تربیت، اخلاق و تزکیه

بررسی اسباب بیماری عجب

بررسی اسباب بیماری عجب

دکتر مجدی الهلالی

اسباب متعددی سبب ایجاد بستر مناسب برای
نفوذ بیماری عجب به درون می شوند .شکی نیست که اسباب متعددی سبب ایجاد بستر مناسب
برای نفوذ بیماری عجب به درون می شوند، از جمله مهمترین این اسباب عبارتند از:

۱- جهل و نادانی نسبت به خداوند عزوجل

۲- ناآگاهی نسبت به خود

۳- اهمال در تزکیه ی نفس

۴- فراوانی کارهای موفق

۵- فراوانی ستایش

۶- قدرتمند بودن

۷- هم نشینی کم با افراد همانند و نبود
افراد دلسوز نصیحت کننده

۸- روش تربیتی پدر و مادر(تربیت ابتدایی)

۹- وجود نقاط ضعف در شخصیت فرد

۱۰- مشهور شدن میان مردم

تعریف عجب – عبارتست از نسبت دادن پیروزیها
و موفقیتهایی که در انجام کارها روی می دهد به خود شخص، و فراموش کردن این نکته که
خداوند او را بر این پیروزیها یاری نموده است.

معنی این سخن این است که جهل نسبت به خداوند
از مهمترین ظروفی است که شخص رامستعد و آماده ی ابتلا به بیماری خودشیفتگی می کند،
اگر هر کدام از ما یقین می داشت که فقط خداوند است که با اعطای اسباب کامیابی و
توفیق و رستگاری او را یاری نموده هرگز دچار خودشیفتگی نمی شد. چگونه دچار شیفتگی
نسبت به چیزی گردد که او هیچ دخالتی در به وجود آوردنش ندارد؟! به درستی هر نمازی
را که می خوانیم، روزه ای که می گیریم، ذکری که انجام می دهیم، دعایی که می کنیم،
و بخشش هایی که می نماییم… همه ی اینها و دیگر نیکی های مختلفی که از ما سر می
زند، فقط با فضل و یاری خداوند صورت می پذیرد:( وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ
الْخَیْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاهِ وَإِیتَاءَ الزَّکَاهِ )انبیاء/۷۳«و انجام خوبیها
و اقامه ی نماز و دادن زکات را بدیشان وحی کردیم.»

خداوند سبحان سرچشمه ی همه ی خوبیهایی است
که انجام می دهیم… لحظه به لحظه با وسایل مختلف ما را یاری می نماید که اگر می
خواست ما را از آنها محروم می نمود. آیا به پیامبر و محبوبش(ص) نگفت:(وَلَئِنْ
شِئْنَا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ بِهِ
عَلَیْنَا وَکِیلا ِلا رَحْمَهً مِنْ رَبِّکَ إِنَّ فَضْلَهُ کَانَ عَلَیْکَ
کَبِیرًا)

«اگر ما بخواهیم آنچه را که (از قرآن) به تو
وحی کرده ایم، از تو بازپس می گیریم آنگاه کسی را نخواهی یافت که در این رابطه علیه
ما از تو دفاع کند.لیکن به خاظر رحمت پروردگارت(که شامل حال توست، آن را بر جای می
داریم)واقعا” خداوند کرم بزرگی در حق تو داشته است .»

اگر فضل و رحمت خداوند نمی بود نماز نمی
خواندیم و روزه نمی گرفتیم و زکات نمی دادیم و اسلام نیاورده و ایمان نمی داشتیم .

در حدیث قدسی آمده است:«ای بندگان من، این
اعمال شما ست که آنها را بر می شمارم و سپس جزای آنها را به تمامی[در آخرت] می دهم
پس هر کس خیر و نیکی به دست آورد، خداوند را سپاس گوید و هر کس غیر از آن را یافت
فقط نفس خود را سرزنش نماید.»

 

بلکه هر اندیشه ای که به ذهن آدمی رسیده و
او را به سوی عمل نیکی وادارد، از سوی خداوند است. در حدیث آمده« در قلب، دو مونس
و همدم وجود دارد، مونسی از فرشته که به سوی نیکی و تصدیق حق فرا می خواند که هر
کس چنین حالتی را در خود یافت بداند که از سوی خداوند است و سپاس خدای را به جایی
آورد و مونسی از شیطان که به شر و بدی و تکذیب حق و دوری از خیر و نیکی فرا می
خواند کسی که چنین حالتی را در خود یافت باید از شر شیطان رانده شده به خداوند
پناه ببرد(اعوذ بالله من الشیطان الرجیم)».

هنگامی که این حقیقت از ذهن آدمی پوشیده
ماند، چه آسان بیماری عجب در او نفوذ می کند و از خویشتن خوشنود و راضی می گردد و
دچار خود شیفتگی شده و احسان و نیکی را از جانب خود می بیند، آن هم هر گاه که کاری
انجام دهد یا سخنی بگوید که مردم آن را نیک بدانند.

مسروق می گوید به هر اندازه که شخص علم و
آگاهی داشته باشد از خداوند می ترسد و به هر اندازه که جاهل باشد نسبت به علمش
دچار شیفتگی می شود.

 

دوم:ناآگاهی نسبت به خود

هیچ انسانی ویژگی هایی ذاتی جهت کامیابی یا
پیروزی ندارد… خداوند همگان را اینگونه آفریده است حتی پسامبران و رسولان نیز با
مردم در این خصوص یکسان اند..

(قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعًا وَلا
ضَرًّا إِلا مَا شَاءَ اللَّهُ )اعراف/۱۸۸

«بگو:من مالک سودی و زیانی برای خود نیستم،
مگر آن مقداری که خدا بخواهد (و از راه لطف بر جلب نفع یا دفع شر، مالک و مقتدرم
گرداند)».

همگی ما لحظه به لحظه و هرآن نیرو و توانمان
را از خداوند عزوجل دریافت می داریم.

…آری خداوند و سایل و موهبت ها و امکاناتی
همچن درایت یا مهارت یا سخندانی را به ما بخشیده است اما این امکانات بدون قدرت
تأثیرگذاری خداوند هیچ ارزش و اعتباری ندارند .آیا تاکنون نوزادی را دیده ای که
بتواند خود را سیر کند یا سیر آب گرداند یا بدنش را تمیز نماید یا اذیت و آزار را
از خود دور گرداند ؟! این نوزاد در این گونه کارها و کارهای دیگر چه میزان نیازمند
مادرش است؟ و اگر مادر فقط یک روز او را به حال خود رها کند چه بر سرش می آید؟

نیازمندی ما نسبت به خداوند: به راستی میزان
نیازمندی ما نسبت به خداوند در مقایسه با مادر و نوزاد بسیار بسیار شدیدتر است، به
عنوان مثال قلب هر لحظه نیازمند خداوند است، تا پیوسته ضربان تولید کند و حداقل دقیقه
ای هفتاد بار خون اکسیژن دار را به سوی اندام ها برده و دی اکسید کربن را باز پس
آورد.

میلیون ها میلیون سلول درون جسم آدمی وجود
دارد که هر لحظه نیازمند مراقبت وعنایت است تا بتواند شاداب و با نشاط وظایفش را
انجام داده و به سلول های سرطانی تبدیل نشود .

با خود بیندیش که اداره وتنظیم کارهای جسمت
از جمله حواس و غده ها و اعضا و دستگاههای بدن به تو واگذار گردد، میلیون ها فعالیت
حیاتی که باید هر لحظه به نحو احسن آنها را اداره کنی. آیا توان چنین کاری را داری،
حتی برای یک لحظه؟!

بنابراین هنگامی که بنده خود اقدام به انجام
هرکاری بدون یاری خداوند بنماید، حتی برای یک چشم بر هم زدن باشد آن کار دچار ضعف
و نابودی و تباهی می گردد… به این خاطر پیامبر(ص) این گونه دعا می کردند :« به
راستی اگر تو مرا به خودم سپرده و محول کنی، مرا به ضعف و نقص و گناه و خطا سپرده
ای، در حالی که من فقط به رحمت تو اعتماد واطمینان دارم ».

 

… این یکی از حقایق اساسی است که بنیان
ادمی براساس آن بنا گردیده است و اگر این مطلب را فراموش کند بسیار آسان طعمه ی بیماری
عجب و خودپسندی می گردد.فریب امکاناتی را می خورد که خداوند به او ارزانی داشته
است…می پندارد که سرشت و خصوصیتش بگونه ایست که زیرک است … سخنانی شیوا و رسا
داشته و عباراتی روان و عاری از تکلف بیان می کند…قدرت و توان تأثیر بر مردم را
دارد و ماهیچه هایی قوی دارد… نسبت به موضوعات مختلف آگاه و مطلع است …

…آری، او از این امکانات برخوردار است،
اما بدون یاری مدام و پیوسته ی خداوند چه ارزشی دارند؟! آیا خداوند به پیامبرش(ص) نگفت
:(فَبِمَا رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ )آل عمرا/۱۵۹  «از پرتو رحمت الهی است که تو با آنان(که سر از
خط فرمان کشیده بودند)نرمش نمودی.»

و یا می فرماید:(وَلَوْلا أَنْ ثَبَّتْنَاکَ
لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئًا قَلِیلا )إسراء/۷۴  «و اگر ما تو را استوار و پا بر جای ( بر حق) نمی
داشتیم، دور نبود که اندکی بدانان بگرایی…»

 

ناآگاهی نسبت به سرشت نفس :

از جمله تعریفات نفس بشری این است که ترکیبی
از شهوات و غرایزی است که درون آدمی وجود دارد نفس پیوسته می کوشد تا خواسته و نسیب
خود را از تمامی کارهایی که بنده انجام می دهد به دست آورد . نفس جاهل و ناآگاه
است، به عاقبت کار نمی اندیشد همچن کودکی که در پافشاری کردن بر پدر و مادرش در به
دست آوردن چیزی که گاهی ضررهای بزرگ برایش در بر دارد خسته نمی شود . نفس اماره به
سوء ، فقط دستوراتی را به صاحبش می دهد که هوس و خواست خودش را برآورده سازد… بخیل
و خسیس است می خواهد همه چیز را به انحصار خود در آورد.

 

آرزوها و تمایلات نفس:

آرزوهای نفس به دو بخش تقسیم می شوند:

تمایلاتی آشکار :از جمله غذا، نوشیدنی،مال،همسر،طلا
و اموال غیر منقول و مستغلات:

(زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ
النِّسَاءِ وَالْبَنِینَ وَالْقَنَاطِیرِ الْمُقَنْطَرَهِ مِنَ الذَّهَبِ
وَالْفِضَّهِ وَالْخَیْلِ الْمُسَوَّمَهِ وَالأنْعَامِ وَالْحَرْثِ ) آل عمران/۱۴

« برای انسان، محبت شهوات( و دلبستگی به
امور مادی) جلوه داده شده است، از قبیل عشق به زنان و فرزندان و ثروت هنگفت و آلاف
و الوف طلا و نقره و اسب های نشاندار و چهارپایان( همچون:شتر و گاو و بز و گوسفند…)و
کشت و زرع.»

 

تمایلات پوشیده:از جمله علاقه به شاخص و
متمایز بودن، و برتری بر دیگران و این که دیگران با انگشت او را به همدیگر معرفی
کنند و شهره ی عام و خاص شود.

اگر مثالی درباری تمایلات پوشیده می خواهی،
وقتی که هر کسی تو را می ستاید در خودت بیندیش که چه تغییری می کنی: آیا احساس
سعادت و سر مستی نمی کنی و این کلمات ستودنی، صبح و شام در یادت مرور نمی شوند
احساسی که در همچون لحظه هایی به ما دست می دهد در واقع تمایلات و خواسته هایی پوشیده
اند .

… معنی این سخن این است که نفس فقط
دستوراتی را به صاحبش می دهد که شهواتش را برآورده گرداند حال اگر شخص یکی از این
خواسته ها آزاد گذاشته و نسبت به آن حسن ظن داشته باشد به طور حتم اسیر نفس می
گردد.

 

اگر شخص سخن گوید، نفس او را وامی دارد که
درباره ی کارهایی که انجام داده و به اتمام رسانیده سخن گوید اگر شخص نماز شب
بخواند، نفس او را تحریک می کند که دچار خودشیفتگی شود و گویی او از کسی که خوابیده
برتر است.اگر امر به معروف یا نهی از منکری نماید او را وامی دارد که کارش را پسندیده
و نسبت به آن احساس رضایت نماید.بدین طریق پیوسته نفس می کوشد تا بهره و نصیبش را
از هر کاری که آدمی انجام می دهد به دست آورد.

… از اینجاست که طبیعت نفس آدمی برای ما
آشکار می گردد، که اگر بنده از آن غفلت بورزد بیماری عجب و خودپسندی به درونش رخنه
کرده و خود را بر او مسلط می کند.

 

سوم: کوتاهی در تزکیه ی نفس

یکی از انگیزه های خود بزرگ پنداری عدم توجه
به این حالت از همان ابتدای مبتلا شدن است و به دنبال آن دوری نگرفتن از این بیماری
و رها کردن آن تا به درون آدمی نفوذ کرده و بر آن مسلط می شود.

کسی که در پی علم آموزی است اگر همین موضوع
جزو اولین دروسی نباشد که یاد می گیرد و بر آن تربیت می شود، در نتیجه همین علم دروازه
ی بزرگی برای نفوذ عجب و خودپسندی به دورن او می شود…گاهی یک دعوتگر طعمه ی آن می
شود و زمانی یک معلم یا نویسنده یا سخنران یا هر کسی که کار مفیدی به حال مردم
انجام می دهد بدان مبتلا می شود.

همه ی اینها و کسانی شبیه اینها اگر از همان
ابتدا به تزکیه و تقویت و مصون کردن خودشان اهتمام ندهند به زودی این بیماری عرصه ی
مناسبی را یافته که از خلال آن به درونشان نفوذ کرده و در آن رشد و تکثیر می یابد
تا ذات شخص را بزرگ و آماسیده نماید.

امام غزالی می گوید: اگر بنده با انواع
مجاهدات ها به تهزیب نفس و تزکیه ی قلبش نپردازد ذات و جوهرش ناپاک باقی می ماند،
هرگاه به بحث و جستجو در علم بپردازد- هر علمی که باشد- علم جایگاه بدی در قلبش می
یابد، زیرا ثمره ی نیکی نداده و هیچ اثر خوبی از آن دیده نمی شود… آدمیان علم را
می آموزند، و به اندازه ی همتها و خواسته هایشان از آن بهره می گیرند، علم شخص
متکبر را تکبر می افزاید و شخص متواضع را تواضع.

 

چهارم: فراوانی کارهای موفق

حسن بصری گوید:اگر همه ی سخن آدمی راست باشد
و همه ی کارهایش نیک باشد به زودی دچار خسران و ضرر می شود. گفته شد: چگونه ضرر می
کند؟ گفت: دچار عجب و خودشیفتگی می شود. در سخنی دیگر می گوید: اگر همهی سخنان آدمی
حق باشد و کارهایش صحیح، دیوانه می شود.پس اگر آدمی دقت و توجه ننماید فراوانی
کارهای موفق و پیروزی که او انجام می دهد خود انگیزه ای قوی جهت نفوذ بیماری عجب
به درون آدمی می شود، زیرا به آسانی آدمی را قانع می کند که او بالفعل از دیگران
برتر و شاخص تر است، و چرا این گونه نباشد در حالی که سخنانش همیشه بر مردم تأثیر
می نهد و همه ی نمازهای واجب را در مسجد به جای آورد… خلاف وعده نمی کند و وعده
هایش منظم است، در میان گروه و دسته شیرین و زیباست، خوی نیک داشته و خوش مشرب
است، در تربیت فرزندانش موفق بوده، در کارهایش نظم و انضباط دارد…

… این گونه حالتها تأثیر عجیبی بر نفس می
نهد و گاه او را دچار عجب می کند. حاکم از ابن عباس رضی الله عنها روایت می کند که:«آنچه
داود بعد از تقدیر الهی بدان دچار شد منشأش خواطری بود که بر دل او گذشت، داود گفت:
پروردگارا، در هر ساعتی از شبانه روز عبادت کننده ای از آل داود تو را عبادت کرده،
نماز به جای آورده یا تسبیح گفته یا تکبیر می گوید، و موارد دیگری را نام برد،
خداوند این سخنان را نپسندید و گفت: ای داود، این به واسطه ی هدایت من است اگر یاری
من نمی بود تو این گونه توانی را نداشتی… قسم به عزت و جلالم یک روز تو را به
حال خود رها می کنم. داود گفت: خدایا، آن روز مرا با خبر کن، در نتیجه داود در آن
روز به فتنه دچار گشت».

 

پنجم: فراوانی ستایش

یکی از خطرناک ترین انگیزه ها و علل خود
بزرگ پنداری مدح و ستایش رو در روی شخص است و این مطلبی است که همگی آن را لمس
کرده ایم. هنگامی که پیامبر(ص) دید که شخصی رو به روی شخص دیگری او را می ستاید
آشفته و پریشان گشت و به او گفت:«وای بر تو، سر رفیقت را (با این تعریف) از تن جدا
کردی، اگر این سخنان را بشنود رستگار نمی گردد».

چرا رستگار نمی شود؟

زیرا او با شنیدن سخنان کسی که او را می ستاید
نفسش را تصدیق کرده، در نتیجه سرمست شده و خود را بزرگ می پندارد، آنگاه دست از
کار و کوشش کشیده و گناهانش را فراموش می کند.با زیاد شدن ستایش ها، این حقیقت
درون نفس مستحکم شده و باور می کند که در حقیقت شاخص و ممتاز است برتری طلبی اش را
شدت بخشیده و با دیده ی برتری به خود می نگرد و رفته رفته به نابودی و عدم رستگاری
نزدیک می شود.ماوردی می گوید: از قوی ترین انگیزه های خوشیفتگی، مدح و ستایش
فراوان نزدیکان و تعریف و تمجید چاپلوسان است.

 

ششم: قدرتمند و صاحب نفوذ بودن

هر زمامدار و قدرتمندی، هر چند کوچک هم
باشد، محدوده ی بزرگی را در برابرش می بیند که می تواند بی هیچ اعتراض و ممانعتی
از سوی کسی جولان دهد. همچنین کسانی هستند که او را تعریف و تمجید نمایند و به ندرت
کسی چنین جرأتی به خود بدهد که بتواند از او انتقاد نماید. اینها زمینه ساز سرایت
بیمار عجب و خود بزرگ پنداری در او می شوند.

به عنوان مثال اگر نمرود در میان مردم فردی
نیازمند و گمنام می بود نمی توانست ادعای ربوبیت نماید، خداوند می فرماید:

(أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِی حَاجَّ
إِبْرَاهِیمَ فِی رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ ) بقره /۲۵۸  « آیا آگاهی از کسی که با ابراهیم درباره ی( الوهیت
و یگانگی) پروردگارش راه مجادله و ستیز در پیش گرفت، بدان علت که خداوند بدو حکومت
و شاهی داده بود( و بر اثر کمی ظرفیت از باده ی غرور سرمست بود)؟»

در نتیجه حکومتداری – همچنان که قرآن تبیین
و توضیح می دهد – باعث لاف زدن و بالیدن و تعدی و تجاوز و ادعای ربوبیت از جانب
نمرود شد.

 

هفتم: هم نشینی کم با افراد همانند و نبود
افراد دلسوز نصیحت کننده

کسی که دارای امکانات و موفقیتهایی است
هنگامی که می بیند اطرافیانش در سطحی پایین تر از او قرار دارند همین امر سببی می
شود تا درون شخص بیشتر و بیشتر به استقبال بیماری عجب رفته و به طرز سخت و خطرناکی
در آن قرار گیرد. و چرا این گونه نباشد در حالی که او پیوسته می بیند که نظرش صحیح
شمرده شده و فکرش، فکر بکری است… چشمها به او می نگرند تا نظر او را درباره ی رویدادهای
زندگی بدانند…

آنچه سبب چنین رویدادی می شود این است که در
اطراف این شخص افراد دلسوز نصیحت کننده ای وجود ندارد در نتیجه نصیحت کردن و از
همان ابتدا کارها را زیر نظر داشتن نقش بزرگی در متعادل کردن آدمی و دوری از خود
بزرگ پنداری دارد.هرگاه نصیحت از آدمی پنهان شود، عجب و خودپسندی راهی هموار به سوی
سیطره بر شخص در برابر خویش می بیند بدین خاطر عمربن خطاب(رض) پیوسته می گفت: رحمت
خداوند بر شخصی که عیب های مرا به عنوان هدیه برایم بیاورد.

 

هشتم: روش تربیتی پدر و مادر

گاهی تربیت ابتدایی در خانه نقش بزرگی در
خود بزرگ پنداری دارد و این حالت زمانی روی می دهد که پدر و مادر فرزندانشان را از
دیگران شاخص تر می نمایند. گویی این فرزندان نسب شریف تری دارند یا از جاه و منزلت
بالاتری برخوردارند یا مال بیشتر و یا اثاثیه ی بهتری دارند… همچنین زیاد آنان
را تعریف و تمجید کرده و در مقابلشان دیگران را مورد سرزنش و ملامت قرار می دهند و
آنان را بر یاری رسانی به دیگران و دوست داشتن فقرا و نیازمندان عادت نمی دهند.همچنین
موهبت هایی را که به آنان ارزانی شده نام نبرده و به خداوند نسبت نمی دهند. همه ی
اینها سبب پیدایش این تفکر در بچه ها می شود که گویی از دیگران برترند و همین آنان
را بیشتر در معرض ابتلا به این بیماری قرار می دهد.همچنین وجود این بیماری اخلاقی
در پدر و مادر یا هر دو سبب می شود تا فرزند نیز همین خصلت را داشته باشد.

همچنان که شاعر می گوید:

مشی الطاووس یوما باختیال فقلد شکل مشیته
بنوه

«روزی طاووس با تکبر راه رفت، پسرانش راه
رفتن او را تقلید کردند.»

فقال: علام تختانون ؟ قالوا: بدأت به و نحن
مقلدوه

« طاوس گفت: چرا تکبر می ورزید؟ گفتند:تو این
نوع راه رفتن را شروع کردی و ما آن را تکرار می کنیم.»

اما تدری ابانا کل فرخ یحاکی فی الخطی من
ادبوه

«ای پدر ما، آیا نمی دانی که هر جوجه ای در
گامهایش از کسانی تقلید می کند که او را تربیت و تأدیب کرده اند.»

فقوم خطوک المعوج و اعدل فانا ان عدلت
معدلوه

« پس تو هم گام کجت را راست کن و درست راه
برو اگر تو درست راه بروی ما هم درست راه می رویم.»

و ینشأ ناشیء الفتیان منا علی ما کان عوده
أبوه

« هر جوانی از ما آ« گونه رشد و پرورش می یابد
که پدرش او را بر آن عادت داده است.»

 

نهم: وجود نقاط ضعف در شخصیت فرد یا محیط
حاکم بر او

همین سبب می شود تا شخص پیوسته کوشش نماید
تا خود را به اثبات برساند و به راههای گوناگون نقص ها و کمبودهایش را جبران نماید.مأمون
می گوید: هر کس که تکبر می ورزد حتما” در وجودش نقصی می بیند(که این گونه آن
را جبران میکند)، و به خاطر ضعف و عجزی که در خود سراغ دارد ادعا (های بزرگی) می
نماید.

ابن المعتز می گوید: چون اهل نقص حال خود را
می شناسند، پیش افراد صاحب کمال، از تکبر استفاده می کنند تا بدین وسیله کوچک را
بزرگ جلوه داده و حقیر و پست را عالی و بلند گردانند، در حالی که نمی توانند.

 

دهم: مشهور شدن میان مردم

معروفیت و سرشناسی میان مردم آزمایش و مصیبت
بزرگی است. پیامبر(ص) می فرماید:«همین فتنه و آزمایش برای شخص کافی است که او
انگشت نمای مردم شود.»عده ای از گذشتگان می گویند: کسی که سخن می گوید باید منتظر
آزمایش باشد و آن که سکوت پیشه می سازد باید منتظر رحمت باشد.و چرا آزمایش و فتنه
نباشد در حالی که او سخن گفته و دیگران سکوت پیشه کرده اند، او مطالبی را بیان میکند
و مردمان آن را تصدیق می کنند، این شخص خود را در آماج مدح و ستایش مدح کنندگان و
تعریف و تمجید چاپلوسان قرار داده است.

پرتوها و درخشش ها هر لحظه به او نزدیکتر می
شوند و او نمی تواند آن ها را دفع کند… سایه اش هر لحظه بزرگتر می شود، در نتیجه
باور می کند که شخص بزرگی است.همه ی اینها خاک حاصلخیزی می شوند که عجب و خود بزرگ
پنداری و همچنین بنای بت در درون فرد را رشد و نمو می دهند.

فردی پیش عمربن الخطاب(رض) آمد و گفت: قوم
من مرا پیشنماز خود کردند و من نیز امامت نماز را برایشان به جای آوردم سپس به من
دستور دادند که برایشان سخن بگویم من نیز چنین کردم.

عمر(رض) به او گفت: برایشان امامت کن اما
سخنرانی مکن، سه یا چهار بار این شخص سخنش را برای عمر تکرار کرد، عمر به او گفت: سخنرانی
نکن من از این می ترسم که خود را برتر ببینی در نتیجه خداوند تو را به خشم خویش
گرفته و خوارت نماید.

و در روایتی دیگر عمر گفت:می ترسم دچار نخوت
شده و جایگاه خود را در ثریا( خوشه ی پروین)ببینی.

… اینها بیشترین دلایلی است که سبب می شود
بیماری عجب به آسانی به درون آدمی رخنه کرده و بر آن تسلط یابد هر چند که بعید است
همه ی این عوامل یک جا در یک شخص جمع شود اما هر کدام از این انگیزه ها به تنهایی
می تواند بهانه ی خوبی برای نفوذ عجب و خودپسندی به درون آدمی باشد و هر چه انگیزه
ها بیشتر باشد تأثیر این بیماری بر نفس شدیدتر است.

————————————————-

منبع : بتت را بشکن

مؤلف:دکتر مجدی الهلالی

مترجم:مجتبی دوروزی

انتشارات : نشر احسان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا