تحلیلی بر تعدد زوجات !
تحلیلی بر تعدد زوجات !
ترجمه و اقتباس*: احسان ایزدی
(این نوشته وامدار دیدگاهها و آثار استاد ناصر سبحانی است.)
ابتدا ما باید به این نکته توجه کنیم و همانطور که میدانید چون قرآن و شریعت از طرف خدا آمده است باید بدون اینکه به خودمان زحمتی دهیم مؤمنانه بپذیریم که حق و حکمت در این است و غیر از آن غلط و فقط همین درست است. اما حال به سراغ شرح مطلب میرویم. مختصراً در همین ابتدا به شرح روش استدلالمان میپردازیم. برای استدلال مطالب دو راه وجود دارد یکی استدلالی مثلاً در زمینه حق بودن مطلبی و آن هم به این صورت است که انسان قدرت بصرش را بکار اندازد و از آثار و مشاهداتی که بدست آورده استفاده کند و آنها را برای اثبات آن مطلب به کار برد فرض میکنیم که فردی میخواهد ثابت کند که در خلقت فلان گل حکمتی وجود دارد یا خیر.
او ابتدا باید مطالعات و تحقیقات فراوانی را انجام دهد و مثلاً به تأثیر آن گل روی اطرافش دست یابد و چه نقشی در وجود انسان و سایر مخلوقات داردو یا حتی موجودات دیگر چقدر روی وجود آن گل تأثیر دارند و….. در واقع وقتی آن شخص این گونه مسائلی را درک کرد باید بداند که به حکمت خلقت آن گل دست یافته است. اما طرز دیگر استدلالی وجود دارد که مربوط به مؤمن است چگونه در واقع مؤمن بعد از آنکه حکیم بودن خداوند برایش ثابت شده و فهمیده که هر کاری را که خداوند انجام میدهد دارای حکمت است کارش بسیار ساده میشود مثلاً من به وسیله همین قرآن میتوانم ثابت کنم که وحی است و خداوند قرآن را معرفی میکند و چون در آن قرآن اینکه خداوند حکیم است وجود دارد پس از استدلالهای جزئی نجات پیدا میکنیم و هر کاری را که خداوند انجام داده باشد برای من همین حالا روشن است که دارای حکمت است حتی اگر بشر بعد از یک میلیون سال تحقیق به حکمت آن دست یابد. در اینجا فرق بنده نوعی با آنها در این است که من خداوند خالق را حکیم دانسته ام و این موضوع برایم روشن شده است. حال چون فعلیت این مطلب کار خداست و مطمئنم که خداوند هم حکیم است پس بر همین اساس هنگامی که برایم روشن شد که این شریعت خدا است و همانگونه که خداوند حکیم است علیم نیز است. پس ایمان دارم که این موضوع را که مقرر کرده جائز است که با حد و حدودی مردی بتواند با چهار زن ازدواج کند. چون این مطلب را دارای حکمت میدانم و غیر آن غلط است. پس اگر بشر هم یک میلیون سال زحمت بکشد و به حکمتش نرسد بازهم آن را درست میدانم و در حکمتش شکی ندارم و اگر هم بشر به حکمتش رسید چه بهتر، برای کسانی که مؤمنانه به قضیه نگاه نمیکنند چون قلبشان تسکین مییابد. بعد از این مطالب حال به تفصیل مطالب میپردازیم.
اولاً جائز است که مردی چهار زن اختیار کند همانطور که در مسأله طلاق داریم به این صورت نیست که بدون قید و بند و برنامه باشد که اینگونه برداشت شود که مسأله، مسألهی ارضای غریزه جنسی و خوشگذرانی مرد است که هر مردی بتواند چهار یا کمتر، زن اختیار کند بلکه طبق قواعدی عمومی که در قرآن وجود دارد حدود، قیود و محدوداتی به دور این مسأله وجود دارد که اگر رعایت میشدند آن اشکالاتی که درست شدهاند و این سؤالات را پدید آوردهاند به وجود نمیآمد. زیرا اصلاً اگر آن حدود و قیود رعایت نشوند آن موقع دیگر خلاف اسلام است و اگر کسی آن حدود و قیود را رعایت نکند و بدون ملاحظه شرایط کاری را در این زمینه و تمامی زمینهها انجام دهد بعداً توجیهاتش متوجه خود آن شخص میشود که چرا از جاده اسلام کنار میزند و به نام اسلام هر اقدامی که بخواهد میکند. پیداست کسی که در این زمینه سؤال میکند آنقدر در کتابها مطالعه داشته که شاید اینگونه سؤالاتی به ذهنش برسد که چرا تعدد زوجات درست است؟ و اینکه آیا این موضوع همان عدم قناعت نیست؟ همانطور که میدانید اصلاً مسأله زوج مسألهای است که منشأ درونی دارد و قبل از هر چیز به عنوان حقی مقدم بر خوراک، پوشاک و مسکن خود را ظاهر میسازد مانند داستان خلقت آدم (ع) که در سوره مبارکه طه بدان اشاره شده است که میفرماید در آن باغ بنشینید، بیان میکند هرچه خوراک و خوردنی و پوشاک و مسکن را دارد و قبل از آن هم فرموده که تو با زوجت هستی. حال کمی تأمل کنید که مسأله زوج چقدر مهم است که خداوند قبل از خوراک، پوشاک و مسکن آن را مطرح میکند. این موضوع این پیام را دارد که نیاز این دو به یکدیگر از نیاز به خوراک و پوشاک و مسکن مهمتر است و دلیل آن هم این است که زن و مرد مکمل یکدیگرند. اصلاً کلمه زوج در عربی اشاره به این دارد که هر کدام از این دو، بخشی از انسانیتاند و نیمهای از یک مخلوقاند که باید به سوی یکدیگر بروند و هرکدام مکمل دیگری شود تا یک موجود کامل درست شود.
در هر کدام از این دو (زن و مرد) بخشی از خصوصیات انسانی قرار دارد که با جمع شدنشان این خصوصیات به صد درصد میرسد و آن موقع است که مخلوقی کامل پدید میآید. خوب است بدانید که این موضوع تنها برای انسان صادق نیست بلکه در بین اکثر حیوانات و گیاهان هم این قانون حکم رانی میکند. پس بر همین اساس اگر در زندگی کسی دین حاکم شود هیچکسی نباید بدون زوج بماند نه مرد و نه زن. مسأله تعدد زوجات به شرایط بستگی دارد مثلاً اگر در جامعهای جمعیت ۲هزار نفر باشد بطوری که تعداد مرد و زن یکسان و از هر کدام هزار نفر وجود داشته باشد آنگاه مسأله تعدد زوجات پیش نمیآید به طوری که هر مرد با یک زن ازدواج میکند. حال اگر در جامعهای – که کاملاً فرضی است چون که تاریخ هیچگاه چنین چیزی را به خود ندیده – تعداد مردان از زنان بیشتر باشد یعنی فرض کنید که جامعهای هزار و نهصد نفر جمعیت دارد به صورتی که هزار نفر از آنان مرد و نه صد نفر دیگر زن باشند آنگاه نه صد نفر از مردان با آن نه صد نفر زن ازدواج میکنند و و آن صد مرد نا چاراً باید محرومیت را تحمل کنند چون باید صبر کنند تا بچههایی به دنیا بیایند و آن موقع آنها هم بتوانند ازدواج کنند، البته چارهای جز این نیست. حال این قسمت را در ذهنتان بسپارید.
ولی اگر اوضاع فرق میکرد و و در جامعهای برای مثال هزار زن و نه صد مرد وجود داشت پس در این حالت نه صد مرد با نه صد ازدواج میکند و در اینجا میبینیم که صد زن باقی میماند اما به خاطر اینکه در زمینه تعدد زوجات اشکالی وجود ندارد یعنی چون تعدد زوجات برای مردان جایز است در اینجا تکلیفی نیست که آن صد زن محرومیت را تحمل کنند و در اینجا نه تنها اجباری نسیت که زنها بخواهند آن را تحمل کنند بلکه میتوانند به ازدواج کسانی که زنی دیگر هم دارند در آیند. میبینیم که در اینجا برخلاف مردان که در دورانی باید محرومیت را تحمل کنند برای زنان زمینه مساعد است که بتوانند زوجی داشته باشند که آن زوج نیازهای فطری آنان را برآورده کند. حال سؤال اینجاست که چه فرقی بین این دو وجود دارد؟ چرا مرد باید در دورهای محرومیت را تحمل کند ولی برای زن این محرومیت قرار داده نشده است؟ برای یافتن پاسخ باید به قرآن رجوع کینم تا دریابیم که قرآن زوجیت را چگونه معنا کرده است و طبعاً چون جواب از طرف قرآن داده میشود پس هر تبیینی که داده شود از دین است دیگر مسئولیتی بر گردن ما نیست که به شرح « زوجیت» و یا مسائلی از این قبیل در جامعه بپردازیم. یکی از مهمترین مسائلی که در قرآن بدان اشاره شده، این است که زوج بایستی وسیله آرامش و سکون زوج دیگر باشد. این مطلب را میتوان از «لِتَسکُنُوا اِلَیهَا» و « اَلرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَی النِّسَاء » که به ترتیب در سوره مبارکه روم آیه بیست و یکم و سوره مبارکه نساء آیه سی و چهارم آمدهاند برداشت کرد.
این آیه به صراحت اعلام میکند که زن خلقاً و فطراً به گونهای آفریده است که به تکیهگاهی به نام مرد نیاز دارد همانطور که درخت انگور خودش نمیتواند قامت راست کند و حتماً باید به وسیله درخت یا چیز دیگری که بتواند از آن به عنوان تکیهگاه استفاده کند تا خودش را به اوج برساند. خلقاً زن اینگونه آفریده شده است و این یک موضوع بسیار بدیهی است که میتوان آن را از سخنان به اصطلاح دانشمندان غربی هم میتوان استفاده کرد چون در این مطلب جای تردیدی نیست که زن خلقاً و فطرتاً بدون تکیهگاه نمیتواند باشد و هر زنی میتواند این مطلب را در خودش پیدا کند، برای مثال زنی که در خانه پدری اش است و تمام امکانات زندگی را در اختیار دارد هر لحظه که به درونش رجوع میکند خودش را بیکس و بیپناهگاه میداند حتی اگر برادر، پدر، مادر و خواهری داشته باشد که تمام خصوصیات برادری و پدری و همچنین مادر و خواهری را داشته باشند بازهم وقتی به خود رجوع میکند میبیند که اطرافش خالی است و بیکس بیکس است و به تکیهگاهی نیاز دارد که این تکیهگاه نه پدر، نه برادر، نه مادر، نه خواهر و نه هیچکس دیگر است و تنها وقتی احساس میکند که مستقر شده است که برای خودش زوجی پیدا کند.
پس تا اینجا دانستیم زن به یک تکیهگاه نیاز دارد در نتیجه در مییابیم که اگر یکی را پیدا کند و آن را به عنوان شوهر بپذیرد دیگر به کس دیگری نیاز ندارد. شاید برای شما این سؤال به وجود آید که چرا زن نمیتواند چند شوهر داشته باشد؟ این سؤال که مطمئناً از بیدقتی به مطلب فوق به وجود آمده جوابی اینگونه دارد: شما فرض کنید که زنی دو شوهر داشته باشد یعنی این زن به دو تکیهگاه تکیه دهد آن موقع واضح است که آن زن نه تنها تکیهگاهی بدست نیاورده بلکه از زمانی که اصلاً شوهر نداشته دچار سردرگمی و تزلزل بیشتری نیز شده است چون اصلاً کلمه تکیهگاه یعنی محلی که بتوان به آن تکیه داد و در آنجا استقرار یافت. پس وجود دو تکیهگاه و هر لحظه تکیه دادن به یکی از آن دو دقیقاً خلاف تعریف تکیهگاه است و این مطلب مخالف دارای تکیهگاه بودن و وجود سکون و آرامش است. ولی میدانیم که عکس این قضیه صحیح است یعنی برای یک تکیهگاه مقدور است که چند چیز، که به تکیهگاه نیاز دارند به آن تکیه بدهند. این مطلب که بیان شد یکی از علتهایی است که روشن میکند که چرا نمیشود زن چند شوهر داشته باشد اما خیلی عادی است که چند زن دارای یک شوهر مشترک باشند. نوبتی هم باشد نوبت به بررسی یکی از مهمترین مسائل میرسد که درباره آن قرآن میفرماید: « نِسَاؤُکُم حَرثُ لَّکُم» که در اینجا «حرث» به معنای کشت گاه است چون امکان دارد که مردی همزمان چند کشت گاه داشته باشد، میشود چند زوج داشته باشد که با هر کدام از آنها رابطه خاص زناشویی را داشته باشد و هیچکدام از آن مزارع با هم اشتباه نشوند چون هر کشت گاه و هر مزرعهای برای خودش مشخص است و یکی از زنها اگر چیزی از شوهرش بگیرد با آن چیزی که در درونش است مخلوط میشود و با کس دیگری مخلوط نمیشود مانند اینکه یک زن بچه یک مرد را در درونش پرورده میکند چون اطمینان دارد که نیمی از این بچه متعلق به همسرش و نیم دیگر متعلق به خودش است و دیگر هیچ شبههای در آن نیست پس حاضر است که خودش را فدای پرورش آن کودک کند چون آن کودک از اوست اما حال به آن حالتی بر گردیم که زنی دو شوهر داشته باشد و صاحب فرزندی شود آن موقع اگر زن دلش را به این خوش کند که نیمی از آن بچه متعلق به اوست آن هنگام در اینکه این بچه به کدام یک از شوهرانش تعلق دارد مطمئناً در تردید خواهد بود و از آن طرف هم چون هیچ کدام از شوهران هم مطمئن نیستند که بچه به کدامشان تعلق دارد در نتیجه هیچکدامشان آن موضعی را که باید یک پدر در برابر فرزندش داشته باشد نمیتواند داشته باشد و دیگر تمام نیازهای آن بچه از نظر مادیات و معنویات پایمال میشود چونکه تردید وجود دارد. پس این مثال خود به تنهایی کافی است برای اینکه بیان کند که مسأله، مسأله تبعیض نیست و وقتی که برای طرفی (مردان) اجازه تعدد زوجات داده میشود و به طرف دیگر (زنان) این اجازه داده نمیشود سریعاً اسلام را به تبعیض محکوم نکنید زیرا مسایل قاطع و محکمی مانند این موارد وجود دارد.
حال بعد از این مطلب و مسأله بیشتر بودن زنان از نظر تعداد آیا راه صحیح آن است که عدهای از زنان باید محرومیت را تحمل کنند (البته وقتی گفته میشود محرومیت اینگونه برداشت نشود که در اینجا مسأله غریزه جنسی است بلکه محرومیت از داشتن زوج در اینجا منظور است) و بدون تکیهگاه باشند؟ و آیا باید آن زنان را مجبور کرد که نیمه بشری باشند و یک عمر بصورت نیمی از یک انسان زندگی کنند و فاقد تکیهگاه باشند؟ یا اینکه باید به تکیهگاهی تکیه کنند، تکیهگاهی که آنقدر قدرت داشته باشد که بتواند برای دو یا سه یا حتی چهار زن دیگر باشد. چقدر دور از عدالت بود که اینگونه تکلیفی در مورد زن هم وجود میداشت، زنی که اشکالی بر او نیست که بر کسی متکی باشد که زن دیگری هم دارد. بدیست یک جمع بندی کلی از مطالب ذکر شده داشته باشیم که اگر تعداد زن و مرد برابر باشد آن گاه هیچ قراری بر این نیست که مردی دو زن داشته باشد یعنی اگر در جامعهای هزار مرد و هزار زن وجود داشت هر مردی دارای یک زن است و بلعکس هر زنی هم یک مرد دارد و در صورتی که در جامعه تعداد مرد از زن بیشتر بود آنگاه تعدادی از مردان بایستی که محرومیت را تحمل کنند چونکه آن مشکلاتی که ذکر کردیم به وجود میآید اما چون در حال حاضر در اکثر جوامع تعداد زن از مرد بیشتر است اگر اجازه تعدد زوجات داده نمیشد باید آن ظلم بزرگ بر زن روا داشته میشد. از مطالب فوق نتیجه میگیریم که نباید گفته شود از آنجا که مرد میبایست محرومیت را تحمل کند زن هم ملزم به تحمل محرومیت است، چون اگر مرد محرومیت را تحمل نکند فساد به وجود میآید و دلیلش هم همان بود که عرض کردم همان اشتباه شدن کشتزارها و همینطور از بین رفتن نظام تأمین سکون و آرامش و مسائل مربوط به تکیهگاه و غیر اینها. اما وقتی که برای زن هیچ اشکالی ندارد پس دیگر زن ملزم به آن نیست که بدون مکمل و بیپناه و بیتکیهگاه بماند.
به راستی جا دارد که دوباره به آن مطلب اشاره کنم که اگر مسأله تبعیضات و مظالمی که جاهلیت علیه زن تحمیل کرده بود نمیبود، زنی که دین شخصیت واقعیاش را به او داده است باید خودش خواستار این باشد که به زوجیت مردی در آید که دارای یک یا دو و یا سه زن دیگر است تا خودش را از آن بیتکیهگاهی و سرگردانی نجات و وقتی که زن شخصیت متوازنی داشته باشد، نه شخصیتی که ساخته دست جاهلیت باشد. خودش قبل از اینکه کسی چیزی بگوید قانع میشود که نمیتواند بدون تکیهگاه و شوهر بماند و اگر زوج مردی شود که دارای زن دیگری نیز هست هیچگونه اشکالی برای او ندارد. در ذهن خودتان نگویید که هر زن برای دیگری میتواند مشکلات زیادی پدید آورد و شما این را در نظر نگیرید. من هم در جواب میگویم بله من منکر این قضیه نیستم که زنی برای دیگری و دیگری هم برای دیگری میتواند مشکلاتی به وجود میآورد اما به این بیندیشید که این مفسدهای که در این حالت وجود دارد با آن مفسدهای که در عدم وجود تکیهگاه پدید میآید قابل مقایسه است؟ بله براستی که به هیچ وجه مفسدهی ناقص زندگی کردن، نداشتن مکمل، بیپناهگاهی و بدون وسیله سکون و آرامش و به طور کلی بدون چیزهایی که لازمه وجود زن است، با مفسدهی زندگی کردن با ضرری کوچک قابل مقایسه نیست. پس: «براستی که تحمل ضرری کوچک بخاطر دفع مفاسدی بزرگ، هیچ است» همانطور هم که میدانید این ضررهای کوچک اصلاً جزئی از برنامه زندگی است چرا که کمتر چیزی وجود دارد که منفعت محض باشد و میبینیم که اکثر چیزهایی که داریم با وصف اینکه شاید منافع زیادی داشته باشند اما مضراتی هم دارند. پس در این مسأله با رفع یک مفسده بزرگ، میتواند مفسدههایی کوچک را تحمل کرد.
* این نوشته وامدار دیدگاهها و آثار استاد سبحانی است.
منبع : اصلاح وب