تربیت، اخلاق و تزکیهدعوت و داعیمطالب جدید

ضعف اراده و کم کاری افراد در جماعت دینی ، بررسی علل و راه حل آن

ضعف اراده و کم کاری افراد در جماعت دینی ، بررسی علل و راه حل آن

نویسنده : ابوالا علی مودودی / مترجم: عبدالغنی سلیم قنبرزهی

ضعف اراده

در انسان ها ضعفی به کثرت دیده می شود که می توانیم آن را « ضعف اراده» بنامیم. ماهیت این ضعف این است که انسان با شنیدن فراخوان یک دعوت از صمیم قلب به آن لبیک می گوید و در اوایل از خودش شور و شوق بسیار زیادی نیز نشان می دهد، اما با گذر زمان آرام آرام علاقه ی وی کم می شود آنکه سر انجام نه عشق و علاقه ای واقعی نسبت به هدفی که برای خدمت به آن پا پیش گذاشته بود، در او باقی می ماند، و نه وابستگی عملی ای یا جماعتی که در آغاز با کمال عشق به آن پیوسته بود. از لحاظ فکر و اندیشه او کماکان به دلایلی که بنابر آنها، آن جنبش را حق بشخیص داده بود، باور دارد و زبان او نیز همچنان به بر حق بودن آن اعتراف می کند. قلب او نیز گواهی می دهد که کاری که بایستی انجام بگیرد،همین است و حتما هم باید انجام بگیرد، اما احساسات او سرد می شوند و حرکت نیروی عمل او نیز کند می شود. در این چیز سوء نیت ذره ای نقش ندارد انحراف از هدف نیز، ایجاد نشده است تغییر اندیشه و ایدئولوژی نیز قطعا واقع نشده است، به همین دلیل اصلا به جدایی از جماعت فکر نمی کند. تنها ضعف اراده است که پس از سرد شدن شور و شوق ابتدایی به صورت های مختلف خودنمایی می کند.

 

ضعف اراده، نخست به صورت فرار از کار بروز می کند. فرد مبتلا به آن از پذیرش مسئولیت ها و صرف وقت، توان و نیرو و مال برای هدف می گریزد. هر کار دیگر دنیا را بر کاری که آن را هدف زندگی اش می خواند، ترجیح می دهد. سهم این هدف زندگی در اوقات او، در تلاش های او و در مال او ، اندک اندک کمتر و کمتر می شود. ارتباطش با جماعتی که آن را بر حق تشخیص داده و وارد آن شده بود، در حد ارتباط رسمی و اداری کاهش می یابد. نه بد و خوب آن را به خود مربوط می داند و نه به امور آن علاقه نشان می دهد.

این حالت همچون چیرگی آهسته و بی سر و صدای پیری بر جوانی، بر فرد چیره می شود و اگر نه کسی او را از چیره شدن این حالت بر او آگاه کند و نه خودش به آن آگاهی پیدا کند، اصلا نیازی به فکر کردن به این امر که برسد آنچه که آن را هدف زندگی خود قرار داده و آماده ی فدا کردن جان و مال خود در راه آن بوده چه آمده است،احساس نخواهد کرد و پس چنین صرفا به خاطر غفلت و بی توجهی وابستگی و علاقه ی فرد به هدف و جماعت ، آهسته آهسته ضعیف و ضعیف تر می شود تا آنکه روزی در همین عالم غفلت و بی خبری این وابستگی و علاقه به مرگ طبیعی خواهد مرد.

 

در زندگی و کار جمعی اگر به هنگام ظهور نشانه های این بیماری در اولین فرد به آن توجه نشود و جلوی پیشرفت آن گرفته نشود، به زودی به کسان دیگری که استعداد مبتلا شدن به آن را دارند، سرایت می کند و فرد ایستاده بهانه ی نشستن پیدا خواهد کرد. افراد بسیار فعالی با مشاهده ی عدم فعالیت دیگران دست از کار می کشند و هیچ بنده ی خدایی فکر نمی کند که مشغول خدمت به هدف زندگی خود هستیم، نه مشغول خدمت به هدف زندگی دیگران. اگر دیگران دست از تعقیب هدف خود کشیده اند، من چرا این کار را بکنم. این گونه افراد به کسی می مانند که تنها به این دلیل از ادامه ی مسیری که به سوی بهشت می رود، منصرف شده اند، که دیگران منصرف شده اند. گویی بهشت منزل مقصود خود او نبوده است و یا تنها به این شرط به بهشت می رود که دیگران بروند و بعید هم نیست که اگر ببیند دیگران به سوی جهنم در حال حرکت اند او نیز قصد رفتن به آنجا را بکند، چرا که خودش هدفی را ندارد و هدف او همان هدف دیگران است. افرادی که دچار این کیفیت ذهنی اند، همیشه کسان غیر فعال را مثال می آورند و در میان افراد فعال الگویی قابل تقلید نمی یابند.

اما باز هم بسی غنیمت است که شخصی صرفا بنابر ضعف اراده سست و کم کار شود و در همین حد باقی بماند. اما فطرت بشری به گونه ایست که چون دچار ضعفی شد، ضعف های دیگر نیز به دنبال آن امکان خود نمای پیدا می کنند و افراد بسیار اندکی هستند که به ضعف های دیگر خود اجازه ندهند به کمک ضعف او بیایند. عموما افراد از اینکه خودشان را به عنوان یک انسان ضعیف نشان بدهند و یا دیگران آنها را انسان های ضعیفی به شمار بیاورند، احساس شرم می کنند. به همین دلیل چنین شخصی به جای آنکه به صورت ساذه و شفاف اعتراف کندکه ضعف اراده او را سست کرده است، برای پنهان کردن آن روش های مختلفی اختبار می کند که هر روش از روش دیگر بدتر است. به طور مثال او برای کم کاری خود بهانه های گوناگون می آورد و هر روز با بیان عذری غیر موجه، سعی می کند دوستان و همراهانش را فریب بدهد که علت اصلی کم کاری او نه کمبود علاقه به هدف، بلکه این عذرها و موانع اصلی هستند. این بدان معناست که او برای پنهان نمودن ضعف خود به دروغ متوسل شده است و از اینجاست که انحطاط اخلاقی کسی که در وهله ی اول تنها حرکتش را به سوی مدارج بالایی پیشرفت متوقف کرده بود، آغاز می شود.

این بهانه وقتی کهنه بشود و کارایی اش را از دست بدهد و شخص احساس خطر کند که ممکن است اینک ضعف واقعی من آشکار بشود به بهانه ی دیگر متوسل می شود و آن اینکه کم کاری من در اصل به خاطر ضعف و کوتاهی خودم نیست، بلکه نابسامانی موجود جماعت، باعث شده است من انگیزه ی کار کردن را از دست بدهم. گویا او می خواسته شق القمر کند، اما چه سود که انحرافات و مشکلات موجود در همکاران و همراهان ، او را دل شکسته و دلسرد کرده است. این گونه وقتی این فرد در حال سقوط، و وقتی نمی تواند سقوطش را متوقف کند، بیشتر سقوط می کند و برای پنهان نمودن ضعف واقعی خود، قصد تخریب کاری را می کند که پیش از این تنها شایستگی انجام دادن آن را از دست داده بود. در مرحله ی ابتدای این ناراحتی پوشیده و مجمل است و معلوم نمی شود که چه چیزی باعث ناراحتی او شده است. شکایت های مبهمی به صورت گنگ از نابسامانی ها می کند، اما وارد جزئیات نمی شود. اگر دوستان از حکمت کار بگیرند و بیماری واقعی را تشخیص داده، به فکر درمان آن بر آبند، نه تنها ممکن است این شخص از سقوط بیشتر نجات پیدا کند، بلکه حتی ممکن است بار دیگر صعود کند. اما اکثر چنین می شود که دوستان و همراهان، مقداری به خاطر احساساتی شدن بی جا و مقداری به خاطر فرونشاندن عطش کنجکاوی خود، نادانی نموده و دست به کاوش می زنند و او را وادار به بیان تفصیل آن اجمال می کنند. در این مرحله است که برای اثبات به جا بودن ناراحتی خود به هر سو نظر می افکند، ضعف های اعضای جماعت را تک تک جمع آوری می کند، به جست و جوی نقایص و کمبود در نظام وعملکرد جماعت می پردازد و فهرستی طویب تهیه نموده آن را ارائه می کندکه بفرمایید اینها هستند نابسامانی هایی که با مشاهده ی انها سرانجام من خاکسار، ناراحت و دلسرد شده ام. یعنی لب استدلال او این است که مرد کاملی همچون من که هیچ گونه نقص و کمبودی ندارد، چگونه می تواند با همراهانی این چنین ضعیف و با جواعاتی این چنین مملو از نقایص و عیب همراهی کند؟ هنگام این استدلال شیطان او را از این نکته غافل می گرداند که اگر واقعا مسئله همان گونه است که او می گوید، به جای دلسرد شدنو دست از کار کشیدن، بایستی بیشتر تلاش می کرد. کاری که شما آن را نصب العین زندگی خود قرار داده، برای انجام دادن آن به میدان آمده اید، اگر دیگران در انجام دادن آن از خود سستی و ضعف و کوتاهی نشان میدادند، شما بایستی با شور و شوق بیشتری تلاش می کردید و سستی ها و کوتاهی آنان را جبران می فرمودید. اگر خانه ی شما دچار حریق بشود و اعضای دیگر خانواده ذر خاموش کردن آن کوتاهی و ضعف نشان بدهند، شما دلسرد شده ، دست از کار می کشید، یا برای خانه ی در حال سوختن ، تلاش های خود را چند برابر می کنبد؟

پنهان نموده ضعف و سستی

اسفناک ترین جنبه ی این مسئله آن است که آدم برای پنهان نمودن ضعف و اشتباه خود و حق به جانب ثابت کردن خویش، تمام حساب نامه ی اعمال خود را وارد نامه ی اعمال دیگران می کند و فراموش می کند که نامه ی اعمال دیگری هم وجود دارد که با هیچ حیله و نیرنگی ، ذره ای تغییر در آن نمی توان ایجاد کرد. او بسیاری از ضعف هایی را که خود دچار آن است، برای دیگران بر می شمارد. او بر بسیاری از نابسمانی ها در عملکرد جماعت ، انگشت می گذارد که در آفریدن آنها بیشترین نقش را خودش داشته است.او از کارهایی سراپا شکایت به نظر می رسد، که خودش آنها را انجام داده است و وقتی که او می گوید با مشاهده ی من دل شکسته ، این بدان معناست که او خودش را از تمام این چیزها بری می داند. هیچ جماعت و سازمان بشری ای بدون ضعف، و هیچ کاری که انسان آن را انجام بدهد، بی عیب نیست. هیچ گاه در جهان این اتفاق نیافتاده و نخواهد افتاد که برای اصلاح و بازساری جامعه ی بشری فرشته ها وارد عمل شده، تمام کارها را به بهترین و استانداردترین وجه انجام بدهند. اگر به دنبال ضعف و یا عیب بگردید، کجا نمی توانید آن را پیدا کنید؟

کارهای بشر همیشه با ضعف و عیب همراه بوده و هست و با وجود تمام تلاش های صورت گرفته برای رسیدن به کمال مطلوب، حداقل در این دنیا انتظار آن نمی رود که کار بشری به جایی برسد که از هر گونه ضعف و عیب و ایرادی پاک باشد. در این صورت انگشت هنادن بر ضعف ها و عیب ها، اگر با این انگیزه یاشد که به رفع آنها توجه بشود و برای رسیدن به کمال مطلوب تلاش بیشتری صورت بگیرد، کاری بسیار مبارک و میمون است و تنها راه ممکن برای اصلاح و رشد کارهای بشری همین است و غفلت از آن بسیار زیانبار خواهد بود. اما اگر پیدا کردن ضعف هایی فردی و عیب هایی جمعی با این انگیزه صورت بگیرد که بتوان از آنها به عنوان بهانه ای برای کار نکردن و ناراحتی و دلسد شدن استفاده کرد، این چیز وسوسه اس خالصا شیطانی و مکر نفس اماره است. یک آدم بهانه جو در بهترین شرایط نیز می تواند بهانه ای این چنینی فراهم کند و جلوگیری از چنین بهانه هایی مادامی که گروهی از فرشتگان جای انسانها را در زمین نگیرند، ممکن نیست.

پناه بردن به چنین بهانه هایی نیز برازنده ی کسی نیست که پاک بودن ذات اقدس خود را از هرگونه عیب و ایراد و ضعفی به اثبات نرسانده است. ماحصل این گونه سخنان، هیچ گاه رفع عیب ها و ضعف ها نبوده و نخواهد بود، بلکه بر عکس، تجربه نشان داده است که این گونه سخنان، موجب افزایش عیب ها و ضعف ها می شوند. ماحصل این کار آن است که چون شخص با اختیار نمودن این راه تبدیل به الگویی برای تمام افراد ضعیف الاراده ی پیرامون خود شد، به آنان این درس را می آموزدکه به جایی اعتراف به ضعف خود، به این بهانه ها متوسل شده، هم در صدد فریب جماعت و هم درصدد فریب وجدان خود برایند و آن را مطمئن نمایند. تمام افراد بی عمل در پیروی از او بر طبل نارضایتی می کوبند و برای اثبات حقانیت خود به تهیه ی لیستی از ضعف های اعضای جماعت و عیب های خود جماعت همت می گمارند و سپس سلسله ای از نارضایتی ها شروع می شود و از یک سو اپیدمی عیب ها و مچ گیری و وارد نمودن اتهام و پاسخ اتهام در جماعت، گسترش می یابد و سلاما اخلاقی آن را از بین می برد و از سوی دیگر رواج بیان عیب ها و ضعف ها ، در هر کوچه و برزنی افراد بسیار فعال و مخلص جمع را که از هیچ گونه ضعف اراده ای نیز رنج نمی برند، تحت تاثیر قرار داده، دچار نارضایتی می کند و چون اقدامی برای پیشگیری از این بیماری صورت بگیرد و بلوک و اتحادی از افراد ناراضی ایجاد می شود، نارضایتی به صورت یک مسلک و جنبش در می آید. ناراضی شدن، ناراضی کردن و فراهم نمودن دلایل برای نارضایتی تبدیل به یک کار و فعالیت می شود و کسانی که در کار کردن برای هدف اصلی بسیار کند شده بودند، در این کار بسیار فعالانه شرکت می کنند و این گونه علاقه ی مرده ی آنان به کار ، زنده می شود، اما زنده شدنی که از مردن آن بسیار اسفناک تر است.

این خطر دیگری است که نسبت به آن هر جماعتی که برای اصلاح و بازسازی جامعه به میدان عمل آمده است، بایستی حساس باشد. تمام اعضا و مسئولان آن از زیان های ضعف اراده و از تفاوت صورت های بسیط و مرکب آن و آثار و پیامدهای هر یکی از آنها به خوبی آگاه باشد و به محض ظاهر شدن نخستین نشانه های آن در صدد اصلاح و درمان آن برآید.

ضعف اراده بسیط آن است که عضوی از اعضای جماعت با وجود بر حق دانستن کار و درست دانستن روش جماعتی که مسئولیت کار را بر عهده گرفته است، در عمل از خود نسبت به کار جماعت سستی و بی علاقگی نشان بدهد. در این صورت به محض ظاهر شدن نشانه های اولیه این چیز چند تدبیر را باید اختیار کرد: نخست آنکه بایستس به بررسی شرایط زندگی آن شخص پرداخت تا معلوم شود که علت کم کاری او آیا همان ضعف اراده است و یا آنکه او با مشکلات واقعی دست و پنجه نرم می کند، اگر معلوم شد که او دارای مشکلات واقعی ای هست، جماعت بایستی از مشکلات او آگاه بشود تا هم بتواند در حل مشکلات یک عضو به وی کمک کند و هم کم کاری او را دیگران بگونه ای دیگر تفسیر نکنند و یا کسانی در صدد الگو برداری از او بر نیایند. اما اگر معلوم شد که علت کم کاری او همان ضعف اراده است، قضیه ی او را با حکمت و با پرهیز از روش های نسنجیده و غیر حکیمانه برای اعضای جماعت بایستی روشن کرد تا قضیه ی کسانی که به علت مشکلات واقعی نمی توانند وظایف و مسئولیت های خود را به صورت کامل انجام بدهند، قاطی نشود.

 

دوم آنکه به محض روشن شدن وضعیت عضو ضعیف الاراده، بایستی با استفاده از پتد و اندرز، درمان ضعف او آغاز شود و به ویژه اعضای شاخص تر و مخلص تر و فعال تر جماعت ، باید این کار را بر عهده بگیرند و برای بیدار نمودن انگیزه ی در حال مرگ او و همراه نمودن عملی او با جمع،تلاش کنند.

 

سوم آنکه چنین شخصی به خاطر کم کاری و ضعف خود، بایستی مورد سرزنش قرار بگیرد تا کم کاری و عدم فعالیت در جماعت ، تبدیل به یک عادت نشود و اعضای دیگر جماعت با مشاهده ی کم کاری و عدم فعالیت او با این کار رغبت پیدا نکنند. اگر هر از گاهی جماعت به بررسی و محاسبه ی این امر بپردازد که چه کسی چه اندازه از وقت و تلاش و مال خود را بالقوه می تواند در اختیار جماعت قرار بدهد و بالعل چه اندازه از آنها را در اختیار جماعت قرار می دهد و به عبارت دیگر عملکرد هر کسی با با توانایی واقعی او چه تناسبی دارد، این چیز برای کسانی که تناسب عملکردشان با توانایی واقعی آنان فاصله ی زیادی داشته باشد، تا حدی موجبات شرمندگی را فراهم می کند و این شرمندگی از کم کاری اعضا پیشگیری می کند. اما این بررسی و محاسبه باید به گونه ای انجام بگیرد که بیمار ضعف اراده ی بسیط را به بیماری ضعف اراده ی مرکب دچار نکند.

خواسته ی حکمت آن است که اگر نمی توان بیماری و ضعف کسی را بر طرف کرد، حداقل نباید اجازه داد ضعف و بیماری او افزایش پیدا کند. نتیجه ی احساساتی شدن بی جا همراه با نادانی، آن خواهد بود که شخصی که دچار یک بدی شده است یه زور به سوی بدی ای بدتر از آن رانده می شود.

ضعف اراده ی مرکب آن است که شخص بخواهد ضعف و کم کاری خود را با استفاده از دروغ و فریب بپوشاند و آرام آرام به حدی برسد که بخواهد ثابت کند که خرابی در جماعت است نه در او، این نه تنها یک ضعف است، بلکه بد اخلاقی ای است که نباید در جماعتی که می خواهد بر پایه ی اخلاق ، جهان را اصلاح کند، به آن اجازه ی رشد داد.

مرحله ی نخست آن این است که شخص برای عدم فعالیت یا کم کاری خود به ارائه ی عذر های دروغین و بهانه های واهی بپردازد. چشم پوشی کردن از این چیز ، هم بی وفایی با کسی است که این عیب اخلاقی در حال نمودار شدن در اوست و هم بی وفایی با جماعتی است که افراد بسیاری برای رسیدن به یک هدف بزرگ ،جان و مال خود را در معرض خطر قرار داده، وارد آن شده اند. هر کس که وارد چنین جماعتی می شود ،حداقل این قدر شهامت اخلاقی و وجدان داشته باشد که اگر به علت ضعف انگیزه نمی تواند کار کند، به صورت شفاف و روشن به این ضعف خود اعتراف کند. یک عمر دچار این ضعف بودن اما همراه با اعتراف به ضعف خود، به مراتب بهتر از آن است که آدم حتی یک مرتبه برای پنهان کردن آن به دروغ متوسل بشود. این عیب در هر زمانی و مکانی که دیده شود، بایستی به شدت با آن برخورد کرد و نباید آن را تشویق نمود.

اگر شخص مبتلا به آن، در اثر پند و اندرز و سرزنش های غیر علنی دست از این روش خود برنداشت، بایستی به صورت علنی و در مقابل جمع به سرزنش او پرداخت و ماهیت عذرها و بهانه هایی را که به آنها متوسل می شود، بر ملا کرد. تساهل و تسامح نشان دادن در این امر به معنای گشودن درب جماعت بر روی عیب های است که در بالا به تفصیل آنها را بیان کردیم.

 

مرتبه ی بعدی آن، این است که شخص ضعف های اعضای جماعت و عیب های موجود در عملکرد و نظم جماعت را مسئول کم کاری و یا عدم فعالیت خود قرار بدهد. این چیز در اصل زنگ خطریست که نشان می دهد که این شخص اینک به سوی فتنه پردازی گام بر می دارد در این مرحله پرسیدن اسباب تفصیلی نارضایتی او اشتباه است. پرسیدن این سوال از او به معنای به حرکت وا داشتن او در مسیر فتنه ایست که اینک او در آغاز او قرار دارد دوستان و همراهان او در این مرحله به جای آنکه به او اجازه ی عمومی انتقاد و عیب جویی بدهند، بایستی او را از خدا بترسانند و به او بگویند با وجود عملکرد بسیار ضعیف خود ، چگونه به خود جرات انتقاد از دیگران را می دهد.

اگر تلاشگران و کسانی که شب و روز در خدمت هدف هستند و وقت و مال خود را ایثارگرانه صرف آن می کنند، از تو به دلیل کوتاهی ها و عملکرد ضعیف شاکی باشند، حق دارند اما تو با چه رویی می خواهی ادای شاکیان را در بیاوری، در حالی که در آفریدن عوامل کار خراب کن، تو بیشترین نقش را داشته ای و کار خرابی های تو، دارد برای دیگران مثال و الگو ایجاد می کند؟ بدون تردید جماعت بایستی از تمام عیب ها و ضعف های خود آگاه بشود و از پی بردن به آنها و اصلاحئ آنها نباید روی گردانی کند. اما بیان کردن آنها کار آن عده از خادمان جماعت است که شب و روز در خدمت آن انرژی صرف می کنند. تنها آنان حق دارند و تنها آنان هستند که می توانند صادقانه و درست انتقاد کنند . در یک جنبش اخلاقی نباید این بی حیایی را تشویق کرد که کسانی که از زیر بار کار و مسئولیت در می روند و عملکرد ضعیف و پر عیب و ایرادی دارند، با زبانی دراز به بیان عیب ها و ضغف های جماعت بپردازند. جایگاه واقعی این گونه افراد در چنین جنبشی، جایگاه شرمندگی و ندامت و اعتراف به تقصیر است، نه جایکاه منتقد و مصلح. اگر این جایگاه را خود آنان اشغال کنند این امر نشان دهنده ی وجود بیماری اخلاقی شدیدی در آنان است، و اگر جماعت این جایگاه را برای انان به رسمیت بشناسد، این بدان معناست که ورشکستگی اخلاقی در حال چیره شدن بر آن می باشد.

در این رابطه در اینجا این مطلب اساسی را بایستی ذهن نشین کرد که برای یک جماعت فعال و زنده، احساسات اعضای سالم آن یک معنا دارد و احساسات اعضای بیمار آن معنای دیگر. اعضای سالم و تندرست، آن کسانی اند که با تمام وجود و با تمام توان و نیرو وارد عمل شده اند و عملکردشان گویای آن است که در حد توان خود در خدمت به جماعت و اهداف آن، از هیچ کوششی دریغ نکرده اند و اعضای بیمار، عبارت از کسانی اند که حق خدمت در حد توان خود را ادا نکرده اند و یا پس از مدتی فعالیت، اینک غیر فعال و سرد شده اند و عملکردشان به روشنی گویای کوتاهی آنان است. احساسات این دو گروه همان تفاوتی را دارد که در بینای چشم تندرست و چشم بیمار وجود دارد.

جماعت تنها به وسیله اعضای سالم و تندرست خود می تواند به صورت صحیح به ضعف ها و عیب ها ی خود پی ببرد. اعضای غیر فعال و یا اعضای که برای فرار از کار اظهار نارضایتی می کنند هیچ گاه نمی توانند وسیله قابل اعتمادی برای جماعت باشند احساسات آنان اگر صد در صد گمراه کنند نباشد، حداقل ۹۰ یا ۸۰ درصد گمراه کننده است و جماعتی که قصد خودکشی نداشته باشد هرگز بر پایه ی داده ها و احساسات آنها تصمیم گیری نمی کند. این باور که عیب ها و ضعف های ما را هر کسی برای ما بگوید، بایستی در بست آنها را پذیرفت، و توبه و استغفار نموده، بر اساس همان داده ها تصمیم گرفت که ما چه چیزی می توانیم انجام بدهیم و توان انجام چه کاری را نداریم، هر چند به گمان افراد ساده لوح، نیکی به حساب بیاید، نزد افراد عاقل و خردمند نیکی شمرده نمی شود و چنین افراد نیکی نه پیش از این توانسته اند در دنیا تغییری ایجاد کنند و نه اکنون می توانند ایجاد کنند.

همان اندازه که خود را کامل پنداشتن نادانی است، این چیز در نادانی و حماقت کمتر از آن نیست که آدم سنجش میزان توانایی و عدم توانای خود را به گفته ها و داده ای هر کس و نا کسی واگذار کند و به این امر توجه نکند که گوینده و اطلاعات دهنده، تا چه حدی قادر به درک واقعی شرایط و بیان آنها می باشد.

یک مطلب دیگری که در اینجا به دقت بایست مورد توجه قرار بگیرد، آن است که جماعتی که برای رسیدن به یک هدف تلاش و فعالیت می کنند، دو معیار برای اخلاق و کارایی در برابر خود قرار دهد.

یکی معیار مطلوب، یعنی بالاترین معیار (Minimumworaible)ی که تلاش برای رسیدن به آن همواره بایستی ادامه داشته باشد،

دیگری معیار و استاندارد حداقل برای کسب توان کار که بتوان کار را با آن به پیش برد و سقوط پایین تر از آن قابل تحمل نباشد.

درباره ی این دو نوع معیار، افراد دارای ذهنیت های مختلف و متفاوت، رفتار متفاوتی در پیش می گیرند.

برخی از ذهن ها و اندیشه ها برای هدف اصلی اهمیت چندانی قایل نیستند. کار به خوبی پیش برود یا با عیب و ایراد و یا اصلا به پیش نرود، این چیز برای او اصلا مسئله مرگ و زندگی نیست. او با ترک این کار نیز با تمام لذت می تواند زندگی کند و اگر در کار مشارکت کند، باز هم می تواند به گونه ای مشارکت کند که به وقت، مال و انرژی او هیچ آسیبی وارد نشود. این گونه ذهن ها گاهی به طور تفریح فکری و نظری و گاهی نیز به صورت ارائه ی عذرهای پر فریب و خوش نما ممکن است به آسمانها پرواز کنند و بهئ چیزی کمتر از معیار مطلوب و شرایط ایده آل راضی نشوند و با مشاهده ی هر چیزی کمتر از آن بسی اظهار نارضایتی و نگرانی می کنند، اما این اظهار نارضایتی و نگرانی برای فرار از کار است، نه برای کار کردن. فرقی نمی کند که این فرار آگاهانه باشد یا به صورت ناآگاهانه و لا شعوری.

ذهن نوع دوم گرچه برای هدف، و کار، برای رسیدن به هدف، اهمیت زیادی قایل است، اما به دلیل مبتلا بودن به آرمان گرایی، تفاوت معیار مطلوب و کمترین معیار قابل عمل بودن را به خوبی درک نمی کنند به همین دلیل هم بارها دچار مشکل می شود و هم تحت تاثیر ذهن نوع اول قرار می گیرد و این گونه هم خودش را دچار مشکل می کند و هم برای کسان دیگری که مشغول کارند، مشکلات قابل توجهی می آفریند.

ذهن سوم ذهنی است که به کار وسوق دادن آن به سوی هدف اهمیت می دهد و نسبت به خوب شدن و خراب شدن کار به طور کامل احساس مسئولیت می کند و خود این جایگاه او، او را به این امر مجبور می کند که با رعایت تفاوت هر دو نوع معیار ، به کار ادامه بدهد و همیشه هوشیار باشد که بدون دلیلی منطقی و قابل توجه، پیشروی به سوی هدف ، تحت تاثیر قرار نگیرد. او معیار مطلوب را هرگز فراموش نمی کند و از اندیشه ی رسیدن به آن نیز ، هیچ گاه غافل نمی شود و هر چیزی فروتر از آن، او را به شدت نگران نمی کند، اما از حداقل معیار قابل عمل بودن برای پیشبرد کار استفاده می کند و دور انداختن کسانی را که از حداقل معیار پایین تر سقوط کرده اند، از تغییر دادن استراتژی خود بیشتر می پسندد. برای او پی بردن به میزان واقعی توانایی خود و بسط دادن کار به اندازه ی آن و کاهش و افزایش دادن سرعت خود با توجه به آن ، بدون تردید ضروری است و اگر در این چیز اشتباه کند، به هدف خود آسیب رسانده است، اما سخت نادان است کسی که برای پی بردن به این امید از ذهن های نوع اول و نوع دوم کسب راهنمایی کند. تنها ذهن های نوع سوم می توانند به او کمک کنند و تنها از این نوع ذهن ها بایستی اطلاع و معرفت کند.

—————————————–

منبع : دعوت و دعوتگر / مولف: ابوالا علی مودودی / مترجم: عبدالغنی سلیم قنبرزهی / ناشر: نشر احسان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا