اندیشه

اسلام و مشکل درک آن

اسلام و مشکل درک آن   ( در اندیشه های
مالک بن نبی )

دکتر اسعد سحمرانی

خوب است که هر کس که تلاش دارد انقلاب و اصلاحی در جهان اسلام پدید آورد در این
موضوع درنگ داشته باشد، زیرا کج فهمی مسلمانان از اسلام یا درک غیر صحیح در انتقال
مسائل عقیدتی و معنوی به هنگام اجرا و مطابقت مسائل اجتماعی، همواره مشکلی بوده که
راه حل می­جسته و می­جوید. پیشرفت به زعم غرض ورزان مانع راه اسلام نیست چون اسلام
دینی فراگیر و آینده نگر است. اسلام همواره با توجه به تأثیری که در رفتار و اخلاق
و ارزشیابی مسلمانان در تمام زمینه­های زندگی جمعی و فردی بر جای می­نهد، نیروی
محرک انقلاب و آزادی بوده است. لیکن فاجعه­، از مسیر رابطه مسلمانان با اسلام ناشی
می­شود. این رابطه دو جانبه است؛ به عبارتی این رابطه معنوی اجتماعی است. رابطه
معنوی نزد مسلمانان سالم و نیرومند است و یقینا” به هیچ وجه نمی­توان اعتبار
آن را خدشه­دار کرد. اما مشکلات مادی­ای که زندگی را بر انسان تحمیل می­کند فاسد
است. فرد مسلمان باورمند در حالی که در فهم اسلام به خطا نرفته باشد، با مجموعه­ی
جهان اسلام ارتباط دارد و به نظر می­رسد سرنوشت او با اسلام سرشته شده است. لذا در
نگرش او رابطه­ای پدید می­آید بین سرنوشت و حقوق او در جامعه و ارتباط او با
دینش.خود این رابطه به نوبه­ی خود نوعی از نفاق را بین مسلمان و اسلام پدید می­آورد.

این نفاق هیچ­گاه مجوز شرعی ندارد، بویژه که اسلام جنبه­ی معنوی را بر جنبه مادی
غلبه نداده است یا اینکه فقط درصدد حل مشکل کیفی فرد مسلمان نبوده است، و این طور
نیز نیست که اسلام به جنبه مادی فرد توجه نکند و در این قسمت او را تنها رها کند
که از سرنوشت فردی محدود برخوردار شود. لیکن صحیح­تر این است که بگوییم اسلام بین
تعیین رابطه جنبه­های مادی و معنوی، در ذات انسان تعادل برقرار کرد و اصولی را بنیا
گذاشت که مسئولیت فرد نسبت به جماعت و برعکس را مشخص نمد. بنابراین اساس یک نظام
اجتماعی جدید را پایه گذاری کرد که قوانین آسمانی و نظریه­ها و فلسفه­های دیگر که
به نوعی درصدد حل مشکل انسان بوده­اند این راه حل را هرگز ارائه نداده بودند. اگر
رابطه­ای معنوی نزد مسلمان حل شده باشد خوب است توجهات خود را به مشکلاتی که حل
نشده است معطوف دارد. یعنی از نیروی معنوی و ایمانی مسلمانان خوب استفاده کردن و
در راستای استفاده از منطق، به کار بستن عمل و حرکت ناشی از آن؛ زیرا منطق تفکر در
ذات مسلمانان موجود است و مهم این است که ما دست به اقدامی بزنیم که این منطق
عقیدتی گام در صحنه عمل نهد. زیرا در این حالت است که هسته­های تولید در جامعه
اسلامی فعال می­شود و جامعه به حرکت درمی­آید و مایحتاج مادی فرد را آماده می­کند.
لذا اشباع معنوی عقیده و ضمانت اجتماعی در جامعه یک تعادل مطلوب اسلامی پدید می­آورد
و رابطه­ی نفاق بین مسلمانان و اسلام ملغی می­گردد و در این حال گفته می­شود:
جامعه اسلامی مطابق اصول قرآنی زندگی می­کند اما با این وجود به دلیل عدم وجود
منطق عملی در رفتار و اخلاق اسلامی صحیح­تر است بگوییم که جامعه تنها از اصول نظری
قرآن تبعیت می­کند. مسلمانان از نظر منطق فکری کمبودی ندارند لیکن کمبود آنان در
منطق عملی و جنبش و حرکت اجتماعی است، با این حال شخص مسلمان برای عمل نمی­اندیشد،
بلکه فقط سخن مجرد می­گوید و حتی نسبت به کسانی که تفکر مؤثر دارند و سخنان منطقی می­گویند،
که این امر خود تلاش و جنبش می­آورد، به مخالفت برمی­خیزد.

صورت ارائه شده توسط مالک تا اندازه­ای واقع­بین است اما دلیل این رفتار به عهده­ی
اسلام نیست بلکه باید گفت به علت تاثیراتی بوده است که مسلمانان بعد از آن همه
نقطه عطف تاریخی­ای که خود را بدان وسیله از اسلام جدا می­کردند سرانجام بدان تن
سپردند. تصویر یک مسلمان گزافه گوی غیر عامل، در شرع، تصویری است غیر مقبول، زیرا
شخص مسلمان بابت این کار مورد محاسبه قرار می­گیرد و از او کار و تلاش و تقارب بین
قول و عمل مورد انتظار است. خداوند متعال در قرآن افرادی نظیر این گروه را که مالک
آنها را به وصف کشیده است از چنین کارها بر حذر داشته است.

یا ایها
الذین آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون کبر مقتا” عند الله ان تقولو ما لا
تفعلون

ای گرویدگان، چرا به آنچه می­گویید عمل نمی­کنید، بسی زشت است در نزد خدا که بگویید
و به کار نبندید .

بر مبنای چنین برداشتی، آنچه به ذهن انسان خطور می­کند این است که وضع فکری در
جامعه­ی اسلامی خوب است و تنها به ابزار و وسایل وارداتی نیازمند است .اما باید افزود
که این درک ما را دوباره دچار کج­فهمی می­نماید، زیرا مسلمانان چه از حیث تمدن و
چه از نظر نیرو و امکانات بشری و مادی و مواد خام از امکانات زیادی برخوردار می­باشند.
اما درک اشتباه آمیز آنها از اسلام سبب شد که اسلام را تنها به مراسم و شعائر دینی
و عبادی منحصر نموده و امور اجتماعی را رها سازند. در حالی که مشکل اصلی در همین
جا نهفته است، زیرا تمامی وحی و قرآن به­خاطر انسان خلیفه­الله نازل شده است و
اسلامی که راه­حل­های ثابتی با خود آورده راه­حل­ها را به گونه­ای جعل فرموده است
که انسان در هر زمان و مکان با استفاده از امور ثابت و مسلّم و چارچوب­های نظریه­ی
خود بتواند حقوق خود و پیشرفت جامعه را تأمین نماید. اما هنگامی که برخی مردم به
منظور حفظ منافع خود و با کج­فهمی از مسأله اجتهاد علیه اجتهاد به مبارزه
برخاستند،بحران شروع شد و حرکتهای ناسنجیده آغاز گردید. لذا مردم با ارائه نظریه­های
وارداتی جای خالی را پر کردند. با توجه به مطالب فوق صحیح است اگر بگوییم که بحران
جهان اسلام از مدتها پیش، بحران در وسائل و ابزار نبوده بلکه بحران فکری است و تا
زمانی که جهان این حقیقت را درست درک نکند به علت عقب ماندگی از قافله­ی جهان
بشریت، این بیماری جوانان مسلمان بی درمان خواهد ماند.

البته این عقب ماندگی ناشی از تقصیر شخص مسلمان است، زیرا اسلام آنگونه که باید
بر رفتار و اخلاق زندگیش حکومت نمی­کرد و با اندکی جدایی، مسلمان بری خویش یک شخصیت
دوگانه به­وجود آورد، به عبارتی دیگر، هنگام عبادت و استماع به این قبیل مراسم،
مسلمان از یک شخصیت برخوردار می­شد و گاهی همین شخصیت مبدّل به شخصیت دیگری می­شد
که به تناقضات اصول رفتاری و اخلاقی که بر واقعیت موجود سایه افکنده بود دامن می­زد
. چرا؟ چون خود او روزنه­ای برای استقبال از این کار پدید آورده بود. این دوگانگی
باعث شده است که مسلمان گام­های پراکنده­ای بردارد و در نتیجه به پیشرفتی نرسد تا
موقعیت خود را در جای دیگر تثبیت کند. اوج بروز این دوگانگی و تناقض در شخصیت
مسلمان زمانی است که او در بازار یا محفل یا محیط باشد.

تجربه، این دو نتیجه را ثابت کرده است:

  1. تفکر اسلامی آن تأثیری را که در زمان پیامبر(ص) در رفتار فرد مسلمان داشت
    از دست داده است؛
  2. تفکر اسلامی از طریق ارتجالی، آن هم در پای منبر و محیط مسجد، تأثیر می­نهد.

از قسمت نخست چنین نتیجه می­گیریم که مسلمان به مجرد اینکه مسجد را ترک گفت استقلال
اخلاقی خود را حفظ نمی­کند بلکه به جای اینکه او نمونه والگویی والا در جامعه و
محیط و محفل باشد و تأثیر بگذارد جامعه او را از الگو و نمونه والا بودن مجرّد کرده
خلع سلاح می­نماید و اصولش را ویران می­کند.

مسلمان عمل کند یا منفعل شود مشکل به خوبی روشن است، زیرا خداوند فرمان نداده
که مسلمان از واقعیت بیمار منفعل شود و راه خطا را در پیش گیرد، یا اینکه در مسجد
اعلام مسلمانی کند و در خارج از مسجد نفاق ورزد زیرا فرمان خداوند روشن و صریح است
و تأویل و تحویل بردار نیست. خداوند در قرآن کریم فرموده است:

ولتکن
منکم أمه یدعون الی الخیر و یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و اولئک هم
المفلحون

باید ازمیان شما امتی باشد که به خیر فراخواند و به معروف امر کند و از منکر
باز دارد، این گروه به فلاح رسیدگانند.

با توجه به آیه­ی کریمه فوق واضح است که وظیفه مسلمانان، مقاومت علیه منکرات و
امر به معروف است نه اینکه خود نیز با فساد و تباهی همراهی کند و از نقش خدادادی
دست بردارد. این امر سبب شده تا تأثیر تفکر و عقیده­ی اسلامی در اخلاق او کمرنگ و
هر روز از میزان آن کاسته شود و شخصیت وی انفکاک پذیرد. شخصی که نظام اخلاقی­اش را
در مسجد شکل می­دهد سپس به فطرت اولیه­اش که خالی از هر گونه تأثیرات شخص اول است
باز می­گردد، بین شخصیت معنوی و اجتماعی وی جدایی به­وجود می­آید و آثار مترتب بر
آن همان است که در رفتار تازه مسلمان در مسجد ودر خیابان به وضوح پدیدار است. به
عبارت دیگر مسلمان ذات و هویت خود را در مسجد می­یافت؛ زیرا مسجد مکانی بود که
وجدان و شعور او در آنجا شکل می­گرفت. او در مسجد شخصیت خود را باز می­یافت اما در
آستانه­ی در خروجی مسجد ارتباط خود را با محفل و مکان اول قطع می­نمود و خود را در
چهارچوبی از شرایط اجتماعی­ای می­دید که شخصیت او را محو می­کرد و فردیت خام را در
او برمی­انگیخت.

انفکاک شخصیت در فرد، به طور عموم در جامعه انعکاس می­یافت و این یکی از علل
سقوط و عقب ماندگی بود. دنبال این وضع شرایطی برای تباهی پدید می­آمد و دیگر در
جستجوی جوهر از دست رفته­ای نبود که اعاده­ی نظم جماعت بدان منعقد می­شد و ذات او،
که توسط ارزشها و فرهنگ وارداتی دیگران ربوده شده بود، دوباره با مدد این جوهر به
دست می­آمد. زمانی تباهی ناشی از حرکت کورکورانه در جامعه اسلامی دامن گسترد و
مسلمین به جای اینکه دنبال نقش ربوده شده و بازیافت آن باشند به جستجوی ابرمرد
نجات دهنده پرداختند که از او کار خارق­العاده­ای سر بزند و آنها را از این واقعیت
شوم نجات دهد. آری به جای اینکه در جستجوی اندیشه­ی منظمی باشند تا امکانات امت را
در یک صف واحد قرار بدهد و به جای آنکه به ارزشهای مطلق اسلام پایبند شوند _همان
ارزشهایی که انسان را بالاتر از هر بندگی غیر خدا قرار می­داد _ در جستجوی فرد
گمشده­ خویش بودند.

با وجود اینکه ارزش فرد از طریق جماعت متحقق می­شود عده­ای بنابر ارزش­های
فاسد در پی قهرمان (ابرمرد) مورد نظر خویش بودند و همین عده زمانی که دیدند ابزار
و ادوات در عصر کنونی پیشرفت کرد و هنر در این منحصر شد که کسی بتواند وسایل را بر
روی دستگاه­های فنی تعبیه کند، یگانه اره نجات خود را در این شیء و وسیله _ که
جایگزین ابرمرد شده بود _ می­دیدند. این تفکر، بیماری مرگبار و بت­پرستی جدید
زیانباری را در جامعه پدید آورد، این حرکت وسایل و اشیاء کر و کور را جایگزین
انفصال و انفکاک قبلی کرد. بدون تردید می­توان گفت بسیاری از عقایدی که امروزه
انسان دل به آنها بسته که با آنان امورش را اصلاح کند، وابسته به ارزشهای فاسد
تمدن است. این عقیده که امروزه در افسانه «برترین ابزار» و « ابرمرد» متجلی شده
است و بر این باور است که ما را نجات می­دهد و متعاقبا” اشخاص را قداست می­بخشد،
در کشورهای اسلامی رایج و شایع است و هنوز از آن نجات نیافته­اند و اگر تلاشی کرده
باشیم تنها بت جدیدی را جایگزین بت قدیم کرده­ایم. امروزه به نظر می­رسد که شیء ،
و یگانه ابزار را جایگزین یگانه مرد نموده­ایم و بدین جهت است که همواره در اوهام
خود غوطه­ور می­باشیم و نمی­دانیم چند سال دیگر باید بگذرد تا ما ناتوانی یگانه
ابزار را برای حل مشکلی که در واقع خود این پدیده قبل از هر چیز دیگر گریبانگیر
مشکل تمدن است، اثبات کنیم.

مشکل، مشکل تمدن است. اسلام دینی است که منجر به مدنیّت می­شود اما فهم غلط از
آن منجر به جاهلیت می­گردد. این گونه است که اندیشه مبارزه با بت پرستی از صحنه
پنهان می­شود و شرک و بت پرستی جایگزین آن می­شود و دوباره انسان بنده غیر خدا می­گردد:
بنده­ی ماده و ابزار . نجات یافتن از این بت­پرستی تنها با شوریدن بر وضع موجود و
تغییر اصول اخلاقی صورت می­گیرد. مالک از همان عنفوان جوانی شاهد این وضع در
الجزایر بود. او دریافت که سنت خدا بر این اصل استوار است که هرگاه اندیشه افول می­کرد
بت­پرستی پدیدار می­گشت. الجزایر حتی تا سال ۱۹۲۵ علی­رغم گردن نهادن به اسلام
دچار بت­پرستی بود. بت­پرستی­ای که در زوایا بر پا شده بود. مردم دون همت و پست به
این زوایا روی می­آوردند و مهره­های تعویذ و معجزه درخواست می­کردند اما به محض
اینکه نور اندیشه اصلاح­طلبی تابید، این معبد دروغین ویران شد. بتها علی­رغم تأسف
سنت گرایان خرافه پرست، که از این نتیجه شگفت­زده بودند، به زمین خوردند و از بین
رفتند و همچنین کشور از شر دراویش نجات یافت.

در اینجا مشکل تعهد غیر خالص به اسلام برای ما رخ می­نماید. درک اینان از
اسلام تنها در مراسم عبادی_ دینی و اوراد درویشی خلاصه می­شد. لذا مسلمان از جاده
صواب دوری گزید، با آنکه اسلام دین عدل و دین وسط است و لازمه اسلام آوردن گوشه­گیری
از دنیا و امور خانواده و چشم­پوشی از وطن و در کنار زوایا در لاک خود فرورفتن
نیست. اسلام برای ارتباط انسان با خدا واسطه یا مهره­های تعویذ شبیه به آنچه امروز
به نام وسایل آمرزش گناهان در میان اروپاییان موسوم است، ندارد. به همین دلیل برخی
از مسلکهای صوفیه در مجرای تاریخ اسلامی اثر بدی از خویش به جای گذاردند. شایان
توجه اینکه همه­ی مسلکها در یک صف واحد نبودند. بلکه برعکس، بویژه در شمال آفریقا
مشاهده می­شود که بسیاری از زوایا در محافظت از زبان عربی و دفاع از کیان دین و
سرزمین، اثر نیکو از خود برجای نهادند به عنوان مثال می­توان در الجزایر از مسلک
رحمانیه که پیروان آن انقلاب ۱۸۷۰ تا ۱۸۷۱ میلادی را علیه فرانسویان رهبری کردند و
مسلک قادریه که پیروان دلاور مجاهد عبدالقادر جزایری بودند، نام برد.

عل­رغم نتایج سلبی برخی مسلکها، نمی­توان آنها را در یک کفه­ی ترازو قرار داد
بلکه می­توان گفت که برخی از این مسلکها نقش ویرانگر داشتند و برخی در آزادی کشور
و محافظت از زبان و دین سهیم و شریک بوده­اند.

—————————————————

منبع : اندیشمند مصلح مالک بن نبی

مولف : دکتر اسعد سحمرانی

مترجم: دکتر صادق آئینه وند

انتشارات : دفتر نشر

 

نمایش بیشتر

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا