حکم پذیرش مسئولیتهای کلان زیر نظر حکومتهای
حکم پذیرش مسئولیتهای کلان زیر نظر حکومتهای
کافر
عبدالرحمن عبدالخالق
دلایلی از قرآن و سنت مبنی بر جواز پذیرش
مسئولیتهای کلان در دولتهای کافر:
الف : پیامبر خدا
یوسف و سرپرستی اموال و محصولات زمین در مصر:
از جمله واضحترین دلایل برای مشروعیت پذیرش
مسئولیتهای والا در دولتهای ظالم و حتی کافر- مشروط بر حقطلبی و تلاش برای اجرای
عدالت در حد امکان – عملکرد یوسف (ع)است .
پیامبر خدا یوسف(ع)
شخصی مؤمن در سرزمینی کافر بود، گروهی از کافران بر او دست یافتند و به عنوان برده
فروختند . اما خداوندی که او را تحت حمایت خود داشت او را چنان سوق داد که در خانهی
مردی سخاوتمند که جایگاهش را گرامی میداشت قرار گیرد و همانند فرزند خود با او
رفتار کند:
v
وَقَالَ الَّذِی اشْتَرَاهُ مِن
مِّصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَکْرِمِی مَثْوَاهُ عَسَى أَن یَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ
وَلَدًا [یوسف۲۱]
کسی که او را در
مصر خریداری کرد به همسر خود گفت : او را گرامی دار شاید برای ما سودمند افتد .
یوسف هم دربارهی او میگوید :
v
إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَایَ إِنَّهُ لاَ یُفْلِحُ
الظَّالِمُونَ [یوسف ۲۳]
و بدون شک نظر راجح در معنی «ربی» همان
خریدار یوسف [عزیز مصر] است، نه خداوند پس معنی آیه چنین است.
( او که عزیز مصر
است ، ولی نعمت من است و مرا گرامی داشته ( چگونه ممکن است به او ظلم کنم) بیگمان
ستمکاران رستگار نمیگردند) .
یوسف (ع) به تهمتی
دچار شد که زن آن مرد از روی ظلم و دشمنی برایش ساخته و پرداخته کرده بود ، اما
خداوند او را مبرا کرد و از نیرنگ آن زن و سایر زنان فاسد دیگر رهایی بخشید … و
به زندان افتاد، او تا آنجا که توانست در زندان هم به سوی دین و توحید فرا خواند
… آنگاه خداوند راه خروج از زندان را با عزت و سربلندی برایش مهیا فرمود، او را
یاری کرد و آنانرا که به او تهمت زدند و او را آزردند، خوار و رسوا نمود.
این بار فرصت دعوت
به سوی خدا از جایگاهی والاتر برای یوسف مهیا شد، فرصتی برای برپایی عدل در جرگه
نظامی مبتنی بر کفر و امتیازات باطلی که پادشاهان مصر برای برتری بر مردم به آن خو
گرفته بودند … یوسف (ع) برای استفاده از این فرصت هیچ کوتاهی نکرد، تا بتواند
از جایگاهی والاتر به عدالتگستری و دعوت به سوی خدا بپردازد ویک ملت را از خطر
قحطی و گرسنگی نجات بخشد، زیرا میدانست که چنین خطری پس از هفت سال خشکسالی مردم
را تهدید میکند، پس خود را بر پادشاه مصر عرضه کرد وگفت:
اجْعَلْنِی عَلَى خَزَائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ (۵۵)
( مرا سرپرست اموال
و محصولات زمین قرار بده، زیرا من بسیار حافظ و نگهدار و بس آگاهم) .
خداوند دستیابی
یوسف به حاکمیت و برپایی عدل و حفظ اموال مردم و نجات دادن آنان از مصیبت قحطی و
گرسنگی را منت و نعمتی از جانب خود بر بندهاش یوسف قرار داد و فرمود:
v
وَکَذَلِکَ مَکَّنِّا لِیُوسُفَ فِی
الأَرْضِ یَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَیْثُ یَشَاءنُصِیبُبِرَحْمَتِنَا مَن نَّشَاء وَلاَ
نُضِیعُ أَجْرَ
الْمُحْسِنِینَ [ یوسف ۵۶]
(شاه پیشنهاد او را پذیرفت و او وزیر اقتصاد و دارائی شد)
و بدین منوال یوسف را در سرزمین (مصر بالا بردیم و جاه و جلال و) نعمت و قدرت
دادیم در آنجا هر کجا که میخواست منزل میگزید (آری) ما نعمت خود را به هر کس که
بخواهیم میبخشیم و پاداش نیکوکاران را ضایع نمیگردانیم.
در واقع خداوند به
قدرت رسیدن یوسف در سرزمین مصر و پذیرش مقام وزارت را فضلی از جانب خود برای
پیامبر گرامیش نام برده است، با وجود اینکه یوسف(ع) با قومی رابطه داشت که همگی
کافر بودند، اما او به حفاظت از اموال آنان و نجاتشان از مصیبت بزرگ پرداخت .
بدون شک او در مقام وزارت و در همهی امور فقط بر اساس حق و عدل رفتار میکرد در
حالی که در سیستم مالی آن حکومت به طور قطع موارد مخالف عدالت وجود داشته است،
مانند تقسیماتی که بر زمینها و محصولات کشاورزی تحمیل میکردند یا بخشی از آن را
مخصوص پادشاه و درباریان و وزیران و محبوبان او قرار میدادند و سایر مواردی که جزو
عادات پادشاهان کافر است و اموال مردم را بدون حق میگیرند و بدون توجه به عدالت و
مساوات میان مردم، آن را مصرف میکنند .
شیخالاسلام ابن تیمیه میگوید :
« سرپرستی یوسف بر اموال و محصولات زمین مصر
از همین باب است، حتی درخواست یوسف از پادشاه مصر که خود و قومشکافر بودند
مبنی بر همین قاعده است. خداوند فرموده:
v
وَلَقَدْ جَاءکُمْ یُوسُفُ مِن
قَبْلُ بِالْبَیِّنَاتِ فَمَا زِلْتُمْ فِی شَکٍّ مِّمَّا جَاءکُم بِهِ [غافر/۳۴]
پیش از این یوسف
آیههای روشن و دلائل آشکاری را برای شما آورده بود، اما شما پیوسته دربارهی آنچه
آورده بود و ارائه داده بود شک و تردید میکردید.
v
یَا صَاحِبَیِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ
مُّتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ [یوسف/۳۹]
ای دوستان زندانی
من آیا خدایان پراکنده بهترند یا خدای یگانهی چیره
v
مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلاَّ
أَسْمَاء سَمَّیْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَآؤُکُم [یوسف/۴۰]
این معبودهایی که
غیر از خد ا میپرستید، چیزی جز اسمهایی (بیمسمّی) نیست که شما و پدرانتان آنها را خدا نامیدهاید.
واضح است که آنان علاوه
بر کفری که به آن مبتلا بودند برای استفاده از اموال و صرف آن برای اطرافیان
پادشاه و خانواده و سربازان و خدمتکاران او هم عادات و برنامهای مخصوص داشتند و
عادت وبرنامهی آنان بر منهج پیامبران و طبق عدالت آنان نبود ،قطعاً یوسف(ع) هم
اختیار تامی برای اجرای نظرات خویش که برگرفته از دین خدا بود نداشت، زیرا آن قوم
چنین چیزی را از او نمیپذیرفتند ، اما تا حد توان طبق عدالت و نیکوکاری رفتار
نمود و با اختیاراتی که داشت، مؤمنان خاندان خود را تکریم نمود که اگر در آن مقام
نبود چنین امکانی نمیداشت . تمامی این قضایا در مفهوم این آیه میگنجد :
v
فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا
اسْتَطَعْتُمْ[۱]
[تغابن۱۶]
تا آنجا
که میتوانید تقوای خدا داشته باشید .
خداوند متعال خبر
داده است، با وجود اینکه یوسف در حد توان خود، اهل مصر را به توحید فرا خواند
اما آنان بر کفر و شرک خود باقی ماندند و از زبان « مؤمن آل فرعون» که در کاخ او
برای دفاع از یوسف بپا خواست چنین نقل میکند :
وَلَقَدْ جَاءَکُمْ
یُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَیِّنَاتِ فَمَا زِلْتُمْ فِی شَکٍّ مِمَّا جَاءَکُمْ
بِهِ حَتَّى إِذَا هَلَکَ قُلْتُمْ لَنْ یَبْعَثَ اللَّهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولًا
کَذَلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتَابٌ (۳۴)
معنی آیه این است
که هیچ یک از قوم عزیز مصر با دعوت یوسف به خداوند ایمان نیاورد و همهی آنان بر
کفر خود باقی ماندند و با این وجود، یوسف(ع) از عدالت گستری و نیکوکاری میان آنان
خودداری نکرد، هر چند که نتوانست نظام حاکمیت و قانون باطل آنان را تغییر دهد، به
این دلیل که او پس از تدبیر نقشهای برای نگه داشتن برادرش نزد خود از قانون مصر
استفاده نکرد بلکه روش بنیاسرائیل را که عبارت بود از « به برده گرفتن دزد» در
مورد او اجرا نمود .
خداوند متعال فرموده است :
v
کَذَلِکَ کِدْنَا لِیُوسُفَ مَا
کَانَ
لِیَأْخُذَ أَخَاهُ فِی دِینِ الْمَلِکِ إِلاَّ أَن یَشَاء اللّهُ
[یوسف۷۴]
(اطرافیان یوسف) گفتند: اگر شما دروغ بگوئید سزای آن ( کسی که دزدی
کرده باشد در عرف شما چیست؟ (برادران یوسف) گفتند سزای آن این است که هر کس آن
پیمانه در بارش یافته شود ، خودش ( بنده و گروگان به) سزای آن گردد، ما این چنین
ستمکاران را کیفر دهیم .
پس یوسف(ع) قانون و
شریعت بنیاسرائیل را در مورد او اجرا نمود . (زیرا نمیتوانست طبق قانون پادشاه
مصر او را نگه دارد و این نشان میدهد که او توان تغییر قانون را نداشته است )،
خداوند فرموده است :
v
کَذَلِکَ کِدْنَا لِیُوسُفَ مَا
کَانَ
لِیَأْخُذَ أَخَاهُ فِی دِینِ [یوسف۷۶]
ما اینگونه برای
یوسف چارهسازی کردیم، زیرا او طبق آئین شاه نمیتوانست برادر ش را بگیرد .
دین پادشاه در
اینجا همان قانون مصر بود و قانون او هم در مورد «دزدان» مخالف شریعت انبیاء بود.
تمامی این مسائل دلالت دارد که یوسف در حد توان خود به انجام عدالت و احسان
پرداخته اما امکان تغییر نظام آنان به اسلام را نداشته است .
یوسف(ع) خداوند را به خاطر دستیابی به این
مقام شکرگذاری کرد و فرمود :
v
رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ
الْمُلْکِ وَعَلَّمْتَنِی مِن تَأْوِیلِ الأَحَادِیثِ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ أَنتَ
وَلِیِّی فِی الدُّنُیَا
وَالآخِرَهِ تَوَفَّنِی مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ[یوسف
101]
یوسف رو به خدا کرد
و گفت : پروردگارا ! (سپاسگذارم که بخش بزرگی) از حکومت به من دادهای و مرا از
تعبیر خواب آگاه ساختهای، ای آفریدگار آسمانهای و زمین ! تو سرپرست من در دنیا و
آخرت هستی، مرا مسلمان بمیران و به صالحان ملحق گردان .
آیاتی که بیان شد
بسیار صریح و دارای دلالتی روشن برای این موضوع است که: هر گاه فرصت اقامهی عدل
در میان کفار برای فرد مسلمان فراهم شد، مشروع است که آن فرصت را از دست ندهد و از
پذیرش چنین مسئولیتی خودداری نکند. حتی اگر آن قوم کافر به عدالت و علم او نیاز
داشتند، امتناع از پذیرش مسئولیت گناه است…. این به نسبت کفار است تا چه رسد به
مسلمانانی که نیاز دارند، انسانهای صالح و دیندار شئونات زندگی آنان را بر عهده
گیرند نه انسانهای فاسد و مفسد.
ب : نجاشی-(رحمه الله) و ولایت او بر سرزمین
حبشه
قضیهی نجاشی – (رحمه الله) هم به همین شیوه است
– زیرا او بدون شک به محمد(ص) ایمان آورد و در حال ایمان هم وفات کرد و آنگونه که
بخاری در حدیثی صحیح روایت کرده پیامبر(ص) بر او نماز خواند . پیامبر (ص) هنگام
وفات نجاشی فرمود:« امروز مردی صالح وفات کرد پس بپا خیزید و بر برادر خود (اصحمه)
نماز بخوانید[۲]»
.
نجاشی با وجود
اینکه مؤمن و مسلمان بود اما در میان قومی
به حاکمیت خود ادامه داد که همهی آنان کافر و مخالف توحید بودند و اسلام را نمیپذیرفتند
. او در حد توان به عدالت ورزی و نیکوکاری در میان آن قوم پرداخت، بدون شک حضور
نجاشی در میان آن قوم، بهتر از ترک مقام و به قدرت رسیدن انسانی فاسد بود، هر چند
که باید کفر و شرک آنان را تحمل میکرد.
رد حقیقت روش
انبیاء در دعوت به سوی خدا دستیابی به مصالح و تکمیل آن و انجام مسئولیت در حد
توان است و هیچ کس توانایی اقامهی عدل را به طور کامل ندارد و نمیتواند خواستههای
خود را به بهترین شیوه به انجام رساند. در حقیقت، روش انبیاء کاهش شرور تا حد ممکن
و دستیابی به مصالح بیشتر بوده است. داستان نجاشی- رحمهالله – میتواند دلیلی
صریح از سنت برای جواز پذیرش مسئولیتهای کلان در میان اقوام کافر باشد و اگر آنان
بر کفر و شرک خود باقی ماندند، شخص مسلمان در چنین موقعیتی باید حجت خود را بر
آنان اقامه کند و به سوی خداوند فرایشان خواند، هر چند که نپذیرند …
در سیرهی نجاشی
آمده که هنگام ورود اصحاب پیامبر(ص) به رهبری جعفربنابی طالب به بارگاه نجاشی،
آنان را گرامی داشت و آنان را به نسبت دینشان تأمین داد و پس از اینکه قریش، عمرو
بنعاص را برای فریفتن نجاشی و تخریب وجههی مسلمین با هدایایی نزد او فرستادند،
عمرو بن عاص نزد نجاشی رفت و مدعی شد که مسلمانان، مریم (ع) را دشنام میدهند.
نجاشی جعفر را فرا خواند تا در این باره توضیح دهد . جعفر آیات اول سورهی مریم را
برایش تلاوت کرد. نجاشی هنگامیکه با عصای خود خطی بر زمین میکشید گفت : میان این
گفتهها و فرمودههای عیسی به این اندازه تفاوت وجود ندارد… سپس چوبی از زمین برداشت
و آن را بلند کرد و با ابهت گفتههای « عمرو» را رد کرد و در حالیکه وزیران و
رؤسای حکومت هم آنجا حضور داشتند، خطاب به آنها گفت : (هر چند که شما قیل و قال
کنید .[اما حقیقت همین است]) . ابن کثیر در «البدایه و النهایه» از مسند امام احمد
حدیث زیر را نقل کرده است : « امام احمد از حسن بن موسی نقل میکند که گفت : من
از خدیج برادر زهیربنمعاویه از ابواسحاق از عبدالله بن عتبه از ابن مسعود شنیدم
که گفت : پیامبر(ص) ما را نزد نجاشی فرستاد، ما حدود هشتاد نفر بودیم، در میان ما
عبدالله بن مسعود و جعفر بن عبدالله و عبدالله بن عرفطه و عثمان بن مظعون و
ابوموسی هم بودند . این افراد نزد نجاشی رفتند. قریش هم برای مقابله با پیامبر(ص)
عمروبن عاص و عماره بن ولید را همراه هدایایی نزد نجاشی فرستادند، آن دو نفر در
حال سجده خدمت نجاشی رسیدند و در چپ و راست او ایستادند و گفتند: گروهی از اقوام
ما به سرزمین تو آمدهاند و از دین و آئین ما رویگردان شدهاند، نجاشی گفت: کجا
هستند؟ گفتند: در سرزمین تو، پس نزد آنان بفرست تا بیایند. او هم نزد آنان فرستاد
، جعفربن ابیطالب به یاران خود گفت: امروز من سخنگوی شما هستم و آنان از او پیروی
کردند. جعفر سلام کرد اما سجده نبرد، به او گفتند: چرا برای پادشاه سجده نمیبری؟
گفت : ما جز برای خدا سجده نمیبریم.
نجاشی گفت : چه میگویی؟ جعفر گفت: خداوند پیامبری نزد ما فرستاد و به ما
امر کرد که فقط برای خدای عزوجل سجده بریم و ما را به خواندن نماز و ادای زکات دستور
داد. عمرو گفت: ای نجاشی آنان در مورد عیسی(ع) نظر بدی دارند. نجاشی گفت : در
مورد عیسی چه میگوئید ؟
جعفر گفت : آنچه را
که خداوند گفته میگوئیم : عیسی کلمه و روح خداست که خداوند او را درون دختری پاک
و باکره القا کرده که بشری او را لمس نکرده و فرزندی در شکم او به وجود نیاورده
است، راوی میگوید: نجاشی چوبی از زمین برداشت و گفت: ای گروه حبشیها و ای کشیشان
و راهبان، به خدا سوگند که این افراد چیزی غیر از آنچه ما معتقدیم نمیگویند وفقط
به اندازهی این چوب با ما تفاوت دارند. آنگاه به مسلمانان رو کرد و گفت : خوش
آمدید، درود بر شما و بر کسی که از پیش او آمدهاید، شهادت میدهم که او رسول خدا
و همان کسی است که در انجیل توصیف شده و عیسی بن مریم، آمدن او را بشارت داده است،
پس هر کجا که میخواهید بمانید، به خداوند سوگند اگر من گرفتار این پادشاهی و
ادارهی این مملکت نبودم نزد پیامبر شما میآمدم تا کفشهایش را برایش حمل کنم.
آنگاه دستور داد که هدایای قریش را به آنان پس دهند.
سپس ابن کثیر در توضیح روایت میگوید که سند
آن خوب و قوی و دارای سیاقی نیکوست.[۳]
شاهد مطلب ما در
این روایت آن است که نجاشی ایمان آورده و به حقیقت نبوت عیسی و محمد(ص) گواهی
داده، اما با این حال در مقام حکومتی خود و در میان قوم کافری ماند که اعتقادات او
را نپذیرفتند و به دین او ایمان نیاوردند. حال اگر کنارهگیری و دوری از مشارکت با
کفار (در خدمت به مردم و ادارهی امور مملکت) امری واجب و از شرایط اسلام و لازمهی
آن بود، پیامبر (ص) نجاشی را پس از فوتش تأیید نمیکرد و به عنوان مردی صالح معرفی
نمینمود و به اصحاب خود دستور نمیداد که بر او نماز بخوانند .
بدون شک بقای نجاشی
در حکومت و حکم مردم به مراعات حق و اجرای عدالت و تلاش او در این زمینه بهتر از
ترک این مسند بود و به حمد خدا این مسئله دلیلی واضح برای نظر ماست .
* / عبدالرحمن عبدالخالق یکی از
چهرههای سرشناس سلفیت در خلیج و عضو پارلمان کویت می باشد.
دانلود کتاب
کامل : شرکت مسلمانان در مجالس قانونگذاری و پذیرش مسئولیتهای دولتی/عبدالرحمن عبدالخالق