سياسي اجتماعي

ما مدرن می شویم ، اما مثل شما نمی شویم !!!

ما مدرن می شویم ، اما مثل شما نمی شویم !!!

بازگشت خدا

ساموئل پی . هانتینگتون

در نیمه اول قرن بیستم عموما نخبگان فکری عقیده داشتند که مدنیزاسیون اقتصادی و اجتماعی ، دین را به عنوان عنصری مهم در حیات آدمی از میدان بیرون می کند . این گمان در میان کسانی از روند یاد شده استقبال می کردند و آنها که آن را خوش نمی داشتند مشترک بود . روشنفکران متجدد و بی دین تا جایی از این روند استقبال می کردند که علم ، خردگرایی ،و پراگماتیسم نمود های تعصب ، اسطوره باوری ، منطق گریزی و آیین هایی را که هسته اصلی ادیان را تشکیل می دهند از بین ببرد . به نظر آنان جامعه ای که پس از این تحول به وجود می آمد جامعه ای روادار ، منطقی ، عملگرا ،بالنده ، انسانی و غیره دینی می بود . از سوی دیگر محافظه کاران دل نگران در مورد عواقب وحشتناک ناشی از محو باور های دینی ، نهادهای مذهبی و نقش هدایتگر دین – که تعیین کننده رفتار های فردی و جمعی انسان است – هشدار می دادند ، و می گفتند که نتیجه نهایی این فرایند آشوب ، از هم گسیختگی و زیر پا گذاشتن زندگی مدنی است . تی.اس. الیوت همین مفهوم را چنین بیان کرده است : (( اگر خدایی نداشته باشید ( و این خدا ، خدایی رشک ورز است ) ،باید احترام خود را نثار هیتلر یا استالین کنید . )) در نیمه دوم قرن بیستم معلوم شد که این بیم و امید ها بی پایه بوده است ؛ مدرنیزاسیون اقتصادی و اجتماعی ابعاد جهانی یافت و همزمان با آن دین هم در سراسر جهان تجدید حیات کرد . این باززایی یا به قول ژیل کپل (( بازگشت خدا )) تمام قاره ها، تمدن ها، و تقریبا همه کشور ها را در بر گرفته است . مشاهدات کپل حاکی از آن است که در اواسط دهه ۷۰ گرایش به دین گریزی و سلطه سکولاریسم (( جهت حرکت خود را تغییر داد و رویکرد دینی تازه ای شکل گرفت که دیگر با ارزش های غیره دینی سازگاری نداشت بلکه به دنبال ترمیم شالوده مقدس دین برای سازمان جامعه بود ، و برای تحقق این هدف ، در صورت لزوم خود جامعه را هم تغییر می داد . این رویکرد ، به اشکال مختلفی مدافع فاصله گرفتن از مدرنیسمی بود که شکست خورده بود و ادعا می شد که ناکامی و بن بست موجود در آن ناشی از جدایی مدرنیسم از خدا بوده است . دیگر کسی از سازگار کردن دین با مقتضیات جدید سخن نمی گفت ؛ صحبت از مسیحی کردن دوباره اروپا بود . هدف این نبود که اسلام را مدرنیزه کنند ، بلکه سخن از اسلامی شدن مدرنیته بود . ))

 

این نوزایی دینی تا حدودی به گسترش بعضی ادیان در جوامعی مربوط می شد که قبلا پیرو آن دین نبودند ، اما بخش عمده این نوزایی به کسانی مربوط می شد که به دین سنتی جامعه خویش دوباره روی می آوردند . آن را تقویت می کردند و معنای تازه برای آن می یافتند . مسیحیت ، اسلام ، یهودیت ، هندوییسم ، آیین بودا ، و مذهب ارتودوکس ، در بین معتقدان نه چندان مؤمن خود ، شاهد شدت گرفتن ایمان و عمل به احکام دینی به صورت فزاینده بودند . در همه این ادیان جنبش های بنیاد گرایانه ای جان گرفت که هدف آنها خلوص گرایی فعالانه آموزه ها و نهاد های دینی ، و شکل دادن به رفتار های شخصی ، اجتماعی و عمومی بر شالوده اصول دینی بود . جنبش های بنیاد گرا نمود های مختلفی دارند و می توانند تأثیر های سیاسی مهمی داشته باشند اما در حقیقت امواج سطحی یک جزر و مد بنیادین دینی در سراسر جهان زمینه فعالیت های افراطیون مذهبی را فراهم می کند ،و در تمام جوامع در زندگی روزمره ، کار و بار مردم و برنامه دولت ها نمود می یابد . نوزایی فرهنگی در فرهنگ غیره دینی کنفوسیوسی به شکل تأیید ارزش های آسیایی بروز می کند اما در بقیه نقاط جهان به هیئت روی آوردن به ارزش های دینی در می آید و جورج ویگل می گوید : (( گریز از سکولاریسم در سراسر جهان ، یکی از مؤثر ترین واقعیت های اجتماعی پایان سده بیستم است )) حضور همه جانبه و اهمیت دین در کشور های کمونیستی سابق امری بدیهی است . نوزایی دینی با پر کردن خلاء به جا مانده ناشی از فروپاشی ایدئولوژیک ، تمام این کشور ها از آلبانی گرفته تا ویتنام را در بر گرفته است . در روسیه هم مذهب ارتودوکس جان تازه ای گرفته است .

 در سال ۱۹۹۴ ، سی درصد روس های کمتر از بیست و پنج سال مدعی بودند که از الحاد دست شسته به خدا روی آورده اند . تعداد کلیسا های فعال در منطقه مسکو از سال ۱۹۸۸ تا ۱۹۹۳ ، از ۵۰ به ۲۵۰ کلیسا افزایش یافته است . همه رهبران سیاسی نسبت به دین ابراز احترام می کنند و دولت حامی دین است . ناظری تیزبین در سال ۱۹۹۳ در مورد شهر های روسیه چنین گزارش کرد : (( صدای ناقوس کلیسا ها دیگر بار فضا را پر می کند . گنبد هایی که تازه با رنگ طلایی نقاشی شده اند زیرا نور آفتاب می درخشند . کلیسا هایی که تا همین اواخر ویرانه هایی بیش نبودند ، اینک مالامال از سروده هایی با شکوه مذهبی هستند . امروز شلوغ ترین جای شهر ، کلیسا هاست . )) همزمان با قدرت گرفتن آیین ارتودوکس در جمهوری های اسلاونشین شوروی سابق ، در آسیای مرکزی هم ایلام گستردگی بیشتری یافته است . در سال ۱۹۸۰ در آسیای مرکزی ۱۶۰ مسجد و یک مدرسه دینی فعال وجود داشت ؛ در ابتدای سال ۱۹۹۳ این تعداد به ۱۰۰۰۰ مسجد و ده مدرسه دینی رسید . هر چند نوزایی اسلام در جمهوری های آسیای مرکزی شامل جنبش های بنیادگرای سیاسی هم بود و مورد تشویق عربستان سعودی ، ایران و پاکستان هم قرار می گرفت ، اما در اصول ، یک حرکت فرهنگی گسترده و عام بود .

چگونه می توان این احیای دینی در سراسر جهان را توضیح داد ؟ تردیدی نیست که در کشورها و تمدن های خاصی ، عوامل معینی در احیای دین مؤثر بوده اند . اما این که بپذیریم عوامل به طور همزمان ، در جاهای مختلف دنیا ، تأثیرات مشابهی داشته باشند واقع بینانه نمی تواند باشد . یک پدیده جهانی به یک توضیح جهانی نیاز دارد . با این حال هر چند عواملی منحصر به فرد د بعضی کشورها بر احیای دین مؤثر بوده اند ،بی تردید علت هایی عام و کلی هم در این روند دخالت داشته اند . این عوامل کدامند ؟

بدیهی ترین ، بر جسته ترین و قوی ترین عامل نوزایی دین در سطح جهان ، دقیقا همان عاملی است که انتظار می رفت باعث نابودی دین بشود ، یعنی فرایند هایی مدرنیزاسیون اجتماعی ، اقتصادی و فرهنگی که در نیمه دوم قرن در سراسر جهان اشاعه یافت . منشاء دیرینه هویت و نظام های اقتدار اجتماعی اینک به هم ریخته است . مردم از روستا ها به شهر ها می آیند . از ریشه های خود جدا می شوند ،به شغل های تازه روی می آورند یا اصلا بیکار می مانند ، با غریبه ها به تعامل می پردازند و در معرض زنجیره ای از روابط تازه قرار می گیرند . ایشان به منابع تازه ای برای هویت ، شکل های تازه ای از اجتماع با ثبات و برداشت های اخلاقی تازه نیاز پیدا می کنند تا به زدگی آنها معنی و هدف بدهد . دین ، چه از نوع معمولی و چه به شکل بنیاد گرایانه آن ، این نیاز ها را تأمین می کند . لی کوان یو در مورد شرق آسیا چنین می گوید :

ما جوامعی کشاورزی هستیم که یکی دو نسل است صنعتی شده ایم . تغییراتی که در غرب یک دوره ۲۰۰ ساله یا بیشتر رخ داد ، در اینجا حدود ۵۰ سال یا کمتر اتفاق می افتد . این همه تغییر با فشردگی تمام در یک چار چوب زمانی محدود رخ می دهد ؛ بنابر این آشفتگی ها و نقص هایی پیش می آید که اجتناب ناپذیر است . اگر کشور هایی مثل کره ، تایلند ، هنگ کنگ و سنگاپور را که رشد سریعی دارند نگاه کنید متوجه پدیده جالبی خواهید شد و آن گسترش دوباره ی دین است … آیین ها و دین های قدیمی – پرستش نیاکان ، آیین شمنی – دیگر پاسخگوی این جوامع نیست . تلاش برای یافتن توضیحی دقیق تر درباره هدف انسان و چرایی وجود او در حال انجام است در جامعه با نوعی اضطراب عمیق همراه است .

انسان تنها با قدرت تعقل خود زندگی نمی کند ، و نمی تواند برای تأمین منافع خود دست به محاسبه بزند و خردمندانه عمل کند ، مگر آنکه قبلا (( خود )) را تعریف کرده باشد . ساز و کار تأمین منفعت مشروط به آگاهی نسبت به هویت است . در زمانی که تغییرات پرشتاب اجتماعی روی می دهد ، هویت هی جا افتاده از هم می پاشند ، (( خود )) دوباره تعریف می شود ، و هویت تازه ای شکل می گیرد . برا ی کسانی که با پرسش هایی از این دست رو به رو هستند که (( من کیستم ؟ )) و ((به کجا تعلق دارم ؟ )) ، دین پاسخی قانع کننده دارد و گروه های مذهبی تجمعات کوچکی را که در فرایند شهر نشینی از هم پاشیده اند ، دوباره شکل می دهند . به قول حسن الترابی ، تمام ادیان (( به افراد حس هویت می دهند و راه زندگی را به ایشان می نمایند )) . در این فرایند مردم یا هویت تاریخی خود را دوباره باز می یابند یا آن را به وجود می آورند . انسان هر قدر هم که هدف های جهان نگرانه داشته باشد ، دین است که با کشیدن خط میان مؤمنان و غیر مؤمنان ، و مرزبندی میان خودی های برتر و غریبه های کهتر ، به او هویت می دهد .

برناردلیویس معتقد است که در جهان اسلام (( در موارد اضطرار ، مسلمانان بارها این تمایل را نشان داده اند که در قالب یک وحدت دینی هویت بنیادین و ایمان خود را بازیابند ؛ یعنی هویتی که نه با معیار های قومی یا سرزمینی ،بلکه به وسیله اسلام تعریف شده است . )) ژیل کل هم بر اهمیت موضوع هویت تأکید می کند و می گوید :

(( اسلامی شدن دوباره ، از سطوح پایین اجتماع ، اولین و مهم ترین راه باز سازی هویت در جهانی است که معنای خود را از دست داده و بی شکل و بیگانه شده است . )) در هند (( یک هویت تازه هند و در حال شکل گیری است )) و این واکنشی است . به تنش ها و از خود بیگانگی هایی که معلوم مدرنیزاسیون است . در روسیه ، نوزایی دینی معلوم (( تمایل مشتاقانه برای دستیابی به هویتی است که تنها کلیسای ارتودوکس – به عنوان حلقه پیوندی منحصر میان روس ها و گذشته هزار ساله شان – توانایی ایجاد آن را دارد )) ، در حالی که در جمهوری های مسلمان نشین نیز باززایی دینی در (( گرایش قوی ساکنان آسیای میانه در پا فشاری بر هویتی ریشه دارد که مسکو در طول چند دهه آن را سرکوب کرده بود . )) جنبش های بنیاد گرا ، به ویژه (( روش هایی هستند برای مقابله با تجربه ورود شتاب ناک الگوی سیاسی و اجتماعی مدرن ، سکولاریسم ، فرهنگ علمی و توسعه اقتصادی بوده است . )) ویلیام اچ مک نیل هم معتقد است که (( جنبش های بنیادگرای مهم جنبش هایی هستند که از جامعه عضو گیری کرده گسترش می یابند چرا که برای نیاز های تازه احساس شده جامعه ، دست کم به ظاهر ، پاسخی مناسب می دهند ….تعجبی ندارد که این جنبش ها در کشور هایی اتفاق می افتند که فشار جمعیت نسبت به منابع خاک ، ادامه زندگی به شیوه روستایی را برای اکثریت جمعیت غیر ممکن کرده و ارتباطات توده ای شهری ، با نفوذ در روستا ها ، چار چوب زندگی قدیمی روستایی را به هم ریخته است )) در سطحی گسترده تر ، نوزایی دینی در سراسر جهان واکنشی است در برابر سکولاریسم ، نسبی گرایی اخلاقی و لذت جویی ، و تأکید دوباره است بر ارزش های نظم ، انضباط ، کار ، همیاری و همبستگی انسانی . گروه های دینی آن دسته از نیاز های اجتماعی را که دیوانسالاری دولتی پاسخگوی آن نبوده است بر آورده می کنند . از جمله این نیازها تأمین خدمات پزشکی و بیمارستانی ، کودکستان و مدرسه ، خانه سالمندان ، کمک رسانی بعد از بلایای طبیعی و غیر آن ، و حمایت های رفاهی و اجتماعی در شرایط نامناسب اقتصادی است . از میان رفتن نظم و نبود جامعه مدنی فضایی خالی ایجاد می کند که توسط گروه های دینی ، و غالبا بنیادگرا ، پر می شود .

اگر دین به شکل سنتی نمی تواند نیاز های عاطفی و اجتماعی کسانی را که از ریشه های خود جدا مانده اند بر آورد ، گروه های بنیادگرای دینی برای برآوردن این نیاز ها به حرکت در می آیند و در این فرایند به گروه معتقدان خود می افزایند و دین را در حیات اجتماعی و سیاسی جامعه بر جسته می سازد . کره جنوبی از لحاظ تاریخی کشوری کاملا بودایی بود و در سال ۱۹۵۰ ، مسیحیان بین یک تا سه درصد جمعیت آن را تشکیل می دادند . زمانی که رشد اقتصادی پر شتاب این کشور شروع شد ، و شهر نشینی و تخص گرایی شغلی گسترش یافت ، آیین بودایی طرفداران خود را از دست داد . (( برای میلیون ها نفر که به شهر ها سرازیر شده بودند ، و بسیاری دیگر که در روستا های در حال تغییر زندگی می کردند آیین آرام و کند آهنگ بودایی که در دوران کشاورزی ریشه داشت ، جذابیت خود را از دست داد ، و مسیحیت با پیام رستگاری شخصی و سرنوشت فردی خود ، در این عصر پر از دگرگونی و به هم ریختگی ، شالوده عقیدتی مطمئن تری جلوه کرد . )) در دهه ۸۰ ، مسیحیان که بیشتر پرسبیتری و کاتولیک بودند ، دست کم ۳۰ درصد جمعیت کره جنوبی را تشکیل می دادند .

تحولی مشابه و همسو با کره جنوبی ، در آمریکای لاتین هم روی داد . تعداد پروتستان های آمریکای لاتین از حدود ۷ میلیون در سال ۱۹۶۰ ،به ۵۰ میلیون در سال ۱۹۹۰ رسید . اسقف های کاتولیک آمریکای لاتین در سال ۱۹۸۹ متوجه شدند که از جمله دلایل اقبال به آیین پروتستان (( کندی کلیسای کاتولیک در تطبیق با مقتضیات زندگی شهری )) و (( ساختار کلیسا کاتولیک بوده است که گاهی قادر به پاسخگویی به نیاز های روانی مردم این زمانه نیست )). یکی از روحانیان برزیلی معتقد بود که کلیسا های پروتستان ، بر خلاف کلیسا های کاتولیک ،(( نیاز های بنیادین انسان – گرمای محبت ، شفا و التیام روحی ، و تجربه های معنوی او – را بر آورده می کنند . )) گسترش آیین پروتستان در میان فقرای آمریکای لاتین ، صرفا به معنای این نیست که مذهبی جانشین مذهب دیگر شده است ، بلکه تغییر آیین کاتولیک های اسمی و منفعل و تبدیل شدن آنان به پروتستان های فعال و مؤمن نشانه رشد اعتقاد و مشارکت دینی مردم است . به عنوان مثال ، در اوایل دهه ۹۰ در برزیل ، ۲۰ % مردم پروتستان و ۷۳ % کاتولیک بودند اما در روزهای یکشنبه ۲۰ میلیون نفر در کلیسا های پروتستان گرد می آمدند ، در حالی که مجموع نماز گزاران کلیسا های کاتولیک ۱۲ میلیون نفر بود . مسیحیت نبز ، مثل ادیان دیگر جهان در حال گذراندن یک جریان نوزایی است که با مدرنیزاسیون پیوند دارد ، و در آمریکای لاتین بیشتر در قالب آیین پروتستان – و نه کاتولیک – این نوزایی رخ نموده است .

تحولات یاد شده در کره جنوبی و آمریکای لاتین ، ناتوانی آیین بودا و مذهب کاتولیک رسمی را در پاسخگویی به نیاز های روانی ، عاطفی و اجتماعی مردمی که گرفتار ضربه های ناشی از مدرنیزاسیون هستند ، نشان می دهد این که آیا د جاهای دیگر هم در اعتقادات دینی مردم تحولی رخ بدهد یا نه ، بستگی دارد به این که دین رایج در جامعه تا چه حد پاسخگوی نیاز های موجود باشد . آیین کنفوسیوس به دلیل عدم انعطافی که دارد ، به ویژه ضربه پذیر است . در جوامع کنفوسیوسی ، آیین های پروتستان و کاتولیک می توانند همان قدر جاذبه داشته باشند که پروتستانتیزم در آمریکای لاتین ، مذهب کاتولیک در کره جنوبی و بنیاد گرای در میان مسلمانان و هندوها جاذبه دارد  . در چین نیز که در اواخر دهه ۸۰ رشد اقتصادی در اوج شکوفایی خود بود مسیحیت (( به ویژه در میان جوانان )) اشاعه یافت . شاید حدود ۵۰ میلیون چینی مسیحی باشند ، و دولت تلاش کرده است تا با دستگیری کشیشان ، مبلغان دینی و پروتستان های فرقه انجیلی ، و نیز با ممنوعیت و برخورد با مراسم و فعالیت های مذهبی مانع رشد بیشتر آنها بشود ؛ در سال ۱۹۹۴ هم قانونی وضع کرده است که بر اساس آن خارجیان از تلاش برای تغییر کیش چینی ها ، و تأسیس مدارس و سازمان های دینی منع شده اند . طبق این قانون گروهای دینی حق فعالیت مستقل یا تحت حمایت مالی خارجی ها را ندارند . در سنگاپور نیز ، مثل چین، حدود ۵ % جمعیت . مسیحی اند . در اواخر دهه ۸۰ و اوایل دهه ۹۰ مقام های دولتی در مورد برهم زدن (( تعادل دینی حساس )) کشور به پروتستان های فرقه انجیلی هشدار دادند ، فعالان مذهبی ، و از جمله مقامات کلیسای کاتولیک را بازداشت کردند ، و گروه ها و افراد مسیحی را به شیوه های مختلف مورد آزار و اذیت قرار دادند . با پایان جنگ سرد و گشوده شدن فضای سیاسی به دنبال آن ، کلیسا های غربی به جمهوری های ارتودوکس شوروی سابق راه یافتند و با کلیسا های تجدید حیات یافته ارتودوکس به رقابت پرداختند . در اینجا نیز ، مثل چین تلاش هایی برای محدود کردن رواج مسیحیت غربی صورت گرفت . در سال۱۹۹۳، به تشویق کلیسای ارتودوکس ، پارلمان روسیه طرحی را تصویب کرد که بر اساس آن اگر گروه های مذهبی خارجی بخواهند فعالیت های تبلیغی یا آموزشی داشته باشند باید از همان ابتدا مجوز بگیرند یا اینکه به یکی از تشکیلات مذهبی روسی وابسته باشند . البته یلتسین از امضای این مصوبه و قانونی کردن آن امتناع کرد . به طور کلی سوابق نشانگر آن است . که در چالش میان (( پدیده بازگشت خدا )) و (( بومی گرایی دینی )) ، اولی برنده است . مردم اگر احساس کنند که دین های آبا و اجدادی ایشان پاسخگوی مقتضیات مدرنیزاسیون نیست ، به سوی دین های وارداتی روی می آورند تا برای نیاز های عاطفی خود راه حلی پیدا کنند .

علاوه بر تکانه های روانی ، عاطفی و اجتماعی ناشی از مدرنیزاسیون ، انگیزه های دیگری هم به نوزایی دینی کمک کرد که از جمله آنها عقب نشینی غرب و پایان جنگ سرد بود . روندی که در قرن نوزدهم آغاز شد نشان دادن که واکنش تمدن های غیر غربی نسبت به غرب ، از مسیر ایدئولوژی هایی گذر می کند که خود از غرب اقتباس شده اند . در قرن نوزدهم نخبگان غیر غربی ، ارزش های لیبرالی غرب را باور داشتند و اولین نمود های مخالف ایشان با غرب در قالب یک ناسیونالیسم لیبرال بیان می شد . در قرن بیستم نخبگان روسی ، آسیایی ، غرب ، آفریقای و آمریکای لاتینی ایدئولوژی های سوسیالیستی و مارکسیستی را به جوامع خود وارد کردند و این ایدئولوژی ها را با ناسیونالیسم آمیختند تا با سرمایه داری و امپریالیسم غربی مقابله کنند . فروپاشی کمونیسم در اتحاد شوروی ، اصلاح جدی این نظام سیاسی در چین ، و ناکامی اقتصاد سوسیالیستی در دستیابی به توسعه پایدار اینک موجب ایجاد یک خلاء ایدئولوژیک شده است . دولت های غربی ، گروه ها و نهاد های بین المللی از قبیل صندوق بین المللی پول و بانک جهانی تلاش کرده اند تا با آموزه های اقتصاد نو – ارتودوکس و سیاست دمکراتیک این خلاء را پر کنند . این که آموزه های یاد شده ا چه حد و تا کی بر فرهنگ های غیر غربی مؤثر باشد محل تردید است . اما در این حال مردم شاهد آن هستند که کمونیسم آخرین خدای خدا ستیزی بود که فرو شکست ، و اینک که خدای دیگری از این دست در اختیار نیست ، با خیال راحت و با شوق و ذوق به خدای واقعی روی می آورند . دین بر ایدئولوژی پیشی می گیرد و ناسیونالیسم مذهبی جانشین ناسیونالیسم بی خدا می شود .

جنبش های نوزایی دینی عموما با سکولاریسم و جهانگرایی ضدیت دارند و بجز نوع مسیحی آنها ، ضد غربی هستند . در عین حال این جنبش ها با نسبی گرایی ، خودمداری ، مصرف گرایی ، و – به قول بروس بی لارنس – با مدرنیسم ، و نه مدرنیته ، تعارض دارند . جنبش های نوزایی دینی ، به طور عام ، شهر نشینی ، صنعتی شدن ، توسعه ، سرمایه داری ، علم و فن آوری ، و آنچه را که ملازم با آنهاست نفی نمی کنند ، و از این رو نمی توان آنها را ضد مدرن دانست . حرکت های یادشده ، به اعتقاد لی کوان یو مدرنیزاسیون و (( اجتناب ناپذیر بودن علم و فن آوری و تغییر در شیوه زندگی را که ملازم با آنهاست )) قبول دارند اما با (( این دیدگاه که باید غربی شد )) مخالفت می کنند . الترابی می گوید که نه ناسیونالیسم و نه سوسیالیسم ، هیچ یک ، توسعه را برای جهان اسلام به ارمغان نیاورده است . (( دین موتور محرک توسعه است )) و اسلام ناب در جهان معاصر همان نقشی را به عهده خواهد گرفت که تنها با نقش آیین پروتستان در غرب قابل مقایسه است . در عین حال اسلام با تشکیل دولت های مدرن ناسازگار نیست . جنبش های بنیاد گرای اسلامی در جوامع مسلمان پیشرفته تر ، و به ظاهر بی دین تر ، مثل الجزایر ، مصر و تونس قدرت زیادی پیدا کرده اند . جنبش های دینی ، و از جمله حرکت های بنیاد گرایانه مخصوصا ، در استفاده از ارتباطات و شیوه های سازمانی مدرن برای اشاعه پیام خود مهارت بسیاری دارند ؛ این توانایی بیش از همه در موفقیت برنامه تبلیغ تلویزیونی آیین پروتستان انجیلی در آمریکای مرکزی نمود یافته است .

کسانی که در امر باززایی دینی مشارکت دارند به طبقات گوناگون اجتماعی تعلق دارند اما بیشتر به دو حوزه اجتماعی وابسته اند که ویژگی هر دو شهری بودن و پویایی است . مهاجران تازه به شهر ها عموما نیازمند حمایت و هدایت عاطفی ، اجتماعی . مادی هستند و گروه های مذهبی ، بیش از هر منبع دیگری ، این نیاز ها را بر آورده می سازند . به قول رژی دبره دین برای اینان (( افیون توده ها نیست ، بلکه ویتامین ضعفاست )) . حوزه اصلی دیگر ، طبقه متوسط جدید است که (( پدیده گرایی نسل دوم )) را ، به قول رونالد دور ، تجسم می بخشند . به بیان ژیل کپل ، فعالان گروه های بنباد گرای اسلامی(( محافظه کاران میانسال یا کشاورزان بیسواد نیستند . )) نوزایی دینی اسلام هم مثل جنبش های مشابه در ادیان دیگر پدیده ای شهری است و برای افراد مدرن اندیش ، تحصیل کرده و جویندگان مشاغل در حوزه های حرفه ای ، دولتی و بازرگانی جذابیت دارد . در میان مسلمانان ، جوان ها مذهبی اند و والدینشان بی دین . هندوییسم نیز این موضوع صادق است و رهبران جنبش نوزایی هندوییسم از نسل دوم بومی گرایانه بوده عموما (( دولتمردان و بازرگانانی موفق )) هستند که در مطبوعات هند از ایشان به عنوان تازه به دوران رسیده های زعفرانی پوش یاد می شود . پشتیبانان این گروه در اوایل دهه ۹۰ عمدتا (( هندوهای طبقه متوسط – بازرگانان و حسابداران ، و وکلا و مهندسان )) بودند ؛ (( کارمندان ارشد دولت ، روشنفکران و روزنامه نگاران )) نیز از ایشان حمایت می کردند . در کره جنوبی هم همین نوع افراد ، کلیسا های کاتولیک و پرسبیتری را در دهه های ۶۰ و ۷۰ مالامال از جمعیت کردند .

دین ، چه وارداتی باشد و چه بومی ، به زندگی نخبگان نوپای جوامعی که در حال مدرن شدن هستند ، جهت و معنا می دهد . رونالد دور می گوید : (( ارزش نهادن به یک دین شدن سنتی خواسته ای است که در برابر احترام گذاشتن به فرهنگ ملت های مسلط قرار می گیرد و غالبا به طور همزمان با طبقه حاکم که ارزش ۹ها و شیوه های زندگی خود را با فرهنگ آن ملت مسلط تطبیق داده اند در تضاد قرار می گیرد . )) ویلیام مک نیل معتقد است که (( تجدید حیات اسلام ، صرف نظر از اشکال فرقه گرای که به خود می گیرد ، بیش از هر چیز ، مقابله با تأثیرات اروپا و آمریکا بر جامعه ، سیاست و اخلاقیات حاکم بر کشور های اسلامی است . )) در این حالت ، تجدید حیات یک دین غیر غربی ، شدید ترین نمود غرب ستیزی در جوامع غیر غربی ست . این تجدید حیات به منزله نفی مدرنیته نیست ، بلکه به معنای نفی غرب و انکار فرهنگ ملحدانه ، نسبی اندیش و بی شکلی است که با غرب ملازم است ؛ نفی آن چیزی است که در جوامع غیر غربی (( غربزدگی )) خوانده می شود ؛ اعلام استقلال فرهنگی از غرب است ؛ و بیان افتخار آمیز این مطلب است که :

(( ما مدرن می شویم ، اما مثل شما نمی شویم . ))

——————————————————–

منبع : برخورد تمدنها و بازسازی نظم جهانی

مؤلف : ساموئل پی . هانتینگتون

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا