نیروی عشق
نیروی عشق
گاهی عشق مسلمان به دین و دعوت از دامنه وصف فراتر رفته و وارد دنیای خیال می شود. در زندگینامه یاران رسول خدا حکایت هایی تأثیرگذار و داستان هایی می خوانیم که در عین واقعیت در تصور ما نمی گنجد و مادامی که روزگار داستان های عجیب و غریب را برایمان نقل می کند تنها کسی این حکایات را باور می کند که معنای عشق را درک کرده باشد.
در این سخن که می گوید: «عشق انسان را کور و کر می کند» حقیقت بسیاری نهفته است و حتی عین حقیقت است. . . عشق راستین گرسنگی را از یاد انسان می برد چنانکه پیامبر (ص) می فرمایند: «إنی أبیت عند ربی یطعمنی ویسقینی» من با پروردگارم خلوت می کنم او خود به من غذا داده و سیرابم می کند؛ باعث فراموشی درد می شود همان گونه که بلال به هنگام گفتن «أحد أحد» شکنجه می شد و لذت می برد؛ سبب می شود انسان خود را فراموش کرده و بنابر سخن خبیب بن عدی (رض) خود را در کنار محبوبش کوچک بشمارد؛ خانواده، همسر، پدر و فرزند را از یاد انسان می برد همانند زنی که در جنگ احد پدر، برادر و همسرش کشته شده بودند و گفت: «کل مصیبه بعدک یا رسول الله جلل» ای فرستاده خدا (تحمل) هر مصییبتی بعد از تو آسان است. و این راهی ست که قدم نهادن در آن بس دشوار است.
اگر انسان در کنار عشق حقیقی، همت والایی داشته باشد تمامی قله ها را فتح خواهد کرد و از همگان پیشی خواهد گرفت مانند کاری که این جوان کم سن و بلند همت انجام داده است.
داستانی باور نکردنی
این داستان را یک بار خوانده بودم مدتی بعد یک دعوتگر اینگونه برایم تعریف کرد: در ماه رمضان برای دعوت و ارائه چند سخنرانی به سوئد سفر کردم یکی از برادران مرا به یکی از مراکز اسلامی دعوت کرد تا با تعدادی از جوانان مسلمان سوئدی دیداری داشته باشم. بعد از ظهر وارد مرکز شدم آنها در حلقه ای دور هم جمع شده و منتظر بودند، روی زمین نشسته بودند؛ در آن میان پسری که بیشتر از ۱۵ سال نداشت توجهم را جلب کرد نامش محمد بود، تابعیت سوئدی داشت اما سومالیایی بود روی صندلی چرخ دار نشسته بود و دستانش بخاطر لرزش دائمی به دو طرف صندلی بسته شده بود علاوه بر همه اینها او قادر به صحبت کردن نبود و سرش نیز دائما می لرزید.
وقتی او را دیدم دلم برایش سوخت به او نزدیک شدم تبسمی کرده و با لبخند به من نگاه می کرد و دوست داشت اگر می توانست بلند شود. به او سلام کردم او عربی نمی دانست اما علاوه بر زبان سومالی، انگلیسی و سوئدی را به خوبی بلد بود. با او در مورد بیماری و بزرگی اجر و پاداش مریض شروع به صحبت کردم و او سرش را به نشانه تائید تکان می داد، در برابر او تابلوی کوچکی دیدم که کاغذی شطرنجی روی آن نصب شده بود و در هر خانه ی آن جمله مفیدی نوشته شده بود: متشکرم… من گرسنه ام… نمی توانم… با دوستم تماس بگیر و … از دیدن این کاغذ متعجب شدم یکی از حاضران برایم توضیح داد که هر گاه این پسر بخواهد صحبت کند حلقه گردی که عصای کوچکی به آن چسبیده است روی سرش می گذارند او سرش را بین این خانه ها حرکت می دهد تا اینکه نوک عصا را روی خانه مورد نظرش می گذارد و از این طریق اطرافیان خواسته او را می فهمند و این تنها راه صحبت کردن با اوست چرا که او نه صحبت می کند و نه می تواند با اشاره دستانش چیزی را بفهماند.
با او در مورد لطف خدا به ما با این دین و اینکه انسان اگر توفیق اسلام را یافت آن بخش از دنیا را که از دست داده بی ارزش می شود صحبت کردم و دریافتم که همین محمد جزو بزرگترین دعوتگران است؛ چگونه؟؟
وزارت امور اجتماعی سوئد دو کارمند را صبح و دو کارمند دیگر را بعد از ظهر نزد او می فرستد تا کارهایش را انجام دهند هر گاه فردی غیر مسلمان به نزدش می آید از طریق اشاره به این کاغذ از او می خواهد تا با یکی از دوستانش تماس بگیرد پس از برقراری تماس محمد از او می خواهد از دوستش بپرسد: اسلام چیست؟ و آن دوست به سوال پاسخ می دهد و کارمند آن را به خاطر سپرده و برای محمد شرح می دهد، سپس محمد از کارمند می خواهد تا درمورد تفاوت بین اسلام و مسیحیت از او بپرسد… او نیز پاسخ می دهد؛ بعد از او می خواهد تا در رابطه با حال مسلمان و غیر مسلمان در روز قیامت بپرسد، دوستش پاسخ داده و کارمند نیز بازگو می کند… وقتی که کارمند تمام سخنان را به خوبی دریافت محمد به کمد کتابخانه اشاره می کند، کارمند در آن را باز کرده و در آن کتاب هایی در مورد دعوت به اسلام یافته و یکی از آن کتاب ها را برمی گزیند و می خواند. . .
و اینگونه افراد زیادی را تحت تأثیر قرار داده است. . .
چه همت والایی دارد. . . بیماری نه او را از دعوت باز داشته و نه از خوشرویی و شادمانی. . .
منبع: /http://articles.islamweb.net
مترجم: خانم عاطفه صدیقی