آیا مسلمانان کتابخانه های ایرانیان و مصریان را تخریب کردند؟
آیا مسلمانان کتابخانه های ایرانیان و مصریان را تخریب کردند؟
نویسنده: سلیمان ملا
اتهام بی پایه دیگری که در نوشته های نویسندگان ستیز، وحقیقت گریز عنوان می شود، وحتی تأثیرات گمراه کننده، وسراب بی هویتش به اندیشه فرزندان امت اسلامی هم دستبرد زده ونقل افواه گردیده است، ومحافل علمی و دانشگاهی را هم بدان آلوده کرده اند این است که اسلام کتابخانه های ایرانیان ومصریان را تخریب کرده وکاسه غضب خود را بر سر آنان خالی کرده است، و کلیه کتاب های موجود در آنها را با فرمان خلیفه عمر به دنیای نیست و نابودی فرستاد و برباد دادند. این هم دروغ شاخدار دیگریست که از دروغ های قبلی شاید گنده تر هم باشد زیرا مسلمانان عاشق کتاب و قلم و نوشته و کاغذ به چنین اتهامی منتسب کردن غیر از دروغ چه چیزی می تواند باشد. آنهایی که اولین فرمان خداوندشان (اقرأ)است. یقینا چنین شبهه بدون محتوایی در مقابل فرمول های حقیقت یاب اندیشمندان مسلمان نمی تواند مقاومتی از خود نشان دهد، وپیام باطل گرای خود را آن گونه که طراحانش می خواهند منتقل سازد. چنین دامی که برای صید افکار مسلمانان گسترانده اند جز این که آنان را گرفتار کند چیز دیگری نمی تواند باشد، ومکر آنان را به خودشان بر می گردد.
اما از آنجایی که گفته می شود«هرگاه اهل فضل و دانش دهن گشایند کار تکدی گران ریزه خور وخوشه چین از خرمن دانش آنها جز در انبان نهادن محتویات کلام و کلمه آنان نیست» لذا حقیر معترف به قصور بضاعت علمی، که آنچه در اندیشه وقلم هم دارد قطره های کوچک یست از دانش صاحبان دانش،برای ابطال این تئوری بذون منطق، رشته سخن را به استاد کلمه وکلام و ابداع گر اسلوب تحقیق که جان تازه ای را در کالبد خیلی از علوم اسلامی می دمید. یعنی ماموستا عبدااه احمدیان می سپارم، و جواب دندان شکن این اتهام بدون پایه و ابطال آن را از زبان ایشان میب شنویم.
البته با رعایت نهایت اختصار و اندک تصرفی در نقل مطالب، که چاره ای جز آن نیست. این را هم باید بگویم اگر به افتخار تلمذی در محضر پرفیضش نرسیدم؛ اما در اوراق نوشته هایش خود را به افتخار تلمذی در محضرش استفاده می کنم و محفوظات ایشان را، وتقدیم خواننده عزیز خود می کنم؛ تا به دین گونه توانسته باشیم تا حدودی دین خود را نسبت به فرزانگان امت ادا کرده باشم.
همان گونه که گفتم هیچ شبهه وتهمتی نمی تواند در مقابل فرمول های حقیقت یاب دانش مداران مسلمان، کوچک ترین عکس العملی از خود نشان دهد، وجز رسوایی را برای طراحانش نمی آفریند. که البته همین اتهام هم از این قاعده مستثنی نیست. به نقل گفته های استاد اندیشمند و فرزانه کرد می پردازم که در فصل نامه ندای اسلام مقاله ای را تحت عنوان «آیا مسلمانان کتابخانه های ایران و مصر را سوزانیده اید» نوشته و فصل نامه مذکور هم در شماره ۱۴خود آن را مندرج ساخته است.او به ابطال این اتهام چنین پرداخته و می گوید:
اتهام سوزاندن کتابها و کتاب خانه های ایران و مصر توسط فاتحان مسلمان، افسانه ای بیش نیست و تا قرن ششم هجری، و شکست اروپاییان در جنگ های صلیبی و آغاز دروغ پردازی و شایعه سازی علیه اسلام و مسلمین هیچ مسلمان و یا غیر مسلمانی نگفته و ننوشته که حتی یک کتاب هم به وسیله فاتحین مسلمان سوخته شده باشد.
در قرن ششم عیسویان اروپا بعد از آنکه در فاجعه اندولس و قتل عام مسلمانان به اعتراف مورخ مسیحی جرجی زیدان در کتاب “تمدن اسلام” هشتاد هزار کتاب را آتش زدند و در حمله به شام و فلسطین نیز سه میلیون کتاب را به آتش کشیدند.
در جنگ های صلیبی که شکست خوردند به خاطر پوشاندن ننگ و عار کتاب سوزی خویش در اندلس، شام و فلسطین و دیگری به خاطر معیوب نشان دادن فتوحات اسلامی، و تبلیغات نا روا علیه مسلمانان و جبران شکست های روحی و معنوی جهان مسیحیت،برای اولین بار یک نفر مسیحی در سال ۶۰۲ هجری با نام عبداللطیف در سفرنامه ی خود به نام”الافاده و الاعتبار” به هنگام بازدید از عمودی که در محل کتابخانه اسکندریه مشاهده کرد چنین نوشت« گفته می شود رواقی بر این عمود استوار بوده که ارسطو در آن رواق تدریس می کرده، و در اینجا کتابخانه ای بوده که عمروبن عاص به اشاره خلیفه آن را سوزانیده است» در صورتی که عموم مورخین متفق هستند که ارسطو هرگز به اسکندریه نیامده و در آنجا مدرس نبوده همچنین اتفاق نظر دارند بر این که در زمان فتح مصر به وسیله عمروبن عاص در این کتابخانه کتابی وجود نداشته است. بیست و یک سال بعد از عبداللطیف مسیحی یک طبیب یهودی نیز به نام ابوالفرج در سال۶۲۳در ملطیه آسیای صغیر، در کتاب” مختصرالدول” نوشت: به هنگام فتح مصر عمروبن عاص به درخواست یحیی نحوی در کتاب های کتابخانه اسکندریه از خلیفه مسلمانان عمر(رض)کسب تکلیف کرد عمر( رض)در جواب او نوشت:« اگر این کتابها موافق با قرآن می باشند هیچ ضرورتی به آنها نیست و اگر هم مخالف با قرآن هستند تمام آنها را بر باد ده» بعد از وصول این نامه، عمروبن عاص همه کتابها را برای سوزانیدن در بین حمام ها تقسیم کرد و سوخت شش ماه تمام حمام ها گردید چیز عجیبی است به جای این همه مورخ مسلمان، در شش قرن، یک طبیب یهودی این مطلب را برای ما می نویسد.البته به نقل از عبداللطیف مسیحی. زیرا قبل از او هیچ کافر و مسلمانی این مطلب را نگفته و ننوشته بود. البته این را هم اضافه می کند که این کتاب ها برای سوخت همه حمام های اسکندریه کفایت کرد. یحیی نحوی که ابوالفرج از آن نامبرده طبق اسنادی که اخیراً تحقیق شده در حدود صد سال قبل از فتح اسکندریه در گذشته، و ملاقات وی با عمروبن عاص افسانه ای بیش نیست.
با این حال یکی از دانشمندان مسلمان به نام ابوقفطی در حدود سال ۶۳۰، هفت سال بعد از ابوالفرج یهودی، در کتاب” اخبار العلماء” بعد از بحث از یحیی نحوی دانشمند مصری، قصه سوختن کتابخانه اسکندریه را به وسیله عمروبن عاص نقل کرده است، و یکصد و بیست سال بعد یعنی در حدود سال۷۵۰، مقریزی عین عبارت عبداللطیف مسیحی را به تعبیر«گفته شده» مطلب آغاز می گردد نشان می دهد که آن مطلب در هیچ کتابی نوشته نشده و فقط در افواه برخی از مردم(مسیحی و یهودی) شایع بوده. حاج خلیفه مورخ ترک در اواخر قرن دهم در کتاب کشف الظنون تنها این جمله را نوشته که:« عرب در صدر اسلام به جز زبان و احکام و مسائل پزشکی به علم دیگری اهمیت نمی دادند و گفته می شود که عرب هنگام فتح شهرها کتاب هایی به دست می آوردند و می سوزانیدند. چنان چه ملاحظه می کنید حاج خلیفه نیز مطلب را با عبارت«گفته می شود» آغاز کرده که تکرار همان شایعه مسیحیان و یهودیانی است که از آن بحث کردیم، و منظور از «گفته می شود» گفته آنها است درباره سوزانیدن کتاب های ایرانیان تا اواخر قرن هشتم و گذشتن هشت صد سال از فتح ایران هیچ مسلمان و نامسلمانی نگفت و ننوشت که فاتحان عرب کتاب های ایرانیان را سوزانیده اند حتی عبداللطیف مسیحی و ابوالفرج یهودی نیز که افسانه سوزاندن کتابخانه اسکندریه را بر سر زبان ها انداختند از ساختن این افسانه نسبت به سوزانیدن کتابهای ایرانیان دریغ ورزیدند و نگفتند و ننوشتند که عرب ها کتاب های ایرانیان را آتش زدند، اما در اواخر قرن هشتم نخستین کسی که از این مطلب بحث کرد ابن خلدون بود. آن هم نه به صورت نقل و روایت بلکه به عنوان نتیجه تحلیل تاریخی و باز با تعبیر«گفته می شود» می گوید« دولت های ایران چون در عمران و آبادی و گسترش مرزها بسیار پیش رفته اند بنابراین طبق قاعده در علوم عقلی نیز خیلی جلو رفته اند، و گفته می شود اسکندر بعد از کشتن دارا، وتسلط بر ایران، علوم عقلی را از ایران به یونان برد و از علوم عقلی ایرانیان استفاده ها کردند و چون کشور ایران به دست اعراب فتح شد و کتب بسیاری در آن سرزمین یافتند سعد بن ابی وقاص درباره این کتاب ها از عمر(رض) کسب تکلیف کرد، و عمر(رض) به وی نامه نوشت همه کتاب ها را در آب فرو افکنید. زیرا اگر در آنها راهنمایی وراستی باشد خداوند ما را به بهتر از آن هدایت کرده واگر کتب گمراهی است پس کتاب خدا ما را ازآنها بی نیاز کرده از این رو آنها را در آب یا آتش افکندند».در این بیانات اشکالاتی دیده می شود؛ اول تحلیل تاریخی تنها می تواند علل حوادث را بررسی کرده و وقایع را به هم مرتبت نماید واز روابط قضایا بحث کند، ودر این کلمه(وقایع نگاری بر اساس واقع نگری است) و به هیچ وجه کارش روایت تراشی و خبرسازی نیست و چون هشت قرن قبل از ابن خلدون، ایران فتح گردیده ودر مدت این هشت قرن،هیچ مسلمان و نامسلمانی نگفته و ننوشته که فاتحان مسلمان حتی یک کتاب را از ایرانیان سوزانیده اند بنابراین گزارش، این خبر از نوع مرسل و در حدود یک هزار واسطه از آن حذف شده،و شایسته استدلال نیست.
دوم با این وجود که اسکندر در زمان ارسطو به ایران حمله کرده و یونان با وجود سقراط، افلاطون و ارسطو وصدها فیلسوف و دانشمند علوم عقلی به اوج خود رسیده چگونه ممکن است که اسکندر، علوم نقلی ایران را به یونان منتقل کرده باشد، وایران باستان صادرکننده ی منطق و فلسفه به یونان باشد. با این حال ایران، یک فیلسوف معروف(از آن زمان) نداشته باشد. به علاوه آنچه در رابطه با آتش زدن کتابخانه ی اسکندریه و ایران به حضرت عمر(رض) نسبت می دهند اگر روایتش صحیح می بود بی گمان در اوایل و اواخر قرن دوم که نقل و ترجمه ی کتاب های علوم عقلی یونان، و تر جمه ی برخی از کتاب های ایرانی به وسیله ی ابن مقفع به میان آمد لابد یکی از مجتهدین، و فقها با استناد به اظهارات امیرالمومنین عمر(رض) با این برنامه مخالفت می کرد یا حداقل چند نفر آن اظهارات را مورد بحث قرار می دادند،
در صورتی که هیچکس در این باره چیزی روایت نکرده است.
در سال ۱۱۹۳هجری سرجان ملکم انگلیسی موضوع نابود سازی شهرها،وبه آتش کشیدن آتشکده ها و نابود کردن کتاب های ایرانیان را برجسته ساخته وپور داود ایرانی واستاد دانشگاه تهران که تب غرب زدگی اش به حدی شدت گرفته که تحت تأثیر ناسیونالیسم کور با تمامی آثار عرب مبارزه می کرد افسانه سوزاندن کتاب ایران ومصر را دوباره در سال ۱۲۶۴زنده کرد، وخیلی شدیدتر از سرجان انگلیسی به این افسانه پروبال داد.
وسرانجام در سال های اخیر، عوامل استعمارگران غربی افسانه مذکور را به کتاب های تاریخ ورمان ومنطق و فلسفه کشاندند و در دانشگاه کلکته هندوستان در اوراق امتحاناتی حل مغالطه ذیل را مطرح کردند:
( اگر کتاب ها موافق قرآن هستند ضرورتی به آنها نیست واگر موافق نیست همه را بسوزانید).
در ایران هم دکتر علی اکبر سیاسی در کتاب”مبانی فلسفه” برای سال ششم دبیرستان ها نوشته است«ممکن است قیاس استثنایی در عین حال، منفصله ومتصله باشد.مثال قول معروف منسوب به پیشوای عرب است که چون می خواست سوزاندن کتابخانه ساسانیان را مدلل وموجه کند چنین استدلال کرد:
این کتاب ها یا موافق قرآنن و یا مخالف، اگر موافقند وجودشان زاید واگر مخالفند وجودشان مضر. هرچیز زاید ومضری هم باید از بین رود. پس در هر صورت این کتاب ها باید سوخته شوند.و در آخرین تلاش برای افسانه مذکور در سال۱۳۲۴ فریاد یکی از پزشکان،در مجله تندرست،شماره دوم طنین انداز گردید که فاتحان عرب کتابخانه ملی ایران را آتش زده اند، و دارالعلم جندی شاپور را از بین بردند.
معلوم نیست در عصری که خواندن و نوشتن ویژه موبدان و شاهزادگان و مقربان درباری بود کتابخانه ملی چگونه وجود داشته؟ و جندی شاپور دارلعلم نبوده و یک مرکز پزشکی بوده به هنگام فتح ایران کوچک ترین آسیبی بدان نرسیده، و فعالیت آن تا قرن سوم و چهارم هجری ادامه داشته و خلفای عباسی در دربار خویش، از فارغ التحصیلان این دانشکده پزشکی استفاده می کردند و بعد از تأسیس حوزه علمی بغداد این دانشکده تحت الشعاع قرار گرفت و تدریجاً از بین رفته است.
تا به دین جا خلاصه ای بود از تحقیق جالب، استادانه و حقیقت جویانه استاد فرزانه که آن را تقدیم خواننده ی عزیز کردم. راستی حیفم آمد که این تحقیق پژوهش گرانه را در مورد افسانه کتاب سوزی مصریان و ایرانیان از جانب فاتحان مسلمان مورد استفاده قرار ندهم و آن را زینت بخش نوشته خود نگردانم. آری عزیزانم دشمنان تعالیم والای اسلام این گونه سنگر می گرفتند. از آنجایی که دشمنان اسلام استاد باطل گویی و متخصص در شبهه اندازی بوده اند با هم فکری و هم سونگری مشترک، توطئه های طویل و عریضی را برای خاموش کردن نور تابنده اسلام در پیش گرفته اند. اگر عبداللطیف مسیحی ابداع گر این افسانه هست ابوالفرج یهودی هم دامنه آن را گسترده تر می کند. چه به جاست که در این جا و جاهای بیشمار دیگر و در تمامی زندگی سر تعظیم را در مقابل این فرمایش پر گهر نبوی فرود آوریم که هم فکری نیروهای باطل را به تصویر می کشد، و می فرماید:« الکفرملّه واحده» که در اینجا مدلول، اتحاد مسیحیان و یهودیان در توطئه های تبلیغاتی بر ضد مسلمانان است.
مسیحیان بنابر اهدافی،ماشین تبلیغات مسموم را بر ضد دنیای اسلام به راه انداختند و دیگران هم بنابر مقاصد دیگری آنها را مرتباً دامن می زنند. آنان برای نیل به دو هدف سالک این طریق شدند. اولاً برای زدودن فجایع ننگینی که در میادین جنگی مرتکب می شدند؛ که نه تنها انسان ها را طعمه آتش افروزی های خود کردند؛ بلکه ماشین تخریب را به جان کتاب و نوشته ها هم انداختند؛ زیرا دشمنان حقیقی فکر و اندیشه آنان بودند و نمونه بارز آن هم به راه انداختن دادگاه های تفتیش عقاید( انگزاسیون) برای کشتار اندیشه در قرون وسطی است. بعدها که دانستند چه تراژدی های مرگ آفرینی را بر سر ملت ها آورده اند، و ثمره تلاش هزارها ساله نویسندگان دارای نبوغی، که هر یک در زمینه تخصصی خودش خدمتی به بشریت ارائه کرده بودند بر باد داده اند و عقربه حرکت ملت ها را برای مدت های مدیدی به عقب برگردانده اند خجالت زده و شرمنده شدند. لذا برای پاک کردن لکه های ننگین تاریخ تاریک خود که تا ابد ملت ها نظاره گرش هستند از لانه خود خزیدند و چنین افسانه هایی را تراشیدند .
ثانیاً برای جبران شکست های که از ابتدای اسلام تا آن زمان از دست مسلمان، و فاتحین خورده بودند؛ تا از فروپاشی های روحی بیشتر، و حکم فرماتر شدن فضای یأسی که از فتوحات افتخار آفرین مسلمانان ناشی می شد جلوگیری به عمل آورند.
و در نهایت برایشان هم، هیجان انگیز وسرور آفرین بود که به زعم خود اگر نتوانسته اند در نبرد های فیزیکی مسلمانان را شکست دهند در نبرد های تبلیغاتی آنان را با شکست مواجه کرده اند.
جای بسی تعجب و تأسف است که همین افسانه ی بی هویت، به محافل علمی و دانشگاهی هم کشیده شده، وفضای علمی دانشگاه که باید مرکز پژوهش و تحقیق باشد، و همچنین منبع تولید علم، ونه افسانه بافی و تولید افسانه، با آن ملوّث کرده اند.
واقعا برای کسانی که سنگ تحقیق و پژوهش و تولید علم را به سینه می زنند افسانه بافی عار بزرگی است. بلای بزرگ و دردآور این است که سکان داران دانش مدرسه و دانشگاه هم اتهامات بدون سند آنان را باور می کنند. انگار فراموش کرده اند که اسلام دین دلایل مستند و محکم است وباید هر گفته و نوشته ای را با چشمان باز بنگرند و در آن تحقیق و تفحص کنند، ودلایل روشن را از مدعی بخواهد؛ چون اسلام صاحب دلایل روشن است، که حتی سوره ای از قرآن را به نام “بینه” یعنی دلایل روشن نامگذاری کرده. در کتاب جاویدش هم می خوانیم که:
«قُل هَاتُوا بُرهَانَکُم إِن کُنتُم صَادِقِینَ» بقره/۱۱۱
بگو دلایل روشن و یقین بخش بر صدق گفتارتان ارائه کنید اگر(واقعاً) راستگو هستید.
حقیقتا که آنچه پیامبر(ص) فرموده حق گفته و باطل بدان راه ندارد ایشان می فرماید:
سوگند به خدایی که جانم در دست اوست چشم بسته پیرو گفتار و کردار بدون دلیل ملت های پیشین(مسیحیان و یهودیان) می شوید حتی اگر آنان، خود را داخل سوراخ سوسمارها کنند شما هم بدان داخل می شوید. یعنی بدون تتبع و تفحص و تحقیق از گفته و نوشته و شنیده شده های آنان پیروی می کنید. بنابراین باید هوشیار بود!
———————————————–
کتاب: اسلام ونفی خشونت و افراط گرایی / مولف: سلیمان ملا / انتشارات آراس ۱۳۸۹
جالب بود.خداوند جزای خیرتان دهد.