دروسی از فی ظلالزن خانوادهمطالب جدیدمقالات

تعدد زوجات و ازدواج با کنیز

تعدد زوجات و ازدواج با کنیز

نویسنده: سید قطب / مترجم: دکتر مصطفی خرمدل

با این سرآغاز نیرومند اثربخش، و با این حقائق سرشتی ساده‌، و با این اصل اساسی بزرگ، به پی‌ریزی پایه‌ها و استوار داشتن بنیادهائی می‌پردازد که نظام و حیات جامعه بر آن استوار می‏‎گردد. از قبیل‌: ضمانت اجتماعی در میان خانواده و در میان مردم‌، رعایت حقو‌ق ضعیفان جامعه‌، حفظ حقوق زن و رعایت کرامت وی‌، مواظبت از اموال جامعه بطورکلی، و تقسیم ترکه میان بازماندگان، بگونه‌ای که متضمّن دادگری برای عموم افراد بوده و دربرگیرنده صلاح حال جامعه باشد. بدین امر می‌آغازد و به سرپرستان یتیمان دستور می‌دهد که اموال آنان را کامل و سالم بدیشان بازپس دهند بدانگاه که پا به سن رشد گذاشتند، و با دخترکانی که تحت سرپرستی آنان هستند برای‌دستیابی به اموالشان ازدواج نکنند. ولی به ابلهانی اموالشان باز پس داده نشود که بیم تلف شدن اموال در میان باشد اگر آن را دریافت دارند و بدست‌گیرند. چرا که آن اموال در حقیقت اموال جامعه بشمار است‌، و حق نظارت بر آن را دارند و مصلحت ایشان هم در آن است‌. لذا درست نیست که جامعه اموال را به کسی عطاء کند که آن را تباه می‌گرداند. هـمچنین دستور می‌دهد که مردان در زندگی با زنان بطورکلی دادگری و خوبی کنند.

(وَآتُوا الْیَتَامَى أَمْوَالَهُمْ وَلا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِیثَ بِالطَّیِّبِ وَلا تَأْکُلُوا أَمْوَالَهُمْ إِلَى أَمْوَالِکُمْ إِنَّهُ کَانَ حُوبًا کَبِیرًا. وَإِنْ خِفْتُمْ أَلا تُقْسِطُوا فِی الْیَتَامَى فَانْکِحُوا مَا طَابَ لَکُمْ مِنَ النِّسَاءِ مَثْنَى وَثُلاثَ وَرُبَاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلا تَعْدِلُوا فَوَاحِدَهً أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ ذَلِکَ أَدْنَى أَلا تَعُولُوا. وَآتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ نِحْلَهً فَإِنْ طِبْنَ لَکُمْ عَنْ شَیْءٍ مِنْهُ نَفْسًا فَکُلُوهُ هَنِیئًا مَرِیئًا. وَلا تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَکُمُ الَّتِی جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ قِیَامًا وَارْزُقُوهُمْ فِیهَا وَاکْسُوهُمْ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلا مَعْرُوفًا. وَابْتَلُوا الْیَتَامَى حَتَّى إِذَا بَلَغُوا النِّکَاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْدًا فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوَالَهُمْ وَلا تَأْکُلُوهَا إِسْرَافًا وَبِدَارًا أَنْ یَکْبَرُوا وَمَنْ کَانَ غَنِیًّا فَلْیَسْتَعْفِفْ وَمَنْ کَانَ فَقِیرًا فَلْیَأْکُلْ بِالْمَعْرُوفِ فَإِذَا دَفَعْتُمْ إِلَیْهِمْ أَمْوَالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَیْهِمْ وَکَفَى بِاللَّهِ حَسِیبًا).

به یتیمان اموالشان را (‌بدانگاه که پا به رشد گذاشتند و به حد بلوغ رسیدند) باز پس بدهید، و اموال ناپاک (‌و بد خود) را با اموال پاک (‌و خوب یتیمان‌) جابجا نکنید، و اموال آنان را با اموال خودتان (‌به وسیله آمیختن و یـا تعویض کردن‌) نخورید. بی‏گمان چنین کاری‌، گناه بزرگی است‌. و اگر ترسیدید که درباره یتیمان نتوانید دادگری کنید (‌و دچار گناه بزرگ شوید، از این هم بترسید که نتوانید میان زنان متعدد خود دادگری کنید و از این بابت هم دچار گناه بزرگ شوید. ولی وقتی که به خود اطمینان داشتید که می‌توانید میان زنان‌، دادگری کنید و شرائط و ظروف خاص تعدد ازواج مهیا بود) با زنان دیگری که برای شما حلالند و دوست دارید، با دو یا سه یا چهار تا ازدواج کنید. اگر هم می‌ترسید که نتوانید میان زنان دادگری را مراعات دارید، به یک زن اکتفاء کنید یا با کنیزان خود (که هزینه کمتری و تکلفات سبکتری دارند) ازدواج نمائید. این (‌کار، یعنی اکتفاء به یک زن‌، یا ازدواج با کنیزان‌) سبب می‌شود که کمتر دچار کجروی و ستم شـوید و فرزندان کمتری داشته باشید. و مهریه‌های زنان را به عنوان هدیه‌ای خالصانه و فریضه‌ای خدایانه بپردازید. پس اگر با رضایت خاطر چیزی از مهریه خود را به شما بخشیدند، آن را (‌دریافت دارید و) حلال و گوارا مصرف کنید. اموال کم خردان را که در اصل اموال شما است‌، به خود آنان تحویل ندهید. چرا که خداوند اموال را برایتان قوام زندگی گردانده است‌. از (‌ثمرات‌) آن خوراک و پوشاک ایشان را تهیه کنید و با سخنان شایسته با آنان گفتگو کنید (‌و ایشان را نیازارید و با ایشان بدرفتاری نکنید)‌. یتیمان را (‌پیش از بلوغ با در اختیار قرار دادن مقداری از مال و نـظارت بر نحوه معامله و کارآئی ایشان در میدان زندگی، پیوسته‌) بیازمائید تا انگاه که به سـن ازدواج می‌رسند. اگر از آنان صلاحیت و حسن تصرف دیدید، اموالشان را بدیشان برگردانید، و اموال یتیمان را با اسراف و تبذیر و با عجله و شتاب نخورید (‌و به خود بگوئید که‌) پیش از آن که بزرگ شوند (‌و اموال را از دست ما بازپس بگیرند آن را هر گونه که بخواهیم خرج می کنیم‌! و از سرپرستان آنان‌) هر کس که ثروتمند است (‌از دریافت اجرت سرپرسـی و دست زدن به مال ایشان‌) خودداری کند، و هر کس که نیازمند باشد به طرز شایسته (‌و به اندازه حق الزحمه خود و نیاز عرفی‌، از آن‌) بخورد. و هنگامی که اموالشان را به خودشان (‌بعد از بلوغ‌) بازپس دادید، بر آنان شاهد بگیرید، و (‌اگر چه علاوه بر گواهان، خدا گواه است و) کافی است خدا حسابرس ومراقب باشد. (‌نساء/۲-۶‌)

این سفارشهای تند – همانگونه که‌گفتیم – ا‌شاره به چیزی دارند که در جاهلیت عربی وجود داشت و آن تضییع حقوق افراد ضعیف بطور عام و حقو‌ق یتیمان و زنان بطور خامّن بود … این رسوبات و ته‌نشستها در جامعه اسلامی – جامعه‌ای که در اصل از جامعه جاهلی منفصل شده بود – باقی و برجای بود تا آنگاه که قرآن بیامد و آنها را ذوب نمود و زدود، ودر میان‌گروه مسلمانان جهان‌بینی‌ها و اندیشه‌های تازه‌، بینش‌ها و دریافتهای تازه‌، آداب و رسوم نو، و دیدگاههای نوینی را پدیدا‌ر و برقرار کرد.

(وَآتُوا الْیَتَامَى أَمْوَالَهُمْ وَلا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِیثَ بِالطَّیِّبِ وَلا تَأْکُلُوا أَمْوَالَهُمْ إِلَى أَمْوَالِکُمْ إِنَّهُ کَانَ حُوبًا کَبِیرًا).

به یتیمان اموالشان را (‌بدانگاه که پا به رشد گذاشتند و به حد بلوغ رسیدند) بازپس بدهید، و اموال ناپاک (‌و بد خود) را با اموال پاک (‌و خوب یتیمان‌) جابجا نکنید، و اموال آنان را با اموال خودتان (‌به وسیله آمیختن و یا تعویض کردن‌) نخورید. بی‏گمان چنین کاری‌، گناه بزرگی است‌.

به یتیمان اموالشان راکه در ید اختیار و تحت تصرف شما است‌، بازپس بدهید، و بد و زشت را بجای خو‌ب و نیک بدیشان ندهید. مثلا زمین خوب ایشان را تصرف نکنید، و زمین بد خود را بدانان بدهید. یا وسیله سواری نیک‌، و قسمت عالی‌، یا نقدینه‌های خوبشان را – در صورتی که یکی ارزشمندتر از دیگری بوده و بهای بالاتری داشته‌باشد- با وسیله سواری بد، و بخش ناپسند، و نقدینگیهای کم ارزش خویش، و دیگر انواع اموالی که در آنها خوب و بد باشد، عوض نکنید. همچنین اموال ایشان را ضمیمه اموال خویش نگردانید و بهمراه آن برخی یا همگی را نخورید … همه اینها گناه بزرگ بوده و خداوند شما را از این‌گناه بزرگ، برحذر می‌دارد.

همه اینها در آن زمانی که محیط‌، بدین آیه‌، مخاطب قرارگرفته‌، رخ می‌داده است‌. چرا که خطاب خـود، بیانگر این واقعیت است که مخاطبانی در میان ایشان داشته است که چنین اموری در میانشان بوقوع می‌پیوسته است‌. اصلا انجام چنین کارهائی اثری همگام با سایر آثار جاهلیت و از ویژگیهای خاص آن است… در هر جاهلیتی هم‌، چنین کارهائی بوقوع می‌پیوندد. ما در جاهلیت کنونی خویش‌، در شهرها و روستاها، امثال اینگونه اعمال را می‏‎بینیم. پیوسته اموال یتیمان به صورتهای مختلف‌، و با نیرنگهای‌گوناگو‌ن‌، از سوی سرپرستان حیف و میل می‌گردد، با وجود این هـمه احتیاطهای قانونی‌، و مراقبت‌گـروههای دولتی ویـژه نظارت بر اموال موقوفه و منوره … اصلا در ایـن مساله‌، مقررات قانونی‌، و همچنین نـطارت ظـاهری موفق نخواهد بود. بهیچوجه بندها و ماده‌های قوانین چاره‌ساز نخواهد شد. تنها یک چیز موفق و چاره‌ساز خواهد بود و آن هم پرهیزگاری است‌. پرهیزگاری است که ضامن نظارت داخلی بر دلها است‌، و قانون در پرتو آن ارزش خود را باز می‏‎یابد و اثر خویش را می‏بخشد. همانگونه که بعد از نزول این آیه‌، بوقوع پیوست‌. و آن این که بدانگاه که این آیه شرف نزول پـیدا کرد، پرهیزگاری سرپرستان بدانجاکشید که اموال یتیمان را از اموال خویشتن دورکردند، و خوراک آنان را از خوراک خودشان جدا ساختند، از ترس این که نکند که دچارگناه بزرگی شوند که خداونـد ایشان را از آن برحذر فرموده است‌، در آنجاکه می گوید:

(إِنَّهُ کَانَ حُوبًا کَبِیرًا).

بی‏گمان چنین کاری‌، گناه بزرگی است‌.

قطعا این کره زمین با قوانـین و مـقررات‌، خوب و شایسته نمی‌گردد، مادام که نظارت پرهیزگاری‌، بر‌ای اجراء قوانین و مقررات در درون پـدیدار نشود، و پاسبان تقوی بر دلها حـاکـم نگردد … این تقو‌ی و پرهیزگاری هم در برابر قوانین و مقررات‌، شوری و جنبشی نـخواهد داشت‌، مگـر وقتی که از جانب خداوندگار آگاه از رازها و مراقب دلها صادر شود … تنها بدین هنگام است کسی که می‌خواهد، حرمت قانون را بشکند، احساس می‌نماید که دارد به خدا خیانت می کند، و از فرمانش نافرمانی می کند، و با خـواست خداوندگاری مبارزه می‌آغازد، در حالی که خـدا هـم‌، مطلع بر این قصد او و بر این کار او است … در ایـن وقت‌، گامهایش سست مـی‌گردد، و بندهای اندامش می‌لرزد، و تقو‌ای او موج می‌گیرد و برمی‌جوشد.

قطعاً خداوند آگاه‌تر از هرکسی نسبت به بندگان خود است‌، و با سرشت ایشان آشناتر از هرکسـی است‌، و مطلع‌تر از همگان درباره وجود جان و روان و دم و دستگاه سلسله اعصاب بندگان است – چرا که او آنان را آفریده است – از اینجا است که قانونگذاری را قانونگذاری الهی‌، قـانون را قانون خدائی‌، سـیستم حکو‌متی را سیستم حکومتی خداوندگاری‌، و برنامه را برنامه پروردگاری می‌داند و بس، تا خدا در دلها ارج و اثر و مخافت و مهابت خود را داشته باشد …خداوند والا می‌دانسته است کـه هرگز از قانونی پیروی نمی‌گردد که تکیه بر این سو نداشته باشد که دلها از آن امید و بیم دارند، و می‌دانند که او آگاه از رازهای نهان و رمز‌های پنهـان در لابلای اندرونشان است‌. همچنین خداوند بزرگوار می‌دانسته است که هر وقت که بندگان – بر امر زور و بیم، و یا مراقبت ظاهری و دیده‌وری بیرونیی که از درونها بی‏خبر است – از قانون بندگان اطاعت کنند، قطعا ایشان خویشتن را از دست چنین قانونی رها می‌سازند و از آن سرباز می‌زنند، هر زمان که مراقبت را بی‏خبر بدانند و دیـده‌وری را بـی‌دید ببینند، و برایشان فرصتی پیش آید و راه چاره‌ای داشته باشند. گذشته از این‌، چنین بندگانی همیشه خود را سرکوفته و خو‌ار می‌بینند و پیوسته آماده شورش و بدر آوردن زمام اختیار از کف زمامداران نابهنجار خواهند بود.

(وَإِنْ خِفْتُمْ أَلا تُقْسِطُوا فِی الْیَتَامَى فَانْکِحُوا مَا طَابَ لَکُمْ مِنَ النِّسَاءِ مَثْنَى وَثُلاثَ وَرُبَاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلا تَعْدِلُوا فَوَاحِدَهً أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ ذَلِکَ أَدْنَى أَلا تَعُولُوا).

اگر ترسیدید که درباره یتیمان نتوانید دادگری کنید (‌و دچار گناه بزرگ شوید، از این هم بترسید که نتوانید میان زنان متعدد خود دادگری کنید و از این بـابت هم دچار گناه بزرگ شوید. ولی وقتی که به خود اطمینان داشتید که می‌توانید میان زنان دادگری کنید و شرائط و ظروف خاص تعدد ازواج مهیا بود) با زنان دیگری که برای شما حلالند و دوست دارید، با دو یا سه یا چهار تا ازدواج کنید. اگر هم می‌ترسید که نتوانید میان زنـان دادگری را مراعات دارید، به یک زن اکتقاء کنید یا با کنیزان خود (‌که هزینـه کمتری و تکلفات سبکتری دارند) ازدواج نمائید. ایـن (کار، یعنی اکتفاء بـه یک زن‌، یـا ازدواج با کنیزان‌) سبب می‌شود که کمتر دچار کجروی و ستم شوید و فرزندان کمتری داشته پاشید.

از عروه پسـر زبیر –رضی الله عنه- روایت شده است که او از عائشه –رضی ‌الله عنها- سوال کرد از فرموده خداوند تعا‌لی‌: (وَإِنْ خِفْتُمْ أَلا تُقْسِطُوا فِی الْیَتَامَى) عائشه فرمود: ای خواهرزاده‌ام‌، مـراد دخـتر یتیمی است که تحت‌سرپرستی سـرپرست خود بزرگ مـی‌گردد،‌ و سرپرست او می‌خواهد با وی ازدواج کند، بدون این که در مهریه‌اش عدالت بکار ببرد، و همان مهریه‌ای را بد‌و بدهد که دیگران بدو می‌پردازند. این بـود که چنین سرپرستانی نهی شدند از این که با چنین دخـترانی ازدواج کنند، مگر این که با ایشان دادگری نمایند و بالاترین مهریه مـرسوم را بدیشان بپردازند. و به سرپرستان‌، دستور داده شد که با زنان دیگری جز ایشان ازدواج کنند. عروه گفته است که عـاثشه فرمود‌: «‌به دنبال این آیه، مردمان از فرستاده خـدا (صلی الله علیه و سلم)‌ طلب فتوی می کردند و نظر می‌خواستند، این بود که خدا این آیه ‌را ازل ‌فرمود:

(وَیَسْتَفْتُونَکَ فِی النِّسَاءِ قُلِ اللَّهُ یُفْتِیکُمْ فِیهِنَّ وَمَا یُتْلَى عَلَیْکُمْ فِی الْکِتَابِ فِی یَتَامَى النِّسَاءِ اللاتِی لا تُؤْتُونَهُنَّ مَا کُتِبَ لَهُنَّ وَتَرْغَبُونَ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ … ).

از تو درباره زنان سوال می کنند و نظر می‌خواهند، بگو: خداوند درباره آنان به شما پاسخ می‏‎گوید و برای شما روشن می‌سازد، آنچه را که در قرآن (‌در زمینه میراث ایشان‌) تلاوت می‏‎گردد، ونیز درباره زنان یتیمی سخن می‌راند که (‌به خاطر مال یا جمال‌) می‌خواهید با ایشان ازدواج کنید، ولی چیزی را که خداوند برای ایشـان واجب نموده است (‌و مهریه نام دارد) بدیشان نمی‌پر‌د١زید. (‌نساء/۱۲۷)

(و ترغبون أن تنکحوهنّ).

دوست می‌دارید که با ایشان ازدواج کنید.

مراد بی‌میـلی و عدم علاقه فردی از شما در حق دختر یتیمی است که از مال و جمال چندانی برخوردار نباشد. لذا از ازدواج‌ به خاطر مال یا جمال ‌زنان نهی شـدند، مگر این که دادگرانه با آنان رفتارگردد. چه اگر آنان از مال اندک و جمال ناچیزی برخوردار میبودند، با ایشان ازدواج نمی کر‌دند.[۲]

سخن عائشه -‌رضی ‌الله ‌عنها – گوشه‌ای از بینشها و روشهایی را به تصویر می کشد که در دوران جاهلیت، حاکم بر ‌محیط بو‌ده و بعدها در جامعه اسلامی بر جای مانده است و بعدها قرآن ‌شرف نزول پیدا می کند واز آنها نهی می‌فرماید و با رهنمودهای ارزشمند و بلند خود، آنها را محو و نابو‌د می‌نماید، و کار را به دلها واگذار می کند وقتی که می گوید:

(وَإِنْ خِفْتُمْ أَلا تُقْسِطُوا فِی الْیَتَامَى).

و اگر ترسیدید که درباره یتیمان نتوانید دادگری کنید…

بلی مساله‌، مساله‌دوری ازگناه و پرهیز از خطا و هراس از خدا است که سرپرست باید خویشتن را بدانها بیاراید و بپیراید، هرگاه که وسوسه درون او را بر آن داشت که با دختر یتیم تحت سرپرستی خود د‌ادگری را مراعات ننماید. نص آیه هـم مـطلق است و مـوارد دادگری‌ را معین‌ و مقید نمی‌سازد. بلکه‌آنچه مورد نظر است‌، خود دادگری است و بس‌، با همه معانی و اشکالی که دارد، چه‌ دادگری مختص به مهریه‌، یا دادگری متعلق به کار دیگری از کارها‌ی زندگی نیست‌. مثلا مرد با زنی ازدواج کند به خاطر دارائیی که زن دارد، نـه به خاطر این که مودت و محبت او در دلش جای دارد، و نه بدان سبب که بخواهد محض همزیستی با او چنین کند. یا مثلا با زنی ازدواج کند که فرق زیادی میان عمر آنان باشد، بگونه‌ای که با بودن چنین فاصله زمانی‌، زندگی در راستای راه نبوده و جور درنیاید، و در عقد ازدواج میل و رغبت زن مراعات نگردد، میل و رغبتی که چه با خانمی به خاطر حیاء و شرم‌، نتواند آن را بازگو کند، و یا اگر آن را به چنین مردی بگوید، خوف ضایع شدن اموال او در میان باشد … و سایر ظروف و شرائطی که با بودن آنها، بیم آن باشد که دادگری انجام نپذیرد … در اینجاها است که قرآن دل را پاسبان و تقوی را نگهبان می‌سازد. در آیه پیشین گذ‌شت کـه فرموده خداوندی هـمه این رهنمودها را به رشـته می کشد و ردیف می‌دارد، آنجاکه می‌فرماید:

(إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلَیْکُمْ رَقِیبًا).

خداوند مراقب شما است (‌و اقوال و افعال و نیات شما را می‌پاید).

وقتی که سرپرستان دختران یـتیم در خود، توانائی دادگری با آنان را نمی‌بینند، مصلحت آن است که با زنان دیگری ازدواج کنند، وکاملا با شک و شبهه و ظن وگمان فاصله بگیرند:

(وَإِنْ خِفْتُمْ أَلا تُقْسِطُوا فِی الْیَتَامَى فَانْکِحُوا مَا طَابَ لَکُمْ مِنَ النِّسَاءِ مَثْنَى وَثُلاثَ وَرُبَاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلا تَعْدِلُوا فَوَاحِدَهً أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ ذَلِکَ أَدْنَى أَلا تَعُولُوا).

اگر ترسیدید که درباره یتیمان نتوانید دادگری کنید (‌و دچار گناه بزرگ شوید، از این هم بترسید که نتوانید میان زنان متعدد خود، دادگری کنید و از این بابت هم دچار گناه بزرگ شوید. ولی وقتی که به خود اطمینان داشتید که می‌توانید میان زنان‌، دادگری کنید و شرائط و ظروف خاص تعدد ازواج مهیا بود) با زنان دیگری که برای شما حلالند و دوست دارید، با دو یا سه یا چهار تا ازدواج کنید. اگر هم می‌ترسید که نتوانید میان زنان‌، دادگری را مراعات دارید، به یک زن اکتفاء کنید یـا با کنیزان خود (که هزینه کمتری و تکلفات سبکتری دارند) ازدواج نمائید. این (کار، یعنی اکـتفاء به یک زن‌، یا ازدواج با کنیزان‌) سبب می‌شود که کمتر دچار کجروی و ستم شوید و فرزندان کمتری داشته باشید.

رخصت تعدد ازواج‌، آن هم با پرهیز از آن به هـنگام نبودن تاب و توان دادگری‌، از بسنده کردن به زنی یا به کنیزانی در چنین موقعیتی‌، زیبا و بجا خواهد بود که اندکی درباره فلسفه و خوبی آن سخن رود.

در زمانی که مردمان خویشتن را از پروردگار خود که آفریدگار ایشان است‌، بالاتر و برتر می‌انگارند، و ادعاء می‌نمایند که آنان درباره زندگی و سرشت و صلاح انسان‌، دید بازتر و بینش فراختری از آفریدگار بزرگوارشان دارند! از روی هوی و هو‌س از این کار سخن می‌رانند، و با وجـود نادانی وکوری از آن کار دم می‌زنند. انگار امروزه شرایط و ظروف و ضروریات و احتیاجات تازه‌ای پدید آمده‌اند، و ایشان از آنها آگاهند و حساب آنها را می‌دارند، و خداوند بزرگوار در آن روز که برای مردمان این قوانین را وضع می‌فرموده است آنها را نادیده ‌گرفته است و در قضا و قدر خود بشمارشان نیاورده است !!!

این ادعایی است که از نادانـی وکوری سرچشمه می‌گیرد، و در آن به همان اندازه که خودپسندی و بی‌ادبی پیدا است‌، کفر و ضلال هویدا است‌. امّا چاره چیست‌، چنین ادعائی می‌شود و بر زبان مـی‌رود، و کسی هم نیست که این افراد نادان و کور و خودپسند و پررو و کافر و گمراه را از آن باز دارد! و حال این که آنان بر خدا و قانون و آئین او تفاخر می‌فروشند، و بر خداوند بزرگوار گردن می ‌افرازند، و در برابر ایزد متعال و برنامه او پرروئی می کنند، در حالی که در امن و امان ببر می‏‎برند و در میان ناز و نعمت می‌لولند، و از جاهائی پاداش دریافت می‌دارند که مبارزه با این دین و نیرنگبازی با این آئین برایشان مهم است و آماج و آرزوی ایشان است‌.

این مساً‌له – یعنی مساله اجازه تعدد ازواج‌، البته با آن همه احتیاط و مراقبتی که اسلام مبذول و مقرر داشـته است -‌ زیبا و بقا خواهد بود که آرام و روشن و جدی بررسی‌گردد، و شرایط و ظروف حقیقی، و واقعیتی که آن را فرا می‌گرفته است‌ شناخته شود:

بخاری با سندی که در دست داشته است‌، روایت نمو‌ده است که غیلان پسر سلمه ثقفی هنگامی‌ کـه مسلمان گردید، ده زن در حباله نکاح داشت‌. پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) بدو فرمود:

(إختر منهنّ اربعاً).

از میان آنان‌، چهار تا را برگزین‌.

ابردارد با سندی که در دست داشته است‌، روایت نموده است که عمیره اسدی ‌گفته است‌: بدانگاه کـه مسلمان شدم‌، هشت زن داشتم‌. چنین وضعی را به پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) عرض کردم‌. فرمود:

(إختر منهنّ اربعاً).

از میان آنان‌، چهار تا را برگزین‌.

امام شافعی در مسند خودگفته است‌: کسی بر‌ایـم روایت کرده است که خود از ابن ابی زیاد، شنیده که می گفت‌: عبدالمجید از ابن سهل پسر عبدالرحمن، او نیز از عوف پسرحارث‌، و او هم از نوفل پسر معاویه دیلمی‌، روایت کرده است که گفته است‌: وقتی که مسلمان شدم پنج زن داشتم‌. پیغصر خدا (صلی الله علیه و سلم) به من فرمود:

(إختر اربعا أیّتهنّ شئت و فارق الأخری).

از میان آنان چهار تا را که می‌خواهـی‌، برگزین و به ترک پنجمی بگوی.

بلی وقتی که اسلام ظهورکرد، مردان‌، ده زن و بیشتر و کمتر داشتند، بدون هیچگونه حد و مرز و قید و بندی. اسلام به مردان دستور داد که‌: مرزی در میان است که مرد مسلمان نباید از آن‌،‌گام فراتر نهد، آن هم چهار زن است‌. و بندی درمیان است که نباید بگسلد، آن هـم امکان عدالت و توان دادگری است‌، و در غیر این صورت یک زن باید داشت و بس‌، و یا ایـن که به کنیزان‌، بسنده کرد.

اسلام آمده است نه بر‌ای ایـن که آزادی و بی‌بند و باری ببارآورد، بلکه آمده است تا حد و مرزی تعیین کند. اسلام نیامده است تا زمام کار را به دست هوی و هوس و اراده و خواست مرد سپارد، بلکه آمده است تا تعدد ازواج را منوط به عدالت و مقید به دادگری سازد، و در صورت عدم رعایت عدل و داد، اجازه و رخصت داده شده بازپس‌ گرفته می‌شود و قدغن می‌گرد‌.

امّا اسلام به خاطر چه‌، چنین رخصتی را عطاء و چنین اجازه‌ای را داده است‌؟

اسلام سیستمی است برای زندگی انسان‌. سیستم واقعـی مثبتی است‌. سیستمی است که با سرشت و هستی انسان سازگار است‌، و همآوا با وا‌قعیت وجودی انسان و نیازمندیهای او است‌، و موافق با ظروف و شـرائط گوناگو‌ن وی در سرزمینهای مختلف و زمانهای متفاوت و احوال و اوضاع متغیر است‌.

اسلام یک سیستم واقعگرای مثبتی است که به انسـان آن چنان که هست و در موقعیتی که دارد، نگاه می کند، و دست او را می‏‎گیرد و پا به پا او را می‏‎برد، تا پله پله‌، وی را از نردبان ترقی اوج بدهد و به بلندای قله تعالی برساند، بدون این که سرشت انسان را نشناسد و یا آن را نادیده بگیرد، و واقعیت انسان را پشت‌گوش بیندازد و یا آن را ناچیز بینگارد، و در راه بردن و رهنمودش بدو تندی و سختی و ظلم و زوری روا دارد.

اسلام یک سیستمی است که بر ادعای مهارت توخالی‌، و بر زیباپرستی و جمال دوستی سست و آب، و بر ایدئالیسم و خیال‌پردازی پوچ‌، و بر آرزوهای شـیرین خواب و رویا، استوار نمی‏باشد. چرا که یکـایک با سرشت و واقعیت وشرائط و ظروف زندگی انسان برخو‌رد پیدا می کند و بخار می‏‎گردد و به هوا می‌رود … اسلام سیستمی است که آفرینش انسان را پیش چشـم می‌دارد، و پای جامعه را در مد نظر می‌گیرد، و اجازه نمی‌دهد که واقعیت و نهاد مادیگرائی پدیدارگردد که کارش مبارزه با اخلاق حسنه و از میان بردن خصال پسندیده و آلوده کردن جامعه با فرود آوردن پتک واژه‌های پر طمطراقی چون ضرورف و شرائط محیط است‌. ضرورت و شرائطی که با نهاد مردمان‌، در تضاد است و با سرشت ایشـان برخورد دارد. بلکه دائماً درصدد این است کـه نهادی را بوجود آورد که به حفاظت مردمان و نظافت جامعه کمک مـی کند، و با وجود کمترین تلاشی که فرد و جاهعه مبذول می‌دارند، پاکی انسانها و پاکیزگی جامعه را روبراه می‌نماید.

هنگامی که ما درصدد بررسی تعدد زوجات هستیم‌، اگر این ویژگیهای بنیادین سیستم اسلامی را پـیش چشم بداریم، چه چیز خواهیم دید؟

پیش از هر چیز خواهیم دید که اوضاع و احوالی در بسیاری از جوامع تاریخی یاکنونی‌، پیش آمده است و ییـش می‌آید که شماره زنان شایان ازدواج‌، از شماره مردان شایان ازدواج در آن اوضاع واحوال‌، بیشتر بوده و خواهد بود. چنین تفاوتی هم در جامعه‌هایی که در گذشته دچار این ناهماهنگی شده‌اند، از مرز چهار به یک تجاوز ننموده است و پیوسته در این حدود بوده است‌.

آیا چگونه این واقعیت را چاره‌سازی کنیم‌؟ واقعیتی که رخ می‌دهد و با نسبت‏های مختلفی هم تکرار می‏‎گردد. واقعیتی که انکار آن بی‏فایده است‌. آیا آن را با بالا انداختن دوشها چاره‌سازی کنیم‌؟ یا آن را به حـال خویش رهاکنیم تا بر اثر شرائط و ظروفی که پـیش می‌آ‌ید و تصادفهائی که چه بسا رخ مینماید، خو‌دش خویشتن را چاره‌سازی کند؟‌ا

قطعا بالا انداختن دوشـها مشکـلی را برطرف نمی‌گرداند. همچنین هرکس که جدی بو‌ده و برای خود و برای نوع بشر احترام قائل باشد، نخواهـدگفت که جامعه را به حال خود رها بایدکرد تا چنین واقعیتی را برحسب اتفاقات و برابر تصادفاتی که رخ می‌دهند چاره‌سازی کند.

لذا بایستی سیستمی باشد، و باید اجرائی باشد … در این صورت خود را در برابر احتمالی از سـه احتمال‌، می‌یابیم‌:

١ – مردی که به سن ازدواج رسیده است با خانمی از خانمهائی که به سن ازدواج‌گام نهاده‌اند ازدواج کند، سپس خانمی یا بیشتر -‌ با توجه به خللی که پدید آمده است -‌بدون شوهر بماند ویا بمانند، و زندگی را بسر ببرد و یا بسر ببرند،‌و برای ‌همیشه با مرد یامردان بیگانه بو‌ده و باشند!

٢ – مردی که به سن ازدواج رسیده است فقط با خانمی که به سن ازدواج‌گام نهاده است ازدواج شرعی و تـمییزی انجام دهد، و درکنار آن با خانمی و با خانمهائی که در جامعه‌، بی‏مزد مانده‌اند، دوست‌بازی و زنا کند، و این گونه خانمها تنها مردان را به عنوان دوستان نهانی و یا دوستان آزاد داشته باشند و با ایشان زنا کنند و در ظلمت حرام‌ گمراه بسر برده وگمراه بمیرند!

٣ -‌مردانی که پای به سن ازدواج نهاده‌اند -‌همه آنان و یا چندی از ایشان -‌هر یک با بیش از خانمی ازدواج نمایند، و خانمها جملگی خود را به عنوان همسران شرافتمند درکنار مـردان خـویش ببینند، و آزاده و سرفراز در پرتو نور بسر برند، نه این که در کار حرام بلولند و در تاریکی گمراهی‌، بازیچه دست ناپاکان و وسیله سرگرمی آلودگان شوند.

احتمال نخستین ضد فطرت است‌، و برای خانمهائی که در زندگی از وجود مرد محرومند، توانفرسا و ناسازگار است‌، و یاوه‌سرائی یاوه‌سرایانی که می‌گویند کارکردن و تلاش ورزیدن‌، زن را از مرد بی‏نیاز می‌سازد، هرگز چنین حقیقتی را از جلو دیدگان حـقجویان بدور نمی‌دارد‌. چرا که این قضیه‌، بسیار ژرفتر از آن است که چنین کوتاه بینان چرب زبان بذله‌گوی بی‏خبر از فطرت انسان‌، گمان میبرند. هزاران کار و هزاران تلاش در ـ معاش‌، زن را از نیاز فطریش به زندگی سرشتی بی‏نیاز نمی کند… خواه این نیاز، خواستهای تن و غریزه بوده، و خواه خواستهای روان و خرد باشد، از قبیل نیاز به خانه وکاشانه‌، و احتیاج به همدم و همراز و فرزندان وکودکانی کـه در کـانون خانواده مـونس غـمها و شادیهایش‌ گردند. آخر مرد هم کار می کند و به تلاش در پی معاش می‌ایستد، ولی این امر او را بس و بسنده نمی‏باشد، و لذا به دنبال تشکیل خـانواده می‌رود و همدم و همراز و فرزندان وکودکان را می‌جوید، و می‌خواهد عطر دل‌انگیز محبت ایشان را ببوید. زن هم در این باره همچون مرد است‌، چرا که هر دو از یک جنس و از یک نوعند.

احتمال دوم هم ضد راه پاکی است که اسلام در پیش‌رو دارد، و ضد بنیاد جامعه اسلامی پاکدامن است‌، و دشمن عزت وکرامت انسانیت زن است‌… آنان که باکی ندارند از این که زنا و فحشاء در جامعه‌، پخش و فراگیر شود، ایشان خو‌یشتن را داناتر از خدا می‌دانند و بر شریعت او می‌شورند و در برابر فرمان یزدان گردن می‌افرازند. زیرا علاوه بر این که کسی ایشان را از این گردن کشی و سرکشی بازنمی‌د‌ارد، کسانی را می‏یابند که آنان راکاملا تشویق می کنند وکارشان را بسی ارج می‌نهند، کسانی که کینه این دیـن را در دل دارند و پـیوسته درباره آن به نیرنگ با‌زی سرگرم و بـه دغلکاری مشغولند!

احتمال سوم هـمان چیزی است که اسـلام آن را می‌پسندد و به عنوان رخصت مقیدی -می گزیند تا بدین‌وسیله با واقعیـتی رویاروی شود که تکان دادن و بالا انداختن دوشها بدان سودی نمی‌رساند، و در آن چرب‌زبانی کردن و ادعاء نـمودن بی‌ثمر است‌. آری اسلام شق سوم را برمی‏گزیند، چرا که همگام با واقعت مثبت اسلام است در رویاروئی با انسان بدان گونه که فطرت او خواهان و شرایط زندگی او خواستار است‌. و سازگار با مراقبتی است که اسلام از انسان می کند تـا وی را برای اخلاق پاک و جامعه پاک پرورد. و هم‌آوا با برنامه‌ای است که اسلام برای برگرفتن انسـان از حضیض زمین و ارج داد‌ن و رساندن وی به بلندترین قله بگونه ساده و نرم و واقعی دارد.

گذ‌شته از این‌، ما درمیان جوامع بشری قدیم و جدید و دیروز و امروز و فردا تا آخر زمان واقـعیتی را در زندگی مردمان دیده و می‌بینیم که نمـی‌توان منکر آن شد یا نسبت بدان خویشتن را به تعامل زد. و آن‌، این که‌، زمان باروری‌ در مرد، تا سن هفتاد سالگی و بالاتر طول می‌انجامد. د‌ر صورتی که در زن در سن پنجاه سالگی یا نزدیک بد‌ان مـتوقف می‏‎گردد. لذا بطور متوسط بیست‌سال سن‌‌ باروری ‌در زندگی ‌مرد بیشتر از سن باروری در زندگی زن است‌. شکی هم نیست که از زمـره اهـداف اختلاف ایـن دو جنس و نزدیکی زناشوئی آنان‌، امتداد حیات با باروری و تولید مثل‌، و آباد کردن زمین با افز‌ایش جمعیت و پخش و پر‌اکنده شدن انسانها درگستره زمین است‌. با این قانون فطری همگانی هم ناهماهنگ خواهد بو‌د، که با جلوگیری از این دوره باروری افز‌ون در مرد، چرخه حـیات را از گردش باز داریم‌. ولیکن آنچه با این قانون فطری هماهنگ است‌، این است که قانونی مقرر شود که در همه محیطها و همه زمانها و همه احوال از این رخصت استفاده‌ گردد. البته فرد را وادار بدین امر نکند، بلکه مجالی برای همگان پدید آید که این فطرت سرشتی را پاسخگو بو‌ده و اجازه دهد به هنگام مقتضـی‌، حیات از آن بهره‌مند گردد. چنین سازگاری موجود میان فطرت و میان خط سیر قانون‌، همیشه در قانون الهی ملحوظ و در مد نظر بو‌ده است‌، ولیکن در قوانین بشری عادتاً چنین سازشی موجود نباشد، چرا که دید قاصر بشری مـتوجه آن نمی‌گردد، و هـمه شرائط د‌ور و نزدیک را درک نمی‌نماید، و از همه زوایا، نمی‌نگرد، و جملگی احتمالات را مراعات نمی‌دارد.

از جمله حالات موجود و در عین حال مربو‌ط به حقیقت گذشته، این واقعیت است که‌: می‌بینیم شوهر میل به ادای وظیفه فطری دارد، ولی همسر بر اثر مانع سنی یا بیماری، از آن بیزار وگریزان است‌، هر چند که هر دوی آنان علاقه‌مند به ماندگاری زندگی زناشوئی می‏‎باشند و از جدا شدن از یکدیگر بدشان می‌آید. آیا با چنین حالاتی چگونه برخورد نمائیم؟

آیا در برابر آن دوشـها را تکان دهیم و بـالایشان اندازیم‌، و شوهر و همسر را رها سازیم تا سر خود را به دیوار بکوبند؟‌! یا اینکه با چرب‌زبانی خالی و بی‌مایه، و لطیفه‌گوئی سبک و بی‌پایه پذیرای آن‌ گردیم‌؟

تکان دادن دوشها و بالا انداختن آنها -‌چنانکه‌گفتیم – مشکلی را حل نمی کند، و چرب‌زبانی و لطیفه گوئی با جدی بودن زندگی انسـانی و مشکلات حقیقی آن‌، سازگار نمی‌باشد… بدین هنگام بار دیگر خویشتن را در برابر یکی از سه احتمال می‌یابیم‌:

١ -‌این که مرد را سرکو‌ب کنیم و با نیروی قانون و نیروی حکومت او را از تلاش فطریش باز داریم‌! و بدو گوئیم‌: عیب است ای مرد! این کار در خور شان تو نیست‌، و با حق و حقو‌ق وکرامت و عزت زنی که داری ناهمگون و ناسازگار است‌!

٢ -‌این که چنین مردی را آزاد بگذاریم تا دوست بازی کند و با هر زن و زنانی که می‌خواهد، زنا نماید!

٣ -‌این که برای چنین مردی‌، تعدد زوجات را با توجه به ضرورتهای موجود، آزاد کنیم و از طلاق همسر نخستین هم جلوگیری نمائیم‌.

احتمال نخستین ضد فـطرت‌، و فراتر از قدرت‌، و ناسازگار با تحمّل اعصاب و روان مرد است‌. وقتی که او را به فرمان قانون و با نیروی حکومت‌، بدین کار مجبور سازیم‌، نتیجه نزدیک آن بیزاری وی از زندگی زناشوئیی است که این رنج و مشقت را بدو تحمیل می کند و شدائد دوزخ چنین حیاتی را بهره‌اش می‌سازد … اسلام هرگز مرد را به چنین کاری وادار نمی کند، چرا که اسلام خانه را کانون آرامش می‌نماید، و همسر را مونس و همراز مرد می‌سازد.

احتمال دوم هم ضد رویه اخلاقی اسلام بوده و مخالف با برنامه‌ای است که اسلام برای ترقی زندگی بشری، و بالا بردن و پاک داشتن و رشد بخشیدن آن دارد و می‌خواهد زندگی را به‌گونه‌ای درآورد که شایسته انسانی باشد که خدا او را بر حیوان‌، بر‌تری بخشیده است وگرامیش داشته است‌.

احتمال سوم تنها چیزی است که پاسخگوی ضرورتهای واقعی فطری است‌، و با برنامه اصلی اسلام همساز است‌، و زندگی زناشوئی همسر نخستین را محفوظ می‌دارد، و آرزوی قلبی شوهر و همسر را برآورده می‌سازد که می‌خواهند با یکدیگر بمانند و خـاطرات خویشتن را از یاد نبرند، و نیز برای انسان‌، بگونه آرام و آسان و درست‌، برداشتن‌ گامهای بلندی را به سوی ترقی و تعالی میسر می‌نماید.

چنین کاری هم وقتی رخ می‌دهد که همسر نازا باشد و شوهر هم رغبت فطری به داشتن فرزند داشته باشد. در اینجا است که شوهر دو راه بیشتر در پیش نخواهـد داشت‌:

١ -‌این که همسرش را طلاق داده و زن دیگری را بجای او به همسری گیرد و رغبت فطری خود را به داشتن فرزند، پاسخ گوید.

٢ – و یا اینکه با خانم دیگری ازدواج کند، و با همسر پیشین خو‌د هم‌، زندگی را بسر برد.

چه بسا گروهی از آقایان چرب زبان و خانمهای بلبل زبان، راه اول را ترحیح دهند، ولیکن دست کم نود و نه درصد همسران این چنین کسانی را نفرین می کنند که چنین راهی را به شوهرانشان نشان می‌دهند، راهی که خانه‌هایشان را بر سرشان ویران می‌سازد، بدون این که بجای آن راه بهتری را بنمایاند … زیرا کمتر اتفاق می‌افتد خانم نازائی که نازائی او روشن و محقق باشد، میل به ازدواج داشته باشد. بلکه همسران نازا اغلب با کودکان کوچکی که هـمسران جـدید شوهرانشان بـه خانواده تقد‌یم می‌دارند الفت می‌گیرند و آسوده خاطر می‌شوند، وچنین کو‌دکان معصومی خانه را پر از جنب و جوش و خوشی و شادی می‌سازند و مایه شادمانی شوهران می گردند و همسران نازا را – هر اندا‌زه هم به سبب بی بهرگی از داشتن فرزند ناراحت و دل مـرده و پژمرده شده باشند- خرم و خندان می‌دارند.

آری این چنین است‌، هرگاه با دیده خرد بنگریم و به زندگی آ‌ن ‌گونه که هست نظر بیفکنیم و شرائط عملی آن را پیش چشم‌ داریم‌، زندگی واقعـی کـه به چرب زبانی چرب زبانان‌ گوش نمی کند، و به یاوه‌سرائیهای یاوه سرایان پاسخ نمی‏‎گوید، و ازسخنان پوچ و پوک و بی‏سر و ته و بی‌چفت و بست – در جاهائی که باید سخن جدی و قاطع باشد – خـوشش نمی‌آید و پسندش نمی‌نماید. آری هرگاه خردمندانه و واقع بینانه به واقعیت زندگی بنگریم، فلسفه والای حکم آسمانی را در تدوین این چنین قانونی که مقید به قیدی است درمی‌یابیم‌:

(فَانْکِحُوا مَا طَابَ لَکُمْ مِنَ النِّسَاءِ مَثْنَى وَثُلاثَ وَرُبَاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلا تَعْدِلُوا فَوَاحِدَهً).

با زنانی ازدواج کنید که بـرای شما حلال بوده و دوستشان می‌دارید، با دو یا سه و یا چهار تا. اگر هم می‌ترسید که نتوانید میان زنان‌، دادگری را مراعـات دارید، به یک زن اکتفاء کنید.

رخصتی که هست‌، پاسخگوی واقعیت فطرت و وا‌قعیت حیات است و جامعه را از گرایش به بی‌بند و باری یا تن دادن به غمناکی و اندوهگساری نگاه می‌دارد، گرایش و تن در دادنی که فشار نیازمندیهای فطری و واقعیت زندگی انگـیزه آن است … قـید موجود هم زندگی زناشوئی را از نابسامانی و ا‌ز هم پاشیدگی محفوظ‌، و همسر را از جور و ستم مصون می‌نماید، و کرامت زن را بد‌ور می‌دارد از اینکه بد‌ون ضرورت لازم و احتیاط کامل در مـعرض تحقیر قـرار بگیرد. همچنین عدالت را در بر دارد که ضرورت ومقتضیات تلخ ضرورت در پرتو آن قابل تحمّل است‌.

قطعاً کسی که روح اسلام و مسـیر آن را می‌شناسد، هرگز نمی‌گوید: تـعدد زوحات ذاتاً مطلوب است‌، و بد‌ون ضرورت فطری یا اجتماعی هم مقبول است‌، و تنها لذت حیوانی آن را بس است و کافی، و گردش در میان همسران همانگونه که دوست پسر در میان دوستان دختر خود می‏‎گردد، آن را بس است و وافی‌! ولیکن این چنین است‌. بلکه تعدد زوجات ضرورتی است که با ضرورت دیگری رویاروی شده و چاره ناچاری است‌، و راه حلی است که مشکل پیش آمده را با آن باید حل و چاره‌سازی کرد. و ا‌لا تعدد زوجات کاری نیست که دل بخواه بو‌ده و به هوی و هوس واگذار شود، و در سیستم اسلامی که با یکایک واقعیات زندگی روبرو می‌گردد، حد و مرز و قید و بندی نداشته باشد.

هر گاه نسلی از نسلها در استفاده از این رخصت راه خطا پوید، و هرگاه مردانی این رخصت را فرصتی برای تبدیل زندگی زناشونی به نمایشگاه لذت حیوانـی شمارند، و هرگاه مردانی در میان همسرانی‌، بسان دوستان پسر در میان دوستان دختر بلولند، و هرگاه «‌حریم خانواده‌» را این گونه بیمناک درست کنند و این طور وحشتناک برآورند و بسازند، چنین چـیزی کار اسلام نیست‌، و چنین کسانی هـم نمایانگر اسـلام نمی‏‎باشند. چرا که اینان به خاطر فاصله‌گرفتن از اسلام بدین پرتگاه افتاده‌اند، و اصلا روح پـاک اسلام را نشناخته‌اند. سبب اصلی این انحراف هم این است که چنین کسانی در جامعه‌ای زندگی می کنند که اسلام بر آن فرمان نمی‌راند، و شریعت اسلام در آن سیطره و تسلطی ندارد. جامعه‌ای است که حکومت اسلامی در آن پا برجا نیست‌، حکو‌متی که پای‌بند اسلام و شریعت آن باشد، و مردمان را با رهنمودها و قانون‌های اسلامی و در پرتو آداب و رسوم آن رهبری کـند و ایشـان را بدان بخواند.

جامعه دشمن اسلام‌، آن جامعه‌ای که از شریعت و قانون اسلامی سرباز زده است‌، چنین جامعه‌ای مسئول نخستین این نابسامانی است‌، و او اولین مسؤولی است که «‌حریم خانواده‌» را اینگونه متزلزل کرده است‌، و آشفته حال و پریشان روزگار نموده است‌. وی نخستین مسؤولی است که زندگی زناشوی را به نمایشگاه لذت حیوانی تبدیل ساخته است … کسی که می‌خواهد ایـن حال نابسامان را سر و سامان دهد، مردمان را به اسلام و شریعت اسلام و برنامه اسلام برگرداند. ایشان را به نظافت و طهارت و استقامت و عـدالت برگرداند… کسی که خواهان اصلاح است‌، مردمان را به اسـلام برگرداند، آن هم نه فقط در این بخش ناچیز، بلکه در کل برنامه زندگی. زیرا اسلام سیستم کاملی است که جز به صورت کامل و شامل بکار نمی‌پردازد …

عدالت مطلوب عدالتی است که در رفتار وکردار و هزینه و همزیستی و همبستری رعایت شود. اما رعایت عـدالت در احساسات دل و درون را از کسی نمی‌خواهند، زیرا خارج از اراده انسان است… این هم همان عدالتی است که خداوند در آیه دیگری از این سوره از آن سخن به میان آورده است‌:

(وَلَنْ تَسْتَطِیعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ النِّسَاءِ وَلَوْ حَرَصْتُمْ فَلا تَمِیلُوا کُلَّ الْمَیْلِ فَتَذَرُوهَا کَالْمُعَلَّقَهِ وَإِنْ تُصْلِحُوا وَتَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ کَانَ غَفُورًا رَحِیمًا).

شما نمی‌توانید (‌از نظر مـحبت قلبی‌) میان زنان دادگری (کامل‌) برقرار کنید، هر چند هم (‌در ایـن راه به خود زحمت دهید و) همه کوشش و توان خود را بکار برید. ولی (‌از زنی که میانه چندانی با او ندارید) بطور کلی دوری نکنید، بدانگونه که او را به صورت زن مـعلقه‌ای درآوریـد (که بـلاتکلیف بـوده و نه شوهردار و نـه بی‌شوهر بشمار آید). (نساء / ١٢٩)

این آیه‌ای است که برخی از مردم می‌خواهند آن را دلیلی بر تحریم تعدد زوجات کنند. ولیکن چنین نیست‌. شریعت خدا شوخی نیست تا در آیه‌ای قانونی را وضع نماید و در آیه دیگری آن را لغو فرماید. بگونه‌ای که با دست راست ببخشد و با دست چپ بازبس بگیرد! در آیه اول سخن از دادگری مطلوب است ، و در آیه بعدی سخن از عدم تعدد زوجات است اگر ترس از این باشد که چنین عدالتی را نتوان پیاده و اجراء کرد، عدالت در رفتار وکردار و هزینه و همزیستی و همبستری، و در سایر اوضاع ظاهری‌، بگو‌نه‌ای که هیچیک از همسران چیزی از آن اشیاء کم نداشته باشند، و در چیزی از آنها یکی بر دیگری برتری داده نشود. همانگونه که پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) یعنی والاترین انسانی که بشریت او را شناخته است چنین می کرد و می‌نمود، بدانگاه که مردمان جملگی و زنان او هم می‌دانسـتند که وی عایشه -‌رضی الله ‌عنها – را دوست می‌دارد و نسبت بدو مهری به دل دارد که به زنی جز او ندارد. آخر دلها در اختیار صاحبان دلها نیست‌، بلکه در اخـتیار خدا و میان دو انگشت از انگشتان ایزد مهربان است و هرگونه که خود بخواهد آن را می‌گرداند و می‌چرخـاند. پیغمبر (صلی الله علیه و سلم)‌ دین را می‌شناخت و دل خود را نـیز می‌شناخت‌. این بود که می‌فرمود:

(أللّهمّ هذا قسمی فیما أملک فلا تلمنی فیما تملک و لا أملک).[۳]

پروردگارا! این چیزی است که در توان من است و جز این از من ساخته نیست‌. پس در برابر آنچه تو بـر آن توانا هستی ومن برآن توانا نیستم مرا سرزنش مفرما.

بار دیگر برمی گردیم و پیش از این که از این مبحث بگذریم تکرار می کنیم‌: اسلام تعدد زوجات را بوجو‌د نیاورده است وبلکه آن را محدود نموده است‌، و به تعدد زوجات دستور نداده است و بلکه بدان اجازه داده است و مقیدش کرده است‌. اسلام اجازه فرموده است که به هنگام رویاروئی با واقعیات زندگی بشری و پیش آمد نیازمندیهای فطری انسـانی از تعدد زوجات استفاده‌گردد، واقعیات و نیازمندیهایی که برخی از آنها را بیان داشتیم‌، البته آنهائی که تاکنون برایمان روشن شده‌اند و چه بسا جز آنها چیزهای دیگری باشد و دگرگونیهای زندگی در میان نسلهای آینده و هـمچنین پیدایش شرائطی جز این‌، پرده از آنها بردارد. همانگونه که هر قانون و رهنمود دیگری که این برنامه خدائی برای انسانها به ارمغان آورده است وضع چنین است‌، مردمان در زمانی از ازمنه تاریخ‌، حکمت و مصلحت کلی آن را چنانکه باید نمی‌فهمند. قطعاً هم حکمت و مصلحت در هر قانونی از قوانین الهی مندرج و نهفته است چه انسانها بدین حکمت و مصلحت پی ببرند یا پی نبرند، و در تاریخ زندگانی کوتاه انسانها، مردمان با ادراک محدودشان آنها را فهم کنند یا نکنند.

حال از اجراء بخش نخست‌گام فرا نهیم و به اجراء بخش دوم بپردازیم که آیه مبارکه قرآنی درباره عدم تحقق دادگری‌، آشکارا سخن می‌راند:

(فَإِنْ خِفْتُمْ أَلا تَعْدِلُوا فَوَاحِدَهً أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ).

اگر هم می‌ترسید که نتوانید میان زنان دادگری را مراعات دارید، به یک زن اکتفاء کنید یا با کنیزان خود (که هزینه کمتری و تکلیفات سبکتری دارنـد) ازدواج نمائید.

مراد این است که اگر در ازدواج‌، ترس عد‌م رعایت دادگری درمیان باشد باید به زنی بسنده کرد که بیشتر از آن جائز نمی‏باشد، ولیکن نـص قرآنـی کنیزان را محدود نساخته است چه به صورت ازدواج و چه به صورت کنیزی‌.

قبلا در جزء دوم فی‌ظلال القـرآن‌، نگـاه کوتاهی به مساله بردگی انداختیم‌، در اینجا خوب است به مساله خاص کام بردن ازکنیزان بپردازیم.

قطعاً ازدواج با کنیز اعتبار بخشیدن مجدد بد‌و و برگرداندن کرا‌مت و حشمت دوباره او است‌. زیرا این کار مایه آزاد شدن او و فرزندا‌نی می‌گردد که از آقایش به دنیا می ‌آو‌رد، هر چند هم به هنگام ازدواج وی را آزاد نکرده باشد. آخر او از همان لحظه که مـی‌زاید «‌مادر فرزند» نامیده می‌شود و آ‌قایش نمی‌تواند او را به فروش بر‌ساند و پس از وفات آقایش آزاد خواهد بود، و فرزندش از همان روز تولد آزاد بشمار است‌. اگر هم بگو‌نه کنیزی با وی همبستری شود، باز هم او «‌مادر فرزند» خوانده مـی‌شود و فروش او قدغن می‏‎گردد و پس از وفات آقایش آزاد خواهد بود، و فرزندش هم -‌در صورت اعتراف آقا به نسبت او که عادتاً هم انجام پذیر است – ‌آزاد بشمار است‌.

پس‌، ازدواج‌، یاکنیزی‌، هر دو راهی از راههای بیشماری است که‌ اسـلام برای آزادی بردگان مقرر فرموده است … چه بسا درباره مساله کنیزی دغدغه‌ای دل را بیازارد. لذا زیبا خواهد بود که بگوئبم مساله بردگی بطور کلی برخاسته از ضرورت وناچاری است – همانگونه که در جزء دوم بیان داشتیم – و همان ضرورت و ناچاری مقتضی جواز بردگی در جنگ شرعی اعلان شده از سوی پیـشوای مسلمان مجری شریعت خدا، موجب جواز کنیزی بردگان است‌. مگر نه این است که سرنوشت زنان مسلمان آزاده پاکـدامن‌، هنگامی که اسیر دیگران می‌گردند از چنین سرنوشتی بسی بدتر و ناگوارتر است‌؟!

خوب است فراموش نکنیم که چنین زنان اسیر برده ای، دارای خواستهای سرشتی هستند و بناچار باید در زندگی ایشان حساب چنین خواستهائی را کرد. چرا که در سیستم واقعگرائی که سرشت واقعی انسان را مراعات می‌دارد، نمی‌توان از آنها چشم‌پوشی و غفلت نمود. حال باید که یا پاسخ بدین خواستها از راه ازدواج انجام پذیرد، و یا – مادام که سیستم بردگی پابرجا است‌- از راه کنیزی صاحب کنیز انجام گیرد، تا این که چنین خانمهائی وضع نابهنجار بی بند و باری اخلاقی و هرج و مرج جنسی را در جامعه پراکنده نسازند، وضعی که ضابطه و قانونی نداشته باشد، بدان گاه که از راه زنا کردن و دوست بازی نمودن به نیاز سرشتی خود پاسخ می‏‎گویند، همانگو‌نه که در زمان جاهلیت حال چنین بود. اما افزایش کنیزکان و گردآوری ایشان در برخی از ادوار از راه خرید و فروش و آدم‌ربائی و برده‌داری، نگهداری آنان در کاخها، ایشان را مایه عیش و نوش و کامجوئی حیوانی قرار دادن‌، باگروههای فراوان کنیزان شبهای سرخ بر آمدن‌، عربده‌های مستانه سر دادن و رقصیدن و آواز خواندن‌، و دیگر چیزهائی که خبرهای درست یا مبالغه‌امیز آنها را شنیده‌ایم‌، اصلا جزو اسلام نبوده و از زمره کارهای اسلام و الهامات آن نمی‏باشد، و درست نیست که آنها را به حساب سیستم اسلامی گرفت و بر واقعیت تاریخی اسلام افزود.

واقعیت تاریخی اسلامی آن است که برابر اصول اسلام و جهان‌بینی‌ها و مقررات و قوانین آن پدید آمده است‌. تنها این‌، بلی تنها این‌، واقعیت تاریخی اسلامی است‌. امّا کاری که در جامعه‌ای رخ می‌دهد که خـود را به اسلام نسبت می‌دهد، در حالی که ایـن کار خارج از ارکان و اصول اسلام و مقررات و قوانین آن است‌، جائز نیست که یک عمل اسلامی بشمار آید، چرا که بدور از راستای اسلام و برکنار از شاهراه سعادت ‌بخش آن است‌.

قطعاً اسلام دارای وجودی مستقل خارج از واقعیت مسلمانان در هر عصر و زمانی است‌. چرا که مسلمانان اسلام را پدید نیاورده‌اند، بلکه این اسلام است که آنان را پـدید آورد‌ه است‌. اسلام تنه است و مسلمانان شاخه‌اند و ثمره‌ای از ثمرات این درخت برومند. لذ‌ا آنچه راکه مردمان می‌سازند، یا آنچه راکه می‌فهمند، همان چیزی نیست که اصل سیستم اسلامی یا مفهوم اساسی اسلام را معین سازد، مگر این که موافق باشد با اصل اسلامی ثابت مستقلی که اسلام درباره واقـعیت مردمان و برداشت ایشان دارد، و واقعیت مردمان‌. در هر عصر و زمانی و برداشت آنان بدان سنجیده می‌شو‌د و بر آن قیاس می‏‎گردد تا دانسته شود که تا چه انـدازه واقعیت حالشان و برداشت ذهنشان با آن منطبق و یا از آن منحرف است.

امّا در سیستمهای زمینی کار بدین منوال و بر این قرار نیست‌. سیستمهائی که در اصل برخـاسته از جهان‌بینیهای انسانی و پرداخته مکتبهائی هستند که مردمان خودشان آنها را برای خودشان وضع می کنند بدان گاه که به جاهلیت بر می گردند و به خدا بی‌باور می‌شوند هر چند که ایشان ادعاء می‌نمایند که به خدا اعتقاد دارند. چرا که نخستین نشانه ایـمان به خدا برگرفتن مقررات و قوانین از برنامه خدا و شریعت الله است‌، و بدون چنین قاعده عظیمی ایمانی در میان نمی‏باشد. توضیح این که در چنین احوال و اوضـاعی‌، این برداشت‏های متغیر مردمان‌، و اوضـاع متبدل در سیستمهای ایشان است که مفاهیم مکتبهائی را مقرر می‌دارد که خودشان آنها را برای خود وضع کرده‌اند و درباره خود پیاده و بر خویشتن حاکم نموده‌اند.

لیکن در سیستم اسلامی که مردمان آن را برای خود ساخته و پرداخته نکرده‌اند، و بلکه خداوندگار مردمان و آفریدگارشان و روزی‌رسانشان و مـالکشان آن را برای ایشان تهیه دیده است و آماده نمو‌ده است‌، در چنین سیستمی مردمان یا از آن ‌پیروی ‌می کنندو اوضاع و احوالشان را برای آن پابرجا می‌دارند و روبراه می‌سازند، و در این صورت است که واقعیت ایشان واقعیت تاریخی اسلامی بشمار می‌آید، و یا این که از سیستم اسلامی بکنار می‌روند، یا آن را بطور کلی بدرود می گو‌یند، دیگر آنچه در پیش می‏‎گیرند واقعیت تاریخی اسلامی محسوب نمی‌گردد، و بلکه کناره‌گیری از اسلام و انحراف از آن قلمداد می‌شود.

باید به هنگام بررسی تاریخ اسلامی مطالب مذکور را در مد نظر داشت‌. چرا که دیدگاه تاریخی اسلامی بر آن استوار و پابرجا است و با سایر دیدگاههای تـاریخی دیگر کاملا جدا و متفاوت است‌، دیدگاههائی که واقعیت فعلی جامعه را تفسیر عملی دیدگاه یا مکتب بشمار می‌آورند، و تحول دیدگاه یا مکتب را در همین واقعیت عملی جامعه‌ای می‌جویند که بدان گردن نهاده است‌، ، در میان مفاهیم و برداشت‏های متغیری پیجوئی می‌نمایند که از خود این دیدگاه بر صفحه اندیشه همین جامعه نقش بسته است!… از زاویه چنین دیدگاهی به اسـلام نگریستن و اینگونه نگرشی درباره اسلام داشتن‌، با سرشت منحصر به فرد اسلام منافات دارد، و در تشخیص مفهوم حقیـقی اسلامی به خطرات فراوانـی منتهی می‏‎گردد.

در پایان‌، آیه فلسفه همه این مقررات را بیان می‌دارد، و آن عبارت است از: دوری از ستمگری و پیاده کردن دادگری:

(ذَلِکَ أَدْنَى أَلا تَعُولُوا).

این (کار، یعنی اکتفاء به یک زن‌، یا ازدواج با کنیزان‌) سبب می‌شود که کمتر دچار کجروی و ستم شوید و فرزندان کمتری داشته باشید.

(‌ذلک)‌: یعنی دوری کردن از ازدواج دختران یتیم‌،

(‌ان خفتم ألا تقسطوا فی الیتامی) اگر ترسیدید کـه درباره یتیمان نتوانید دادگری کنید.

حتی اگر در ازدواج با زنان دیگری هم دیدید که نمی‌توانید دادگری کنید

بدانگاه کـه دو یا سه یا چهار تا را به ازدواج درمی‌آورید، تنها یکی را به همسری بپذیرید، و یا به کنیزان خود بسنده کنید. «‌این کار سبب می‌شود که کمتر دچار کجروی و ستم شوید و فرزندان کمتری داشته باشید»‌. یعنی این عمل باعث می‌شود که چه بسا ستم نکنید و کژ راهه نروید.

بدین منوال روشن مـی‌گردد که عدالت خواهی و دادگری‌جوئی پیش‌قراول این برنامه بوده و هدف هر جزئی از جزئیات آن است‌. عدل و داد هم شایسته‌تر است پیش از هر جای دیگری در پرورشگاهی مراعات گردد که خانواده را در بر می‌گیرد. چرا که خانواده نخستین آجر جملگی ساختمان اجتماعی‌، و نقطه حرکت به سوی زندگی اجتماعی همگانی است‌. نسلها در آنجا پا می‏‎گیرند و راهی جامعه می گردند، بدانگاه که هنوز نرم و نازک بوده و قابلیت دگرگونی و شکل‌پذیری را دارند و اگر بر دادگری و مـهرورزی و صلح‌ طلبی‌ و سازگاری بار نیایند و پرورده نشوند، دیگـر عدالت و محبت و صلح و سازی در میان نخواهد بود.

——————————-

منبع : فی ظلال القرآن جلد ۲ / نویسنده: سید قطب / مترجم: دکتر مصطفی خرمدل / نشر احسان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا