک متن با کلیتی روبه رو هستیم که متن تنها یک جزء آن است دو جزء دیگر این کلیت ۱_ مولف و ۲_ مفسر یا خواننده هستند.
حال بنا بر نوع تاکیدی که بر هر یک از اجزای این کلیت ، نوع فهم و برداشت از آن متن نیز متفاوت خواهد بود.
به عنوان مثال شلایر ماخر در تفسیر یک متن بر مقصود مولف تاکید می کند، و این روش را بیشتر در تفسیر متون مقدس استفاده می کند و دنبال فهم منظور مولف است.
رولان بارت مفسر محور است او بر این باور است که با نوشتن متن مولف رسالتش تمام می شود. و به تعبیر بارت بعد از نوشتن متن مولف می میرد و به همین دلیل او «مرگ مولف» را مطرح می کند.
اما رویکرد سوم گادامری است که ما را عقیده بر آن است که توان جوابگویی به چرایی اختلافات را دارد.
گادامر در جواب این سوال که چگونه می توانیم در زمینه و موقعیت خود چیزی را بفهمیم که در موقعیت و زمینه ی کاملا متفاوتی نوشته شده است. بحث آمیختگی افق ها را مطرح می کند (تریک، ۱۳۸۴: ۳۲۸). او می گوید مولف زمانی که یک متن را نوشته یک افق و جهان نگری خاص خود را داشته است که این جهان نگری محصول شرایط سیاسی_اجتماعی_فرهنگی و اقتصادی حاکم بر زندگی و شرایط تاریخی زمان مولف است. حال بعد از مدتی وقتی یک متن را از یک مولفی می خوانیم بنا بر شرایط حاکم بر زمانه ی خود افق جدیدی مطرح می شود. در واقع در اینجا خواننده یا مفسر مفاهیم و برداشتهای خود را در تفسیر وارد می کند. و جالب اینجاست که این صورت بندی زبانی به حدی ذهن مفسر و خواننده را اشغال کرده که او هرگز آن «ابژه آگاهی» را که در ذهنش خطور کرده در نمی یابد ( همان).
در واقع از نظر گادامر معنا چیزی است که هر شخص با خواندن آن را ایجاد می کند. او همچنین تاکید می کند که متن و خواننده همواره در موقعیتی تاریخی و اجتماعی با یکدیگر مواجه می شوند و موقعیت مند بودن این مواجه همیشه در تعامل بین خواننده و متن تاثیر می گذارد. به همین دلیل او بر این باور است که هر متنی همواره با پیش پنداشت یا پیش داوری قرائت می شود. به سخن دیگر متن هنگام قرائت شدن کیفیتی اصیل و دست نخورده ندارد، بلکه آگاهی خواننده – یا زمینه ی قرائت- در معنای استنباط شده از یک متن تاثیر گذار است، گادامر این پیشداوری را جزو شروط ضروری ادراک متن تلقی میکند. البته این مسئله به این معنی نیست که خواننده می تواند هر معنایی را بر متن تحمیل کند. چرا که اینجا ما با عینیتی به نام متن مواجه هستیم که با اندیشه های پیش پنداشته ی ما یک رابطه دیالکتیکی برقرار می کند تا متن فهمیده شود. لذا فهم متن همواره فرایندی است که طی آن عینیت متن با اندیشه های پیش پنداشته ی خواننده رویارو می شود ، در واقع در تعامل خواننده با متن معنا تولید می شود. گادامر این فرایند گفت و گو بین خواننده و متن را که منجر به تولید معنی می شود آمیختگی افق ها می نامد.
افق فهم خواننده با افق فهم متن مواجه می شود، به همین دلیل چون خواننده همواره تغییر می کند کشف معنی راستین یک متن یا اثر هنری هرگز پایان نمی یابد. این کشف در واقع فرایندی نامتناهی است (استوری، ۱۳۸۹: ۹۵_۸۵).
حال اگر با درک گادامری دوباره سراغ سوال برویم، خواهیم دید که اختلاف برداشتها امری طبیعی است. و تلاش برای متهم کردن دیگران به نفهمی و خیانت امری سطحی و غیر منطقی است. البته این مسئله سابقه تاریخی دارد و مختص جامعه ما به تنهایی نیست، قرنها پیش « توماس پین » با شعار « ذهن من کلیسای من است» به جنگ کسانی رفته که انتظار داشتند مردم تنها برداشت آنها را از دین و کتاب مقدس بپذیرند. به هر صورت برداشت های مختلفی از اندیشه های کاک احمد وجود دارد و دلیل قانع کننده بر وجود این این اختلافات، وجود جریانهای مختلفی است که خود را وارث راستین مکتب قرآن می دانند، که شاخصترین آنها طیف سعدی قریشی و طیف حسن امینی می باشد، به هر صورت وجود این اختلافات ناشی از ذات جریان مکتب قرآن و اندیشه های کاک احمد نیست بلکه ناشی از افق فهم های مختلف در فهم متون وآثار به جای مانده از ایشان است، وهیچ دلیل قانع کننده ای برای برتری فهم هیچ یک بر دیگری وجود ندارد، و همانطور که گادامر می گوید این اختلاف برداشتها امر طبیعی و غیر قابل انکار است. چنانکه اینجانب بسیاری از افرادی که طیف سعدی قریشی هستند را می شناسم که به معنی واقعی کلمه به فهم اندیشه های کاک احمد دست یافته اند و به آموزه های او در زندگی عمل می کنند و در مقابل در طیف حسن امینی کم نیستند افراد عالم و دانا که افق فهم آنها با افق فهم کاک احمد نزدیک است. حال اگر کسی اهل منطق و استدلال باشد لازم نیست تا هر وقت دیدگاه مخالف او در مورد یک متن صادر شد، فرد مورد نظر را با قبیحانه ترین الفاظ مورد هجوم قرار دهد. براستی اگر بنده به قول بعضی از دوستان به خاطر برداشت غلط از اندیشه کاک احمد خائنم! تکلیف دوستان شما که در حول برداشت خود از اندیشه کاک احمد جریان جدیدی به وجود آورده اند چیست؟ براستی چه کسی به شما اجازه فهم معنی متون باقی مانده از کاک احمد را می دهد و ما را از این فهم محروم می کند؟
البته باز تاکید می کنم در انتقادهای وارده به مطلب قبلی هیچ یک از منتقدین در نقد مطلب به مصداقهای واقعی که در ذات متن باشد اشاره نکرده اند تا با کمال میل به انتقاد آنها جواب بدهم. انتقاد کلی آنها خائن دانستن و تفرقه افکن و دشمن مکتب و طرفدار فلان جریان خاص بودن بوده، که نیازی به جواب ندارد. چون به فرض خائن بودن باز این وظیفه بر عهده ی دوستان بود که با نقد سازنده و دوستانه بنده را هدایت کنند و برای یکبار هم که شده روش کاک احمد را در زندگی به اجرا بگذارند. براستی اگر کاک احمد در مقابل مخالفان به مانند شما برخورد میکرد هرگز کاک احمد می شد؟!
ب- امر مناقشه برانگیز:
اما در ادامه بر آنیم تا به تبیین نوع رفتار برخی از منتقدین مطلب قبلی بپردازیم. در اینجا به کسانی که مطلب را تایید کرده و حداقل نقدی دوستانه داشته اند کاری ندارم بلکه طرف سخن من آنهایی بودند که به جای برخورد منطقی و قابل انتظاری که از آنها انتظار داشتیم دست به فرافکنی زده و به اصطلاح صورت مسئله را پاک کرده و بحث را به انحراف کشاندند. مخصوصا روابط عمومی سایت شمس که بدعت جالبی گذاشته و به جای به چالش کشیدن نقصهای متن به سراغ دست اندرکاران سایت اصلاح رفته و به خاطر انتشار متن آنها را با ادبیات خاصی مورد لطف و عنایت خود قرار داده است.
آنچه در ادامه می آید ربطی به اندیشه ها و آثار کاک احمد ندارد بلکه تنها پرداختن به کنش، کنشگرانی است که خود را پیرو راستین ایشان می دانند.
اما برگردیم به سوال قبلی به راستی چرا این واکنشها از طرف بعضی از دوستان سر می زند و به جای گفتگو اغلب دیگران را تخطئه می کنند؟ در اینجا بر آنیم تا با پرداختن به دیدگاه آلتوسر در باب « امر مناقشه بر انگیز» دریچه ای برای فهم این واکنش بگشاییم.
به اعتقاد آلتوسر گفتمان ایدئولوژیک نظام بسته ای است به همین دلیل صرفا آن مسائلی را برای خود مطرح می سازد که قادر به حل کردنشان باشد. به منظور مصون ماندن در این محدوده خودخواسته، گفتمان ایدئولوژیک در خصوص مسائلی که ممکن است آن را از این محدوده خارج کنند سکوت پیشه می سازند. بیان این قائده آلتوسر را به « امر مناقشه پذیر » رهنمون می کند. امر مناقشه پذیر به آن ساختار نظری اطلاق می شود که مجموعه ی گفتمانهای متضاد و متنازع را هم در برمیگیرد و هم تولید می کند. به بیان دیگر امر مناقشه پذیر متن را به پاسخ گفتن به پرسشهایی که خود متن مطرح ساخته سوق می دهد، لیکن در عین حال باعث تولید پاسخ های معیوب به همان پرسشی است که می کوشد حذفش کند. حال در اینجا نوع پاسخها به امر مناقشه بر انگیز از طرف، طرف داران یک مرام فکری یا ایدئولوژی بستگی به میزان بسته یا باز بودن ایدئولوژی و یا میزان دانش و قدرت تحمل پیروان آن ایدئولوژی و مرام فکری دارد.( استوری، ۱۳۸۹: ۸۰_-۸۲). به عنوان مثال کسی که مرشد یک طریقت است به دلیل اینکه تمام حقیقت را صرفا از دریچه ایدئولوژی آن طریقت نگاه می کند هرگز قادر نیست در مقابل امر مناقشه بر انگیزی که ایدئولوژی و باور او را با سوالهای ناخواسته مواجه میکند برخورد منطقی نشان بدهد و حتی حاضر نیست در چنین موقعیتی قرار بگیرد، چون به هیچ وجه حاضر نیست باورهای ذهنی خود را با تردید مواجه کند.
هابر ماس در نقد نظامهای بسته فکری و سیاسی بر این باور است که تنها در وجود یک عقلانیت ارتباطی است که می توان از تبعات نظامهای دیکتاتور و توتالیتر فکری در امان ماند. هابر ماس بر این باور است ویژگی بارز عقلانیت ارتباطی گفتگو و تبادل نظرافراد و جریانهای مختلف است. در سایه ی جامعه مدنی در این جوامع ملاک برتری یک حرف و سخن، زور و شمشیر و قدرت مالی نیست بلکه استدلال برتر و منطقی تر است (هولاب، ۱۳۸۸، ۱۲-۷).
البته انتظار چنین جامعه ای در جهان سوم که « فرانتس فانون » به درستی آنها را « دوزخیان روی زمین » می داند کاری بیهوده و عبث است. اما حداقل انتظاری که می رود پرهیز از واکنشهای غیر منطقی و قضاوتهای ارزشی در مقابل مخالفان است. اما براستی چرا اینگونه نیست و همواره کسانی را که مثل ما نمی اندیشند قابل تحمل نمی دانیم وبه قول « اروین گافمن » سعی می کنیم تا با دادن لقبهایی که در جامعه مورد نکوهش اند، داغ ننگی بر پیشانی مخالفانمان بزنیم تا به خیال خود دیگر در جامعه توان سر بلند کردن نداشته باشند. به عنوان مثال برخی از دوستان در مطلب قبلی نویسنده را با کلمه « جاش » خطاب کرده اند تا هم دست به فرافکنی بزنند و هم با زدن « داغ ننگ » بر پیشانی نویسنده این هشدار را به سایر کردها بدهند که کرد بودن مساوی با مثل ما فکر کردن است، و هر که مثل ما فکر نمیکند خائن و جاش است.
در واقع می توان چنین نتیجه گرفت که برخورد برخی از دوستان ناشی از عدم توان برخورد سنجیده آنها با امر مناقشه برانگیز است چرا که این مسئله با باورها و اعتقادات آنان در تعارض است.
باز تاکید می کنم که هدف ما نه توهین بود و نه قصد تفرقه افکنی، و اگر به فرض از سر سهل انگاری و عدم درک درست افق فهم ودید کاک احمد قصوری صورت گرفته اجازه بدهید از آن بزرگوار عذر خواهی کنم نه از کسانی که تنها خود را میراث خوار فکری او میدانند.
اما در پایان به برادرانی که به بهانه ی فضای بسته سیاسی در ایران هر نقدی را از نگاه توطئه ی دشمن بررسی می کنند، یادآور می شوم که هر اندیشه و جریان فکری که راه طرح سوالات و نقدها را ببند، دیر یا زود پوسیده می شود. نمونه های تاریخی آن فراوانند از قدرتمند ترین آنها که نظام شبه مارکسیستی شوری بود گرفته تا نظام آپارتاید در آفریقای جنوبی.
و اما از اینکه با مطلب قبلی و این مطلب در منطقه ی ممنوعه ی فکری بعضی از دوستان قدم گذاشتم عذر خواهی میکنم براستی که این خانه از پای بست مشکل دارد، چرا که همه انتظار دارند که مثل آنها فکر کنی، چه در سطح کلانش که حکومت باشد و چه در سطوح خرد که ما باشیم.
منابع:
۱-استوری، جان( ۱۳۸۹).مطالعات فرهنگی در باره ی فرهنگ عامه، ترجمه حسین پاینده، تهران، انتشارات آگاه
۲_برتنس، هانس(۱۳۸۷). مبانی نظریه ی ادبی، ترجمه محمد رضا ابوالقاسمی، تهران، نشر ماهی
۳- تریک، راجر ( ۱۳۸۴) . فهم علم اجتماعی، ترجمه شهلا مسمی پرست، تهران، نشر نی
۴_ نوذری، حسینعلی (۱۳۸۶). رورتی و مقایسه فلسفه تحلیلی و قاره ایی، فصلنامه تخصصی علوم سیاسی دانشگاه آزاد کرج، شماره ۶
۵_هولاب ، رابرت(۱۳۸۸).یورگن هابرماس، نفد در حوزه عمومی، ترجمه حسین بشیریه؛ تهران، نشر نی
ما جدل را برای جدل می خواهیم نه برای حقیقت و قبول کردن حقیقت ، معمولا در شرق منوال براین است که شخص قبل از این که به بحث بپردازد تصمیم خود را گرفته است نسبت به آن که بدان باور دارد و حاضر نیست در هیچ شرایطی از داشته های خود قدم به عقب بردارد و لئ این که دلایل مطروحه از روز روشن هم برای او روشن تر باشد چرا؟ چون که او به مرحله ای از آزاد اندیشی نرسیده است که بتواند آرا را با هم مقایسه کند و بسنجد سپس تصمیم درست و صحیح را اتخاذ کند به این خاطر که او به این مرحله از خود باوری نرسیده است و در همان اوایل به او گوشزد شده است که مبادا اسیر گرگان شوید ، و گرگ هم کسی است که به مانند او فکر نمی کند، اگر این معضل وجود نداشت سخنان کاک احمد مفتی زاده و آثار نوشتاری او بزرگترین برهان است بر نفی چنین ادعاهای که تمام تلاش ان مرحوم برای زدودن یک چنین چهره ای از دین بود.
برادر بزرگوار کاک محمد عزیز! در طول ۱۰ سال گذشته طرفداران مکتب قرآن همواره به جای پاسخ به مخالفان آنها را ارجاع به منزل کاک احمد میدهند جدا از اینکه آیا در منزل کاک احمد جواب مناسبی برای دیگران وجود دارد یا خیر. این کار ( ارجاع به منزل کاک احمد) کار جالب و پسندیده ای نیست زیرا اولاً ثابت میکند که افراد این گروه که در فضای مجازی مطالعه می کنند در حزب خود دگم شده و قادر به دفاع از اندیشه های خود نیستند و ثانیاً افراد و گروههای دینی در ایران فراوانند آیا تا به حال دیده ای که در فضای مجازی مخالفان خود را به منزل مثلاً آقای پیرانی و یا مولوی عبدالحمید و یا آقای قریشی و یا … حوالت دهند؟ فرض کنید من اهل بیرجندم و به برخی از نظرات شما نقد وارد می کنم طبق کدام منطق باید سوار خودرو و یا هواپیما شده و به سنندج بیایم؟ آیا شما اگر این نظر من را قبول نداشته باشی باید جهت پاسخ خود به بیرجند بیایی؟
دوست عزیز…شخص پرستی کدام است؟؟؟
بهتر آن است که تشریف ببرید و با بزرگان مکتب قرآن همنشینی کنی تا از افکارشان مطلع شوی
اعظکم بواحده:مرد خدا باشید و شخص پرستی نکنید در جای که خلفای راشدین و تابعین و ..امام بخاری و ابن تیمیه و…صدها بلکه هزارن عالم از سلف وجود دارد آوردن اسم احمد مفتی زاده برای متدین ساختن مردم چیزی جز شخص پرستی و انحراف از دین پیامبر نیست.شیعه از صراط مستقیم و راه مومنان فاصله گرفت چون گفتند ما علی را دوست داریم در حالی که دورترین مردم به مکتب علی هستند امیدوارم شما اینگونه نباشید.و به همان سرنوشت گرفتار نشوید و اگر کسی مانند احمد مفتی زاده را دنبال نمی کردی به جای سخنی که در اول سایت از او آورده ای،حدیثی از پیامبر نقل می کردی.
دوست عزیز من این مطلب را خطاب به عضو شورای مکتب قرآن-طیف سعدی قریشی نوشتهام، خواه پند گیر خواه ملال!
با سلام کاکه دانا براستی صادقانه برای رضای الله نوشتی؟ آیا نقد و بررسی و بازی با کلمات و نسبتهایی که برای هر کدام از تو جواب میخواهند دین اسلام را نجات میدهد یا وارد اجتماع شدن و دست جوانان جامعه را گرفتن و آزادانه و پشت تریبون مساجد کلام الهی را رساندن؟ ترا بخدا صادقانه برای یاری رساندن دین چه کار و فعالیتی داشته اییم
مرد حسابی خودت دوباره مطلبتو بخون ببین می فهمی چی داری میگی!!!!فکر کردی با سر هم کردن آیات قرآن دیگه رسالت بشریتی که بر عهده ی توی دانا وجود دارد برداشته میشه؟؟؟؟؟ بچه جان به جای کپی کردن قرآن سعی کن شرایط زمانه و فرزند زمانه ی خویش باشی
با سلام کاک دانا
به نظر من نظرات شما قاتی پاتی شده از حق و ناحق
که من فعلا فرصت پاسخگویی ندارم و لازم نمی بینم ظاهرا شمام دز استفاده از خشونت در گفتارتان دست بعضی ها را از پشت بستید .
من شخصا در ملاحظه چنین نظرات افراطی متاسفم .
ضمنا حساب و دیدگاه مکتب قرآن و مکتب قرآن کردستان و جماعت دعوت و اصلاح از هم جداست ، اگر چه به نظر بنده هر سه متشکل از انسانهای مومن و دلسوز می باشد .
به نظرم بهتره مدیریت نوگرا اینگونه نظرات افراطی را در سایت نمایش ندهد
موفق باشید
نقدی بر سخنان پدرسالارانهی یک به اصطلاح مکتبی که متأسفانه سایت اصلاح آنرا منتشر نکرد:
**
***
****
خدایا اینان چه مسیحا نفسی دارند؟ چقدر مهرباناند! چقدر دلسوز بشریتاند، چقدر به نسخهی اول شبیهاند! چقدر صفای روحی دارند؟ چقدر وسعت نظر و شرح صدر دارند! “مکتب قرآن کردستان” و “دعوت و اصلاح” دو حزب دولتی ولایتمدار جاشاند! اینان از نسخهی اول! الگو میگیرند و اینان وصل به عالم لاهوتند، شب نیست خواب نبینند! تعبیر خواب خوب بلدند، روانشناسی میدانند!
اما اجازه دهید از این تعریفها- که خوشایند ذاتی بشر است- بگذریم و سخنی دوستانه و چند سؤال پیشافتاده را با دوست عزیزی که ظاهرا در سنندج ساکن است و مرجع و ملجأ خیل مشتاقان است بگویم:
مینویسد: “کاکه احمد ایمان را در مقابل کفر می آورد نه اسلام را (در یک بحث علمی _هر چند خرما به بصره بردن است _کلمات مصادیق خاص خود را دارند و باید تعریف شونددر غیر این صورت باید رعایت امانت را نمود)و در ادامه ملاک ارزش عمل انسان را میزان تطبیق آن عمل با ایمان فرد به آن عمل (گفتار -کردار و نیت )می داند.آنطور که در قرآن ایمان و عمل صالح با هم آمده است و ملاک ارزشی هر کس میزان تطبیق عملش با ایمانش است به آنچه ایمان دارد.پس بنا بر این فهم کاکه احمد در صورت ایمان به مطلبتان خوشا به حالتان ،جدای از درست یا غلط بودن مطلبتان.”.
بنده هم میگویم ایمان مصادیق خود را دارد و مفاد خود را، کاک احمد این نظر را از کجا آورده است؟ اصولاً اگر نظری و با عمل هماهنگی داشته باشد چه کسی آنر ایمان گفته است؟ پس با آیات فراوان قرآن چه میکنید که مبیّن این مجملند که یهود و نصارا جزو آیین و مله ابراهیم نیستند، بلکه مشرکاند و باید از نبی امی پیروی کنند؟
– فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ
فطرت یکی است پس دین هم در طول تاریخ یکی است که در صورت نسخ شریعتی قدیمی تحریفشده باید اهل دین تابع نسخهی جدید و شریعت جدید باشند اولی از حیز انتفاع میافتد.
وَقَالُوا کُونُوا هُودًا أَوْ نَصَارَى تَهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّهَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (۱۳۵) قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْنَا وَمَا أُنْزِلَ إِلَى إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَمَا أُوتِیَ مُوسَى وَعِیسَى وَمَا أُوتِیَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لَا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (۱۳۶) فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا هُمْ فِی شِقَاقٍ فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللَّهُ وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (آل عمران)
-الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِی التَّوْرَاهِ وَالْإِنْجِیلِ یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَیُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّبَاتِ وَیُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبَائِثَ وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهِمْ فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ أُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (۱۵۷) قُلْ یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعًا الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ یُحْیِی وَیُمِیتُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ الَّذِی یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَکَلِمَاتِهِ وَاتَّبِعُوهُ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ (۱۵۸) وَمِنْ قَوْمِ مُوسَى أُمَّهٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ یَعْدِلُونَ (اعراف:۱۵۹-۱۵۷)
– إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ وَمَنْ یَکْفُرْ بِآیَاتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسَابِ (۱۹) فَإِنْ حَاجُّوکَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلَّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ وَقُلْ لِلَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ وَالْأُمِّیِّینَ أَأَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَیْکَ الْبَلَاغُ وَاللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ (۲۰) إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ وَیَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ وَیَقْتُلُونَ الَّذِینَ یَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ (۲۱) أُولَئِکَ الَّذِینَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَهِ وَمَا لَهُمْ مِنْ نَاصِرِینَ (آل عمران: ۱۹-۲۲)
– وَإِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِیقًا یَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْکِتَابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْکِتَابِ وَمَا هُوَ مِنَ الْکِتَابِ وَیَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَمَا هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَیَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَهُمْ یَعْلَمُونَ (۷۸) مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ الْکِتَابَ وَالْحُکْمَ وَالنُّبُوَّهَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِبَادًا لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلَکِنْ کُونُوا رَبَّانِیِّینَ بِمَا کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتَابَ وَبِمَا کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ (۷۹) وَلَا یَأْمُرَکُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلَائِکَهَ وَالنَّبِیِّینَ أَرْبَابًا أَیَأْمُرُکُمْ بِالْکُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (۸۰) وَإِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثَاقَ النَّبِیِّینَ لَمَا آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتَابٍ وَحِکْمَهٍ ثُمَّ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنْصُرُنَّهُ قَالَ أَأَقْرَرْتُمْ وَأَخَذْتُمْ عَلَى ذَلِکُمْ إِصْرِی قَالُوا أَقْرَرْنَا قَالَ فَاشْهَدُوا وَأَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ (۸۱) فَمَنْ تَوَلَّى بَعْدَ ذَلِکَ فَأُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ (۸۲) أَفَغَیْرَ دِینِ اللَّهِ یَبْغُونَ وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعًا وَکَرْهًا وَإِلَیْهِ یُرْجَعُونَ (۸۳) قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ عَلَیْنَا وَمَا أُنْزِلَ عَلَى إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَمَا أُوتِیَ مُوسَى وَعِیسَى وَالنَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لَا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (۸۴) وَمَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلَامِ دِینًا فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الْآخِرَهِ مِنَ الْخَاسِرِینَ (۸۵) کَیْفَ یَهْدِی اللَّهُ قَوْمًا کَفَرُوا بَعْدَ إِیمَانِهِمْ وَشَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَجَاءَهُمُ الْبَیِّنَاتُ وَاللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (۸۶) أُولَئِکَ جَزَاؤُهُمْ أَنَّ عَلَیْهِمْ لَعْنَهَ اللَّهِ وَالْمَلَائِکَهِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ (۸۷) خَالِدِینَ فِیهَا لَا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَلَا هُمْ یُنْظَرُونَ (۸۸) إِلَّا الَّذِینَ تَابُوا مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ وَأَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۸۹) إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بَعْدَ إِیمَانِهِمْ ثُمَّ ازْدَادُوا کُفْرًا لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَأُولَئِکَ هُمُ الضَّالُّونَ (۹۰) إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَمَاتُوا وَهُمْ کُفَّارٌ فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْءُ الْأَرْضِ ذَهَبًا وَلَوِ افْتَدَى بِهِ أُولَئِکَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ وَمَا لَهُمْ مِنْ نَاصِرِینَ (آل عمران: ۷۸-۹۲)
-شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحًا وَالَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ وَمَا وَصَّیْنَا بِهِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَى وَعِیسَى أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ کَبُرَ عَلَى الْمُشْرِکِینَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَیْهِ اللَّهُ یَجْتَبِی إِلَیْهِ مَنْ یَشَاءُ وَیَهْدِی إِلَیْهِ مَنْ یُنِیبُ (۱۳) وَمَا تَفَرَّقُوا إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ وَلَوْلَا کَلِمَهٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ وَإِنَّ الَّذِینَ أُورِثُوا الْکِتَابَ مِنْ بَعْدِهِمْ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ مُرِیبٍ (۱۴) فَلِذَلِکَ فَادْعُ وَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ وَقُلْ آمَنْتُ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنْ کِتَابٍ وَأُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَیْنَکُمُ اللَّهُ رَبُّنَا وَرَبُّکُمْ لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَکُمْ أَعْمَالُکُمْ لَا حُجَّهَ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمُ اللَّهُ یَجْمَعُ بَیْنَنَا وَإِلَیْهِ الْمَصِیرُ (شوری ۱۳-۱۵)
– مفاد ایمان قرآنی:
آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ۱- آمَنَ بِاللَّهِ ۲-وَمَلَائِکَتِهِ ۳-وَکُتُبِهِ ۴-وَرُسُلِهِ لَا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَقَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا غُفْرَانَکَ رَبَّنَا وَإِلَیْکَ الْمَصِیرُ (۲۸۵ بقره)
من نمیدانم کاکه احمد چگونه اینگونه فتوا داده است؟ و نمیدانم شما با چه پشتوانهای نظر ایشان را که خلاف دهها آیهی قرآنی است پذیرفتهاید؟
نوشته اید:” ۲- افراد منتقد یا مثل بنده ضعیف الحالند و یا دشمن من و تو ما هستند.طبق توصیه کاکه احمد هر نوع بحث اختلافی که اختلاف جهات و تفرق ایجاد کند حرام است مگر در سطح رهبران آنهم خصوصی جهت رسیدن به تفاهمو اتحاد مردم .”
نقد و انتقاد یک سنت اسلامی است که قرآن، آنرا امر به معروف و نهی از منکر مینامد و سنتی است که پیامبر عظیم الشأن اصحاب خود را بر اساس آن پرورده نموده است. کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّهٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ (آل عمران:۱۱۰)
-وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَیُقِیمُونَ الصَّلَاهَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاهَ وَیُطِیعُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولَئِکَ سَیَرْحَمُهُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (توبه:۷۱)
اصلا شرط ولایت و دوستی مؤمنان با همدیگر امر به معروف و نهی از منکر یا همان نقد است. اگر سنت را هم قبول داشتید نمونههای فراوانی از سنت صحیح را برایتان مثال میآوردم.
نوشتهاید:” ۴- می دانیم هیچ علمی مطلق نیست جز علم خداو ثانیا از آن قلیل علم تمام ابنای بشر، به فرض درست بودن هر قانون علمی ،همه قوانین که کشف نشده است !آنهم در حوضه جامعه شناسی و سیاست .پس شاید لازم باشد برای یک موضوع قوانین دیگری وضع نمود مثال در این زمینه بسیار است.”
پس با این حساب باید منتظر روزی باشیم که علوم کامل شوند تا در چارچوب همچون علم کاملی همدیگر را نقد کنیم. این علم هم حتما نزد سابق بالخیرات و مهدی است که متأسفانه آنهم از بناگوش ما آمد و ما قدرش را ندانستیم و رفت. همچون شیری(علم کامل و مهدی) را خداوند، نیافریده است! علوم بشری به طبیعت رشد بشر در حال رشدند و نظریات بشری نیز ظنی و ناقص. ما در عالم رئال و واقعی سخن میگوییم نه در عالم خواب و خیال!
نوشتهاند:”خطاب به رسول رحمت می گوید:شه مالی به هاراوی هه ناسه ی ئه تون ئیسه یش له ئه م جوله زستان بردوا تاوو تینی هه ن ”
منهم گویم: با چه تضمینی و با چه دلیلی مطمئنید که این راه و روش شما از پیامبر اخذ شده است؟ این شهماڵ بههاراوی یعنی چه؟ البد میگویید منظور همان مهدی است از تبار مهدیون سابق بالخیراتی است که دارای رسالت صغری است! بسیار خوب ولی میدانید که بعد از پیامبر اسلام دیگر پیامبری نخواهد آمد قرآن چه نیکو فرموده است: “مَا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِکُمْ وَلَکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِیِّینَ وَکَانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمًا”(احزاب:۴۰)
ختم نبوت یعنی اینکه هیچ پایمبر دیگری نه دارای رسالت صغری و نه کبری ظهور نخواهد کرد و خاک بشریت دیگر پیامبرپرور نخواهد بود! ختم نبوت یعنی هیچ کس دیگر با تکیه بر شخصیتاش سخن بلادلیل نمیگوید و باید برای هر مدعایش دلیل مستند ذکر نماید و هیچکس از این قاعده مستثنا نیست. و از همه مهمتر هیچ کس فرا نقد و انتقاد نیست “لَا یُسْأَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْأَلُونَ” فقط خداست و نه کس دیگر و پیامبر هم که شأن نبوت و رسالت دارند و با هرکس دیگری از پیروان تفاوت دارند”النَّبِیُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ”.
نوشتهاید:” در یک کلمه برنامه استراتژیک کاکه احمد برای نجات انسان گرفتار در زمان کنونی :۱_ پرورش و تزکیه در سطح فردی و ۲_ تشکیل شورا در سطح اجتماعی و جمع ان افراد که این دو کار را فلسفه آمدن پیامبران و مهدیون زمان بعد از پیامبر می داند.که از دیار آن سابقین بالخیرات هستند . بنا براین و مطالبی که گنچایش ذکر ان نیست آرمان کاکه احمد ایجاد انسانهای مکتب قرآنی شاهد و شهید مکتب محم مصطفی می داند (دوران مکی )و تشکیل حکومت اسلامی (دوران مدنی )فرع و تابع و ثمره آن دوران اساسی پرورش است .در نواری که دلیل ضرورت انحراف از مسیر اصلیشان یعنی تلاش مرحله اول دعوت دینی (دوران مکی )و پیوستن به انقلاب را (دوران مدنی -تشکیل حکومت اسلامی )ذکر می کنند انقلاب را زود هنگام میداند و شرکت در آن را تکلیف ثانویه می داند به قیمت تعطیلی تکلیف اصلی شان! پس کل بحث های مربوط به ملی گرایی کاکه احمد- تجدید نظر در افکاردر زندان -تشکیل مدرسه قران و تغیر اسم آن -وبایکوت شدن -به حاشیه رانده شدن علیرغم هراسدشمنان ملت از همه گیر شدن تفکرات کاکه اخمد …جای بحث طولانی دارد تا بعد ..”
منهم گویم: پرورش و تزکیه یعنی چه؟ مگر نه اینکه پرورش و تزکیه به معنای تربیت و ایجاد زمینهی رشد همهجانبهی فردی، خانوادگی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی فرد مسلم مؤمن است؟ شما را به خدا اندکی به قرآن و به فرهنگ لغتها و قاموسهای زبان عربی که زبان قرآن است رجوع کنید تا هویدا شود که تزکیه یعنی رشد و نمو از زکی یزکو زکاه گرفته شده است، زکت الشجره یعنی درخت رشد کرد. چه کسی گفته است که شما حق ندارید رشد کنید؟ چه کسی شما را تزکیهی همهجانبهی قرآنی باز داشته است با چه مجوزی اینکار را انجام داده است؟ مگر نمیگوید که “قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَمَا یُبْدِئُ الْبَاطِلُ وَمَا یُعِیدُ” باطل و جاهلیت زمان پیش از اسلام تکرار نمیشود؟ پس آیات و احکام دوران مدنی را چکار خواهید کرد؟!
چه کسی میگوید که شما در مرحلهی سوم شورا- به قول خودتان- هستید؟ چه کسی میگوید رهبر انقلابی میتواند خود را جای پیامبر اسلام بگذارد و مراحل حرکتش را مانند وی قرار دهد؟ پیامبر پیامبر بود و به وی وحی میشد! قیاس انسانی عادی در قرن ۲۰ با پیامبر جفایی است نابخشودنی! در ثانی در عهد مکی مگر شورایی وجود داشته است؟ آیا این شورا ملزم بوده یا معلن؟ تازه در این مقطع زمانی ما که پیامبر حضور ندارد که امر شوری و مشاوره با وی صورت بگیرد؟ شورا در مرحلهی سوم آن بنا به قول خودتان، در دوران مدینه است و بعد از وفات پیامبر، پس شما چرا در دوران مکی از آن استفاده میکنید؟! تازه آیا واقعا آن زمان امری بنام نظارت بر شورا وجود داشت؟!!
فراگیر شدن و طیار شدن این لشکر و این شیوه از تفکر واقعا جای هراس دارد و طالبانی دیگر را حاکم خواهد نمود که فقط با آن تفکر فاشیستی کسی جز پیشوا و رهبر را نمیشناسد و همهی مردم را “شبه مسلمان” و “جاهلیت” را حاکم بر جهان و تنها چندصد نفر از یاران را مصداق “شبه امت” دانستن، و چند نفر را جای آن رهبر را گرفته و به جای همهی مردم فکر میکنند و … اخیرا به قول عمر خلیفهی دوم راشد” متى استعبدتم الناس وقد ولدتهم أمهاتهم أحرارًا؟!!!”
سلام وبا آرزوی قبلی طاعات و عبادات، آقای فرزاد از مطلب خوب و پر بارتون کمال تشکر و قدر دانی دارم. حقیقتش اینجانب در مورد مطلب قبلی شما تحت تاثیر یک سری از دوستان نظر منفی و خصمانه داشتم اما با خواندن این مقاله به اشتباه خود پی بردم هرچند هنوزم براین باورم که در مطلب قبلی دچار لغزش شده ای اما مطمئنم که این مسئله غیر عمدی بوده و همانطور که فرموده اید از روی افق دید خود به این نتیجه رسیده اید. به هر صورت منتظر مقالات خوب و کاملا علمی شما هستیم.
خدا تگهدار
خوێندنهوهیهکی کورت و چهند تێبینی لهسهر کتێبی «پهیامهکهی موفتی زاده …»
له ساڵی ۲۰۱۰ز له باشووری کوردستاندا، کتێبێک له ژێر نێوی «پهیامهکهی موفتی زاده؛ لهنێوان چهقبهستن و گۆڕاندا» لهسهر پێناسهکردنی بیر و هزر و پهیامی خوالێخۆشبوو کاک ئهحمهد موفتیزاده له نووسینگهی تهفسیر له ههولێری پایتهخت چاپ و بڵاو کراوهتهوه. عهبدولکهریم فهتاح نووسهری کتێبهکه خۆی به هۆگری بهڕێز موفتیزاده پێناسه کردوه. ناوبراو لهم کتێبهدا چهند هۆکار و پاڵنهر، بۆ نووسینی ئهم پهرتووکه دهسنیشان دهکا:
– گهورهیی و مهزنی پهیامهکهی مفتیزاده که کاکڵه و جهوههری ئهو، «داڕشتنهوهی ئهخلاقی مرۆڤی کورد» بوو. ناوبراو لهسهر ئهوه پێ دادهگرێ که کهسایهتی موفتیزاده و مهدرهسهکهی لێکوڵینهوه و وردبوونهوهی زیاتری پێویسته.
– نووسهر پێیوایه که لهلایهن یاران و نهیارانی کاک ئهحمهدوه ستهم له پهیامهکهی کراوه. ههرچهند زۆر به وردی نهچۆته ناو کڕۆکی باسهکهو شی نهکردۆتهوه که دوژمنان و دۆستان، چ ستهمێکیان لهپهیامهکهی موفتی زاده کردوه.
نووسهر له دهسپێکی نووسینهکه دا جوداوازی دهخاته نێوان شوێنکهوتووانی کۆی ئهم پهیامانهی بۆ مرۆڤهکان دێن. ئهو دهنووسێ نهسلی یهکهمی شوێنکهوتووی ههر پهیامێک له تهسلیمبووانی پهیامهکهن و کهسی عاریف و عاشقیان لێ دروست دهبێ. بهڵام نهسهلهکانی داهاتوو دهبنه پهیڕهو. نووسهر لای وایه له تهسلیمبووندا مرۆڤ خودا دهپهرستێ بهڵام له پهیڕهوی کردندا “پهرده” دهکهوێته نێوان مرۆڤ و خوداوه و دواجار له تهسلیمبووندا ئازادییهکی راستهقینهی بێسنوور سهر ههڵدهدا؛ بهڵام له پهیڕهویی کردندا قاڵب، مهزههب و چوارچێوه دێته ئاراوه.[۱] له پهیڕهویی کردندا جۆرێک لاسایی کردنهوه، کۆپی و جووڵهی بێڕۆح و گیانی بهرههم دێ. دانهر پێی وایه که پهیام لهسهرتاوه به گوڕ و تینهوه دهس پێدهکا (دۆخی ئیمانگهرایی) و بهسهر کهند وکۆسپهکاندا زاڵ دهبێ و دهگاته ئهوپهڕی گهشه و کهماڵی خۆی. بهڵام وهکوو ڕهوتی مێژوو ئهمهی سهلماندووه ههر پهیام یا ژیارێک بیههوێ بۆ ههمیشه له لووتکهدا بمێنێتهوه دهبێ خۆی تازه کاتهوه، ئهگینا دهکهوێته ژێر کاریگهری گۆڕان و له لووتکه دادهبزێنرێ. به باوهڕی نووسهر لێرهوه «چهقبهستن» ڕوو له پهیام دهکا و ڕووبهڕووی پیری و نهخۆشی دهبێتهوه، و له ترۆپکهوه بهرهو نزمترین شوێن دایدهبهزێنێ و ڕووبهڕووی مهرگ و تێداچوونی دهکاتهوه.
پاشان نووسهر باسی نوێکردنهوهی پهیام دهکا و لای وایه که تهجدید و نوێگهری له یهکهمین چرکهساتی لهدایکبوونی پهیامهوه دهست پێدهکا و ههمیشه لهگهڵ پهیامدا دهمێنێتهوه، دواجار ئهگهر بهر به نوێکردنهوهی پهیام بگیرێ، ئهوه گۆڕان دهس پێدهکا. لێرهوه وا ههست پێدهکرێ که نووسهر جیاوازی دهخاته نێوان دوو چهمکی تجدید و گۆڕان واته تغییر و یهکهمیان به دیاردهیهکی ئهرێنی دهزانێ و دووههمیان به نهرێنی لهقهڵهم دهدا.
له تهوهرێکی باسهکهدا باسی ئهو گیرو گرفتانه دهکرێ که هاتوونه سهر ڕێگهی موفتی زاده و یهک لهوان کۆمهڵهی ئیخوان موسلمینه که به ڕای نووسهر کهسایهتی موفتیزادهیان به گهوره تهماشا نهکردوه و کاک ئهحمهد، شوێنکهوتووان و ههوادارانی ئهویان به دروست دهرک نهکردنی گشتگیری و جیهانگیری پهیامی ئیسلام و نهخوێندنهوهی واقیع تۆمهتبار کردوه. ئهوهی لهم بڕگهیه دا جێی ڕامانه، نووسهر بۆ ئهم بانگهشانهی دهیکا هیچ دیکۆمێنت و بهڵگهیهک پێشانی خوێنهر نادا.
له بهشێکی دیکهی نامیلکهکهدا نووسهر باسی ئاخر گۆڕانکاریهکان و پێداچوونهوهکانی کاک ئهحمهد له قۆناغی ده ساڵهی زینداندا دهکا و به «دوایین وێستگه« وهسفی دهکا و پێی وایه بهڕێز موفتی زاده لهم قۆناغه دا گهڕانهوهی بۆ ناوخۆ ههبووه و عیرفانێکی مهزن له ناخی ئهودا سهری ههڵداوه. ئهو، پێی وایه کاک ئهحمهد نه تهنیا ده ساڵ زیندان و … کاری نهکردۆته سهر ههڵوێست و بۆچوونهکانی بگره نهرم و نیان تر له پێش زیندان بۆتهوه و تووندو تیژیی له قسهکان و لێدوانهکانی دهرناکهوێ؛ بهڵام به ڕای نووسهر تهنانهت کهسێکی گهورهی وهکوو سهید قوتب جۆره پهرچهکردارێک له بۆچوونهکانی دۆخی زیندانیدا بهدی دهکرێن که دواتر ئاکامی بۆچوونهکانی کۆمهڵی الهجره والتکفیر و جهماعهتی ئیسلامی لێکهوتۆتهوه. جێی ئاماژهپێدانه که کاکه ئهحمهد زۆر به سهید قوتب[۲] موعجیب بووه و پێدهچێ به یهکێک له «مههدییون»ی بزانێ – دواتر دێینه سهری و به کورتی باسی مههدییون دهکهین- و ههر بۆیه دهربارهی ئهو دهنووسێ:
بر آن قطبی است شایان غبطه بردن
که محبوبش فرا خواند به افطار
له تهوهرێکی دیکهدا باس له شوێنکهوتووانی موفتی زاده دهکا و پێی وایه که بهڕێز موفتیزاده له کۆتا قۆناغی ژیانی وهکوو عاریفێکی گهوره، ههڵگری زۆر پهیامی گهوره بووه و کهسی وای له هاوڕێیانی پێ شک نههاتووه که بتوانێ وهرگری ئهم حهقیقهتانه بێ. نووسهر ئهم شهش مانگهی دوای زیندانی کاک ئهحمهد بهرز دهنرخێنێ و دهڵێ به قهدهر ههموو قۆناغهکانی تری تهمهنی ئهو عاریفه گرنگی تایبهتی خۆی ههیه. بهڵام پێدهچێ که بهڕێز عهبدولکهریم فهتاح ئهم ڕاستییهی نهبیستووه که بهڕێز موفتی زاده خۆی وهکوو عاریف یان عالم یان سۆفی پێناسه نهدهکرد و دهیگووت زۆربهی عارفهکان قهلبزهدهن، عالمان و زانایان زیهنزهده و سۆفیهکان عهمهلزهدهن. بهڵکوو جهختی لهسهر ئهوه دهکردهوه که هیچ کام لهوانه به تهنیا ئیسلام نین و بهڵکوو ئیسلام ههمووی ئهوانهیه؛ ههرچهند له نووسین و ووتارهکانیدا حاشا لهوه ناکا که ئهو پتر ڕۆحیهی عیرفانی ههیه و عاریفهکان بهلایهوه خوێنشیرنتر بوونه تا ئهوانی دیکه. لام وایه نووسهر ئهمهی نهبینیێ یان نهیبستبێ که بهڕێز موفتی زاده خۆی وهکوو ڕههبهرێکی شۆڕشگێڕ (رهبری انقلابی) یا مههدییهک له مههدییون که له زومرهی”سابقین بالخیرات”ـن[۳] پێناسه دهکا که له قۆناغێک دا که “دین” غهریب و نامۆ دهبێتهوه و جاهلییهت و نهفامی سهر ههڵدهداتهوه، ئهو جۆره کهسانه (واته مههدییون) کاری پێغهمبهرانه دهکهن و جۆره ریسالهتێکیان بهناوی «رساله الصغری» ههیه و پێوهندیان – به خهون یا وهخهبهری- لهگهڵ پێغهمبهر-د.خ- دا دهبێ و ئهو به ودمی شهماڵشانای ههناسهی خۆی وهکوو بارانی بههار، گیان و حهیاتیان پێ خهڵات دهکا و گیانی بههاری و دلێ شێرانیان دهداتێ. ئهو مههدییانه ڕێژهی حاڵی بوونیان له یهکتر جیاوازه و کاری پێغهمبهرانی بهنی ئیسڕائیلی دهکهن و له میراتگرانی پێغهمبهرن و به سێ قۆناغی سهرهکی دا دهبێ بڕۆن: قۆناغی یهکهم؛ بێداربوونهوه و بهرپرسیاریهتی فهردیه که به “قم فأنذر” دهس پێدهکا؛ قۆناغی دووههم به پهروهرده کردنی هێندهک کهس له شوێنکهوتووان که بۆ ئهوه دهبن له کاروباردا پرسیان پێبکرێ و ئایهتی “وشاورهم فی الأمر” ئاماژهیه بۆ ئهم دۆخه و قۆناغی سێههم و کۆتاییش، دوای کۆچی دوایی ڕههبهر یا مههدی دهس پێدهکا که قۆناغی هاتنه سهرکاری شۆڕا و جێبهجێکردنی ئهمری ههمیشهیی” وأمرهم شوری بینهم”ـه.[۴]
نووسهر دواتر دێته سهر ئهو هۆکارانهی که لهتبوونی دۆستانی کاک ئهحمهدی لێکهوتهوه و لای وایه که کهمتر دهسته و تاقم ههن که دوای کۆچی ڕێبهرهکهیان- بهتایبهت ئهگهر ڕێبهرهکهیان کهسایهتێکی کاریزما بێ- بتوانن پارێزگاری له یهکێتی بیر و ڕیزی خۆیان بکهن. ئهو ههر دوو باڵهکه له دۆستانی کاک ئهحمهد به ڕهسمی دهناسێ و هێندهک ڕێنموونی بۆ ههر دوو لایهن ههیه و دهنووسێ شیمانهی ئهوهش دهکرێ که دهستهی سێههمیش لهم گرووپه فۆڕم بگرێ.
له بهشێک له کتێبهکهدا هاتووه که بهشێکی بهرچاو له دۆستانی کاک ئهحمهد پێیان وایه که کاک ئهحمهد لهپاش مردنیشی، ڕۆڵی خۆیی به دوو جۆر له کاروباری ئهواندا دهگێڕێ:
۱- له ڕێگهی کاسێت و نووسین و شێعر و ئهو نامه و پهیامانهی له دوای خۆی بهجێی هێشتوون.
۲- ئهو قسه و باسه نهێنییانهی که پهیوهندییان به ڕهوتی ئێستا و داهاتووی ئهم بزاڤهوه ههیه و مفتی زاده لای کهسێکی متمانهپێکراو، باسی لێکردووه و به نههێنی دایناوه و دهشێ بۆ داهاتووی کاری ئهم کۆمهڵهیه سوودی لێ ببینرێ. شتێکی دیکهی که سرنجراکێشه ئهوهیه که ئهوان باوهڕیان وایه ههندێک له دۆستانی مفتی زاده دهتوانن تهماس لهگهڵ ڕۆحی ئهودا بگرن و ئهگهر لاریی و لادانێک له کاریاندا ههبێ به ڕێگهی مهعنهوی، کاک ئهحمهد بۆیان ڕاست بکاتهوه و هوشداریان پێبدا، ئهم ڕێگهیه له پهیوهندی کردن له باس و خواسهکانی کاک ئهحمهد دا قسهی لێکراوه و ئاواتی خواستووه لهداوی مردنیش بتوانێ سهردانیان بکا و له ههڵه و لادان و تێکهوتنهکان ئاگاداریان بکاتهوه.
ئهمهی خوێندتانهوه پێداچوونهوهیهکی کورتی نامیلکهی «پهیامهکهی موفتی زاده؛ لهنێوان چهقبهستن و گۆڕاندا» له نووسینی عهبدولکهریم فهتاح بوو، بۆ ئهوهی که دهقی نامیلکهکه دابهزێنن، لهسهر ئهم لینکهی خوارهوه کرته بکهن. زۆر سپاس
پهیامهکهی موفتی زاده؛ لهنێوان چهقبهستن و گۆڕاندا
پهڕاوێزهکان
—————————————–
[۱] – لاپهره ۱۵.
[۲] – رسالتک الکبرى بلغت کمالها
ولکن تری «قطباً» هدى أکبر الفطر
(دیاریێ بۆ یاران، دیوانی شێعری کاکه ئهحمهدی موفتیزاده، ش۱۲۸، ل ۱۱۱.)
[۳] -ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتَابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ وَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَیْرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذَلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیرُ. (فاطر:۳۲)
[۴] – نهواری ژماره ۲۵۹.
http://islampaik.org/direje.aspx?jimare=3148&Babet=wtar
http://bestan.net/web-kurdi/news.php?readmore=421
خوشحالم که برای یک بار هم که شده مقاله ای که در باره ی کاک احمد نوشته می شود با واکنشهای ناسنجیده مواجه نمی شود. همینجا از سایت نوگرا و آقای فرزاد به خاطر مطلب مفید و وحدت بخششون تشکر می کنم. به راستی که اگر به پیام نهفته در این متن توجه شود میتوان بسیاری از اختلافات را کنار گذاشت و دوستانه با هم فعالیت کرد.
از نویسنده این متن کمال تشکر را دارم و از مدیر سایت نوگرا هم به دلیل فراهم کردن فضای نقد اندیشه های گوناگون نیز سپاسگزاریم.باید میان اندیشه ها گفتگو وجود داشته باشد«من تنها دین حامل حقیقت هستم و دیگری در اشتباه است» این جمله سم گفتگوست باید تعصبات را کنار گذاشت تا حرف همدیگر را بهتر بفهمیم
با سلام
از ارسال این مطلب تشکر می کنم
به نظر من باید افکار و نوشته های استاد مفتی زاده را نقد کرد و این خواسته هر انسان ازاد اندیش و ازاد منش مثل کاک احمد است .
اگر کسانی فکر ایشان را عین دین می دانند سخت در اشتباه هستند و بنظرم اینا ذات فکر و کلام استاد را درک نکرده اند
با تشکر از نویسنده و مدیریت نوگرا
تارنمای ناجی کرد
با عرض سلام و ادب خدمت نگارنده محترم و مدیریت مکرم سایت وزین نوگرا.
این جانب به هیچ وجه قصد نداشتم با توجه به “انتقاد سازنده” شما به مبانی فکری و نظری یک جریان فکری و خاصتاً مذهبی، پاسخی یا (بهتر بگویم) توضیحی ارائه دهم. چون لفظ “پاسخ” را چندان برای این گونه بحث های “اندیشه گرایانه” ، صحیح نمی دانم و بهتر استفاده از “توضیح ” است.
علی ای حال، بنده هیچ شناختی نسبت به “توماس اسپریگنز” نداشتم و کتابی را هم که معرفی کردید یعنی “فهم نظریه های سیاسی” ندیده و نخوانده بودم و لذا در آن برهه، از اصل “عدم توقف در مسئله ای که علم بدان وجود ندارد” استفاده کردم.
اما پس از این گذر، و مطالعه ای (هرچند سطحی) از بسط نظریه های سیاسی، به این نتیجه رسیدم که مدلی که آقای توماس اسپریگنز از نظریه های سیاسی ارائه می دهد در میان عامه عقلا و اندیشمندان مورد قبول قرار نگرفته است.
برای مثال بیکو پارخ با اشاره به این نکته که بحران و تعارضات و حتی فروپاشی اجتماعی در بسیاری از جوامع وجود داشته است، در حالیکه فلسفه سیاسی تنها در معدودی از آنها شکوفا شده است، زمینه های دیگری را برای فلسفه سیاسی مورد توجه قرار می دهد. (ارخ، بیکو (۱۳۸۳)، فلسفهی فلسفه سیاسی، ترجمه منصور انصاری، در: “اندیشه سیاسی، سال اول، شماره ۱، زمستان ۱۳۸۳)
یا مثلا اشتراوس هم با نظریه “بحران” مخالف است و آن را بیش تر “وهم” می داند. از نگاه اشتراوس فلسفه سیاسی، پیش از هر چیز، در پیوند با “عمل” است که خود در پیوند با “ادراک” است. اشتراوس معتقد است که هر عمل سیاسی یا برای “تغییر وضع موجود است” و یا برای “حفظ وضع موجود” بنابراین در حالت دوم، نظریه ی “بحران” صحیح نیست.(اشتراوس، لئو (۱۳۷۳)، فلسفه سیاسی چیست؟، ترجمه فرهنگ رجایی، چاپ اول، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی.)
علاوه بر این، اسپریگنز بینش سیاسی را یک بینش “همه جانبه” می داند که “هم توصیفی است و هم هنجاری” اما شما در مقاله ی پیشین خود از بینش سیاسی “توصیفی” بهره برده اید که “هنجارها” را شامل نمی شود. اسپریگنز در مورد بسط “هنجارها” اشاره می کند که باید زمینه کلی نیازها و امکانات بشر که همه چیز و از جمله اجتماع، جغرافیا، سیاست و … را مد نظر داشته و در مورد معقول بودن یا نبودن آن قضاوت کرد.
خود آقای اسپریگنز در “روش های فهم نظریه های سیاسی”، با ارائه ی یک مفهوم انتزاعی از سرشت نظریه های سیاسی، آن ها را در واقع نوعی راه حل برای برون رفت از “مشکلات” عنوان می کند و مصداق مشکلات برای نظریه پرداز را “بحران” نام می برد. سپس در ادامه برای فرار از طرح مثال های (بی شمار) نقض این نظریه ی بدیع، اعتراف می کند که امکان دارد که برخی نظریه ها هم در شرایط “غیر بحرانی” ارائه شده باشند اما ” آن ها استثنا هستند” و بدین ترتیب دوگانگی نظریه ی خود و غیر موثق بودن آن و هم چنین انتزاعی بودن آن را به اثبات می رساند. پس به همین راحتی نمی توان مدل جستاری وی برای نظریه های سیاسی را “موثق” دانست و بر اساس آن به بررسی که مکتب یا جریان فکری یا حتی سیاسی پرداخت. البته این هم قابل چشم پوشی نیست که ممکن است در پاره ای موارد درست هم باشد و آن به دلیل ناکافی بودن این نظریه و ناقص بودن آن است.
خود او هم در میان آشفتگی فکری نظریات سیاسی قرار گرفته است برای مثال در ص ۶۴ همان کتاب هدف و غایت نظریات سیاسی را نوعی درمان روانی جامعه سیاسی عنوان می کند در حالی که خود پیش تر به نظریه ی “بحران” و دفع مشکلات اشاره کرده بود .
حتی مراحل چهارگانه ی نظریه “بحران” وی هم دارای نقص های بسیاری است.
وی در مرحله ی اول نظریه ی خود از “بحران سیاسی که جامعه با آن درگیر است” سخن می گوید. نکته ی قابل توجه آن است که اکثر نظریه پردازان فلسفه سیاسی (اگر نگوییم تمام آن ها) در شرایطی نظریات خود را عنوان کرده اند که احساس وجود بحران در جامعه، سراسر وجودشان را فرا گرفته بود. به زبانی دیگر، آن ها با مشاهده ی بی نظمی های موجود به سراغ مرحله ی دوم که علل شناسی است (که اغلب نهان از دیدها هستند) می رفتند. او انشقاق مکاتب فکری را از همین جا و بر اساس نبودن دید کلی و هم چنین عدم توانایی ارائه راه حل برای خروج از (آن چه بحران می نامد) عنوان می کند. در مرحله بعد، نظریهپرداز به بازسازی ذهنی جامعه سیاسی می پردازد و با ساختن آرمان شهر جامعه ی خود آن ها را با واقعیت های موجود مرتبط می سازد. خود آقای اسپریگنز هدف این مرحله را ایجاد رابطه میان شخص و محیط سیاسی عنوان می کند که البته نظریه ی بدیعی است.
چون غایت آن ، تصویرهایی نمادین و ذهنی و غیر واقعی برای مدل هایی واقعی و حقیقی است که کاربرد آن ها جز از طریق آرمان شهر ذهنی که راهی به حقیقت ندارد میسر نمی شود. پس وقتی که زمینه برای رشد و شکوفایی آن فراهم نگردد اصل آن مورد هم زیر سوال می رود.
در مرحله ی آخر هم اسپریگنز به ارائه ی راهکار یا به قول خودش “درمان” می پردازد که با توجه به موارد پیشین نمی توان این نظریه را واقعی قلمداد نمود . هرچند نظریه بودن آن قابل توجیه است اما باید در جستارهای واقعی از نظریاتی این چنینی که رابطه ای بسیار کم با مدل های حقیقی دارد کم تر استفاده کرد.
به هر حال انتقاد ها از نظریه “بحران” اسپریگنز ” بسیار زیاد است و به همین راحتی نمی توان بر اساس آن مکتبی فکری را مورد ارزیابی قرار داد.
مثلا آقای “صادق حقیقت” در کتاب “اندیشه سیاسی ملاصدرا” درباره مراحل چهارگانه ی نظریه بحران می گوید: «متفکر مورد بررسی با این روش باید دارای نظریه سیاسی منسجمی باشد. به منظور روشنسازی این گزاره باید ابتدا به تعریف نظریه سیاسی پرداخت. نظریه سیاسی عبارت است از مجموعه گزارههای منسجم و به هم پیوسته که یک ایده خاصی را القا و پیگیری میکنند. نظریات سیاسی، بینشها و تصویرهایی نمادین از یک کلیت سازمانیافته از سیاست ارائه میدهند. به قول اسپریگنز، در هر نظریه سیاسی، توصیف همه جانبهای از کنشها و واکنشهایی صورت میگیرد که در ورای قیل و قال سیاست میگذرد. با احتساب این تعاریف، هرگاه شخصی فاقد اندیشه و نظریه سیاسی منسجمی باشد، بازهم کاربرد نظریه بحران در مورد وی محلی از اعراب ندارد. برای مثال، هر چند متفکری همچون ملاصدرا دارای اندیشه سیاسی به معنای عام است، اما اساساً فاقد نظریه سیاسی منسجم محسوب میشود.» یا مثلا در مورد انطباق این نظریه در مورد شخصی ملی – مذهی هم چون آیت الله مدرس می گوید: «متفکری همچون سید حسن مدرس نیز فاقد اندیشه سیاسی منسجم بوده است؛ و تنها دید و نظری کلی (و گاهاً متناقض) در قالب «آراء سیاسی»، و نه «نظریه سیاسی» ارائه کرده است. شرط کاربرد نظریه اسپریگنز، آن است که متفکر مورد بحث دارای اندیشه سیاسی به معنای خاص (اندیشه سیاسی منسجم) باشد؛ و بنابراین، وجود اندیشه سیاسی به معنای عام (هر نوع اندیشیدن درباره سیاست) کفایت نمیکند. مدرس یک فعال سیاسی بود که در قالب شعار «سیاست ما عین دیانت ماست» و اعمال سیاست سلبی در برابر ابرقدرتها به دفاع از امام وطن پرداخت. بنابراین، کاربرد نظریه بحران در خصوص آرای سیاسی مدرس صحیح به نظر نمیرسد.»
هم چنین بحث نسبی گرایی در نظریات وی که بسیار محل مناقشه است و نمی شود در این کامنت کوتاه بدان پرداخت.
به هر حال بحث در این باره بسیار است. که ان شا الله در فرصت مقتضی به آن می پردازم.
درباره نظرات عنوان شده بر مقاله شما هم صمیمانه از طرف “خودم” عذرخواهی می کنم. متاسفانه همان گونه که خود شما هم گفتید با توجه به “فهم من، عین حقیقت است” چنین نظراتی ابراز می شود. انتقاد از هر شخص در هر برهه ای از تاریخ حق هر فرد آزاد اندیش است و اتهاماتی واهی از قبیل “جاش” و “خائن” و امثالهم قابل توجیه نمی باشد.
با تشکر و سپاس
تارنمای ناجی کرد