تربیت فرزندانعقیدهمحمّد رسول اللهمطالب جدید

درک کودکان و نوجوانان از مفهوم پیامبر ، عصمت، وحی و نبوت

درک کودکان و نوجوانان از مفهوم پیامبر ، عصمت، وحی و نبوت

نویسنده ناصر باهنر

یک: مفهوم پیامبر

استنباط کودکان از پیامبر دین خود، از یک تلقی خام آغاز شده، به تدریج به سوی برداشتی پیشرفته سوق پیدا می کند. مراحل این استنباط را می توان در سه دوره مشاهده نمود: نخست؛ تا نه سالگی که تصور کودکان از پیامبر دین خود مغشوش و پراکنده است. بالاخره تلقی او این است که وی فردی خوب، مفید و پارساست. تعداد قابل توجهی از کودکان در این دوره او را فردی معمولی می دانند و بسیاری هنوز به لباس ها و ظاهر فیزیکیش نظر دارند که نیکوکار بودن او هم به آن ضمیمه می شود، مانند این پاسخ کودک شش و نیم ساله ای که: «او لباس هایش رنگ دیگری بود، شاید قهوه ای و کهنه بود. صدایش طور دیگری بود. او مرد خوبی بود. دوست داشت که مرد خوبی باشد و به مردم کمک کند.» پیامبر در نظر آنان از سایر مردم مهربان تر، زاهدتر و بسیار مفیدتر و خوش اخلاق تر جلوه می کند.

دوم؛ از نه تا سیزده سالگی؛ یک دوره ی واسطه پدیدار می شود که در آن پیامبر با دیگران متفاوت و بی همانند است، چرا که از قدرت معجزه بهره مند است، مانند این بیان کودکی که: «او تنها مردی بود که می توانست معجزه بکند.» در این دوره برخی از کودکان تلاش می کنند تا موقعیت ویژه او را در زمینه های دیگر تشخیص دهند، مانند این که: «او بزرگ بود و مردم به او ایمان داشتند.» یا «خدا به او همیشه کمک می کند و معلومات بیشتر به او می دهد.» تأکید بسیار آنان بر معجزات و تأثیر سودمند الهی راه را برای بیان و اثبات قدرتی فوق العاده می گشاید که تنها نشأت گرفته از نیرویی سحرآمیز نیست.

سوم؛ از سیزده سالگی به بعد دوره ای است که در آن به پیامبر، هم بر اساس رسالتش برای عالم و هم ارتباط مخصوصش با خدا با وضوح بیشتری نظر می شود. اغلب کودکان در این دوره معنای نجات بخش بودن پیامبر را در برداشت خود منعکس می سازند.

کودکی پاسخ داده بود: «او می تواند معجزه انجام دهد. انسان مخصوصی بود که فرستاده شد تا درباره ی خدا تبلیغ کند.» هدف از رسالت او آن است که درستی و محبت را بیاورد و به مردم راه را نشان دهد.

به طور خلاصه این دوره ها با اعتقاد به پیامبر به عنوان انسانی خوب آغاز شده، سپس به عنوان یک معجزه گر و در پایان یک منجی مدنظر قرار می گیرد.

دو: کودکی پیامبر

اعتقاد کودکان در این زمینه آن قدر گوناگون و متفاوت است که نمی توان به صورتی منظم آن ها را دسته بندی کرد. تنها می توان دریافت که پاسخ های کودکان تا هشت سالگی پیرامون این مفهوم نامناسب، جزیی و متمرکز بر جنبه های فیزیکی است. خردسالان مایل هستند که وی را بر پایه ی توجیهات الهی تبیین کنند، مانند این که: «او مقدس بود» و «خدا بیشتر به او توجه داشت.» بدون آن که معنای واقعی آن را بفهمند. توجه آن ها به تفاوت او با سایر کودکان در لباس ها، اسم و ظاهر جذابش معطوف می شود.

پس از هشت سالگی تلقی آنان، بسیار متفاوت است. به طور کلی می توان گفت: به کودکی او به چشم یک دوران کودکی معمولی نمی نگرند. کودکی در این زمینه پاسخ داده بود: «او کودکی درست مثل بقیه بود. او نسبت به بقیه مؤمن تر بود.» او به عنوان الگویی کودکانه که هیچ گاه مرتکب کار ناپسند نمی گردد، مطرح می شود. تصور دانش آموزان سال های آخر دبستان و سال نخست راهنمایی از کودکی پیامبر تعدیل بیشتری پیدا کرده است و اگر تفاوت هایی با دیگر کودکان داشته است شاید به سبب زهد و علاقه اش به مسایل مذهبی بوده است.

دانش آموزان بزرگتر پس از حدود سیزده سالگی مایل هستند که تکیه ی بیشتری بر ذکاوت او و کنجکاوی فراوان او نسبت به زهدش داشته باشند. بسیاری از این دانش آموزان به عادی بودن کودکی وی، باور دارند.

 

سه: مفهوم عصمت

اکثریت کودکان و در سنین بالاتر همه معتقدند که پیامبر از هر گونه خطا و گناهی معصوم است. از نظر خردسالان و دانش آموزان سال های نخست دوره ی دبستان (تا حدود نه سالگی) بسیار به ندرت امکان دارد که پیامبر خدا مرتکب اشتباه شود. کودکان کوچکتر دلیل ساده ای برای آن ارائه می نمایند، به این معنا که همه ی بزرگسالان، مردم خوبی هستند و پیامبر از آن ها مستثنی نیست. اکثر کودکان در این دوره، اظهار می دارند: «او خوب تربیت شده بود و می توانست که عمل خطایی انجام ندهد» یا «او مرد خوبی بود که خطا نکرد، چون می ترسید خدا او را تنبیه کند.» در این دوره، مفهوم بدی و خوبی مبهم است و برداشت واقعی در این زمینه وجود ندارد.

کودکان سال های آخر دبستان و سال اول راهنمایی نظرات واقعی تری نسبت به این مفاهیم دارند. پیامبر برای اغلب آنان معصوم و دور از دسترس وساوس شیطانی است، چرا که خدا به او فرمان داده تا از شیطان روی گرداند و او نیز فرمان بردار امر الهی است. عصمت پیامبر مرتبط با رسالت اوست، مثل این دلیل که: «او باید الگوی خوبی برای دیگران باشد.» آن عده ی اندکی هم که به جایزالخطا بودن او اقرار کرده اند، معتقدند که این خطاها از تأثیرات بد و شرارت بار، به دور هستند. کودکی دوازده ساله در این زمینه توضیح داده بود: «او (در کودکی) از همه ی بدی ها به وسیله ی خدا محافظت می شد و به او بر خلاف ما نیروی مخصوصی داده شده بود.» و درباره ی بزرگسالی او گفته بود: «او فرد مخصوصی بود که انتخاب شد تا مردم را به خدا معتقد سازد. اگر او کار بد می کرد مردم به او ایمان نمی آوردند.»

پس از این سنین نیز، پیامبر از ویژگی عصمت برخوردار است و خداوند با نفوذ و تأثیر معنوی خود از او در برابر وساوس شیطانی و شرور حمایت می کند.

تعدادی از کودکان در همه ی سنین، عصمت پیامبر را در دوران کودکیش نفی کرده، احتمال بروز نقص های اخلاقی و اشتباهاتی در اعمال او را جایز می شمارند. با افزایش سن کودکان تعداد معترفان به این احتمال نیز بیشتر می شود. این خطاهای دوران کودکی بیشتر همان شوخی ها و شیطنت های جزیی یا عدم اطاعت از پدر و مادر است که مقتضای طبیعی این دوران است. چون قصد او قصد بدی نبوده است، نقطه ی ضعفی هم برای او به شمار نمی آید. تعدادی نیز احساس می کنند که او می تواند دروغ بگوید، اما دروغ های کوچک. به تدریج که او بزرگ می شود می آموزد که چه چیز خوب و کدام چیز بد است و لذا رفتارش پسندیده می شود.

از نظر جوانا نیز این خطاها نقطه ی ضعفی محسوب نمی شود، چرا که این مقتضای طبیعی همه ی کودکان است و پیامبر هم چون بشر است باید دوران کودکی او را مانند سایرین دانست، البته نباید تأثیر آموزش ها را فراموش کرد که با بیان عصمت پیامبر در همه ی مراحل زندگی توسط معلمان، این تصورات تحت تأثیر قرار می گیرد.

چهار مفهوم وحی

بر اساس مفهوم وحی که نوعی ارتباط خدا با انسان است، سه دوره پدیدار می شود که بر پایه ی چگونگی پاسخ های کودکان به دو سؤالی است که قبلاً پیرامون داستان وحی به موسی (ع) برای آن ها تعریف شده بود. «اگر موسی شنوا نبود، آیا فکر می کنی می توانست پیام خدا را بشنود؟ چرا؟» و «اگر نزدیک آن جا مردم دیگری بودند، آیا وقتی خدا موسی را صدا می کرد آن ها همه می شنیدند؟ چرا؟»

نخست «پیش عملیاتی و عملیات عینی (تا ۹ سالگی)»: که در آن گفتگوی خدا با موسی به صورت مادی و فیزیکی تفسیر می شود. وحی، صحبت انسانی با انسان دیگر و با صدایی بشری برای گوش های بشری است که اگر پیامبری از نعمت شنوایی بی بهره باشد، این ارتباط نیز از میان خواهد رفت، مگر آن که خدا گوش او را شنوا سازد یا از طریق دیگر مادی و فیزیکی، مقصود خود را به او بفهماند و لذا انسان های دیگر نیز اگر در موقعیت پیامبران قرار بگیرند، آن پیام ها را خواهند شنید.

دوم، «دوره ی واسطه تا عملیات صوری (تا ۱۱-۱۲ سالگی)»: در این دوره تلاش هایی در زمینه طرح توضیحات غیرفیزیکی از سوی دانش آموزان صورت می پذیرد و مسایلی چون ارتباط به وسیله ی روح و نیز نوعی تقدس در این ارتباط را مطرح می سازند. آن ها به پاسخ های ساده ی مادی قانع نیستند، اما از آن ها رهایی هم نمی یابند و نمی توانند برای این سؤال که آیا دیگران هم قادر هستند همچون پیامبران، پیام خدا را بشنوند، پاسخ و دلیل مناسبی ارائه دهند؛مانند این استدلال کودکی که بیان داشت: «چون موسی مرد مقدسی بود و دیگران مقدس نیستند، تنها انسان های مقدس پیام خدا را می شنوند.»

سوم، عملیات صوری کامل (۱۳ سالگی به بعد): ارتباط خدا با پیامبر در این دوره غیرفیزیکی و غیرمادی است و به تجارب درونی فرد بستگی دارد. آن ها می توانند به این سؤال که چرا دیگران از دریافت پیام الهی محرومند، به طرز مناسبی پاسخگو باشند. از آن جا که اغلب صدای خدا را به صورت یک احساس و دریافت درونی موسی تلقی می کنند، دیگران را از شنیدن آن ناتوان می یابند. ما در زمینه ی موضوعات دیگر نیز خواهیم دید که چگونه سنین «۱۲ تا ۱۳ سالگی» محدوده ی زمانی تعیین کننده ای در پیشرفت استنباط مفاهیم دینی خواهد بود. سن ۱۳ سالگی همان سن تقریبی است که تفکر دینی کاملاً به صورت انتزاعی انجام می شود.

– پژوهشی در این زمینه: یکی از پژوهشگران ایرانی در تحقیق خود که به منظور بررسی درک کودکان دبستانی (۶ تا ۱۲ سال) از مفاهیم دینی انجام داده است[۱]، در بخش مربوط به استنباط کودکان از مسأله ی وحی، همان دو سؤال گلدمن را پس از بیان داستان مربوط به حضرت موسی (ع) مطرح می سازد و از مجموع پاسخ های کودکان به همان نتایجی می رسد که پیش از این آمد. وی بیان می دارد که استنباط کودکان از مسأله ی وحی متأثر از خداشناسی آن هاست و تصور آن ها از خدا در تبیین رابطه ی او با انسان نقش مهمی دارد.

پاسخ های سؤال اول: ۷۱ درصد کودکان پاسخ دادند که: «نمی شنید» و به طور مثال استدلال کردند: «چون گوش نداشت» یا «چون شنواییش را از دست داده بود» ۲۳ درصد در پاسخ گفتند: «می شنید» و این طور استدلال کردند که: «خدا توان شنیدند را به او می داد» یا این که «خداوند گوش او را خوب می کرد» ۶ درصد پاسخ ها نیز این بود که: «می شنید» و استدلال نیمی از آن ها این بود که: «چون خدا در ذهن و فکر موسی بود و این فرمان ها را به او می داد» و نیمی دیگر می گفتند: «چون حضرت موسی یک پیامبر بود و ارتباط مخصوصی با خدا داشته است.»

پاسخ های سؤال دوم: ۵۵ درصد از آزمودنی ها پاسخ دادند: «بله، می شنیدند چون گوش داشتند» ۹ درصد پاسخ دادند: «خداوند توان شنیدند را از آن ها می گرفت» ۳ درصد پاسخ ها این بود که: «نمی شنیدند، چون خدا در ذهن موسی بود.» ۱۹ درصد پاسخ گفتند: «نمی شنیدند، چون خدا تنها با پیامبران صحبت می کند.»

وی در پایان نتیجه می گیرد که اکثر کودکان آموخته اند که پیامبران افراد خاصی هستند و با خدا ارتباط دارند، در نتیجه بر اساس تجارب محیطی و با توجه به تفکر مادی خود استدلال می کنند. این پاسخ ها نمایانگر این است که اکثر کودکان در این مقطع سنی از وحی استنباط مادی دارند، یعنی برای شنیدن، صدای خداوند و مسایل شنوایی را لازم می شمارند. تعداد کمی از آزمودنی ها در سنین بالاتر، در استدلال های خود از توجیهات مادی خودداری کرده اند که دلیل آغاز توانمندی ذهنی آن ها در جهت درک مفاهیم انتزاعی است.

پنج: مفهوم معجزه

منظور از این بحث، طرح دریافت های ذهنی کودکان از معجزات، یعنی وقایع غیر مادی مذکور در داستان های دینی است که در این ارتباط تا حدودی میزان قدرت و نحوه ی دخالت خداوند در عالم طبیعت را از نظر آنان روشن می سازد.

تا حدود سن عقلی یازده، این تفکر غالب است که خدا به صورت مادی و توسط راه های فیزیکی، در این وقایع غیر عادی دخالت می کند. معجزه و شعبده در نزد این کودکان معنایی یکسان دارند. آن ها با همان محدودیت انسان انگاری معتقدند خداوند باید برای نیل به مقاصدش از راه های فیزیکی دخالت نماید، به عنوان نمونه در مسأله ی شکافتن آب در زمان رسالت حضرت موسی (ع) برخی معتقدند: «خدا آب را به وسیله ی دستان خود شکافته است.» به طور کلی توجیهات افسانه ای در این دوره غلبه دارد.

پس از سن عقلی چهارده، دانش آموزان در این زمینه به مفاهیم معقولتری روی می آورند. بیشترین نظری که مطرح شده این است که خدا خود به همراه طبیعت دخالت نمی کند، بلکه باطناً بر روی قوای بشری پیامبر تأثیر می گذارد یا وقایع طبیعی را جهت کمک به بشر به کار می گیرد، مثل این پاسخ در توجیه شکافتن آب که: «این نیروی خدا بود. خدا نیروهایی را به حرکت درآورد که آب ها را در آن حالت نگه دارند و نیروی دیگری را قرار داد تا آن را به حالت اول برگرداند.»

در بین سنین عقلی یازده و چهارده، دوره ی واسطه ای وجود دارد که به نظر کودکان این دوره، خدا در طبیعت دست کاری نموده، اما به طور شخصی و نه از نزدیک، بلکه به عنوان خالق طبیعت با تغییر باد، خورشید یا حرارت، آن ها را در جهت کمک به بشر به کار می گیرد، مانند توضیح کودکی درباره ی شکافته شدن دریا که: «این قدرت خدا بود. او به دریا گفت که دو قسمت شود.» پرسیده شد: «مگر دریا گوش دارد؟» پاسخ داد: «نه، ولی هر چه خدا بخواهد آن ها انجام می دهند.»

کودکان در این سنین معتقدند که پیامبران قادرند این معجزات را با نیروی فوق العاده ی خود انجام داده یا از خدا بخواهند او این کار را انجام دهد. همه ی آن ها نه تنها به توانایی پیامبران اذعان دارند، بلکه بر این باور هستند که آن ها چنین کارهایی را انجام داده اند. اعتقاد دیگری که در بین کودکان همه ی مقاطع سنی عمومیت دارد این است که قدرت الهی محدودیتی ندارد.

نتایج این تحقیقات نشان می دهد که آنچه پیاژه آن را ساخته پنداری افسانه ای خردسالان (چهار تا هفت سال) نامیده است، در این محدوده ی سنی صادق است، اما ساخته پنداری فنی که پیاژه مدعی آن است و بر پایه ی آن کودکان هفت تا ده سال برخوردار از تفکر مخلوط ساخته پنداری افسانه ای و ناساخته پنداری می باشند، بسیار دیرتر از این سال ها اتفاق می افتد و تا حدود سیزده سالگی به طول می انجامد. در محدوده ی سنی هفت تا ده سال دانش آموزان، همچنان برخوردار از نوعی ساخته پنداری اساطیری می باشند که خامی این ویژگی تا حدی تصفیه شده و یک نوع ساخته پنداری الهی کاملاً هویدا می گردد.

از آن جا که کودکان به تدریج با دنیای طبیعی درگیر می شوند، در دانش آموزان سال های آخر دبستان و دو سال نخست دوره ی ابتدایی یک سیستم دو گانه ی تفکر شکل می گیرد. نخست؛ سیستم الهی است که یک واسطه ی مافوق طبیعی بخصوص در داستان های دینی مطرح می سازد و دخالت خداوند در آن ها اغلب شخصی به صورت فیزیکی و احیاناً به گونه ای خیالی اتفاق می افتد و دیگری؛ سیستمی است که در اثر رشد مفاهیم منطقی – علمی تشکیل می یابد و در آن ساخته پنداری به سبب نظریات عقلانی تر ممنوع شده، کم کم راه را برای توضیحات طبیعی می گشاید، البته تا حدودی این دو سیستم در یکدیگر تأثیر و نفوذ متقابل دارند، اگر چه تمایل کودک به این است که میان جهان واقعی و جهانی که تصویر می کند، تمایزی قایل شود، ولی در نظر او این دو تفسیر در کنار یکدیگر، متناقض نیستند. هر چند برخی از کودکان این دو نگرش را در کنار یکدیگر حفظ می کنند، اما این خطر وجود دارد که با شروع تفکر انتزاعی، تفکر منطقی علمی در اواسط نوجوانی غالب گردد، در مقابل نیز خطر مشابهی برای عده ای قلیل وجود دارد، به این صورت که نگرش آنان به عالم تحت تأثیر یک طرفه ی تقید لفظی به معارف الهی قرار گرفته، محدوده ی تفکر منطقی علمی را کاهش دهد.

روشن است که یکی از وظایف آموزش مذهبی در سنین پایانی دبستان و به ویژه در سال های نخست دوره ی راهنمایی، آن است که بین این دو سیستم اتصالی مناسب را مطرح سازد.

یک کار عمده در جهت حل این مشکل کودکان ده تا پانزده ساله، از بین بردن دیوار موجود بین این دو عالم است. این مهم ممکن است از این طریق میسر گردد که تفکر الهی او بیشتر منطقی و علمی شود، همان گونه که تفکر علمی او نیز باید بیشتر به سوی الهی شدن پیش برود. در زمینه ی نخست باید به آنان تفهیم شود که قرآن کتاب علوم نیست و آن نگرش های علمی و دینی به دنیا را نمی توان ناسازگار دانست. در این مرحله، معلمان باید بر ترس خود در از بین بردن برخی خامی های کودکانه ی تفکر دانش آموزان غلبه پیدا کنند و آن ها را در جهت عقیده ی واقعی به خدا رهنمون سازند، به گونه ای که با رشد نیروهای منطقی و مفاهیم علمی آنان در تناقض نباشد، البته این بدان معنی نیست که مثلاً از طرح مسأله دشوار معجزه طفره رفته یا در آن غور نمایند و آن را کاملاً شرح دهند، بلکه در ارتباط با این وقایع باید تفکر مثبت و نقادانه مورد تشویق قرار گیرد و در تدریس معارف قرآن باید به گونه ای عمل نمود که عدم درک صحیح آنان تقویت نشود.

ج) پژوهشی دیگر در این زمینه

این پژوهش که در زمینه ی اندیشه ی کودکان ایرانی در دوره ی ابتدایی درباره ی معجزه انجام شده است، با همان روش های پیشنهادی گلدمن، به تحقیق پیرامون دو موضوع استدلال کودکان درباره ی علت نسوختن درخت مشتعل در کوه طور و مار شدن عصای موسی در تاریخ رسالت حضرت موسی (ع) می پردازد.

استدلال کودکان درباره ی علت نسوختن درخت

۱۷ درصد آزمودنی ها که از کودکان کم سن و سال هستند، به گونه ای به استدلال می پردازند که بیشتر جنبه ی افسانه ای و جادویی دارد. ۲۲ درصد پاسخ ها در این مرحله مربوط به کودکانی می شود که برای توجیه حادثه از عوامل مادی کمک می گیرند، اما هنوز تصور درستی از علیّت ندارند و در نتیجه استدلال های آن ها متناقض بوده، تعبیراتی غلط به کار می برند، مانند این پاسخ یک کودک هفت ساله که:«چون چوب های درخت سفت بودند، نمی سوختند.» ۲۵ درصد پاسخ ها مربوط به کودکانی است که به نظر می رسد تصور درستی از علیت طبیعی پیدا کرده اند، اما چون بر اساس واقعیات محسوس فکر می کنند حادثه ی غیرطبیعی را نمی توانند توضیح دهند و در نتیجه آن را انکار می کنند یا حادثه ی غیرطبیعی داستان را به صورت دیگری بازسازی می نمایند، البته به طور مستقیم آن را نفی نمی کنند، چرا که به واسطه ی دینی بودن آن و ذکر آن در قرآن خود را ملزم می نمایند که در قالب الفاظ آن را بپذیرند، مانند استدلال کودکی نه ساله که بیان داشت:«از دور خیال کرد آتش درخت است، در حالی که در پشت درخت بود و شاید هم تصور می کرد که درخت در حال سوختن است.»

در مرحله ی بعد، اغلب کودکان بزرگتر، در استدلال خود از توجیهات افسانه ای یا علت های مادی متناقض و تعبیرات ناصحیح استفاده نمی کنند. از این عده که ۲۶ درصد آزمودنی ها را تشکیل می دهند، تعدادی با پذیرفتن عنصر طبیعی بودن حادثه به نوعی با منطق انتزاعی استدلال می کنند. پاسخ آن اغلب این است که: «چون خدا توناست و هر کاری بخواهد می تواند انجام دهد.»

مرتبط:

نکاتی خاص در آموزش نبوت ، به کودکان

————————————-

منبع: آموزش مفاهیم دینی همگام با روانشناسی رشد / مؤلف: ناصر باهنر / انتشارات: شرکت چاپ و نشر بین الملل ۱۳۹۱

[۱] – خادمی، عزت، مقاله ی «درک کودکان دبستانی از مفاهیم دینی» فصلنامه ی تعلیم و تربیت، شماره ی ۲۷ و ۲۸.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا