سرگذشت یوسف اسلام از زبان خود او + آخرین آهنگ
سرگذشت یوسف اسلام از زبان خود او
دانلود: مردم من – ترانه جدید از یوسف اسلام در حمایت از انقلاب مردم منطقه
تهیه و تنظیم: صلاح الدین توحیدی
از پدری یونانی قبرصی و مادری سوئدی متولد شدم. ما در بخش غربی لندن زندگی میکردیم و وضع مادی با عادی بود. والدینم من را به مدرسهای که متعلق به کلیسای کاتولیک بود، فرستادند. آنها از لحاظ مذهبی سختگیر نبودند اما میخواستند که من اخلاق خوبی داشته باشم و در آنجا یاد گرفتم که عیسی مسیح آخرین پیامبر خداست که بعد از او دیگر پیامبری نیامده است.
درس خواندن من عادی بود اما به من از همان کودکی موهبتی عطا شده بود که میتوانستم اطرافیانم را شاد کنم. گرچه کودکی خجالتی و گوشهگیر بودم اما میرقصیدم و آواز میخواندم در حالیکه نه سال از عمر من نگذشته بود. از همان کودکی دوست داشتم که هنرمند باشم از این رو با تمام حس و حواسم به نقاشی روی آوردم.
تربیت مذهبی بر من تأثیر زیادی گذاشت. از آنجایی که پدر من یونانی قبرصی بود و سابقه دشمنی بین ترکها و یونانیها وجود داشت، من به شدت از ترکها و دین آنها، اسلام، نفرت داشتم. در نزدیکی ما خانواده مسلمانی میزیستند. اگرچه ما با آنها آشکارا دشمنی نمیکردیم اما تا حد امکان از آنان دوری میجستیم. پدر و مادرم دارای دو نوع رفتار متفاوت بودند از اینرو هنگامی که من هشت ساله بودم از هم جدا شدند اما جدا شدن آنان از هم تا حدی غیرمعمولی بود زیرا هر دوی آنها در آن خانه پیش ما باقی ماندند با این تفاوت که پدرم در طبقه اول خانه و مادرم در طبقه دوم زندگی میکردند. هنگامی که در کلیسا از سه خدا برایم سخن میگفتند، آن را درک نمیکردم اما مجبور بودم به احترام پدر و مادرم آن را بپذیرم و نمیتوانستم در اینباره بحث و استدلال کنم. من کمکم از این تربیت مذهبی بیزار شدم و به موسیقی روی آوردم. همه چیزهایی که در فیلمها و وسایل ارتباط جمعی میدیدم من را به خود جذب مینمود و شاید گمان میکردم آرمان پول درآوردن، معبود و خدایم میباشد. من سومین فرزند خانواده بودم. اگرچه برادر و خواهر بزرگترم من را پسری لوس و نازپرورده میدانستند اما من همیشه میخواستم به سختی کار کنم و به خود وابسته باشم. از اینرو هنگامی که ده سال بیشتر نداشتم در یک مغازه بزرگ به عنوان پیشخدمت شروع به کار نمودم و آنجا بود که یاد گرفتم چگونه به مردم خدمت کنم. من میخواستم یک چهره درخشان شوم. الگوهای من در آن زمان ستارههای موسیقی پاپ بودند. هنگامی که به سن پانزده سالگی رسیدم، عاشق موسیقی شدم. پدرم که متوجه شور و شوق من به موسیقی شده بود بعد از اصرار زیاد من، برایم یک گیتار خرید. بعد از آن در کمتر از دو سال چنان در موسیقی پیشرفت نمودم که خودم میتوانستم آهنگها را تصنیف نموده و آنها را اجرا کنم و نام جدید کات استیونس را برای خود برگزیدم. در سن هفده سالگی اولین نوار آواز که اسم من بر روی آن بود به بازار آمد و با اقبال زیادی روبرو شد و در همهجا انتشار یافت و یکی از ترانههایم در ردیف ده ترانه برتر آن روز بریتانیا قرار گرفت. بعد از آن مشهور شدم و موفقیتهای زیادی را یکی پس از دیگری به دست آوردم و هر روز بر شهرت و ثروت من افزوده میشد و تا آنجا پیشرفت نمودم که در دهه هفتاد میلادی شهرت من جهانگیر شد و چندین لوح طلایی به من اعطا شد. هر روز با من مصاحبه میشد، عکسهای زیادی از من در رسانههای عمومی چاپ میشد و دختران شهر همواره در تعقیبم بودند. شهرت و پول من را به وادی فساد و فحشا و الکل و مواد مخدر کشانید. خانه من یکی از گرانترین خانههای لندن بود؛ بر بهترین ماشینها سوار میشدم و با زیباترین دختران لندن رابطه نامشروع داشتم. افراط در فساد، الکل و مواد مخدر من را به بیماری سل مبتلا و روانه بیمارستان نمود و در آن زمان نوزده سال بیشتر نداشتم.
هنگامی که در بیمارستان بودم خود را در چنگال مرگ دیدم و این مسئله من را واداشت که در مورد حقیقت مرگ و روح به تفکر فرو روم. در خود احساس بیهودگی و پوچی میکردم؛ احساس کمبود مینمودم اما من که از لحاظ مادی کمبودی نداشتم پس این احساس چه بود که مانند خوره داشت من را میخورد. به شدت از مرگ میترسیدم. آیا ثروت و شهرت میتوانستند من را از چنگال مرگ نجات دهند. این افکار باعث شد که خدا و عظمت او را به یاد آورم. احساس کردم آنچه که من ندارم خدا و معنویت است. پس با رجوع به او میتوانم از چنگال این افکار وحشتناک بگریزم. روزی را به یاد آوردم که در اوج شهرت و جوانی و سلامت به دریا رفته بودم و برای مدتی خود را به دست امواج آب سپرده بودم که ناگهان دریا طوفانی شد و من خود را در چنگال مرگ یافتم. راه نجاتی نبود و من ناخودآگاه فریاد زدم: خداوندا، اگر من را نجات دهی به دین حقیقی تو خدمت خواهم کرد. من نجات یافتم ولی بعد از نجات، قول و پیمانم را فراموش کردم. اما اینبار دیگر نباید خدا را فراموش میکردم. با تفکر درمورد خداوند و روح به این نتیجه رسیدم که این جسم خاکی باید روزی از بین برود و گریزی از مرگ نیست، اما آنچه که میماند روح انسان است که نمیمیرد. دوباره به کلیسا روی آوردم اما سخنان کشیشان و کتاب مقدس من را قانع نمیکرد و من آنها را با واقعیات دنیای امروز منطبق نمیدیدم. به مطالعه در مورد یهودیت پرداختم اما آن نیز ذهن جستجوگر من را قانع نکرد. یکی از دوستانم که به نگرانی من پی برده بود، کتابی را تحت عنوان راهی به سوی ناشناختهها به من داد که در مورد روح و مسائل روحی بود و از کتابهای یوگا بود. مدتی نیز به ژرفاندیشی، مکاشفه مذهبی، خامخواری، ستارهشناسی، فالگیری و ذنکه از ویژگیهای ادیان شرق دور مانند بودایی بودند، پرداختم. داشتم دیوانه میشدم؛ هیچکدام از این ادیان و مکاتب نیز ذهن پرآشوب من را قانع نکردند. در این دوران دو ترانه به نامهای «راه شناخت خدا» و «شاید امشب بمیرم» را اجرا نمودم که به موفقیت خیرهکنندهای دست یافت. مدتی بعد به کمونیسم روی آوردم زیرا گمان میکردم خوشبختی در این است که تمام ثروتها میان همه به تساوی تقسیم شوند اما بعدها دانستم که این با فطرت سازگار نیست و از آن نیز دست کشیدم. بعد از ناامید شدن از ادیان و مکاتب مختلف تصمیم گرفتم که برای خود دین جدیدی بسازم و از شهرت و ثروتی که من را از یافتن حقیقت منع میکرد دوری گزینم. به تدریج در زندگی اجتماعی گوشهگیری را اختیار نمودم. در آن زمان برادرم دیوید که برای زیارت اماکن مقدس به شهر قدس مسافرت کرده بود و به لندن بازگشت و ضمن بیان ماجرای سفرش درباره زیارت مسجدالاقصی گفت: «جو داخل مسجد با جو سایر کلیساها و معابد مسیحی و یهودی تفاوت کامل داشت، و من در آنجا بیشتر از هر جای دیگر احساس امنیت و راحتی میکردم و آنجا بود که از خودم پرسیدم: چرا این دین اینقدر بر ما پوشیده مانده است؟ یک مسلمان هنگامی که فهمید من مسیحی هستم از من خواست که مسجد را ترک کنم اما بیرون کردن او احساس من را نسبت به آن مسجد تغییر نداد». از آنجایی که برادرم می دانست که مدتی است من به مطالعه ادیان پرداخته ام دو نسخه از قرآن (نسخه اصلی عربی و ترجمه انگلیسی) را به من هدیه داد تا آن را مطالعه نمایم. اولین چیزی از قرآن که توجه من را به خود جلب نمود این بود که بر روی جلد آن نام مؤلفی نوشته نشده بود. این هدیه گنج گرانبهایی بود که بر زندگی من اثر گذاشت، و به آن طعم و بویی دیگر بخشید. شروع به مطالعه قرآن نمودم و هر بار که آن را میخواندم احساس آرامش مینمودم و احساس میکردم که این کتاب برای من نوشته شده است و از خواندن آن سیر نمیشدم. در جریان مطالعه قرآن دریافتم که اسلام همان دینی است که من به دنبال آن میگردم زیرا جواب تمام سئوالهایم را در آن مییافتم. تأثیر قرآن بر من بیش از حد تصور بود و دریافتم که قرآن پیام ابدی برای خوشبختی تمام آدمیان است. پیام آن بسیار ساده و واضح بود و کلمات آن برایم بسیار عجیب بود و با تمام کتابهای دیگری که قبلاً مطالعه نموده بودم، تفاوت کامل داشت. قبل از مطالعه قرآن زندگی دنیایی برای من معمایی غیرقابل حل بود. پیش از مطالعه قرآن به وجود آفرینندهای برای این جهان ایمان داشتم اما نمیدانستم که این آفرینندهای که قادر به دیدن او نبودم، کیست. کوششهای بسیار اما بینتیجهای انجام داد و مانند یک کشتی در میان امواج شناور بودم بدون اینکه مسیر مشخصی داشته باشم. هنگامی که شروع به مطالعه قرآن نمودم، احساس کردم که این کتاب با من سخن میگوید. کاملاً در پیام قرآن فرو رفته بودم.
بعد از مطالعه قرآن به تحقیق در مورد زندگی پیامبر اسلام rپرداختم. شخصیت بزرگ آن حضرت بر من تأثیر بسیار بزرگی گذاشت. یک سال و نیم گذشت و من به مطالعه در مورد اسلام مشغول بودم بدون اینکه با مسلمانی اختلاط نموده و نشست و برخاست نمایم زیرا میخواستم که خودم این دین را بشناسم و تحت تأثیر دیگران قرار نگیرم و از این بابت خداوند را شکرگذارم زیرا اگر با چند مسلمان ارتباط پیدا میکردم ممکن بود اختلافات و یا مسائل دیگر بین آنان بر من آشکار میشد و من را از رسیدن به راه راست باز میداشت. با خود تصمیم گرفتم که یا خود را کاملاً تسلیم قرآن و اوامر خدا و پیامبرش نمایم و یا به روش زندگی قبلی خود و اشتغال به آهنگ و موسیقی بازگردم. آن مرحله سختترین مرحله زندگی من بود. به فرمایش پیامبر rایمان داشتم که هر نوزادی مسلمان به دنیا میآید و این خانوادهها هستند که آنها را به دینهای دیگر میکشانند. در ابتدا با توجه به درک خود از قرآن فقط در روز دوبار نماز میخواندم زیرا هنوز با سنت پیامبر rآشنایی زیادی نداشتم و زکات اموالم را نیز به مستمندان میدادم. اما سرانجام تصمیم خود را گرفتم و زمان آن رسیده بود که دین خود را اعلان نمایم. در یکی از جمعههای زمستان سال ۱۹۷۷ عازم مسجد تازه تأسیس ریجنت پارک در لندن شدم و بعد از ادای نماز با مسلمانان نزد امام مسجد رفتم و به او گفتم که میخواهم مسلمان شدن خود را اعلان نمایم و این اولین برخورد من با جامعه مسلمانان بود. پس از مسلمان شدن نامم را به یوسف اسلام تغییر دادم زیرا هنگامی که اولینبار سوره یوسف را خواندم، به گریه افتادم. به کلی از نوشیدن مشروبات الکلی رویگردان شدم، سیگار کشیدن را ترک نمودم زیرا از یکی از مسلمانان شنیدم که میگفت: دین اسلام هرچیز مضر و از جمله سیگار کشیدن را حرام نموده است، از نشست و برخاست با زنان بهطور کلی دست کشیدم، و تنها سئوالی که برای من باقی مانده بود این بود که با موسیقی و آهنگ و ترانه چه کنم؟ عدهای آن را حرام میدانستند و عدهای دیگر به شرط استفاده درست، آن را جایز میدانستند اما خودم که در مورد آن به شک افتاده بودم تا یافتن یک راهحل از آن دست کشیدم زیرا پیامبر اسلام rفرموده است: «از چیزهایی که در آنها شک و شبهه وجود دارد بپرهیزید» و موهبت الهی شامل حالم شد زیرا مدتی بعد در رؤیایی نوای موسیقی را همراه با شیطان و آتش جهنم دیدم، از اینرو تمام فعالیتهای مرتبط با آهنگها و موسیقی را از ترس اینکه مبادا باعث گمراهی مجددم از راه راست شود، ترک نمودم و در حقیقت آهنگ دلنشین قرآن من را از آهنگهای دیگر بینیاز کرده بود. احساس میکردم در رفتن به روی صحنه و اجرای آهنگ اسلامی نیز نوعی خودپرستی نیز به دور باشد. سختترین چیز برای من در آن دوران جدا شدن از دوستان قدیمیام بود. نمیتوانستم بفهمم که چرا آنان پیام روشن اسلام را درک نمیکنند. گاهی اوقات که با دوستان سابقم مینشستم و زمان نماز فرا میرسید از آنان معذرت میخواستم و به بهانه انجام کاری آنجا را ترک میکردم. نمیتوانستم به آنها بگویم که برای ادای نماز میروم زیرا این عمل برای آنان عجیب و غریب بود. اما روزی تصمیم گرفتم که به همگان اعلان کنم که برای ادای نماز میروم و دوستانم با احترام پذیرفتند که من به ادای نماز بپردازم و دریافتم که اگر کسی برای خدا به ادای نماز برخیزد، خداوند آن را برایش آسان میسازد. پس از مسلمان شدنم تصمیم گرفتم که به زیارت قدس بروم زیرا زیارت برادرم از آن باعث هدایت من شد اما زیارت من با زیارت برادرم بسیار تفاوت داشت. راهنمای من در این سفر یک یهودی آلمانی بود. هنگام زیارت، مسلمانان که از مسلمان شدن من آگاه شده بودند دوروبرم را حاطه کردند. در مسجدالاقصی نماز خواندم و بسیار گریستم. قدس قلب جهان اسلام است و تا زمانی که این قلب بیمار شد تمام کالبد جهان اسلام بیمار است و بر ماست که این قلب را آزاد نماییم و من مطمئن هستم که اگر ملت فلسطین به قرآن و آموزههای آن رجوع کرده به آن عمل نماید، قدس آزاد خواهد شد اگرچه مسئله فلسطین فقط مخصوص فلسطینیان نیست بلکه مسئله تمام جهان اسلام است.
در سال ۱۹۷۸ پدرم وفات نمود. او اسلام را میشناخت و به پیامبر محمد rایمان داشت. اما برادرم اگرچه احساس میکنم قلباً مسلمان است اما هنوز به مطالعه خود در مورد این دین ادامه میدهد و ممکن است مسلمان شدنش مدتی زمان ببرد. به هر حال این خداوند است که هرکس را که بخواهد هدایت میکند. از مهمترین کارهایی که انجام دادم یادگیری زبان عربی، زبان قرآن و پیامبر r، بود و همچنین در فکر یافتن همسری مسلمان و نیکوکار بودم. در سال ۱۹۷۹ نیز به حج عمره رفتم و پس از بازگشت از عمره و زیارت اماکن مقدس همسر مناسبم را در لندن یافتم. نام او فوزیه علی و از خانوادهای مسلمان با پدری ترک و مادری افغانی بود. مراسم ازدواج را در مسجد به روش اسلامی منعقد نمودیم. خداوند عنایت ویژهای به من داشت و من توانستم زنی نیکوکار را بیابم؛ دیگر زیبایی برایم مهم نبود زیرا زیبایی زن مهمترین چیز نیست بلکه ایمان و عمل صالح پایه و اساس است. در ماه رمضان آن سال اولین فرزندم به دنیا آمد. در کنار چنین خانواده و دینی احساس خوشبختی میکردم. در حقیقت من در راه خدا فعالیت میکنم و اوست که روزیدهنده من است و این واقعیت طرز تفکر را برای من آسان میکند و امیدوارم که سبب هر چند ناچیز و کوچک در نشر و توسعه اسلام در بریتانیا باشم و در این راه از هیچ کوشش فروگذار نیستم. روزبهروز به قوت و جمعیت مسلمانان افزوده میشود و این مجال خوبی برای من است. من عربی را یاد گرفتم تا قرآن را خوب بفهمم و به تربیت فرزندان در خانوادههای اسلامی همت گماشتم زیرا در غرب تبلیغات زیادی علیه اسلام وجود دارد و من وظیفه خود میدانستم تا با مطالعه دقیق در قرآن و سنت به تربیت افراد و گفتگو و مناقشه با مخالفان همت گمارم. پس از مسلمان شدنم رسانههای عمومی که قبلاً خیلی از من یاد میکردند، سکوت اختیار کردند و از انتشار خبر مسلمان شدنم چشمپوشی نمودند زیرا اداره بیشتر این رسانهها در دست یهودیان است، و در حقیقت بیشتر پستهای کلیدی در غرب در دست آنان است و میتوان آنان را در هرجا یافت و آنان نیز نمیخواهند که این نور به دیگران بتابد. من معتقدم که نماز سر وقت مهمترین رکن اسلام است و محافظت بر آن انسان و دینش را از هر گزندی مصون میدارد و خودم پس از ادای هر نماز آرامشی غیرمعمول را در خود احساس میکنم زیرا کمال خوشبختی را در اتصال با خدا هنگام نماز میبینم.
به عنوان انسان به ما ضمیر و خودآگاهی و وظیفهای عطا شده است که ما را در رده بالاترین مخلوقات قرار داده است. انسان خلق شده است تا خلیفه خدا بر روی زمین باشد و این نکته دارای اهمیت است تا تعهد برای رهایی از تمام ظواهر فریبنده را درک نماییم و زندگی این دنیا را برای حیات آخرت آمادهسازی نماییم. هرکس که این فرصت را از دست دهد، بعید است تا فرصت دیگری به او داده شود تا دوباره به این جهان بازگردد زیرا قرآن میفرماید: وقتی در جهان دیگر به اعمال انسان رسیدگی میشود وی خواهد گفت: «خدایا، ما را دوباره به این دنیا بفرست و به ما فرصت دیگری بده». خداوند خواهد فرمود: «اگر ما تو را دوباره بفرستیم تو دروباره همان اعمال را در روی زمین انجام خواهی داد». من در دنیای مدرن و پرزرق و برق حرفه هنری بزرگ شدم. در خانوادهای مسیحی به دنیا آمدم، اما میدانیم که هر بچهای با طبیعت اصلی و اخلاقی خودش به دنیا میآید. این والدینی هستند که او را به این آیین و یا آن دین سوق میدهند.
به من دین مسیحیت عرضه شد و در این مسیر آموزش یافتم. به من یاد داده شد که خداوند وجود دارد، اما هیچ ارتباط مستقیمی با خداوند وجود ندارد، بنابراین ما برای برقراری ارتباط مجبور به ارتباط از طریق حضرت مسیح uبودیم. در واقع وی وسیلهای برای دسترسی به خداوند بود. این موضوع کم و بیش برای من قابل قبول بود اما من آن را کاملاً درک نمیکردم.
پس از مطالعه دقیق در مورد اسلام به این نتیجه رسیدهام که بیشتر مسلمانان امروزی به بیراهه رفتهاند زیرا از قرآن دور شده و یا در آن تدبر نمیکنند. قرآن کریم روح علم و دانش و بلکه پایه و اساس آن است و هدایت حقیقی را برای آن کس که آمادگی و استعداد فهم آن را داشته باشد، در پی دارد. اسلام یعنی تسلیم شدن مطلق در مقابل خداوند و اطاعت از پیامبر او که ضامن خوشبختی ابدی انسان میباشد. بر ما واجب است که با بالا بردن سطح دانش و آگاهی خود و همراه شدن با آن کسانی که از راه راست پیروی میکنند، حق و باطل را از هم تشخیص دهیم. برماست که بر صحت و درستی اعمال خود تأکید داشته باشیم و سپس مردم را به راه خداوند دعوت کنیم و این سخن پیامبر rرا فراموش نکنیم که میفرماید: «بشروا ولا تنفروا ویسروا ولا تعسروا» یعنی: «مژده دهنده باشید و مردم را از خود متنفر ننمایید، آسانگیر باشید و سختگیری نکنید». دعوت ما باید ساده و واضح باشد و آن هم دعوت به توحید خالص است ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ﴾ و نباید کوشش نماییم که تمام اسلام را یکباره تبلیغ نماییم بلکه آنچنان که پیامبر rبه معاذ آموزش داد از توحید شروع نماییم و سپس به ترتیب به بیان ادای نماز و زکات و سایر موارد دیگر بپردازیم. بر ماست که رهرو راه پیامبر rباشیم و او را الگوی خود در زندگی قرار دهیم و همانگونه که حضرت عائشه فرمودند: «خلق و خوی پیامبر rقرآن بود»، ما نیز باید به آداب قرآن خود را بیاراییم و به قرائت قرآن با زبان و بدون تدبر اکتفا ننماییم. قرآن مجسمکننده تعالیمی از طرف پروردگار است که برای کامل نمودن اخلاق انسان نازل شده است.
هدایت از جانب خداست و با توجه به تجربه خود میتوانم بگویم کسی استعداد هدایت دارد که از سه عامل مهم برخوردار باشد:
۱- تواضع و معترف بودن به نقص و کوتاهی.
۲- تمایل به یادگیری و جستجوی حقیقت
۱) درک کامل و بدون تحریف توحید و یکتاپرستی.
برماست که بسیار عمل کنیم و کمتر سخن بگوییم و به یاد داشته باشیم که این تنها خداوند است که هرکس را بخواهد به اسلام هدایت میکند. تبلیغات علیه اسلام در غرب زیاد است ولی مردم زیاد فریب این تبلیغات را نمیخورند و تنها زمانی این تبلیغات در آنها اثر دارد که رفتار ناشایست عدهای از مسلمانان را بینند و در این صورت ممکن است که آن تبلیغات را باور کنند. بیشتر مسلمانان امروزی و حتی تعدادی از داعیان دین، به مسائل معیشتی و دنیایی بیشتر از دعوت به اسلام توجه دارند. من مسلمانان را در شرق و غرب جهان فرامیخوانم تا به کتاب خدا و سنت پیامبرش تمسک جویند زیرا این تنها راه نجات از اوضاع تلخ و خفتبار مسلمانان است. من مسلمانان را به همکاری و دعوت به سوی اسلام راستین فرا میخوانم و اینکه مسائل مسلمانان را به جهان بشناسانند.
همواره از خود میپرسیدم که چرا مردم این نور روشن و تابناک را درک نمیکننند و در قرآن تدبر نمینمایند؟! زیرا به نظر من تنها سوره العصر میتواند راه نجات از آتش جهنم باشد و در این مورد بسیار اندوه میخوردم اما فرموده پیامبر rرا در مورد آخرالزمان به یاد میآوردم که در آن صابر بر دین مانند کسی است که گدازهای از آتش در دست دارد و اینکه اسلام با غربت آغاز شده و در آخر نیز غریب خواهد شد».
یوسف اسلام در مورد رفتارهای وحشیانهای که با مسلمانان میشود، میگوید: «چگونه میتوان آسوده بر سر بالین گذاشت در حالیکه مسلمانان با شیوههای وحشیانه در بوسنی کشته میشوند و پدران را مجبور به نوشیدن خون فرزندان خود مینمایند».
بعد از عدم اجازه ورود یوسف اسلام به خاک آمریکا در سال ۲۰۰۴، او در بازگشت به لندن گفت که تعجب میکند چرا او را به آمریکا راه ندادند، حال آنکه در ماه مه (چهار ماه پیش) در واشنگتن بود و با برخی مقامات کاخ سفید نیز درباره فعالیتهای بشردوستانه مذاکره کرده بود. یوسف که هنگام ورود به لندن در حلقه محاصره خبرنگاران قرار گرفته بود اظهار داشت: با دخترم «میمنه» با هواپیمای یونایتد عازم واشنگتن بودم. کارکنان پرواز نام او را در فهرست «پرواز ممنوع» وزارت امنیت آمریکا ندیده بودند و مشکلی در سوار شدن به هواپیما نداشتم. اما به خلبان هواپیما، پس از ورود به آسمان آمریکا و دو ساعت مانده تا رسیدن به فرودگاه واشنگتن خبر دادند که نام من در فهرست پرواز ممنوع (واچ لیست) است و حق ورود به آن کشور را ندارم. خلبان مجبور شد که مسیر هواپیما را با اتلاف وقت صدها مسافر و تحمل هزینه به سوی فرودگاه «بانگور» واقع در ایالت «مین» تغییر دهد و در اینجا فرود آید و من را به مأموران پلیس و امنیت تحویل دهد که با اولین پرواز به لندن بازگردانده شدم ولی به دخترم اجازه دادند که وارد آمریکا شود. من هنوز غرق در تعجب هستم که چرا نباید وارد آمریکا میشدم و چرا به این صورت پرهیاهو و بیسابقه من را بازگرداندند. بازگرداندن مسافر از فرودگاه مقصد امری عادی است، ولی از میان راه و از آسمان کاری است که سابقه نداشته است، و من پیگیر آن خواهم بود». مقامات وزارت امنیت آمریکا اشاره کردهاند که نام یوسف در فهرست ممنوعالورودها به آمریکا بود و این لیست عمدتاً مربوط به کسانی است که ارتباط و مناسبتهایی با تروریستها دارند. دولت اسرائیل یوسف را متهم به دادن کمک مالی به حماس کرده و یکبار وی را از ورود به آن کشور منع کرده و از فرودگاه بازگردانده است. با این که یوسف به دلیل گرویدن به اسلام با خواندن آواز وداع کرده اخیراً (سال گذشته) دو نوار در مخالفت با جنگ عراق پر کرده که احتمالا عدم رضایت مقامات آمریکایی را فراهم ساخته است.
————————————–
منبع: از آهنگ پاپ تا آهنگ ناب / نویسنده: صلاح الدین توحیدی /انتشارات : پرتو بیان ۱۳۸۴