چوپان و گرگ ها ، جلوه هایی از زندگی عمر بن عبدالعزیز
چوپان و گرگ ها ، جلوه هایی از زندگی عمر بن عبدالعزیز
نویسنده: عبدالرحمن شرقای/ مترجم: اویس محمدی
چوپان و گرگ ها
پیوسته کار عمر زدودن ظلم و برپایی عدل و خوشبخت کردن مردم بود. تقریباً هر نامه ای را که به کارگزارانش می فرستاد حاوی بازگرداندن ملکی غصبی یا احیای سنت و یا خاموش کردن بدعت و یا تعیین بخشش و یا انجام کار خیر بود و مظلومان با این کارها خوشحال می شدند. اما کسانی که املاک غصبی را از آنان باز پس می گرفت، مردم را علیه او می شوراندند و زهدش را به ریا متهم می کردند و تلاش می نمودند املاک دیگری را که به ناحق در دستشان بود، مخفی نگه دارند و صاحبان اصلی آن را تهدید کنند.
اما فریاد عمر پیوسته شب و روز آنها را تعقیب می نمود و همیشه به آنان می گفت: هر چه قدر هم تلاش کنید تا املاکی را که غضب کرده اید، مخفی نگه دارید و صاحبان اصلی آن را بترسانید، اما شوق مردم به عدالت و آزادی آنچه را که مخفی می کنید آشکار خواهد کرد، و خداوند هر آنچه را پنهان می کنید ظاهر می کند!
او دستور داد که هر کس که شاهدان را از ادای شهادت بترساند، سی ضربه شلاق بزنند، و فرامینش را در این خصوص به تمامی امیران و قاضیان فرستاد. سپس در مسجد جامع دمشق به پا خواست و به مردمی که از شهر های مختلف، از ظلم خاندانش به او پناه آورده بودند، گفت: «به خدا قسم اگر من این مال را از خود و خاندانم منع کنم و آن را به شما هم ندهم، در این صورت بخیل هستم! به خدا قسم اگر احیای سنت و اجرای حق نمی بود،دوست نداشتم که لحظه ای زنده باشم! و اگر در برابر هر بدعتی که خداوند به دست من آن را از بین می برد و در برابر هر سنتی که به دست من آن را احیا می کند، گوشتی از بدنم جدا شود و در پایان هم جانم گرفته شود، همگی این سختی ها در راه خداوند آسان می باشد. آگاه باشید که من بر شما مردانی به کار گمارده ام که نمی گویم آن ها برگزیدگان شما هستند، اما بهتر از ظالمانی هستند که قبلاٌ بر شما حکومت می کردند، و هر کس حاکمش با سلب مالش به او ظلم کرد می تواند بدون اجازه بر من داخل شود.»
سپس نامه ای به تمامی کارگزارانش فرستاد:«بپرهیزید از اینکه در خانه تان بنشینید! نزد مردم بروید و بین آنها مساوات برقرار کنید، و مبادا یکی را بر دیگری ترجیح دهید، و نگویید اینها از خاندان امیرالمومنین اند، چرا که امروز خاندان امیرالمومنین و دیگران نزد من برابرند، بلکه(با خود بگویید) شایسته تر است که به اهل بیت امیرالمومنین شک کنم چرا که آنها نسبت به مخالفانشان ظلم می کنند، و آنگاه که امری برایتان مبهم گشت، آن را به من مکاتبه کنید!)
و پیوسته کارگزارانش که از میان مردم عامه بودند، افراد ظالم بنی امیه و بنی مروان را دنبال می کردند و آن اموالی را که غضب کرده بودند و پنهانش می کردند و صاحبان اصلیش را به سکوت وا می داشتند، پیدا می کردند و آن را به اطلاع امیرالمومنین، عمربن عبدالعزیز می رساندند، و او هم دستور می داد که آن اموال به صاحبان اصلی اش و یا به وارثانشان و یا به بیت المال باز گردد.
حکام با پیروی از راهنمایی های عمر دریافتند که خاندان او از همه بیشتر باید مورد پیگرد و تعقیب قرار بگیرند، و به همین خاطر درگیریهایی بین عده ای از کارگزاران و خاندانش به وجود آمد و آنها برای اجرای فرامین سلطان، قدرت خلافت و نیروی عدالت را بر افراد ظالم بنی امیه اعمال کردند و آنها نیز نزد عمر آمدند تا از کارگزاران خلیفه و فرامینش شکایت کنند!
آنها از شهرهای مختلف به دمشق آمدند و در آنجا جمع شدند و یکدیگر را ملامت می کردند چون به عمر اجازه داده اند بر آنان حکومت کند! یکی از آنها این سخن همیشگی شان را تکرار می کرد:« فرزندی از نسل عمر بن خطاب آورده اید و آن را پادشاه خود قرار دادید! و این هم پاداش شماست».
آنها گروهی از بزرگان خود را برگزیدند تا به نزد عمر بروند. عمر در مجلس قضاوتش بود که آنها نزدش آمدند در حالیکه برادرش سهل و پسرش عبدالملک و غلامش مزاحم نیز کمک کرد،تا بتواند قرضش را بپردازد و عمر نیز دستور داد که از سهم افراد مقروض مبلغ بدهی آن پیرمرد را بپردازند. پیرمرد خوشحال شد و به خاطر آن خداوند را شکر کرد و گفت:«ای امیرالمومنین، مرا از کار و تجارت بی نیاز کن».
آن پیرمرد با وجود ناتوانی ناچار بود که برای کسب اسباب معیشت کار کند، سپس عمر از او پرسید:« با چه چیز تو را از کار و تجارت بی نیاز کنم؟!»
او گفت:«با یک حقوق مستمری» عمر گفت:« برایت شصت دینار مشخص کردم و دستور می دهم که برایت خانه و خادم و مرکبی بدهند.» آن پیرمرد گفت:«سپاس خدایی را که مرا از تجارت بی نیاز کرد اکنون من در خانه ام را می بندم و دیگر خارج از خانه هم و غمی ندارم».
عمر به هر پیرمردی که برای گذراندن زندگی مجبور به کار بود، مستمری ای تعیین می کرد و نیازش را برطرف می نمود تا در دوران پیری به خوبی زندگی کند.
بنی امیه از دست عمر عصبانی شدند چرا که آنها گمان می کردند که تمامی مردم از ثروت دولت بهره منداند جز خاندان امیرالمومنین!
اما عمر پیوسته زمین ها و املاک و اموالی که در دست آنها بود می گرفت چون، آن دارایی ها یا غصبی بود و یا به ناحق از بیت المال برداشته شده بود!
یکبار کارگزارش بر یمن در خصوص بازگرداندن این اموال از او سئوال کرد و در انجام آن تاخیر نمود و عمر هم با سرزنش به او نوشت:«اما بعد،همانا به تو نامه می نویسم و دستور می دهم که اموال غصبی را به مسلمانان باز گردانی، اما تو پیوسته سئوال می کنی و از دوری مسافت بین من و خود ناآگاهی و حوادث مرگ را نمی شناسی. و سئوال پرسیدنت تا حدی است که اگر به تو بنویسم، گوسفندی را که از یک مظلوم غصب شده، به صاحبش بازگردان به من خواهی نوشت و از من سئوال خواهی کرد که سیاه باشد یا سفید. اموال غصبی را به صاحبانش بازگردان و این قدر سئوال نکن.»
بنی امیه با مشاهده این کارها بیمناک شدند، چرا که او اموال و عطایایی را که خلفای قبلی از دشمنانشان غصب کرده بودند، به آنان باز می گرداند. او دستور داد که به خانواده های زندانیان سهمی از دیوان عطا مشخص گردد تا به خاطر جرم شخصی دیگر از محرومیت رنج نبرند، چون جرم را سرپرست خانداده انجام داده و قرآن می گوید:«و لا تزر وازرهوزر اخری».
او به این اکتفا نکرد و دستور داد که عطایا و بخشش هایی را که در سالهای قبل از آن محروم شده بودند، به آنها داده شود و همچنین دستور داد که در هر تابستان به زندانیان دو دست لباس و در زمستان یک دست لباس بخشیده شود. او همچنین اهالی مدینه را اکرام کرد، آنها در زمان خلفای قبلی بنی امیه عمدتاٌ مورد ستم قرار می گرفتند، و عمر در عوض رنج هایی که در زمان عده ای از خلفای بنی امیه به آنها رسیده بود، بخششان را سه برابر نمود! عمر همچنین افراد ذمی ای را که در فتوحات قبلی به همراه مسلمانان و دوشادوش آنها جنگیده بودند و اسیر شده بودند با دادن فدیه آزاد ساخت و این در حالی بود که خلفای قبلی هرگز فدیه یک اسیر ذمی را ندادند و او را آزاد نساختند بلکه او را در دست دشمنان رها می کردند.
او همچنین مردم مکه را از اجاره دادن خانه در خلال موسم حج منع نمود و با این کار سنت عمر بن خطاب و علی بن ابی طالب را زنده نمود و آنها را مجبور نمود که حاجیان را به صورت رایگان خانه های اجاره ای خود پناه دهند، و بسیاری از بنی امیه در مکه از این فرمان عمر زیان دیدند.
او همچنین حرمت ذمیان را نگه می داشت تا جائیکه آنها را بر بسیاری از بنی امیه که از شریف ترین خاندان های عرب بود، برتری می داد.
عمر به کارگزارانش در شهرها و رعیت مسلمانانشان نامه نوشت و گفت:«حمد وسپاس مر خدایی است که معبودی جز او نیست، اما بعد، اهل ذمه را در نظر داشته باش و با آنها مدارا کن، و اگر فردی از آنها بزرگ شد و مالی نداشت، به او کمک کن».
او با این کار موالی را با اعراب در روزی و منصب و بخشش و کلاٌ همه چیز مساوی قرار داد و این امر نخوت و تکبر بنی امیه را به نهایتش رسانید!!
و سپس مصیبت بزرگ بر بنی امیه فرود آمد و آن بخشش و دادن عطایا به بنی هاشم بود!!
عمر، سهم«ذوی القربی» را که خمس(یک پنجم) فیء بود به آنان بخشید و آنان را به صورت مساوی بین زن ومرد و بزرگ و کوچکشان تقسیم نمود، و به هر کدامشان پنجاه دینار رسید، در حالیکه هر نفر از بنی امیه تنها ده دینار می گرفت!
این کارها، بنی امیه را علیه او می شوراند تا جاییکه سینه هایشان از آتش کینه او شعله ور می گشت، آنها می دیدند که مردم عمر را ستایش می کنند از او سپاسگزاری می نمایند و نامه هایی را که بین او و بنی هاشم رد وبدل می شد، به یکدیگر بازگو می کنند! و بنی امیه آرزو داشتند که قبل از اینکه عمر، بنی هاشم را بر آنان مسلط کند، از بین برود!
فاطمه دختر حسین بن علی به او نامه نوشت:
«بسم الله الرحمن الرحیم، از فاطمه دختر حسین به بنده خدا، عمر بن عبدالعزیز، امیرالمومنین، سلام بر تو، من در ابتدا خدایی را که هیچ معبودی جز او نیست، ستایش می کنم، اما بعد، من از خداوند می خواهم که امیرالمومنین را اصلاح کند و او را برای کاری که مسئولش گردانیده،یاری رساند و دینش را حفاظت نماید. همانا امیرالمومنین به ابوبکر محمد بن حزم امیر مدینه نوشت که اموالی را در میان ما تقسیم کند، و با این کارش اعمال امامان راشد و مهدی قبل از خود(خلفای راشدین) را دنبال کرد، این مال به ما رسید و بین ما تقسیم شد، خداوند امیرالمومنین را پاداش دهد و بهترین جزایی را که به یک حاکم می بخشد، به او عطا کند، چرا که قبل از این با درشتی با ما رفتار می شد، حال آنکه نیازمند این بودیم که با حق با ما رفتار شود،اکنون ای امیرالمومنین، برایت سوگند یاد می کنم که کسانی که از خاندان پیامبر بدون خادم بودند صاحب خادم شدند و هر کس عریان بود، پوشیده گشت و افرادی از ما که چیزی برای انفاق نمی یافتند، ثروتمند شدند».
و عمر نیز با نامه ای فضیلت او و خاندانش و حقی را که خداوند برایشان واجب ساخته، یادآوری کرد!
خشم بنی امیه بر او شدت گرفت و با خود می گفتند که آیا دست کشیدن از فدک، آن زمین بزرگی که معاویه به مروان بخشیده بود و بعد هم به فرزندانش رسید و سالانه ده ها هزار دینار برای عمر درآمد داشت، کافی نمود، آیا کافی نبود که او بنی مروان را از آن محروم کرد و به کارگزارش در مدینه دستور داد که آن را به همان حال سابقش در زمان پیامبر(ص) باز گرداند، او با این کارش خلفای قبلی بنی امیه را به خاطر صاحب شدن آن، گنهکار شمرد!!
بنی هاشم که در زمان خلفای قبلی بنی امیه می ترسیدند، اجتماع کنند، اکنون گردهمایی می کنند و به عمر نامه می نویسند و از او سپاسگزاری می کنند. در آن تمامی پادشاهان بنی امیه را محکوم می کنند و می گویند:«آنها پیوسته از زمان معاویه مورد ستم واقع شده اند تا اینکه عمر با آنها عادلانه برخورد نمود» و عمر نیز به آنها می نویسد:« من قبلاٌ هم همین عقیده را داشتم و در این مورد با ولید بن عبدالملک و سلیمان صحبت کردم اما آنها نپذیرفتند، هنگامی که خلافت را به عهده گرفتم با آن در پی هدفی برآمدم که به اذن خداوند موفق خواهم شد، و اگر زنده ماندم تمامی حقوقتان را به شما می بخشم». بنی امیه با خود فکر می کردند که عمر دیگر چه حقی را می خواهد از بنی مروان بگیرد و به بنی هاشم، دشمنان سرسختتشان ببخشد؟!
او در جایگاه حکومتش نشسته بود در حالیکه پسرش عبدالملک و برادرش سهل و غلامش، مزاحم و بعضی از فقها و گروهی از بنی مروان اطرافش نشسته بودند، ناگهان مردی بر او داخل شد و از عمر خواست تا اموالش را به او بازگرداند و خود را اینگونه معرفی کرد:« پدر بزرگم در روز بدر کشته شد و پدرم در روز احد به شهادت رسید». عمر به گروه بنی مروان نگاه کرد و گفت:« به خدا قسم اینها افتخار است نه افتخارات بنی مروان !»
————————————
منبع : جلوه هایی از زندگی عمر بن عبدالعزیز/ نویسنده: عبدالرحمن شرقای/ مترجم: اویس محمدی
سلام ، برای شناخت بهتر بزرگانی چون عمر بن عبدالعزیز ( رض ) باید به آثار داعیان راستین دین در این عصر در باره ایشان( که بارزترین نمونه آنان ، کاکه احمد مفتی زاده است ) مراجعه نمود .