شعر و داستانمطالب جدیدمقالات

مناجات ، کاک احمد مفتی زاده (رح)

مناجات ، کاک احمد مفتی زاده (رح)

الهی‌،حکمت‌ تو بود که‌ از رحمت‌ تو هر زنده‌ای‌ را سهمی‌ داد. و گرنه‌ همه‌ از این آب‌ و گل اند و به این‌ آب‌ و گل‌ زنده‌.

الهی، اگر رحمت‌ تو نبود، نه‌ آب‌ و گل‌ را توانایی‌ گرفتن‌ یا دادن‌ حیات‌ بود، نه‌ طبیعت‌ و حیات‌ را قدرت‌ آفرینش‌ انواع.

ای‌ انسان، تو نیز از همین‌ آب‌ و گلی‌ و با همین‌ حیات. تو که‌ خود نیز یکی‌ از جانوران‌ خاکی‌ هستی‌، قدرت‌ هستی‌ آفرین‌ را نگر که‌ ترا از همین‌ طبیعت‌ و حیات‌ آفریده.

و اگر چه‌ تو را نه‌ بال‌ مرغان‌ و نه‌ پر ماهیان‌ داده‌، باز توانی‌ بخشیده‌ که‌ از پرندگان‌ برتر و برتر پر زنی‌ و از ماهیان‌ عمیق تر و تندتر شنا کنی.

ای‌ انسان، آفریدگار تو در آغاز، تو را برای‌ سیادت‌ و اداره‌ ی زمین‌ آفرید و زمین‌ را مواهبی‌ به‌ صفات‌ سیادت‌ تو، و ترا فهم‌ و استعدادی‌ به‌ تناسب‌ وظیفه‌ات‌ بخشید.

ای‌ انسان‌، اگر خیر خود و دیگران‌ خواهی، راه‌ بهره‌گیری‌ از مواهب‌ هستی‌ و استعداد خود را از آفریدگار تو و هستی‌ بجو.

که‌ اوست‌ آن که هستی را برای‌ تو و ترا برای‌ هستی‌ ساخته. و او است‌ آن که ‌روش‌ سیادت‌ تو و اداره‌ ی زمین‌ را داند.

ای‌ انسان، اگر به‌ راه‌ صاحب‌ هستی‌ روی، همه‌ چیز برای‌ تو و به‌ نفع‌ توست‌. و اگر سرکشی‌ کنی‌ و راه‌ را از علم‌ و دانش‌ خود، جویی‌ همه‌ چیز علیه‌ تو و به‌ زیان‌ تو خواهد بود. زیرا تو خود خالق‌ علم‌ و دانش‌ خود هستی‌ و از مخلوق‌ خود خواسته‌ای‌ که‌ رهبر و پیشوای‌ تو باشد!

ای‌ انسان، به خود آی‌ و انسانانه‌تر بیندیش. تو را ننگ‌ است‌ که‌ به سوی‌ ستارگان‌ پرواز کنی‌ ولی بت‌ سازی‌ و از بت‌ خود دست‌ گیری‌ و مدد جویی.

ای‌ انسان، تو برتر از آنی‌ که‌ ساخته‌ ی فکر یا دست‌ تو خدای‌ تو گردد. به خود آی‌ و مقام‌ والای‌ خود را نگر تا بدانی‌ که‌ جز آفریدگار تو، از تو برتری‌ نیست.

تو به‌ امر آفریدگار و در حدود تقدیر او گرداننده ی‌ این‌ جهانی. و جز آفریدگار تو، عالم‌ چه یا چرا شایستگی، که‌ گرداننده‌ ی تو باشد!؟

ای‌ انسان، اگر از این‌ غرور و خودخواهی‌ ذلت‌ بار و بت‌ پرستانه‌ برنگردی ، بت‌ علم‌ و دانش‌ تو، ترا درشکند و پشیمان‌ گردی.

و اگر خردمندانه‌ اندیشی‌ و راه‌ آفریدگارخود گیری، هستی‌ خدمتگزار توست‌ و تو آسوده‌ خاطر و سعادتمند.

الهی، بار دیگر پرده‌ شب‌ را کنار زدی‌ و سرزمین‌ را به‌ نور روز جلوه‌ بخشیدی.

الهی، نه‌ زمان‌ بی‌ آرام‌ را توانی‌ است‌ و نه‌ زمین‌ بی‌ جان‌ را.

تویی‌ که‌ زمین‌ و زمان‌ را بگردانی‌ و به‌ روز روشنی‌ دهی‌ و از شب‌ نور ستانی؛ تُولِجُ اَللَّیْلَ فِی اَلنَّهٰارِ وَ تُولِجُ اَلنَّهٰارَ فِی اَللَّیْلِ . . . : شب را به روز در مى آورى، و روز را به شب در مى آورى . . .آل عمران: ۲۷

الهی، از تو خواهیم‌ که‌ سیاهی‌ های‌ جهل‌ و کینه‌ و بدخواهی‌ را از دل‌ ما بزدایی ‌همچنان که‌ سیاهی‌ شب‌ را از زمین‌ ما زدودی.

و از تو خواهیم‌ که‌ ضمیرمان‌ را به‌ نور دانایی‌ و صفا و خیر خواهی‌ بیارایی، آن سان‌ که‌ جهان‌ ما را آراستی.

الهی، کفن‌ سفید زمستانی‌ را برداشتی‌ و کوه‌ و دشت‌ را به‌ رنگ های‌ زیبای‌ بهاری خرمی‌ دادی‌.

الهی، نه‌ زمستان‌ را اراده‌ای‌ و نه‌ بهار دلنشین‌ را؛ تویی‌ که‌ زمستان‌ و بهار را بگردانی‌ و به‌ بهار جمال‌ بخشی‌ و از زمستان‌ زیبایی‌ بازگیری‌.

تویی‌ که‌ با نسیم‌ بهاری‌ گیاهان‌ و درختان‌ مرده‌ را حیات‌ بخشی‌ و با سوز زمستانی‌ مزرعه ‌ها و بوستان های‌ زنده‌ را بمیرانی‌؛:تُخْرِجُ اَلْحَیَّ مِنَ اَلْمَیِّتِ وَ تُخْرِجُ اَلْمَیِّتَ مِنَ اَلْحَیِّ . . . : زنده را از مرده بیرون مى آورى، و مرده را از زنده خارج مى سازى! آل عمران: ۲۷

الهی، از تو خواهیم‌ که‌ پژمردگی‌ و افسردگی‌ را از جان‌ ما برداری، آن سان‌ که‌ رنگ‌ مرگ‌ را از چهره‌ ی بهار برداشتی.

و از تو خواهیم‌ که‌ روان‌ ما را با ایمان‌ و نشاط‌ جمال‌ بخشی‌، همچنان که‌ زمین‌ ما را با خرمی‌ و هیجان‌ بهار، جمال‌ دادی.

الهی، ما را یاری‌ ده‌ که‌ راه‌ پاکان‌ را گیریم‌ و از گذرگاه‌ بدکاران‌ حذر کنیم.

الهی، ما را به‌ راه‌ ایمان‌ هدایت‌ کردی ،از تو خواهیم‌ که‌ بر این‌ راه‌ ما را استوار سازی‌.

الهی، ما بندگان‌ تویم، اگر یاری‌ تو نباشد از حیوان‌ کمتریم ‌ و اگر عنایت‌ تو باشد، از فرشتگان‌ بگذریم.

الهی، در کار دنیا و دین‌ ما را به خود مگذار و رحمت‌ خود را دستگیر ما فرما که‌ ما را رحمت‌ تو توانبخش‌ است.

و خدایی‌ تو را مرحمت،‌ شایان ‌. . .

اولاتر آن که‌ هم‌ تو بگیری‌ به‌ لطف‌ خویش‌ دستی‌ و گرنه ‌هیچ‌ نیاید ز دست‌ ما.

الهی، ملک‌ زمین‌ را به‌ ما بخشیدی‌، با همه ی‌ نعمت ها و امکاناتش از تو خواهیم به‌ ما مدد فرمایی‌ که‌ از این‌ همه‌ نعمت‌ برای‌ خیر و صلاح‌ خود و سایر بندگانت‌ و برای‌ آبادی‌ زمین‌ بهره‌ گیریم ‌و چنان‌ کنیم‌ که‌ خود سعادتمند باشیم ‌ و تو از ما خرسند.

باز سپیده ی‌ بامدادی‌ نقاب‌ از چهره ی‌ هستی‌ برانداخت ‌. . .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا