دموکراسی در اسلام
دموکراسی در اسلام
دکتر یوسف قرضای
ترجمه: دکتر احمد نعمتی
پرسش: بسیار شگفتزده شدم زمانی که از برخی
از افراد پرشور و تندرو –عدهای از آنها وابسته به جماعتهای اسلامی نیز بودند-
شنیدم که «دموکراسی» با اسلام منافات دارد! حتی یکی از آنان از برخی از علما نقل میکرد
که: دمکراسی کفری نوین است؟! و برای حکم و قضاوت خود اینگونه استدلال مینمود که
دمکراسی به معنی حکومت مردم بر مردم است و در اسلام، این مردم نیستند که حق صدور
حکم را دارند، بلکه حکم و فرمان تنها از آن خداوند است، زیرا قرآن در این مورد میفرماید:
«اِنِ
الحُکْمُ الاّ للهِ»[۱]
«حکم
و فرمان تنها از آنِ خداوند است.»
به
نظر من این دیدگاه مشابهت زیادی با رأی خوارج قدیم دارد که حضرت علی(ع) خطاب به
آنان فرمود:
«کَلِمَهُ
حَقٍّ یرادُ بِهَا الْباطِلُ» (سخن حقی است که برداشت باطلی از آن میکنند.)
بدین
ترتیب در میان سکولاریستها و لیبرالیستها و کسانی که خود را سردمدار آزادیخواهی
میدانند، این سخن رایج شده و به آن دامن میزنند که: اسلامگرایان دشمنان سرسخت
«دمکراسی» و طرفدار استبداد و دیکتاتوری هستند!
آیا
حقیقت دارد که اسلام دشمن دمکراسی است و دمکراسی نوعی کفر و گمراهی به شمار میرود؟
یا اینکه این سخن، ساختگی است و به ناحق آن را به اسلام نسبت میدهند و اسلام از
آن اعلام برائت مینماید.
این
موضوع به اظهار نظر قاطع «علما و فقهای بیدار اسلام میانهرو» نیازمند است. علمایی
که گرفتار دو گرداب «افراط و تفریط» یا تندروی و تساهل نشدهاند. تا حقیقت مطلب
روشن گردد و بار گناه تفسیرها و برداشتهای نادرست –هرچند از سوی برخی علمای مجتهد
باشد- بر دوش اسلام نهاده نشود، زیرا به هر حال آنان انساناند و دچار خطا و
اشتباه میشوند.
از
خداوند خواستارم که شما را برای روشن نمودن حق و حقیقت بر اساس دلایل شرعی و بیان
رأی درست در مورد حقیقت این موضوع و برطرف گردانیدن شبههها و ارائهی دلایل قوی
موفق و مؤید فرماید.
سپاس
مرا پذیرا باش و امیدوارم مأجور باشید. م.ص از الجزایر
پاسخ:اینکه تا به این اندازه
امور درهم آمیخته و حق و باطل در نظر بسیاری از اهل دین به صورت عام و از نظر برخی
از سخنگویان به نام دین مشتبه شده، بسیار جای تأسف و نگرانی است. نامهی این برادر
گرامی بیانگر این واقعیت غبارآلود است. کار بهجایی کشیده شده که متهم نمودن مردم
به کفر و فسق قضیهای عادی و ساده شده است. انگار اتهام دیگران به کفر و شرک از
نظر شرع دیگر جریمهای بزرگ و زمینهساز مجازات سخت نیست و گویندهای آن نباید
نگران باشد، چنان چه به ناحق دیگری را به کفر متهم نماید در واقع خود اوست که
مشمول آن حکم میشود.
پرسشی
که آن برادر محترم مطرح نموده است برای من تازگی ندارد. در این مورد به خصوص از
طرف برادران و خواهران الجزایری بارها به صراحت از من سؤال شده آیا حقیقت دارد که
دمکراسی کفر است؟
جای
تعجب است که عدهای بدون آشنایی کافی از ماهیت و روح دمکراسی آن را کفر یا انحرافی
آشکار از دین میدانند. یکی از قوانین و معیارهای اساسی مورد تأکید علمای پیشین آن
است که حکم و قضاوت در مورد چیزی تنها پس از آشنایی کافی با آن صحیح است و هر کس
در مورد چیزی که آن را نهمیشناسد، حکمی صادر کند، حکم او هر چند به صورت اتفاقی
درست باشد، باز نادرست و نارواست. زیرا آنگونه قضاوتها در واقع همچون تیراندازی
در تاریکی شب است. و در روایتهای صحیح آمده است که هر گاه قاضی از روی ناآگاهی
قضاوت کند، جایگاه او آتش است؛ همچون کسی که حق را بشناسد و بر خلاف آن قضاوت کند.
دمکراسی
که مطلوب و مورد نظر بسیاری از ملتهای جهان بوده و پدیدهای است که قشرهای عظیمی
از مردم شرق و غرب برای دستیابی به آن مبارزه میکنند و بسیاری از آنها پس از
رویاروییهای سخت با دیکتاتورها ستمکاران و چشیدن مرارتهای فراوان و ریختهشدن
خونها و کشتهشدن صدها و گاهی میلیونها انسان به آن دست یافتهاند، و بسیاری از
صاحبنظران مسلمان آن را بهترین وسیله برای جلوگیری از حکومت فردی و استبدادی و
پیشگیری از قدرتطلبی ناروایی که ممالک عربی و اسلامی با آن دست به گریبانند، میدانند،
آیا این گونه دمکراسی به گمان گروهی کوتهفکر و قشری و کمدانش، کفر و انحراف
است؟!
به
دور از تعریفها و اصطلاحات پیچیدهی علمی، ماهیت دمکراسی این است که: مردم، خود
رهبران و مسؤولان ادارهی امور مملکت را برگزینند. و فرمانروا یا نظامی را که نمیپسندند،
بر آنها تحمیل نگردد. و در عین حال نارضایتی مردم، با رویکردها و روشهای اقتصادی
و اجتماعی و فرهنگی و سیاسی که مردم آن آگاهی و رضایت ندارند مورد توجه و دخالت
مستقیم در امر حکومت قرار گیرد و شرایطی فراهم نشود که هر کس با آن روشهای تحمیلی
مخالفت نماید، تبعید و زندان و شکنجه و اعدام در انتظار او باشد.
این
روح و ماهیت دمکراسی راستین است که بشریت، گونهها و روشهای علمی خاصی را مانند:
انتخابات، همهپرسی، حق حکومت اکثریت، تعدد احزاب سیاسی، حق مخالفت اقلیت، آزادی
مطبوعات و رسانهها و استقلال قوهی قضائیه و … تجربه نموده است.
آیا
ماهیت دمکراسی –به گونهآی که آن را تعریف نمودیم- با اسلام منافات دارد؟ این
منافات از کجا ریشه میگیرد؟ و چه دلیلی در آیات قرآن و سنت صحیح رسول خدا(ص)،
برای اثبات این ادعا وجود دارد؟
واقعیت
آن است، کسی که در مورد ماهیت دمکراسی تحقیق کند، متوجه میشود که به روح و ماهیت
اسلام بسیار نزدیک است. برای مثال اسلام، مخالف امامت پیشنمازی است که مردم از او
ناراضی هستند و دلِ خوش ندارند؛ زیرا در روایتی آمده است که:
«ثَلاثَهٌ
لا تَرْتَفِعُ صلاتُهُمْ فَوْقَ رُئُوسِهِمْ شِبْراً»[۲]
(نماز
سه نفر حتی یک وجب، از روی سر آنان بالاتر نمیرود…)
اولین
کس «رَجُلٌ اَمَّ قَوْماً وَ هُمْ لَهُ کَارِهونَ»[۳]
(مردی
پیشنماز شود، که مردم از او بدشان میآید.)
همچنین
حدیث صحیح دیگری میفرماید:
«خَیرُ
أئِمَّتِکُم –أی حُکّامکُم- الّذینَ تُحِبُّونَهُمْ و یحِبّونَکُمْ، وَ تُصِلُّونَ
عَلَیهِمْ –أی تَدْعُونَ لَهُمْ- و یصَلُّونَ عَلَیکُمْ، و شِرارُ أئِمَّتِکُمْ
الّذینَ تُبْغِضُونَهُمْ و یبْغَضُونَکُمْ، و تَلْعَنُونُهُمْ و
یلْعَنُونَکُمْ»[۴]
(بهترین
رهبران شما آنهایی هستند که دوستشان میدارید و آنان نیز شما را دوست میدارند، و
برای آنها دست به دعا بر میدارید و آنان نیز برای شما دعای خیر میکنند. بدترین
رهبران شما کسانی هستند که از آنها بدتان میآید و آنان نیز شما را دوست نمیدارند،
آنان را نفرین میکنید. و آنها نیز شما را نفرین مینمایند.)
قرآن،
حکام مستبد و خودکامه را که با بهرهگیری از «زر و زور و تزویر»، خود را بر مردم
تحمیل میکنند و بندگان خداوند را به بردگی میگیرند، سخت مورد حمله و سرزنش قرار
میدهد. برای مثال در مورد رویارویی حضرت ابراهیم(ع) با نمرود میفرماید:« أَلَمْ
تَرَ إِلَى الَّذِی حَآجَّ إِبْرَاهِیمَ فِی رِبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللّهُ الْمُلْکَ
إِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّی الَّذِی یحْیی وَ یمِیتُ قَالَ أَنَا أُحْیی
وَأُمِیتُ قَالَ إِبْرَاهِیمُ فَإِنَّ اللّهَ یأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ
فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ وَاللّهُ لاَ یهْدِی
الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ»[۵]
(آیا
آگاهی از کسی که با ابراهیم دربارهی [الوهیت و یگانگی] پروردگارش راه مجادله و
ستیز در پیش گرفت؟ بدان علت که خداوند به او حکومت و شاهی دادهبود. هنگامی که
ابراهیم گفت: پروردگار من کسی است که زنده میگرداند و میمیراند. او گفت: من هم
[با عفو و کشتن] زنده میگردانم و میمیرانم. ابراهیم گفت: خداوند خورشید را از
مشرق بر میآورد؛ تو آن را از مغرب برآور. پس آن مرد کافر مبهوت شد، و خداوند مردم
ستمکار را هدایت نمیکند.)
آن
دیکتاتور گمان میکرد که میتواند همچون پروردگار ابراهیم زندگی ببخشد و با مرگ آن
را بگیرد؛ مردم باید به آیین او درآیند، همچنانکه به دین پروردگار ابراهیم درآمدهاند!
غرور
و خودخواهی نمرود به جایی رسید که برای اثبات ادعای خود در مورد بخشیدن زندگی و
مرگ، دستور داد که دو رهگذر را بیاورند. سپس بدون محاکمه حکم اعدام یکی را، که بیگناه
بود، صادر و فوراً آن را اجرا کرد و گفت: ببینید که من او را میراندم. آنگاه
دیگری را آزاد نمود و گفت: این یکی را هم از زندگی بهرهمند ساختم. بدینگونه، مگر
من هم نمیتوانم مرگ و زندگی بدهم؟!
فرعون
نیز مانند او در میان قوم خود فریاد برآورد:«اَنا رَبُّکُمُ الأعْلَى»[۶] (من
خداوند بزرگتر و برتر شما هستم.)
و
در نهایت تکبر و خودخواهی میگفت:« یا أَیهَا الْمَلَأُ مَا عَلِمْتُ لَکُم مِّنْ
إِلَهٍ غَیرِی»[۷]
(ای
اطرافیان، به غیر از خودم خدایی را بر شما نمیشناسم.)
قرآن
از همپیمانی پست و زشت میان سه نفر پرده برمیدارد:
۱-
فرمانروایی خودکامه و زورگو، مانند فرعون که در سرزمین خدا، خود را بر بندگان او
تحمیل میکند.
۲-
سیاستمداری مانند هامان، که میخواهد هر چه بیشتر خود را به مرکز قدرت نزدیک
گرداند، و از همهی استعدادها و ذکاوت خود به منظور خدمت به طاغوت و تقویت ارکان
حکومت او و فریب مردم برای فرمانبرداری از او استفاده کند.
۳-
سرمایهداران استثمارگر و غارتگری مانند قارون، که دستیابی به منافع را در ادامهی
حاکمیت طاغوت میبینند و با ثروت خود، برای به دست آوردن اموال بیشتر –که حاصل عرق
پیشانی مردم است- از او حمایت مینماید.
قرآن
این همپیمانی سهجانبه را بر اساس پلیدی و دشمنی و به دنبال مقابله و رویارویی با
رسالت حضرت موسی(ع) معرفی مینماید –که سرانجام عذاب الهی دامنگیرشان شد- و میفرماید:
«
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآیاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُّبِینٍ* إِلَى فِرْعَوْنَ
وَهَامَانَ وَقَارُونَ فَقَالُوا سَاحِرٌ کَذَّابٌ»[۸]
(ما
موسی را همراه آیات و معجزات و دلیل روشن فرستادیم به سوی فرعون و هامان و قارون.
آنها گفتند: او جادوگر دروغگویی است.)
یا
در جای دیگر میفرماید:
«
وَقَارُونَ وَفِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَلَقَدْ جَاءهُم مُّوسَى بِالْبَینَاتِ
فَاسْتَکْبَرُوا فِی الْأَرْضِ وَمَا کَانُوا سَابِقِینَ»[۹]
(و
قارون و فرعون و هامان [را] که موسی با دلایل و براهین روشن به سراغ آنان رفت [نیز
هلاک کردیم. آنها] راه استکبار و خود برتر بینی را در پیش گرفتند، ولی نتوانستند
[از خداوند] پیشی بگیرند.)
موضوع
شگفانگیز آن است که قارون از قوم موسی بود و نه از قوم فرعون؛ اما طایفهی خویش
را مورد ستم قرار داد و به دشمنان ملت خویش پیوست. فرعون نیز با آغوش باز او را
پذیرفت. بنابراین مصالح مادی سبب شد تا با وجود تفاوت نژادی، آن دو کنار هم قرار
گیرند.
یکی
از شاهکارهای بدیع قرآن آن است که میان استبداد و گسترش فساد و تباهی -که زمینهساز
نابودی و متلاشی شدن امتها است- ارتباط میدهد. خداوند متعال میفرماید:
«
أَلَمْ تَرَ کَیفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعَادٍ * إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ * الَّتِی
لَمْ یخْلَقْ مِثْلُهَا فِی الْبِلَادِ * وَثَمُودَ الَّذِینَ جَابُوا الصَّخْرَ
بِالْوَادِ * وَفِرْعَوْنَ ذِی الْأَوْتَادِ * الَّذِینَ طَغَوْا فِی الْبِلَادِ *
فَأَکْثَرُوا فِیهَا الْفَسَادَ * فَصَبَّ عَلَیهِمْ رَبُّکَ سَوْطَ عَذَابٍ *
إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصَادِ»[۱۰]
(آیا
ندانستهای که پروردگارت با قوم عاد چگونه رفتار کردهاست؟ قوم اِرم که دارای قامتهای
بلند ستون مانند و [کاخها و خیمههای] ستوندار بودند، کسانی که همسان ایشان
باشند، در شهرها و کشورها آفریده و پیدا نشده است. و [آیا ندانستهای که
پروردگارت] با قوم ثمود چه کردهاست؟ همان قومی که صخرههای بزرگ را در «وادیالقری»
میبریدند و میتراشیدند. و [آیا خبر نداری که پروردگارت] با فرعون چه کرده است؟
فرعونی که دارای [ساختمانهای محکم و استواری به شکل] هرم و میخها[ی وارونه] بود؟
اقوامی که در میان شهرها و کشورها به طغیان و سرکشی پرداختند و در آنها فساد و
تباهی به راه انداختند.)
گاهی
هم قرآن، طغیان و سرکشی را با کلمهی «علوّ» به معنی استکبار و برتری طلبی و خوار
و ذلیل گرداندن مردم با استفاده از زور، تعبیر مینماید. خداوند متعال در مورد
فرعون میفرماید:
«اِنَّهُ
کانَ عالیاً مِنَ المُسْرِفینَ»[۱۱] (او به راستی مستکبر و برتریطلب و از اسرافکاران
بود.)
همچنین
میفرماید:
«
إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِی الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِیعًا یسْتَضْعِفُ
طَائِفَهً مِّنْهُمْ یذَبِّحُ أَبْنَاءهُمْ وَیسْتَحْیی نِسَاءهُمْ إِنَّهُ کَانَ
مِنَ الْمُفْسِدِینَ»[۱۲]
(به
راستی فرعون در سرزمین مصر به استکبار و سلطهگری پرداخت و مردم آنجا را دستهدسته
کرد و [میانشان تفرقه انداخت] گروهی از ایشان را ضعیف و سرکوب میکرد، فرزندان
غیرتمند آنها را سر میبرید و دختران [و فرزندان سست] آنها را [برای بردگی] زنده
نگه میداشت. او قطعاً از زمرهی تباهکاران بو.)
ملاحظه
میکنید که «عُلُوّ» و استکبار و خودکامگی با فساد و تباهی و تفرقه ارتباطی مستقیم
دارد.
قرآن
نه تنها به تهاجم و سرزنش علیه اهل استبداد و مستکبران اکتفا نمینماید، بلکه
خویشاوندان و اقوام و مردمی را که از آنها پیروی کرده و در رکاب آنها حرکت نموده و
زمام امور خویش را در اختیار آنان قرار دادهاند، همراه با آنان مسؤول میشمارد.
در مورد قوم نوح میفرماید:
«
قَالَ نُوحٌ رَّبِّ إِنَّهُمْ عَصَوْنِی وَاتَّبَعُوا مَن لَّمْ یزِدْهُ مَالُهُ
وَوَلَدُهُ إِلَّا خَسَارًا»[۱۳]
(نوح
گفت: پروردگارا! آنان مرا نافرمانی کردند و از کسانی پیروی نمودند که ثروت و
فرزندش به جز چیزی بر او نیفزاید.)
از
عاد و قوم ثمود چنین میفرماید:« وَتِلْکَ عَادٌ جَحَدُواْ بِآیاتِ رَبِّهِمْ
وَعَصَوْاْ رُسُلَهُ وَاتَّبَعُواْ أَمْرَ کُلِّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ»[۱۴](و این قوم
عاد بودند که آیات پروردگارشان را انکار کردند و فرستادگانش را نافرمانی نمودند و
به پیروی از هر زورگویی به سرکشی پرداختند.)
دربارهی
قوم فرعون میفرماید:« فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُمْ کَانُوا
قَوْمًا فَاسِقِینَ»[۱۵](پس قوم خود را سبک مغز یافت [و آنان را فریفت] و اطاعتش
کردند؛ چرا که آنها مردمی منحرف بودند).
دربارهی
پیروان فرعون میفرماید:« إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَاتَّبَعُواْ أَمْرَ
فِرْعَوْنَ وَمَا أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشِیدٍ * یقْدُمُ قَوْمَهُ یوْمَ
الْقِیامَهِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَبِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ»[۱۶](ولی
[سران] از فرمان فرعون پیروی کردند، و فرمان فرعون صواب نبود. روز قیامت پیشاپیش
قومش میرود و آنان را به آتش در میآورد، و [دوزخ] چه ورودگاه بدی برای واردان
است.)
اینکه
عامهی مردم در پذیرش کل یا قسمتی از مسئولیت آن استبداد با ستمگران، شریکاند به
این سبب است که وجود این عوام فرعونیان و طاغوتیان را میپرورد. به عبارتی، تحمل
مظلومان باعث رشد ظالم میشود. این مثل میان عامهی مردم مشهور است، هنگامی که به
فرعون گفتند: چه چیزی باعث فرعونشدن تو شد؟ در جواب گفت: کسی را نیافتم که به
رفتارم اعتراض کند.
شریک
جزم مستبدان و طاغوتیان که بیش از دیگران مسؤولیت دارند، سپاهیان و لشکریان آنان
هستند قرآن آنان را «جنود» یا نیروهای تقویتی سلطه معرفی میکند.
نیروهایی
که همچون چنگ و دندان به تحکیم سلطهی آنان میپردازند و اگر در میان امت، مخالفان
نظام را مشاهده نمایند، با شلاق و با قوم آنان را مورد شکنجه، آزار و زندان قرار
میدهند.
قرآن
میفرماید:« إِنَّ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَ جُنُودَهُمَا کَانُوا
خَاطِئِینَ»[۱۷](به درستی که فرعون و هامان و لشکریان آنها خطاکار بودند.)
در
جایی دیگر میفرماید:« فَأَخَذْنَاهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِی الْیمِّ
فَانظُرْ کَیفَ کَانَ عَاقِبَهُ الظَّالِمِینَ»[۱۸]
(تا
او و سپاهیانش را فرو گرفتیم و آنان را در دریا افکندیم، بنگر که فرجام کار
ستمکاران چگونه خواهد بود.)
سنت
نبوی نیز حاکمان و فرمانروایان ستمکار را به شدت مورد تهاجم قرار دادهاست.
ستمکارانی که با بهرهگیری از قدرت و زور، مردم را سرکوب مینمایند. آنهایی که هر گاه
چیزی را بگویند یارای نقد و انتقاد از آنان نیست؛ ستمکارانی که روزی به سان پروانههای
ناتوان از دست ظالم بالاتر از خود در این دنیا گرفتار میآیند و در آخرت وارد آتش
دوزخ خواهند شد. همچنین قرآن آنهایی را که در رکاب طاغوتیان به راه میافتند و
برای آنان اسپند دود میکنند، مورد ملامت قرار دادهاست لب به سخن بگشایند مورد
سرزنش قرار دادهاست.
ابوموسی
از رسول خدا(ص) روایت میکند که فرموده است:«إنَّ فی جهنَّمَ وادِیاً وَ فی
الوادِی بِئْرٌ یقالُ لهُ هَبْهَبْ حَقٌ عَلَى اللهِ أنْ یسْکِنَهُ کُلَّ جَبَّارٍ
عَنیدٍ»[۱۹](در دوزخ درّهای است و در درّه چاهی است که آنرا هبهب گویند. خداوند
به خود حق میدهد که همهی خودکامگان و زورگویان را در آن بیندازد.)
از
معاویه روایت شده که پیامبر گرامی(ص) فرمود:«سَتَکُونُ أئِمَّهٌ مِنْ بَعْدِی
یقُولونَ فَلا یرَدُّ عَلَیهِمْ قَوْلُهُمْ یتَفَاحَمونَ فی النَّارِ کما تَفاحَمَ
الْقِرَدَهُ»[۲۰]
(پس
از من فرمانروایانی خواهند آمد و کسی یارای مخالفت با آنان را ندارد و سرانجام
آنان را همانند بوزینگان با خواری و خفّت در آتش میاندازند.)
جابر
میگوید: رسول خدا خطاب به کعببنعجزه فرمود: «ای کعب، خداوند تو را از
فرمانروایان سفیه و نادان در امان بدارد. جابر گفت: آنان چه کسانی هستند؟ رسول
خدا(ص) فرمود:
«اُمَراءٌ
یکونونَ بَعْدِی لا یهْدونَ بِهَدْیی و لا یسْتَنُونَ بِسُنَّتی فَمَنْ صَدَّقَهم
بِکِذْبِهِمْ و أَعانَهُمْ على ظُلْمِهِمْ فَاُولَئِکَ لَیسُوا مِنِّی و لَسْتُ
مِنْهُمْ وَ لا یرِدوُنَ عَلَى حوضی و مَنْ لَمْ یصَدِّقْهُمْ بِکِذْبِهِمْ و لم
یعْنِهِمِ عَلَى ظُلْمِهِمْ فَاُولَئِکَ مِنِّی و أنَا مِنْهُمْ و سَیرِدوُنَ
عَلَى حَوْضی»[۲۱]
(فرمانروایانی
هستند که پس از من میآیند و متمسّک به هدایت و سنّت نمیشوند. هر کس دروغ آنان را
تصدیق کند و بر ستمکاری کمکشان کند، از ما نیست و من هم از آنها اعلام برائت میکنم
و در بهشت و بر سر حوض کوثر وارد نخواهند شد. اما هر کس دروغهای آنان را تصدیق
ننماید و بر ستمکاری با آنان همکاری نداشته باشند، آنان از من و من از آنان هستم و
در کنار حوض بهشت با من خواهند بود.)
از
معاویه حدیث مرفوعی روایت شده است که در آن روایت پیامبر گرامی(ص) میفرماید:«لاتُقَدَّسُ
اُمَّهٌ لایقْضَى فیها بالحقِّ و لا یأخُذُ الضَّعیفُ حَقَّهُ مِنَ الْقَوِی غیر
متعتع»[۲۲]
(ملتی
که برای آنان به حق قضاوت نشود و حق ضعیفان از قدرتمندان گرفته نشود، آن ملّت ملت
مبارکی نیست.)
و
باز از عبدالله بن عمر و به طریق مرفوع روایت شده که:«اذا رَأیتَ اُمَّتی تَهابُ
أن تَقُولَ لِلظَّالِمِ یا ظالِمُ فَقَدْ تُوَدِّع مِنْهُمْ»[۲۳]
(هرگاه
امت مرا دیدید که جرأت نداشته باشند به ستمکار «نه» بگویند، آنها را به حال خود
واگذار.)
اسلام
اصل «شورا» را یکی از ارکان اساسی جامعهی اسلامی قرار داده است و فرمانروای
مسلمانان را به مشورت و امت را به نصیحتگویی ملزم نموده و اسلام امر به معروف و
نهی از منکر را بر مردم واجب گردانیده است؛ تا جایی که شریعت لبّ و خلاصهی دین را
نصیحت میداند. از آن جمله نصیحت و اندرز به پیشوایان و حاکمان اسلامی را واجب
تلقّی نموده است.
همچنین
اسلام امر به معروف و نهی از منکر را واجب قطعی قرار داده و برترین جهاد را گفتن
سخن حق در مقابل فرمانروای ستمگر مقرر نموده است. این بدان معناست که از دیدگاه
پروردگار متعال، مقاومت در برابر فساد استبداد داخلی بسیار مهمتر و اولیتر است
از رویارویی با استعمار و تهاجم خارجی؛ زیرا استبداد است که زمینهی نفوذ و گسترش
استعمار و سلطهی خارجیان را فراهم میکند.
از
نظر اسلام حاکم اسلامی نماینده و کارگزار مردم است و حقّ موکّل است که وکیل و
کارگزار خود را مورد بازخواست قرار دهد و یا هرگاه خواست وی را از مأموریت وکالت
برکنار کند؛ به ویژه هنگامی که او از مسؤولیتها و چارچوب وکالت پا را فراتر
بگذارد.
از
نظر اسلامی حاکم یا فرمانروای اسلامی مرجع معصومی نیست، بلکه وی نیز مانند دیگران
انسان است و دچار خطا و صواب میشود. همانگونه که ممکن است به عدالت رفتار کند،
ممکن است راه جور و ستمکاری نیز در پیش گیرد. عامهی مردم حق دارند که از انحراف
او جلوگیری کنند و اشتباهاتش را اصلاح نمایند.
عالیترین
حاکمان اسلامی پس از رسول خدا(ص) خلفای راشدین بودند. یعنی همان کسانی که روش و
راه آنان الگو و سرمشق مسلمانان جهان است، و با گفتار و کردار خود بر این قضیه مهر
تأیید نهادهاند.
خلیفهی
اول، ابوبکر صدّیق(رض) در نخستین خطبهآش بعد از خلافت گفت:
«إنِّی
وَلَّیتُ عَلَیکُمْ و لَسْتُ بِخَیرِکُم فَاِنْ رَأیتُمُونِی على حَقٍّ
فَأعینُونِی و إنْ رَأیتُمُونی على باطِلٍ فَسَدِّدونی…»
(ای
مردم من به پیشوایی شما برگزیدهشدهام، درحالی که هیچگونه برتری بر شما ندارم.
اگر مرا بر راه حق دیدید، یاریم کنید و اگر دیدید که به بیراهه میروم مرا [به
راه] راست گردانید.)
و
به دنبال آن گفت:«أطِیعُونی ما أطَعْتُ اللهَ فیکُمْ و إنْ عَصَیتُه فلا طاعَهَ لی
عَلَیکُمْ»(تا زمانی که در چارچوب فرمانبرداری خداوند هستم فرمانبرداری کنید. اگر
او را نافرمانی نمودم هیچ لزومی ندارد از من اطاعت کنید.)
خلیفهی
دوم عمر فاروق (رض) میگفت:«رَحِمَ اللهُ امْرَأ أهْدَى إلَی عُیوبَ نَفْسی» (رحمت
خدا بر آن کسی که عیبهایم را به من اهدا کند.)
همچنین
میگفت: «أیها النّاسُ مَنْ رَأى مِنْکُمْ فِی إعوِجاجاً فَلْیقَوِّمْنی…»(ای
مردم، هر که از شما انحرافی را از من مشاهده نمود سر راهم بیاورد.)
یکی
در پاسخ ایشان گفت:«وَ اللهِ یا بنَ الخطّاب لَوْ رَأینَا فِیکَ إعْوِجاجاً
لَقَوِّمْناهُ بِحَدِّ سُیوفِنا»(ای پسر خطاب، به خدا قسم اگر ببینیم که به بیراهه
میروی تو را با لبهی شمشیرهایمان سر راه خواهیم آورد.)
هنگامی
که خلیفهی دوم بر روی منبر مشغول خطابه بود، خانمی بلند شد و با نظر ایشان اظهار
مخالفت کرد. عمر در جواب گفت:«أصَابَتِ المَرْأهُ و أخْطَأ عُمَرُ» (این خانم درست
گفت و عمر به اشتباه رفت.)وقتی که یک نفر در موضوعی با رأی علی بن ابیطالب (رض)
مخالفت نمود، آن حضرت گفت:
«اَصَبْتَ
و أخْطَاْتُ وَ فَوْقَ کُلِّ ذی عِلْمٍ عَلیمٌ»[۲۴](نظر شما صحیح است و من اشتباه
نمودم. بالاتر از هر آگاهی آگاهتری هست.)
اسلام
قرنها جلوتر از پدیدهی دمکراسی قواعد و معیارهای آن را معین کرده است، اما
جزئیات آن را به اجتهاد دانشمندان مسلمان واگذار نموده است تا بر اساس اصول دین،
مصالح دنیا و پیشرفت زندگی مسلمانان بر حسب زمان و مکان و شرایط آنان به استخراج
جزئیات بپردازند.
یکی
از ویژگیهای دمکراسی این است که: از خلال مبارزات طولانی خود با حکام و پادشاهان
ستمگر و خودکامه به راهکارها و وسایلی راهیافته است که صرفنظر از برخی نواقص که
هیچ عمل غیر معصوم از آن مصون نیست –برای حمایت از آزادیهای مردم در مقابل سلطهطلبی
خودکامگان، بهترین و مناسبترین روش و راهکار است.
نباید
افق اندیشههای مردم –به ویژه دانشمندان و اندیشمندان را برای تفکر در مورد روش و
راهکار بهتری از آن- ببندند. هیچ بعید نیست که روزی بشریت به روشهای بسیار بهتر و
رساتر از دمکراسی دست پیدا کرد. ولی تا آن زمان و تا واقعیت پیداکردن آن امیدواریها،
بر این باوریم که ما موظفیم برای تحقق «عدالت» و «شورا» و احترام به حقوق و آزادیهای
انسان و مقابله با سلاطین ستمکار و خودکامه، از اسلوب و روشهای نظام دمکراسی
بهترین استفاده را بنماییم. یکی از قواعد شرعی و محکم و مورد قبول همه این است که:
«اَنَّ
مَا لایتِمُّ الواجِبُ اِلاَّ به فهو واجبٌ» (مقدمهی واجب، واجب است.)
برای
تحقق اهداف و مقاصد شرعی مطلوب، چنانچه بهرهگیری از وسیلهای لازم باشد، خودِ آن
وسیله هم حکم همان مقصد شرعی را دارد.
از
نظر شرعی، برای استفاده از اندیشه و روشهای نظری و عملی غیرمسلمانان هیچگونه
مانعی وجود ندارد. برای نمونه پیامبر گرامی(ص) در غزوهی احزاب از روشکندن خندق
بر اطراف مدینه –که روشی بود متعلق به مجوسیهای ایران- استفاده نمودند. همچنین از
اسرای باسواد مشرکان در غزوهی بدر- که با خواندن و نوشتن آشنا بودند –برای آموزش
فرزندان مسلمان –با وجود مشرک بودن آن اسیران- استفاده شد، زیرا دانش و حکمت گمشدهی
مؤمن است؛ هر کجا آن را بیابد باید بیشتر از دیگران بدان متمسک گردد.
من
در برخی از کتابهایم به این موضوع اشاره داشتهام که، ما وظیفه داریم از اندیشهها
و راهکارها و سیستمهای اداری دیگران –آنچه که به کار مسلمانان میآید- نهایت
استفاده را بهعمل بیاوریم، به شرطی که با نصوص قوی و یقینی قرآن و سنت رسول
خدا(ص) و قواعد ثابت شرعی سازگار باشد و باز لازم است در مورد اموری که انتخاب مینماییم
بررسی و تحقیق کارشناسانه داشتهباشیم، و چیزهایی را بر آنها اضافه کنیم به گونهای
که به صورت بخشی از فرهنگ ما دربیایند و وابستگی خود را به دیگران از دست بدهند و
از روح فرهنگ دین خود بر آن بدمیم.[۲۵]
بنابر
این لازم است که از نظام دمکراسی بهرهی کافی را در مورد روشها، راهکارها و ضمانتهایی
که با ارزش و تعالیم ما سازگاری دارند، ببریم، و برای خود حق بررسی، تحقیق و تعدیل
آنها را محفوظ بداریم و از فلسفهی آن ـکه ممکن است نا شایستهها را شایسته و
شایستهها را ناشایسته نشان دهدـ به نفع و مصالح خود استفاده کنیم.
وقتی
به سیستمی مانند سیستم انتخابات یا رأیگیری دقت کنیم، در مییابیم که از نظر
اسلام چنینکاری، گواهی و شهادتدادن به صلاحیت قضیهی مورد نظر است؛ به همین سبب
کسانی که رأی میدهند باید از «عدالت و حسن سلوک و سیره» برخوردار باشند، زیرا
خداوند متعال میفرماید:«وَ أشْهِدُوا ذَوَی عَدْلٍ مِنْکُمْ»[۲۶] (و دو تن [مرد]
عادل را از میان خود گواه گیرید.)
همچنین
در جای دیگر میفرماید:«مِمَّن تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ»[۲۷] (از میان گواهانی
که [به عدالت آنان] رضایت دارید.)
کسی
که به آدم نالایق و ناصالحی رأی میدهد در واقع اقدام به شهادت دروغ و غیرواقعی
نموده و قرآن عمل وی را همردیف شرک قرار داده است و میفرماید:«فَاجْتَنِبُوا
الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثَانِ وَاجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ»[۲۸] (از پرستش پلیدیها
یعنی بتها دوری کنید و از سخن دروغ و افترا پرهیز نمایید.)
همچنین
کسی که بدون برخورداری از اهلیت و صلاحیت و تنها به سبب خویشاوندی یا منافع شخصی
به کاندیدایی رأی میدهد، بر خلاف فرمان خدا عمل کرده است، زیرا خداوند متعال میفرماید:
«و
أقِیمُوا الشَّهادَهَ للهِ»[۲۹] (تنها برای خدا گواهی دهید.)
کسانی
که در انتخابات شرکت نمیکنند، چنان چه شرکت نمودن آنها موجب کنارگذاشتن انسانهای
لایق و با کفایت شود و از آن طرف باعث شود که افراد نالایق و بیکفایت (کسانی که
از دو ویژگی «توانایی و امانتداری» برخوردار نیستند) رأی بیاورند در واقع امر و
دستور خداوند را برای ادای شهادت و عدم کتمان آن، نادیده گرفته و او را نافرمانی
نموده و در مورد مصالح مردم مسلمان بیتوجه بودهاند. خداوند متعال میفرماید:«وَلاَ
یأْبَ الشُّهَدَاء إِذَا مَا دُعُواْ»[۳۰] (گواهان از ادای شهادت وقتی خوانده
شوند، خودداری ننمایند.)
و
باز میفرماید:«وَلاَ تَکْتُمُواْ الشَّهَادَهَ وَمَن یکْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ
قَلْبُهُ»[۳۱](و شهادت را کتمان مکنید، و هر که آن را کتمان کند قلبش گناهکار
است.)
این
مسائل به طریق اولی در مورد کاندیداها و شرایط آنها لازم است مراعات شود.
ما
به اضافهکردن این ضوابط و توجیهات به سیستم انتخاباتی و دمکراسی، در نهایت آن را
سیستمی اسلامی نمودهایم؛ هر چند در اصل آن را از دیگران گرفته باشیم.
مطلبی
را که میخواهم در اینجا دوباره مورد تأکید قرار دهم این است که: بدون شک ماهیت و
روح دمکراسی با ساختار و سرشت اسلام سازگار است به شرطی که به اصول و ارکان آن مراجعه
کنیم از سرچشمههای زلالش که قرآن، سنت و عملکرد خلفای راشدین است، بهرهبرداری
نماییم؛ نه تاریخ شاهان ستمگر و امیران خودکامه و نه فتاوای مفتیان حرفهای و
دربار حکام و سلاطین و همچنین آرای انسانهای مخلص ولی شتابزده و تندرو، هیچکدام
نباید ملاک قضاوت قرار بگیرند.
اینکه
برخی میگویند: دمکراسی به معنی حکومت مردم بر مردم است و لازمهی آن کنار نهادن
اصل حاکمیت خداوند است، سخن سنجیده و قابل قبولی نیست، زیرا اصل حاکمیت مردم ـکه
اساس دمکراسی بر آن استوار استـ با اصل حاکمیت خداوند که اساس تشریع و قانونگذاری
است، هیچگونه تضاد و منافاتی ندارد. تلاش برای تحقق دمکراسی هیچگاه به معنی
کنارنهادن و مخالفت با حاکمیت خداوند نیست و بیشتر کسانی که برای ایجاد دمکراسی
تلاش میکنند، چنین چیزی به ذهنشان خطور نمیکند، بلکه قضیهای که مد نظر دارند و
برای تحقق آن تلاش میکنند. برچیدهشدن دیکتاتوری و خودکامگی و رویارویی با
فرمانروایی استبدادی و پدیدهی به دست گرفتن زمام امور مردم با بهرهگیری از زور و
جبروت است.
تمام
آن چه که طرفداران راستین دمکراسی خواهان آن هستند این است که مردم خود رهبرانشان
را انتخاب نمایند و آنان را مورد بازخواست و محاسبه قرار دهند و هرگاه با قوانین
اسلامی مورد قبول مردم مخالفت کردند از آنان فرمانبرداری نکنند و چنان چه دچار
انحراف شدند و دست به ستمکاری زدند و گوش شنوا به نصیحت و اندرز خیرخواهان
نداشتند، مردم بتوانند آنان را برکنار نمایند.
در
اینجا میخواهم این موضوع را یادآوری کنم که اصل «حاکمیت خداوند» یک اصل اصیل
اسلامی است و تمام عالمان اصول فقه در مبحث «حکم شرعی» آن را مورد بحث قرار دادهاند
و در این مورد که حق حاکمیت از آنِ خداوند است اتفاق نظر دارند و پیامبر(ص) پیامآور
است و تنها خداوند است که حق امر و نهی و تشریع حلال و حرام و قانونگذاری را
دارد.
این
سخن گروه خوارج که میگفتند: «لا حکمُ إلاّ للهِ» (حکم و فرمان، خاص خداوند است.)
در ذات خود سخن درست و حقیقت واقعی است. اعتراضی که بر آنها وارد میشد این بود که
آنان این نظریه را در جای نادرست و برای نفی تحکیم و قضاوت انسان در مورد حل
منازعات م