بهترین راه شناخت اسماء حسنی و نقش آن درتزکیه
اهمیت شناخت اسماء الحسنی و نقش آن در تربیت
نویسنده: استاد شهید ناصر سبحانی رحمه الله
هر انسانی که می خواهد در مسیر عبودیت [قرار گیرد و در این مسیر] گام بردارد، بر اوست که خدا را با یکایک صفاتش بشناسد، سپس در برابر هر یک از صفاتی که شناخته موضع گیری درونی و قلبی شایسته اتخاذ نماید و بعد از آن واقعیت زندگیش را با این موضع گیری های درونی و قلبی تطبیق دهد تا امر مهم یعنی همان «عبات خداوند» تحقق یابد. پس با توجه به اهمیت موضوع، شناخت اسماء حسنای خداوند که دال بر صفات او – جل جلاله – هستند یکی از ضروریات است و چنین مطلبی امری نیست که انسان بتوان به سادگی از کنار آن گذشته یا از آن صرف نظر نماید.
بهترین راه شناخت اسماء حسنی
و توضیحی درباره برخی از اصطلاحات متصوفه
برای شناخت بهتر صفات و اسماء خداوند لازم است آن ها را به دسته های مختلف تقسیم بندی و درباره ی هر دسته آن چه لازم و ضروری است گفته شود.
قبل از این تقسیم و دسته بندی، اشاره به این مطلب لازم و ضروری است که وقتی انسان خدا را؛ مثلاً با دو اسم «رحمان و رحیم» شناخت، در آغاز حالتی بر او عارض خواهد شد که اهل تصوف به آن «حال» گفته اند.
«حال» به کیفیت و صورتی از معانی گفته می شود که از شناخت – مثلاً – دو اسم «رحمان و رحیم» در قلب و درون انسان پدید بیاید. این شناخت [و حالت] در قلب انسان همانند هر شناخت [و حالت] دیگری، ابتدا ناپایدار است و اثرش هم ناپایدار خواهد بود؛ یعنی اگر انسان در این زمینه تمرین و ممارست نداشته باشد بعد از مدتی اثر به وجود آمده نیز از بین خواهد رفت و فراموش خواهد شد [و انسان به حالتی برمی گردد که قبلاً این حالت و وضعیت را نداشته است].
انسان وقتی خدا را با دو اسم «رحمان و رحیم» شناخت، بعد از آن ذات خدا و متصف بودنش به همه ی رحمت و سرایت این رحمت به همه ی مخلوقات را مشاهده می کند. چنین شناختی از خدا و صفات او – جل جلاله – در انسان سبب ایجاد حالتی می شود که عبارت است از «رغبت و رجاء» (میل و توجه به خدا و امیدوار شدن به او). همان طور که گفتیم، این حالت ناپایدار است و اگر بر آن تمرین و ممارست نشود و سطحی به آن نگریسته شود بعد از مدتی از بین خواهد رفت؛ اما اگر انسان در این مرحله تمرین و ممارست کافی انجام داد و به اندازه لازم به مظاهر رحمت خدا توجه نمود، به گونه ای که «رغبت و رجاء» نسبت به رحمت خدا در او رسوخ پیدا کرد و در دل و درونش چنین وضعیتی استقرار یافت و جزء شخصیت و خصال و ویژگی جدایی ناپذیر او گردید، به وضعیت و حالت دیگری خواهد رسید که به آن «مقام» گفته می شود.
توجه به این نکته لازم است که پیش از «حال»، وضعیت دیگری وجود دارد که به آن «خاطر» گفته می شود.
«خاطر» وضعیتی است که «رغبت و رجاء» به رحمت خدا برق آسا به دل و درون انسان خطور می کند و فوراً از بین می رود و فراموش می گردد. اگر این وضعیت به تدریج در دل انسان جای گرفت و همچون برق از بین نرفت، به آن «حال» گویند و زمانی که جزء صفات انسان شد، که این هم جز با تمرین و ممارست انجام نخواهد گرفت، به آن «مقام» گویند.
مثال دیگر:
وقتی انسان خدا را با اسم «مالک یا ملک» شناخت، رغبت نسبت به آن ذات مقدس نخست به صورت «خاطر» به دل و درون او خطور کرده و در این مرحله بر نفس او غالب نخواهد شد. چنین حالت زودگذری در صورت ادامه، به صورت «حال» درمی آید. بعد از آن (حال) وقتی بر زبان عارض شد؛ همچون عارض شدن رنگی بر چیزی و بعد از این که در دل انسان رسوخ پیدا کرد، به صورت «مقام» درمی آید [و این جاست که فرد] مثلاً «راهب» می شود. البته «راهب» نه به معنای عرضی آن، بلکه به معنای دارای «رهبت».
هدف و مقصود نهایی تزکیه و تربیت
مقصود [واقعی و ] نهایی «تزکیه و تربیت» انسان این است که توجه به اسماء حسنی به صورت ویژگی و خصلت لاینفک او درآیند؛ یعنی توجه به تمام اسماء حسنی به مرحله «مقام» برسند. به عبارت دیگر، شخصیت انسان مجموعه ای از خصلت های مذکور باشد؛ مثلاً اگر بخواهیم چنین انسانی را تجزیه کنیم، قسمتی از شخصیت او، رغبت مخلصانه نسبت به خدا باشد و قسمت دیگرش «رهبت» مخلصانه از خدا و قسمت دیگرش توکل کامل بر خدا و قسمت دیگرش مراقبت کامل از خدا باشد و …
انسان در توجه به اسماء الحسنی وقتی به حالتی رسید که با نگریستن به او چیزی جز رغبت و رهبت و توکل و مراقبت و … دیده نشد، در این صورت می توان گفت که چنین فردی تربیت یافته و به رشد مطلوب رسیده است. و به گفته ی اهل تصوف در این صورت است که چنین فردی «واصل» شده است. البته چنین اصطلاحی تعبیر درستی نیست؛ زیرا چنین امری را به انسان القا می کند که مسیر و حرکت [به سوی رشد] پایان یافته و امر تربیت به پایان رسیده است و حال آن که امر تربیت تا زمان حیات انسان ادامه دارد؛ زیرا انسان هر روز با مسایل و حوادث جدیدی برخورد می کند و به عنوان فردی که متصف به آن صفات و خصال است باید نسبت به هر یک از آن مسایل [که به او مربوط می شود] موضع گیری کند. بنابراین «وصول» هرگز به معنای انتهای امر و پایان کار تربیت نیست و نخواهد بود. البته در آغاز نیز گفتیم که ما خود را مقید به این اصطلاحات نمی بینیم و فقط برای فهم بهتر مطلب به آن ها اشاره می کنیم.
پس نهایت کار انسان این است که تربیت یابد و مزکّی شود و این امر هم این گونه تحقق می یابد که شخصیت او مجموعه ای از صفات و خصالی شود که انعکاسات و آثاری از معرفت و شناخت اسماء حسنای خداوند باشند.
تعبیرات و اصطلاحاتی از قبیل: «سالک» و «مرید» و … که در این چارچوب به کار می روند همه و همه به این امر اشاره دارند که سیر کردن در این مسیر (مسیر رشد و تزکیه) یعنی رسانیدن خود به این حالات و وضعیت و متصف کردن خود به چنین خصلت هایی می باشد. در پیش گرفتن و حرکت در این مسیر را «سلوک» و شخص را «سالک» و در مراحلی نیز «مرید» می گویند. البته در این زمینه دو اصطلاح «عرفان و عارف» را نیز به کار برده اند که از دو جهت بیان توضیحاتی در این زمینه ضروری است:
۱. گروهی از مسلمانان چیزی را به عنوان «عرفان و تصوف» مطرح کرده اند که با آن چه ما به عنوان مسلمان می خواهیم تابع و عامل به دستورات خا باشیم مغایرت دارد و همین مغایرت در بین ما و آن ها سدی را به وجود آورده است [و ما را از آن ها جدا کرده است].
۲. جنبه ی دیگر این که [در این زمینه (تربیت و تزکیه)] چیزها و اموری مطلوب و غیر مطلوب، درست و نادرست وجود دارند که انسان موظف است آن ها را بشناسد و از هم تشخیص دهد در غیر این صورت نمی تواند هر آن چه را که مطلوب و درست است گرفته و از هر آن چه نامطلوب و نادرست است دوری کند که در این صورت امر تربیت و تزکیه او دچار خلل و نقصان خواهد شد.
گفتیم عبودیت عبارت است از شناخت اسماء حسنی که مراد مدلولات آن هاست و در آغاز پیدا کردن احوال و وضعیتی در برابر این صفات و سپس رسیدن به مقاماتی مطابق با شناختی که از این اسماء کسب کرده ایم. به تعبیر دیگر، عبودیت یعنی رسیدن به حالتی که شخصیت انسان متشکل از مجموعه ای از ویژگی ها و خصال ذکر شده باشد.
«قرآن» این امر (رسیدن به این حالات و وضعیت که همان اتصاف به آن خصلت ها و ویژگی هاست) را «علم» می نامد و آن جا که می فرماید: «اولوا العلم» یا «عالم» یا «علماء» مراد همین امری است که گفته شد (یعنی شناخت و معرفتی که در دل و درون انسان، به ترتیب منجر به پیدا شدن «خاطر» ، «حال» و بعد از آن «مقام» می شود، نه شناخت و معرفت مجرد). این مطلب در قرآن به وضوح بیان شده است آن جا که می فرماید:
( وَإِذَا مَسَّ الْإِنسَانَ ضُرٌّ دَعَا رَبَّهُ مُنِیباً إِلَیْهِ ثُمَّ إِذَا خَوَّلَهُ نِعْمَهً مِّنْهُ نَسِیَ مَا کَانَ یَدْعُو إِلَیْهِ مِن قَبْلُ وَجَعَلَ لِلَّهِ أَندَاداً لِّیُضِلَّ عَن سَبِیلِهِ قُلْ تَمَتَّعْ بِکُفْرِکَ قَلِیلاً إِنَّکَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ ) زمر:۸
« هنگامی که گزندی متوجّه انسان میگردد ، پروردگار خود را به فریاد میخواند و تضرّع کنان رو به درگاه او میآورد . سپس هنگامی که نعمت بزرگی از جانب خود بدو داد ( و شقاوت او را به سعادت و ناخوشی وی را به خوشی تبدیل کرد ) خدا را که قبلاً به فریاد میخواند فراموش میکند ( و گزند را از یاد میبرد و به ترک دعا میگوید ) و خداگونههائی را برای خدا میسازد تا ( هم خود را و هم مردمان را بدان ) از راه او به در برد و گمراه کند . ( ای پیغمبر ! به چنین فردی ) بگو : اندک روزگاری از کفر خود بهرهمند شو ( و با آن خوش بگذران ، امّا بدان که ) تو از دوزخیانی . »
در این آیه نمونه ای از یک انسان متزلزل و ناپایدار معرفی می شود؛ انسانی که موضع گیری هایش تحت تأثیر حوادث و اتفاقاتی است که در زندگی روزمره و مرتبط به این حیات دنیایی روی می دهند. چنین فردی دارای شخصیت ثابتی نیست. وقتی گرفتار مشکلی می شود خدا را یاد می کند و مخلصانه به فریاد می خواند و زمانی که در آسایش و آرامش به سر می برد و از مشکلی رهایی و به نعمتی دست می یابد، این مسئله را فراموش می کند که نعمت و آسایش و آرامش به دست آمده نیز از سوی خداست و او باید در چنین حالتی بیشتر از قبل خدا را یاد کند، پس به وضعیت قبل که غفلت از خدا بوده برمی گردد و نسبت به او – جل جلاله – دچار شرک می شود.
خداوند در ادامه آیه به این مطلب اشاره می کند و می فرماید: ما بر این امر واقفیم که چنین فردی به خاطر تمتع و برخورداری از متاع دنیایی است که چنین حالتی از تضرع و انابه به خود گرفته است؛ زیرا اگر در هر دو حالت به یاد خدا می بود مطمئناً احساس مسئولیت می کرد و دیگر تمتع از نعمت ها به آن معنای معمولی برایش مطرح نبود، پس او را خطاب قرار می دهد و می فرماید: چون خریدار و خواستار متاع دنیا هستی، چنین وضعیتی به خود گرفته ای و دارای چنین شخصیت شده ای که در هنگام نعمت صاحب نعمت را فراموش می کنی؛ بنابراین [در این دنیای زودگذر] کمی برخوردار شو سپس به حساب و وضعیتت خواهیم رسید:
«قُلْ تَمَتَّعْ بِکُفْرِکَ قَلِیلاً إِنَّکَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ » زمر: ۸
بعد از بیان چنین نمونه ای متزلزل و متحرک به حرکت و حوادث مرتبط به دنیا، به بیان نمونه ای دیگر می پردازد؛ شخصیتی ثابت و غیر متزلزل:
« أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاء اللَّیْلِ سَاجِداً وَقَائِماً یَحْذَرُ الْآخِرَهَ وَیَرْجُو رَحْمَهَ رَبِّهِ » زمر: ۹
شخصیتی که در اوقات مختلف شب؛ در آن زمان که وقت قنوت و فرمانبرداری پیوسته و ناشی از رغبت نسبت به خداوند است بلند شده و چنین امری را نه از روی اجبار و نه به صورت موقتی، بلکه با اختیار و مستمراً انجام می دهد و فرمانبرداری و قنوتش در سجود و قیام (ساجدا و قائما) جلوه گر می شود و دل و درونش را از یک طرف، ترس از آخرت؛ آخرتی که دارای جهنم است و عذاب جهنم نیز مظهر خشم و غضب خداست و از طرف دیگر، امید به رحمت خدا در بر گرفته است. آیا چنین نمونه ای با نمونه ی متزلزل ذکر شده یکی است؟! آیا ارزیابی و ارزش این دو شخصیت یکی است؟! آیا سرانجام این دو نمونه یکسان است؟!
« قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ إِنَّمَا یَتَذَکَّرُ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ » زمر: ۹
گروه نخستی که بیان کردیم «الذین لا یعلمون» هستند و گروه دوم «الذین یعلمون» می باشند [و این دو گروه هرگز یکی نیستند و یکی نخواهند بود.]
———————————————————————
منبع: اسماء الحسنی / مؤلف: استاد ناصر سبحانی رحمه الله / تطبیق تنظیم و یراستار: جهانگیر ولدبیگی / انتشارات: تهران، مردم سالاری ۱۳۸۷