تونس ، مصر … کردستان شباهت ها و تفاوت ها
تونس ، مصر … کردستان شباهت ها و تفاوت ها
تحلیلی بر اعتراضات مردمی اقلیم کردستان
نویسنده: غریب سجادی- دانشجوی کارشناسی ارشد علوم سیاسی
در علوم سیاسی همواره دشوارترین مرحله هر تحلیل و پژوهشی، یافتن جواب سؤالاتی است که دنبال «چرایی» رخدادها میباشند، یعنی آنجایی که به عنوان یک پژوهشگر سیاسی در پی یافتن چرایی رخدادهای سیاسی هستیم، یافتن جواب قانعکننده کار آسانی نیست، هر چند یافتن سؤالاتی که دنبال «چیستی» و «چگونگی» هستند، نیز به نوبهی خود دارای دشواریهای منحصر به فرد خود میباشد، این امر قبل از هر چیز به ماهیت رخدادها و مسائل حوزه سیاست برمیگردد، به تعبیری رخدادهای سیاسی همچون کوه یخ شناوری هستند که تنها قلهی کوه بر روی آب نمایان و قابل رویت است و بخش اعظمی از آن دور از چشمان ما قرار دارد و نمیتوان براحتی آن را مشاهده کرد.
از طرف دیگر نوع رویکردی که ما برای تحلیل رخدادها به کار میبریم سبب شکلگیری نوع جوابی که به دست میآوریم میشود. رویکردهای اثباتگرایانه، تفسیری و انتقادی هر کدام با زیر شاخههای متفاوت خود عمدهترین رویکردها معرفتشناسی در علوم سیاسی هستند که پژوهشگران بنا به علاقه خود در مواجه با رخدادهای سیاسی از آنها استفاده میکنند تا جواب سؤالات خود را بیابند.
در این نوشتار در پی ریشهیابی و تعیین علل شکلگیری اعتراضات اقلیم کردستان نیستیم چرا که این مسئله نیاز به واکاوی دقیقتر و علمیتری دارد، بلکه بر آنیم تا تنها به بیان دو تا از عمدهترین رویکردهایی بپردازیم که معمولاً برای تحلیل رخدادهای سیاسی به کار برده میشوند، بدون شک رویکرد ما در تحلیل واقعیتها اجتماعی و سیاسی سبب دیدن بخش خاصی از واقعیت میشود و در مقابل بخش عمدهی آن مسکوت باقی میماند، البته به کارگیری هر کدام از این رویکردها چه توسط تحلیلگران و چه توسط معترضین و حکومتمداران تبعات بیشماری را به دنبال خواهد داشت.
در ادامه قبل از هر چیز به رویکرد اثباتگرایی اشاره میشود چرا که اکثر تحلیلگران در تحلیل رخدادهای منطقه و بخصوص اقلیم کردستان، پیرو این رویکرد هستند.
بنا به سنت قدیمی حاکم بر پارادایم علوم اجتماعی به طور اعم و علوم سیاسی به طور اخص، سالها روش علمی به طور انحصاری به رویکردی اطلاق میشد که اصل را بر مشاهدهی تجربی، آزمایش، کاربرد عقل و تکنیک و تفکیک شناسنده از موضوع شناسا قرار میداد، یعنی همان روشی که در قرن هفدهم با فرانسیس بیکن(1626_1561) آغاز شد، بعدها اگوست کنت پدر جامعهشناسی مدرن وامدار و ترویج دهندهی این رویکرد شد، او معتقد بود برای اینکه عقل از سرگردانی بیهوده رها شود باید از عالم خیالبافی به زمین سخت تجربی باز گردد. هدف پژوهش در این رویکرد بیان قانونمندیهای حاکم بر زندگی اجتماعی انسان و رفتار آدمی است. هستیشناسی آنها واقعگرایانه است و دنیای واقعی را مستقل از ذهن انسان میدانند. از لحاظ انسانشناسی نیز انسان را موجودی عاقل، حسابگر و سودجو میدانند. روششناسی اغلب اثباتگرایان استقرایی میباشد هر چند کسانی مثل پوپر روش قیاسی را بکار میبردند.
حال اگر بخواهیم به تحلیل رخدادهای اقلیم کردستان بپردازیم بایددر وهله اول این اعتراضات را به عنوان یک واقعیت سیاسی ملموس قابل رؤیت جدای از ذهن فاعل شناسا و در کل همچون یک امر طبیعی مد نظر داشت و در وهله دوم دنبال الگوی نظاممندی بود که نه تنها جوابگوی چرایی شکلگیری اعتراضات مردمی در این منطقه باشد بلکه در کل جواب مناسبی برای چرایی شکلگیری اعتراضات در سایر کشورها را نیز در اختیار ما قرار بدهد، چون بدون تردید بین اعتراضات سایر کشورها و اعتراضات مردم اقلیم کردستان رابطهی تنگاتنگی وجود دارد زمان شروع این اعتراضات خود گویای بخشی از واقعیت است، پس برای یافتن سؤال خود باید دست کم از تونس شروع کرد چرا که مرگ بوعزیزی آنهم به شکل خودسوزی در مقابل دیدگان مردم تونس نشان از انفجار خشم انسانی بود که دیگر توان تحمل مشقتها و نابرابر یهای واقعاً موجود در جامعه را نداشت. بو عزیزی خود را قربانی آتش خشم خود کرد؛ پایان زندگی بو عزیزی نقطه آغاز زندگی جدیدی در سطح کشورهای منطقه بود، مرگ بوعزیزی نطفه خاورمیانه جدید را بارور کرد، اعتراض به مرگ این جوان بیکار بهانهای شد برای بیان خواستههایی که بیش از یک ربع قرن مردم تونس در دلهای خود فرو خورده بودند، بو عزیزی خیلی زود به نماد اعتراضات تبدیل شد. هرچند آتشفشان خشم مردم قبل از مرگ او هم وجود داشت که تنها با خاکستری پوشیده شده بود و دیر یا زود خود را نشان میداد، اما بنعلی زمانی متوجه شد که شعلههای آتش دودمانش را با خاک یکسان کرد. حوادث تونس تنها آغاز یک شروع بیپایان رخدادهای زنجیرهای بود که همچون سونامی اقتدارطلبان منطقه را به چالش کشید. اگر بو عزیزی نماد اعتراض انسانهای آزادیخواه شد، سرنوشت بن علی و تونس خیلی زود الگوی و مصداق بارز پیروزی شد و به مردمان منطقه شهامت بیان خواستههای خود را تا رسیدن به پیروزی داد و در مقابل فرار بن علی نطفه ترس و دوگانگی رفتار را در دل حاکم منطقه کاشت و این دوگانگی رفتار و ترس در مقابل به مخالفان جرات دوچندان میداد به همین دلیل در میان بحت و حیرت جهانیان مبارک تسلیم خواست مردمش شد، بحرین، یمن، اردن، عراق، عربستان، الجزایر، لیبی، عمان، سوریه و همچنین حکومت اقلیم کردستان دچار سونامی برخواسته از اعتراض مردم شدند. بر اساس رویکرد اثباتگرایانه در اساس رخدادهای شکلگرفته در این کشورها و اقلیم کردستان علی رغم تفاوتهای جزئی، از قواعد یکسانی پیروی میکنند. چرا که در همهی این کشورها شاهد بیعدالتی، نبود آزادی سیاسی و مدنی، فقر، بیکاری، تبعیض و… هستیم. و از آنجا که دنیای امروزه دهکدهی کوچکی است که فضا و زمان در هم تنیده شده است الگوی تونس به صورت اپیدیمی، دامن سایر کشورها را گرفت و اقلیم کردستان نیز با توجه به بافت سیاسی و شیوهی حکومت حاکمان از این قاعده مستثنی نیست و الی آخر.
البته اینکه چوپانها و قلدران جهان سرمایهداری و در رأس آنها آمریکا منافعشان چگونه تأمین خواهد شد بعد خارجی تأثیرگذار بر جهت و مسیر رخدادهاست، که اثباتگرایان از آن غافل نیستند چرا که منفعت و تأمین منافع ملی ابرقدرتهاست که کشتار مردم لیبی را یک فاجعه انسانی قلمداد میکند و کشتار مردم بحرین توسط نیروهای داخلی و نیروهای عربستان را امری طبیعی قلمداد میکند!
در مقابل رویکرد اثباتی، رویکرد تفسیرگرایی به نحوی دیگر به تبیین رخدادها میپردازد. در طول یک قرن و اند گذشته انواع دیدگاههای مخالف و منتقد اثباتگرایی، در عرصه معرفتشناسی سر برافراشتند که در اینجا تنها به یک مورد از آنها اشاره میکنیم. قدیمیترین آنها رویکرد تفسیری یا هرمنوتیکی بود که از سوی ویلهلم دیلتای آلمانی و شماری دیگری از مخالفان اثباتگرایی همچون شلایرماخر، ماکس وبر، گادامر و… دنبال شد. استدلال تفسیرگرایان این است که روشهای علوم طبیعی مطلقاً پاسخگوی مطالعهی پدیدارهای اجتماعی و سیاسی نیستند و تنها دانش معتبر حوزهی علوم اجتماعی به وسیله تفسیر معنای رفتار مشخص انسانها به دست میآید. لازمه چنین تفسیری، فهم درونی پدیدههای مذکور است که عموماً از راه همدلی با کنشگران اجتماعی و سیاسی با ورود به دنیای معانی آنان صورت میگیرد. به عنوان مثال برای درک چرایی اعتراض کردن یک کرد طرفدار حزب گوران در سلیمانیه باید به دنیای معانی، باورها، نوع نگاه و بینش سیاسی او پی برد و به تعبیر ماکس وبر باید خود را در جایگاه او قرار داد و از دریچه نگاه او رخدادها را تفسیر کرد تا بتوان به چرایی کنش او پی برد.[مسألهی تخیل و خود را به جای دیگری نهادن] طبعاً یک اسلامگرای کرد معترض بر اساس بینش مذهبی و فکری خود، آنگونه که یک کرد وابسته به بارزانی رخدادها را تحلیل میکند به قضایا نگاه نمیکند، همانطور که جهانبینی یک تونسی با یک کرد متفاوت است و تاریخ و فرهنگ او بر نوع کنش او تأثیرگذار است، پس نمیتوان به راحتی دست به ارائه الگوی نظاممندی از چرائی رفتارهای معترضان زد. چرا که تنها وجود اعتراض همچون یک واقعیت سیاسی بیانکننده یک حقیقت جهانشمول نیز نمیباشد. اگر اینگونه بود باید همانطور که تونس و مصر تا سرنگونی حکومتمداران دست از اعتراض نکشیدند باید در اقلیم کردستان نیز در انتظار سرنگونی حکومت اقلیم باشیم (امری که به صراحت از سوی هیچکدام از معترضان تا بحال مطرح نشده است) به همین دلیل در کردستان قاعدههای منحصر بفرد این منطقه، حاکم است.
پس تفسیرگرایان بر این باورند که دنیای سیاست مانند هر بخشی دیگر از فرهنگ، قلمرو معانی است که انسانها خلق کردهاند و با اتکا به آن معانی، روابط «سیاسی» میان خود را فهمپذیر میکنند. این روش در تقابل روش تبیینی تجریدی اثباتگرایان قرار میگیرد که سعی دارند علل بروز واقعه یا رفتاری را توضیح دهند و نوعی نظم و قاعدهی قانونمندی در عالم سیاست و رفتار سیاسی بیابند. بر اساس رویکرد اثباتگرایی برای تبیین چرائی رخ دادن اعتراضات مردم اقلیم کردستان باید دنبال یک علت و معلولی ثابت و تغییر ناپذیری بود؛ یعنی یک کرد مذهبی تندرو با یک کرد سکولار معترض در عمل به یک دلیل معترض شدهاند مثلاً به خاطر نبود فضای باز سیاسی و… اما اگر بر اساس رویکرد تفسیر به قضیه نگاه کنیم بر پیچیدگی موضوع و وجود دلایل بیشمار برای واکاوی رفتار معترضان روبه رو خواهیم شد.
در کل در رویکرد تفسیری فهم هر کنشی که از سوی انسانها سر میزند شبیه تفسیر متون است، به این معنی که درک هر عمل مستلزم ارجاع آن به مضمونی وسیعتر؛ یعنی دنیای فرهنگی است که عمل مذکور در آن رخ میدهد. به عنوان مثال برای درک و تحلیل محتوای شعارهای سیاسی معترضان در اقلیم کردستان باید با مختصات فرهنگی و تاریخی این منطقه کاملاً آشنا بود به عنوان نمونه واژه «انفال» برای یک کرد دارای بار معنایی منحصر به فردی است و حاکی از سختی و ظلمی است که بر مردم این منطقه رفته است تا به این نقطه رسیدهاند و لاجرم واکاوی و خوانش شعارهایی که انفال شدن و انفالی بودن را بهانهی بر حقبودن خود میدانند را نمیتوان جز با همدلی و فهم درک کرد. قاعدتاً یک کرد طرفدار حزب گوران و یک کرد طرفدار حزب دمکرات بنا به افق فهم خود سعی میکنند تاریخ انفال شدن را به نفع خود تفسیر کنند هر دو بر انفالی بودن تأکید دارند ولی برداشت آنها بر اساس افق فهم خود متفاوت است. همین برداشت متفاوت از واقعیتهای جامعه است که که به یک عده اجازهی اعتراض تا سرحد مرگ و به تعبیر خود شهید شدن را میدهد و به عدهی دیگر مقاومت تا پای جان یا باز به تعبیر آنها شهید شدن را مشروعیت میبخشد، مشاهده میشود که هر دو طرف حتی بنا به فهم خود شهید شدن را به گونهای تفسیر میکنند که در راستای منافع خود باشد، پس حقیقت ناشی از فهم کنشگر است نه واقعیت سخت و ملموس، به همین دلیل به راحتی نمیتوان معیار مناسبی برای تمییز حقیقت ارائه داد.
در کل علی رغم تفاوت روشهای مختلف تفسیری (پدیدارشناسی، هرمنوتیکی، کنش متقابل نمادین، و…) با همدیگر، باید گفت هدف تفسیرگرایان معناکاوی یا فهم است، به قول گادامر فهمیدن تأویل کردن است و بیان آن چیزی است که شخص میفهمد. تفسیرگرایان واقعیت اجتماعی را برساختهای میدانند که در جریان تعامل انسانها و معانی که آنها خلق میکنند، تعیّن مییابد. نکته مهم در نگاه به واقعیت توسط این رویکرد درست بودن یا غلط بودن واقعیت نیست بلکه پیامدهای این واقعیت، که برای جامعه به دنبال خواهد داشت حائز اهمیت میباشد. به عنوان مثال برحق بودن یا نبودن اعتراض کردها در سلیمانیه و سایر شهرهای کردنشین در وهلهی اول جای بحث نیست، بلکه مهم پیامدهایی است که برای آینده حکومت خودگردان کردستان و جامعه کردنشین دارد، میباشد. به عنوان نمونه اعتراض طرفین دعوا بر سر معرفی کردن قاتلین معترضان و در مقابل قاتلین نیروهای پلیس حاکی از جهش بزرگی در درک انسانشناسی مردم این منطقه دارد، کافی است جنگهای به اصطلاح برادرکشی در این منطقه را به خاطر آورد، چیزی که تا چند سال پیش اهمیت نداشت. جان انسان و ریختن خون دیگران به پای منافع سیاسی بود،… اما به درست یا به غلط، تأکید بر حفظ جان و کرامت انسانها نشان از تغییرات بنیادین در بینش طرفین دارد به همین دلیل خواسته یا ناخواسته (به اعتقاد نگارنده خواسته) در آینده سیاسی اقلیم کردستان طرفین به راحتی نمیتوانند خون انسانها را قربانی منافع سیاسی بکنند و در صورت چنین کاری تبعات سیاسی بیشماری برای آنها به دنبال خواهد داشت. پس در وهلهی اول مهم نیست که حقیقت کدام است مهم پیامدهای این رفتارهاست چون به هر صورت اعتراضاتی شکل گرفته که همچون واقعیت سیاسی قدرت را به چالش کشیده است، مهم پیامدهای آینده این اعتراضات است که هم میتواند مثبت و هم منفی باشد. به عنوان نمونه یکی دیگر از بارزترین وجه و پیامد این اعتراضات شکسته شدن قداستهای قبیلهای و عشیرهای است که عدهای به حق یا ناحق هر گونه رفتار و کنشی را بر اساس پیشینه قبیلهای و عشیرهای مجاز میدانستند، اعتراض مردم و شکستن بسیاری از این قداستها، هر چند برای جامعه سنتی کردستان دردناک بود اما همچون زخمی میماند که خون کثیف را از بدن خارج میکند و در نهایت به تندرستی جامعه منجر میشود، باید یاد گرفت که دوران سلطنت قطعیتهای مطلق به پایان رسیده است و همانطور که تفسیرگرایان میگویند حقیقت برآمده از ذهن انسانهاست نه ساختارهای قبیلهای و عشیرهای و حزبی، البته نباید از یاد برد این مسئله به مثابه حقیقت دانستن رفتار معترضان نیست، بلکه همانطور که اشاره شد برای تفسیرگرایان پیامدهای کنشها سیاسی اهمیت دارد.
از لحاظ انسانشناسی در رویکر تفسیری انسان بیش از هر چیز موجودی معنیساز و تأویلگر است. بنابراین در کنشهای سیاسی رفتار انسانها در ارتباط با معانی خلق شده توسط دیگران شکل میگیرد. بنابراین تثبیت هر نوع سرشتی برای او از جمله عقلانیت و حسابگری جایز نیست. یعنی لزوماً نباید در تحلیل کنشهای سیاسی دنبال دو دو تا، چهار تا باشیم چه بسا پشت رفتارهای کنشگران هیچ منفعت و حساب و کتابی وجود ندارد. به عنوان مثال همواره در شبکههای تلویزیونی و سخنان افراد وابسته به حکومت اقلیم کردستان رفتار معترضان غیر عقلانی و نابخردانه تلقی میشود و در مقابل طرف معترض نیز خود را منادی عقلانیت و کنشهای خود را عین خرد سیاسی میدانند. این مسئله خود گویای نسبیگرای و مرگ حقیقت مطلق در کنشهای سیاسی طرفین و یا با کمی تسامح و تعبیر دیگر تولد حقیقت متزلزل در میان دو طرف دارد، بدون شک مطلقگرایی آفتی است که بیش از هر چیز خشونت را در جوامع سنتی بازتولید میکند.
از طرف دیگر بکار گیری رویکرد تفسیری در فهم کنشهای طرفهای مقابل باعث میشود تا سعی کنیم جهان را از نگاه دیگری و طرف مقابل ببینیم و به تفسیر فهم او از جهان اطراف دست بزنیم، این امر البته برای طرفهای درگیر نیز میتوان راهگشا باشد چرا که اگر بینش آنها به قضایا تفسیری باشد همواره باب گفتگو باز است چرا که همانطور که قبلاً اشاره شد آنجا که قطعیت پایان پذیرفته دلیلی برای تنگنظری و توطئهنگری وجود ندارد. بدون شک اعتراضات مردم اقلیم قبل از هر چیز برآمده از شرایط حاکم بر جامعه است، به همین دلیل حکومتمداران اقلیم برای تحلیل و فهم درست اعتراضات باید دنبال عوامل شکلگیری فهم اعتراضی معترضان باشند نه اینکه با فرافکنی دنبال افشای دستان پشت پرده و نقش کشورهای منطقه در این اعتراضات باشند، هرچند این مسئله خالی از حقیقت هم نباشد، فهم اینکه چرا مردم یک جامعه دنبالهرو نسخههای کشورهای همسایه هستند حائز اهمیت است.
در پایان باید گفت به کارگیری هر کدام از رویکردهای ذکر شده برای درک درست اعتراضات مردمی در اقلیم کردستان بیانکنندهی بخشهای از واقعیت است که رویکرد مقابل توان تحلیل آن را ندارد. هر چند به عقیده نگارنده رویکرد تفسیری توان تحلیلی بیشتری دارد، اما رویکرد اثباتگرایانه به خاطر تأکیدی که بر منافع ملموس طرفین دعوا دارد، بیان کنند بخشهای بزرگی از واقعیت است. ولی این امر سبب میشود تا سیاست را بیشتر ماکیاولی نگاه کنیم و در چنین حالتی فهم درست رفتارها برای ما آسان نخواهد بود چرا که همانطور که اشاره شد در رویکرد تفسیری این هویتها هستند که تعیینکننده رفتارها هستند نه منافع، به عبارت دیگر هویت من معترض است که نوع کنش سیاسی من را تعریف میکند نه لزوماً منافع مادی و حزبی. دلیل دیگری که باعث کاربرد بیشتر رویکرد تفسیر در تحلیل اعتراضات اقلیم کردستان را دارد این است که اگر شعارها و خواستههای معترضان را بررسی کنیم خواهیم دید که ریشه این کاستیها به سالهای قبل بر میگردد یعنی بر اساس رویکرد اثباتگرایی علت از قبل موجود بودهاند، اما اینکه چرا مثلاً یک سال قبل مردم اعتراض نکردهاند امری است که اثباتگرایان به راحتی توان پاسخگویی به آن را ندارند، چرا که یافتن جواب این سؤال به شکلگیری هویتهای جدیدی برمیگردد که در وهله اول تحت تأثیر جهانی شدن و در وهله دوم متأثر از رخدادهای سایر کشورهاست به طوری که به یک کرد مذهبی و یا سکولار این شهامت را (حتی اگر بعضاً به خطا باشد) میدهد که برای به دست آوردن خواستههایی که هویت او تعریف میکند دست به اعتراض بزند، امری که تفسیرگرایان به آن توجه میکنند.
منبع: رامیاری، با اندکی تصرف