مقالات

شهادت فضیلت و جایگاه آن در احادیث نبوی

شهادت در احادیث نبویشهادت فضیلت و جایگاه آن در احادیث نبوی

نویسنده: احمد بن النجمی / مترجم: ناصر کریمی

معاذبن جبل[۱] (رضی الله عنه) می گوید: از رسول خدا شنیدم که فرمود:

«کسی که برای مدت کمی در راه خدا به جهاد بپردازد، بهشت بر وی واجب می گردد. کسی که صادقانه از خدا بخواهد که در راه او کشته شود و سپس بمیرد یا کشته شود، به اجر و پاداش شهید نایل می گردد. کسی که در راه خدا زخمی شود یا به بلایی گرفتار آید روز قیامت در حالی که از زخمش به شدت خون جاری می شود، رنگ رنگ زغفران، می ماند و بویش بوی مسک است، وارد بهشت می شود. کسی جهت جمع آوری مالیات در راه خدا بیرون رود، نشان و علامت شهیدان بر وی خواهد بود.»

از ابوهریره (رضی الله عنه) روایت است که فرمود:

«قسم به ذاتی که جان من در دست اوست! اگر بر مسلمانان گران نمی آمد هرگز از سریه ای که در راه خدا جهاد می کند باز نمی ماندم، اما آن توانایی را در خود نمی بینم که آن ها را با خود ببرم [و سازو کار جنگی در اختیارشان قرار دهم! و آن ها هم توانایی این کار را ندارند. و بر آنان گران می آید که از من باز بمانند. و سوگند به ذاتی که جان محمد در دست اوست من دوست دارم در راه خدا پیکار نمایم و کشته شوم، وانگهی زنده شوم و دوباره جنگ کنم سپس کشته شوم.»

و در روایتی دیگر آمده است: «… ابوهریره این الفاظ سه گانه را سه بار تکرار نمود و به رحمت آن خدا را گوه گرفت».

و در صحیح مسلم نیز آمده است که پیامبر (ص) فرمود:

«سوگند به خدایی که جان محمد در دست اوست، اگر بر امت و پیروانم دشوار نمی آمد، در تمام سریه هایی که به جهاد در راه خدا می رفت شرکت می کردم. ولی توان تجهیز آنان را ندارم و خودشان نیز این توان مالی را ندارند تا از من پیروی کنند. و دوست هم ندارند من به جهاد بروم و آنان بنشینند.»

در صحیح مسلم آمده است که ابوهریره روایت می کند پیامبر (ص) فرمود:

«کسی که در راه خدا بیرون رود و جز جهاد در راه خدا ایمان به او و تصدیق و شهادت پیامبران، چیزی دیگر او را از خانه اش خارج نساخته باشد، خداوند تعهد نموده است که او را وارد بهشت سازد یا او را همراه با اجر و غنیمت به منزلی که از آن خارج شده است، بازگرداند. سوگند به کسی که جان محمد در دست اوست! اگر کسی در راه خدا زخمی شود، روز قیامت به همان شکل و هیأت زمان زخمی شدنش وارد می شود در حالی که رنگش به رنگ خون است و بویش بوی مسک. سوگند به کسی که جان محمد در دست اوست! اگر بر مسلمانان سخت و دشوار نمی شد، بعد از سریه هایی که به جهاد می رفتند، هرگز نمی نشستم (بلکه با آنان به جهاد می رفتم) ولی توان آن را ندارم که آنان را به ساز و برگ نظامی تجهیز کنم و خودشان نیز این توان را ندارند و بر آنان بسیار سخت است من به جهاد بروم و آنان بنشینند. سوگند به کسی که جان محمد در دست اوست! دوست داشتم به جهاد در راه خدا بپردازم و کشته شوم و سپس (زنده شوم) و دوباره کشته شوم و سپس (زنده شوم) و دوباره در راه خدا کشته شوم.»

امام بخاری نیز در فصل اول از ابوهریره روایت می کند که پیامبر (ص) فرمود:

«کسی که به جهاد در راه خدا بپردازد و جز جهاد در راه او و باور به برنامه ی او، چیزی دیگر او را از خانه اش خارج نساخته باشد، خداوند تعهد کرده است که او را وارد بهشت سازد، یا همراه با اجر و غنیمت او را به خانه اش بازگرداند.»

ابوهریره در روایتی دیگر می گوید: از رسول خدا شنیدم که فرمود:

«مثال مجاهد در راه خدا – و خدا می داند چه کسی در راه او می جنگند – مانند کسی است که همیشه در حال روزه گرفتن به سر می برد و خداوند تعهد کرده است اگر کسی که در راه خدا جهاد می کند خداوند وی را بمیراند، او را وارد بهشت سازد. یا او را همراه با اجر و غنیمت سالم برگرداند.»

از عبدالله بن عمرو بن العاص رضی الله عنهما روایت شده است که رسول خدا فرمود:

«تمام گناهان شهید بخشوده می شود جز قرض.»[۲]

ترمذی از انس بن مالک (رضی الله عنه) به صورت مرفوع روایت می کند که پیامبر (ص) فرمود:

«شهادت در راه خدا باعث می شود تمام گناهان بخشوده شوند، سپس جبرئیل به پیامبر (ص) گفت به جز قرض، پیامبر نیز فرمود: به جز قرض.»[۳]

مقدام بن معدی کرب (رضی الله عنه) روایت می کند که رسول خدا فرمود:

«شهید نزد خدا دارای شش خصلت و امتیاز است:

۱- در وهله ی اول خدا او را می آمرزد. ۲- منزل و جایگاه خود را در بهشت می بیند. ۳- از عذاب قبر و شدت و سختی روز قیامت معاف می گردد. ۴- تاجی ارزشمند از یاقوت وقار بر سر وی گذاشته می شود که از دنیا و آنچه در آن وجود دارد بهتر است. ۵- ۷۲ نفر از زنان بهشتی به عقد وی درمی آیند. ۶- می تواند در مورد هفتاد نفر از اقوام و بستگان خود به شفاعت بپردازد.»


انس بن مالک روایت می کند که پیامبر (ص) فرمود:

«هر کس وارد بهشت شود دوست ندارد که بار دیگر به دنیا برگردد، هر چند تمام آنچه بر روی زمین است، از آن او باشد جز شهید. که او به خاطر حرمت و منزلتی که در نتیجه شهادت دیده است، آرزو می کند به دنیا برگردد و ده ها مرتبه در راه خدا کشته شود.»

نسائی در روایتی دیگر می گوید: پیامبر (ص) فرموده است:

«کسی از اهل بهشت به نزد خداوند متعال آورده می شود. خداوند می فرماید: ای پسر آدم! منزل و جایگاهت را چگونه می بینی؟ عرض می کند: ای پروردگار! آن را بهترین منزل یافته ام. می فرماید: (هر چه دوست داری) طلب کن و آرزو نما. به خاطر فضل و کرامتی که از شهادت دیده است عرض می کند: از تو می خواهم مرا به دنیا بازگردانی تا ده مرتبه در راه تو کشته شوم.»

عبدالله بن عباس (رضی الله عنهما) روایت می کند که رسول خدا به یارانش فرمود:

«هنگامی که برادران شما در جنگ احد به شهادت رسیدند، خداوند روح آنان را در سنگدان پرندگان سبز رنگ قرار داد که بر جویبارهای بهشت وارد می شوند و از میوه و ثمرات آن تغذیه می کنند و به چلچراغ های طلائی آویزان در سایه ی عرش پناه می برند (و در آنجا سکنی می گزینند) و آنگاه که خوردنی، نوشیدنی و استراحتگاه های خود را نیکو و پاکیزه یافتند، گفتند: آیا کسی هست که از جانب ما به برادرانمان ابلاغ کند که ما زنده هستیم و در بهشت به سر می بریم؟ تا از رسیدن به بهشت کوتاهی نکنند و از جنگ در راه خدا سستی به خرج ندهند. خداوند متعال می فرماید: من از جانب شما این پیام را به آنان می رسانم. و این آیه را نازل فرمود: « و کسانی را که در راه خدا کشته می‌شوند ، مرده مشمار ، بلکه آنان زنده‌اند و بدیشان نزد پروردگارشان روزی داده می‌شود …»[۴]

مسروق (رضی الله عنه)می گوید: در مورد آیه ی[ وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْیَاء عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ ‏] از عبدالله بن مسعود سؤال کردیم، او گفت: ما نیز از رسول خدا درباره ی آیه پرسیدیم و او فرمود:

«ارواح شهیدان در درون پرندگان سبز رنگ قرار دارند که دارای چلچراغ های آویزان به عرش خدا هستند. در هر جای بهشت  که بخواهند آزادانه می خورند و می آشامند و سپس به این چلچراغ ها پناهنده می شوند. سپس خداوند بر آنان جلوه کرد و فرمود: آیا چیزی را میل دارید؟ گفتند: چه چیزی را میل داشته باشیم در حالی که از هر جای بهشت که بخواهیم آزادانه می خوریم و می آشامیم. خداوند این سؤال را سه مرتبه تکرار کرد، وقتی دیدند که خداوند دست از آنان برنمی دارد مگر این که چیزی را طلب کنند، گفتند پروردگارا! از تو می خواهیم که روحمان را به بدنمان بازگردانی تا باری دیگر در راه تو کشته شویم، وقتی خداوند دید که حاجتی ندارند آنان را به حال خود رها کرد.»

مسلم آن را روایت کرده است، ترمذی نیز شبیه آن را روایت کرده و این اضافه را هم آورده است: «به پیامبرمان سلام برسان و به ایشان بگویید که ما از ایشان راضی و ایشان نیز از ما راضی شده اند.»[۵]

راشد بن سعد (رضی الله عنه) از یکی از یاران پیامبر (ص) روایت می کند:

«مردی گفت: ای رسول خدا! چرا همه ی مؤمنان به جز کسی که در راه خدا شهید شده باشد در قبرهایشان مورد ابتلا قرار می گیرند؟ فرمود برای ابتلای شهید همین کافی است که بارقه[های] شمشیر بر سرش پدیدار آید.»

این احادیث و تخریجات آن را از کتاب جامع الأصول تخریج عبدالقادر أرناؤوط جلد ۹، صفحه ی ۴۹۷بحث فضیلت شهادت و شهدا نقل کرده ام.

عبدالله بن مبارک در کتابش به نام (الجهاد) تحقیق دکتر نزیه حماد، ۱۳۹ از مطرف روایت می کند که ابن حازم گفت: عبدالرحمان بن یزید بن معاویه گفت: در حالی که در سرزمین روم حرکت می کردیم، مردی گفت: ماجرای دوستمان را که رفته بود انگور بیاورد، برای ابوحازم تعریف کن. آن مرد به عبدالرحمان بن یزید گفت: از کنار باغ انگوری گذر کردیم به دوستمان گفتیم: این سفره را بگیر و آن را پر از انگور کن و سپس در منزل به ما ملحق شو. گفت: هنگامی که بر باغ انگور وارد شد یکی از زنان بهشتی را بر روی یک رختخواب طلایی دید. چشمش را از او فرو بست و سپس به جانب دیگر درخت نگاه کرد، زنی دیگر به مانند اولی دید و از نگاه کردن به او نیز خودداری نمود. زن به او گفت: نگاه کن. قطعاً نظر شما به ما حلال است، زیرا من و آن زنی که دیدی دو تا از زنان بهشتی شما هستیم و تو همین امروز به نزد ما خواهید آمد. سپس این مرد، پیش یارانش برگشت و چیزی را برایشان نیاورد. برگشت، دیدیم حالش با زمانی که از ما جدا شده بود خیلی تغییر کرده، رخسارش نورانی و حالش بهتر شده است. به او گفتیم: آیا دیوانه شده ای؟ چه چیزی شما را از چیدن انگور بازداشت؟ اصرار داشت چیزی نگوید، تا این که او را قسم دادیم و سپس ماجرا را تعریف کرد. طولی نکشید که دستور جهاد صادر شد. کسی را مأمور کردیم که اسب او را نگاه دارد تا ما نیز آماده شویم. سپس سوار شدیم و او نیز سوار شد به امید این که به فضل شهادت نائل شود. پس او اولین کسی بود که در آن روز به شهادت رسید.

ابن مبارک نیز از عبدارحمن مصری روایت می کند که عبدالکریم بن حارث حضرمی می گفت: ابوادریس برای ما نقل کرد که مردی از اهل مدینه به نزد ما آمد و اسمش زیاد بود. در «حقلیه» سرزمین سرزمین روم به جهاد پرداختیم و شهری را به محاصره درآوردیم. ما سه نفر، من، زیاد و کسی دیگر از اهالی مدینه با هم رفیق بودیم. گفت: در حالی که شهر را محاصره کرده بودیم، من و زیاد نفر سومی را فرستادیم تا مقداری خوراک برایمان تهیه کند که منجنیقی در کنار زیاد بر زمین افتاد و ترکشی از آن به زانوی زیاد اصابت کرد و بی هوش شد. او را تنهایی بر روی زمین می کشیدم که دوستمان بازگشت. او را صدا زدم و با کمک همدیگر او را به جایی بردیم که از خطر منجنیق در امان باشد. مدت زیادی در کنار او ماندیم. هیچ یک از اعضای او تکان نمی خورد. سپس شروع به گریستن کرد تا این که اشکهایش جاری شد. سپس بازایستاد و دوباره خندید. بعد از مدتی به هوش آمد، بلند شد و نشست و گفت: چرا من اینجا هستم؟ گفتیم: مگر نمی دانی چه بلایی به سرت آمده است؟ گفت: نه، گفتیم: آیا به یاد نمی آوری که منجنیق در کنارت بر زمین افتاد؟ گفت: بلی یادم هست. گفتیم: چیزی از آن به تو اصابت کرد و تو بی هوش شدی و در حالت بی هوشی چنین و چنان کردی. گفت: بلی. مرا به اتاقی از یاقوت یا زیرجد بردند که تخت خواب هایی در آن به صورت زیبایی چیده شده بود. هنگامی که بر یکی از آن ها نشستم، صدای زیورآلاتی شنیدم و ناگهان زنی زیبارو پدیدار گشت. نمی دانم زن زیباتر بود یا لباس و جواهراتش.

وقتی روبرویم قرار گرفت، به من سلام کرد و خوش آمد گفت به من گفت: سلام بر آن جفاکار یا تندخویی که از رسول خدا سوال نمی کرد مان صیب او شویم. و ما همچون فلان زن نیستیم. پس هنگامی که آن را آن گونه  ذکر کرد من خنده ام گرفت. و من خندیدم. سپس نزدیک شد و در طرف راستم نشست. گفتم: تو کی هستی؟ گفت: من همسر شما هستم. وقتی دستم را به سوی او دراز کردم، گفت: دست نگهدار شما هنگام ظهر نزد ما می آیی. پس گریستم، وقتی صحبت های او تمام شد، دوباره صدای به هم خوردن زیور آلاتی شنیدم و ناگهان سمت چپ خود زنی را به مانند زن اولی مشاهده کردم و مثل او آمد و در طرف چپ من نشست. پس خندیدم و دستم را به سوی او دراز کردم و او گفت: عجله نکن که به هنگام ظهر به ما ملحق می شوی. سپس گریستم گفت: با ما نشسته بود و برای ما صحبت می کرد که اذان ظهر گفته شد. پس ناگهان به سمتی متمایل شد و فوت کرد. عبدالکریم گفت: مردی از ابوادریس مدنی نقل می کرد که ابوادریس خودش آمد. مرد گفت: آیا دوست نداری که خودت از ابوادریس بشنوی؟ پس به نزد او رفتم و به صحبت هایش گوش فرا دادم.

عبدالله بن مبارک از سری بن یحیی و او از ثابت البنانی روایت می کند که جوانی مدت زیادی به جهاد پرداخت و چندین مرتبه در معرض شهادت قرار گرفت ولی به آن دست نیافت. پس با خود گفت: به خدا قسم دست از جهاد برمی دارم و به نزد خانواده ام برمی گردم و ازدواج می کنم. بعد از این تصمیم می گوید: در فسطاط قیلوله نمود و قبل از ظهر به خواب رفت و سپس یارانش او را برای نماز ظهر بیدار کردند، وقتی بیدار شد شروع کرد به گریه کردن تا جایی که دوستانش ترسیدند مبادا گزندی به وی رسیده باشد. وقتی این مساله را دریافت، گفت: من هیچ مشکلی ندارم ولی در خواب کسی نزد من آمد و گفت: پیش همسرت (عیناء) برو و من نیز همراه او در سرزمینی سفید رنگ و پاکیزه به راه افتادم تا اینکه به باغی رسیدیم که باغ به این زیبایی هرگز ندیده بودم. وقتی وارد آن شدیم، ده کنیز را یافتم که زیباتر از آنان ندیده بودم و آرزو کردم که عیناء یکی از آنان باشد. پس گفتم: در میان شما کسی به اسم عیناء هست؟گفتند: ما کنیزکان او هستیم. گفت: با دوستم دوباره به راه افتادیم تا به باغی رسیدیم که باغ اولی بسیار زیباتر بود و بیست کنیز دیدم که به مراتب از کنیزکان باغ اول زیباتر بودند، آرزو کردم یکی از آنان عیناء باشد. پس جلو رفتم و گفتم: آیا عیناء میان شما هست؟ گفتند: ما کنیزکان او هستیم.سپس دوباره به راه افتادیم تا به قبه ی یاقوتی قرمز رنگ رسیدیم که از نور آن، همه ی اطراف روشن شده بود. دوستم گفت: داخل شو. وقتی داخل شدم ، خانمی را دیدم که قبه نسبت به او نوری نداشت. نشستم و مدتی با هم صحبت کردیم و سپس دوستم گفت: بیا بیرون تا برویم. من هم نمی توانستم از فرمان او سرپیچی کنم، برخاستم تا بروم که مرا بیدار کردید، متوجه شدم که خواب می بینم به همین خاطر گریه کردم. راوی می گوید: بعد از نقل ماجرا، زیاد طول نکشید که دستور حرکت آمد و مجاهدان سوار شدند و تا غروب خورشید به جهاد پرداختند و به هنگام وقت افطار آن جوان مورد اصابت قرار گرفت و در حالی که هنوز روزه بود به شهادت رسید و من گمان بردم که او از انصار است و فکر کردم که «ثابت»نسب او را می شناسد.

 

 

____________________
منبع: جهاد و احکام آن / مؤلف:احمد بن النجمی / مترجم: ناصر کریمی / انتشارات: نشر احسان-۱۳۸۸

 


[۱]– معذبن جبل بن عمرو بن اوس انصاری خزرجی یکی از اصحاب برجسته و کنیه اش أبوعبدالرحمان است. در جنگ بدر و دیگر غزوه ها حضور داشته و نسبت به احکام قرآن بسیار عالم بوده است. در سال ۱۸ﻫدر شام وفات یافته است. تقریب، ترجمه ۶۷۲۵.

[۲]– مسلم در کتاب (الاماره) باب (من قتل فی سبیل الله کفرت خطایاه) به شماره ۱۸۸۶ آن را آورده است.

[۳]– ترمذی در بحث فضائل جهاد، باب (ما جاء فی ثواب الشهید) این حدیث را روایت کرده است، البانی در صحیح الترمذی به شماره ۱۳۴۰ و ۱۷۰۹ این را آورده و این حدیث صحیح می باشد و با حدیث عبدالله بن عمرو که گذشت تقویت می شود.

[۴]– أبوداود در بحث جهاد باب (فضل الشهاده) آن را آورده است، احمد در (المسند) به شماره ی ۲۳۸۹ و حاکم آن را روایت کرده اند، حاکم و ذهبی آن را تصحیح نموده اند.

[۵]– مسلم در (الأماره) باب (بیان أن أرواح الشهداء فی الجنه) به شماره ۱۸۷۷، ترمذی در (التفسیر) باب (من سوره آل عمران) ۳۰۱۴/۳۰۱۵ آن را روایت کرده اند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا