افسانه قتلعام مردان قبیله بنوقریظه (قسمت سوم)، ایرادات وارد به بنی قریظه
افسانه قتلعام مردان قبیله بنوقریظه (قسمت سوم)، ایرادات وارد به بنی قریظه
نویسنده: عدنان فلاحی
دانلود کتاب کامل:
دسیسه های شیطان، هفده ایراد بر اکذوبه ی قتل عام مردان بنی قریظه
در قسمت قبل و در مسیر تعریف این قصه، به اینجا رسیدیم که قبیله اوس که همپیمان پیشین بنوقریظه بودند، نزد پیامبر(ص) آمدند و از ایشان خواستند که در حق یهودیان بنی قریظه ارفاق نماید. پیامبر(ص) به آنان گفت:
«آیا اگر مردی از خودتان در مورد آن ها حکم کند راضی می شوید؟»[۱] آنان نیز این پیشنهاد را قبول کردند و پیامبر(ص) صدور حکم در مورد بنیقریظه را به سعد بن مُعاذ واگذار کرد. سعد نیز این چنین حکم کرد:
«من در مورد بنیقریظه حکم می کنم که مردانشان کشته شوند، اموالشان تقسیم شود و زنان و فرزندانشان نیز به اسارت گرفته شوند»[۲]. پیامبر(ص) نیز از این حکم سعد راضی شد و آن را حکم الهیای نامید که از ورای هفت آسمان مهر تأیید خورده است[۳]. و خود یهودیان بنوقریظه نیز گفتند:
«ای محمد! ما حکم سعد بن مُعاذ را می پذیریم»!!!![۴].
ابن هشام در ادامه این قصه خیالی می نویسد: «پیامبر خدا صلی اللّه علیه وسلم آنان را در مدینه در خانه زنی از بنی النجّار به نام بنت الحارث، زندانی کرد. سپس به بازار مدینه ـ که امروز هم هست ـ آمد و دستور داد در آن جا گودالهایی حفر کردند، سپس یهودیان بنوقریظه را آوردند و گروه گروه در آن گودال ها گردن زدند… تعداد کُشتگان ششصد یا هفتصد نفر بود. کسانی که می گویند تعداد کشتگان بنیقریظه بیشتر بوده است به عدد هشتصد و نهصد نفر اشاره کرده اند»[۵].
این خلاصهای از داستان خیالی قتلعام بنوقریظه بود که به نقل از یکی از قدیمیترین و معتبرترین منابع یعنی سیره ابن هشام نقل شد. خواننده دقیق قطعاً در همان نگاه نخست به تناقضات عظیم این قصه پی برده است که یکی از آنها به تصویر کشیدن این یهودیان به مثابه افرادی کودن و سفیه است که از حکم قتلعام خود خوشحال و راضی هستند!!!! در حالیکه مثلاً ابن تیمیه درباره یهودیان میگوید:
«یهودیان صاحب ذکاوت و علم و معرفتاند»[۶].
علیای حال ما از سه منظر کلی، هفده ایراد را علیه این قصه تخیلی نشان میدهیم که بر بطلان این داستان و رخدادن آن به گونه دیگر دلالت دارد:
الف) سستی در منطق روایی داستان
?ایراد یکم:
در این داستان چنین آمده است که یهودیان پیشنهاد جنگیدن با پیامبر(ص) را که رهبرشان کعب بن اسد مطرح کرد، نپذیرفتند. پس چه طور می شود که باوجود علم به مرگ خود و سیه روز شدن زنان و فرزندانشان، تن به پیشنهاد ابولبابه دادند؟ و پیشنهاد ابولبابه چه برتری و مزیتی بر پیشنهاد کعب بن اسد داشت؟
?ایراد دوم:
در این داستان چنین آمده است که یهودیان بنی قریظه داوطلبانه و مشتاقانه از ابولبابه انصاری دعوت کردند تا با وی مشورت کنند و نهایتاً نظر وی را نیز پذیرفتند. آن ها می دانستند که ابولبابه از زمره مسلمانان و صحابه پیامبر(ص) است و بنابراین دشمن آن ها به شمار می آید و نه دوستشان. حال با این اوصاف و در شرایط دشوار محاصره قلعه شان به دست مسلمانان، چرا به جای اطاعت از رهبر و بزرگ قوم خویش یعنی کعب بن اسد، باید پذیرای سخن دشمن خود باشند؟
?ایراد سوم:
ابولبابه که خود از بزرگان مسلمانان و انصار بود و با اذن و اجازه پیامبر(ص) نیز وارد قلعه بنی قریظه شد چرا یهودیان را به مسلمان شدن و تصدیق نبوت خاتم النبیین(ص) دعوت نکرد؟؟ و چرا پیامبر(ص) به ابولبابه نگفت تا بنوقریظه را به اسلام دعوت کند؟؟ این پرسش به خصوص از آن جا بسیار مهم و حیاتی است که یهودیان بنی قریظه پذیرای رأی و نظر ابولبابه بودند و از همین رو وی را به قلعه خویش دعوت کردند. پس با این شرایط، چرا او به جای پیشنهاد مسلمان شدن، آن ها را به مرگ دسته جمعی فراخواند؟؟
ــــــــــــــــــ
ارجاعات:
[۱]. ابن هشام، السیره النبویه، ۲/۲۳۹، شرکه مکتبه ومطبعه مصطفى البابی الحلبی وأولاده، مصر
[۲]. همان، ۲/۲۴۰
[۳]. همان، ۲/۲۴۰
[۴]. همان، ۲/۲۴۰
[۵]. همان، ۲/۲۴۰،۲۴۱
[۶]. ابن تیمیه، الجواب الصحیح لمن بدّل دین المسیح، ۳/۱۰۲
——————————————————————
?ایراد چهارم:
در همان منابع آمده است که شبِ پیش از تسلیم شدن بنی قریظه، یکی از آن ها به نام عمرو بن سعدی از قلعه شان خارج شد و خود را تسلیم پیامبر(ص) و یارانش نمود و گفت: «من عمرو بن سعدی هستم… و هرگز به محمد خیانت نمی کنم»[۱]. او به مسجد رفت و تا صبح همان جا ماند و به این ترتیب از مجازات مرگ رهایی یافت. مورخان و محدثان بزرگی چون ابن اثیر جَزَری(۶۳۰هـ)[۲] ابن حجر عسقلانی(۸۵۲هـ)[۳] و… این حرکت وی را به مسلمان شدن تفسیر کرده اند و عمرو بن سعدی را جزء صحابه پیامبر دانسته اند[۴]. در برخی روایات آمده است که وی از عهدشکنی قوم خود اعلان برائت کرد و از میان آن ها خارج شد[۵]. با این تفاصیل، آشکارتر می شود که مسلمان شدن یا دستکم اعلان برائت هرکدام از یهودیان بنی قریظه از خیانت به مسلمانان، باعث نجات آن ها و خانواده شان می شده است. پس به چه دلیل آن ها ـ ولو به شکل صوری و ظاهری ـ زیر بار این موضوع نرفتند؟؟ آیا تمام این یهودیان کودن و سفیه بودهاند؟؟
?ایراد پنجم:
ایضاً در همین افسانه آمده است که سه نفر دیگر از حاضران در قلعه ـ به نام های ثعلبه بن سَعیّه، اُسَید بن سَعیّه و عمویشان اَسد بن عُبَید ـ که از قبیله بنی هُدَل بودند[۶]، در شب پیش از تسلیم شدن بنی قریظه به مرگِ خودخواسته، از قلعه بیرون آمدند و مسلمان شدند. واقدی می نویسد: «این سه نفر مسلمان شدند و خود و خانواده و اموالشان را در امان قرار دادند»[۷]. این موضوع نیز ثابت می کند که مسلمان شدن بنی قریظه ـ یعنی همان اقرار زبانی و ظاهری و صوری به شهادتین ـ باعث نجات جان آن ها و حفظ اموال و خانواده هایشان می شده است. پس چرا آن ها این مسیر ساده را انتخاب نکردند و چرا ابولبابه یا پیامبر(ص) این پیشنهاد را به آنان ارائه ندادند؟؟
?ایراد ششم:
در مورد تعداد کشته شدگان این قصه تخیلی نیز به قدری اختلاف وجود دارد که بر گسست های منطقی و اضمحلال آن بیش از پیش میافزاید. پیش تر دیدیم که خود ابن هشام چندین عدد: ششصد، هفتصد، هشتصد و نهصد نفر را ذکر می کند[۸]. عجیب اینکه ابن هشام در جای دیگری این تعداد را به نقل از ابوعمرو مَدَنی حدود چهارصد نفر می داند![۹] واقدی عدد هفتصد و پنجاه نفر را نیز به این مجموعه اعداد اضافه کرده است[۱۰]. بعضی از مورخین سلف، حتی از ارائه تعداد نفرات هم اجتناب کرده اند و مثلا قاسم بن سَلّام (۲۲۴هـ) فقط می گوید عده ای از مردان بنی قریظه کشته شدند[۱۱] و در بعضی نسخه های همین کتاب وی، عدد چهل نفر نیز آمده است[۱۲].
?ایراد هفتم:
در روایات آمده است که دو تن از مردان بنی قریظه به نام های رِفاعه بن سَمَوأل و زبیر بن باطا با شفاعت دو تن از مسلمانان مورد بخشش قرار گرفتند. رفاعه از اُم المُنذِر خواست که وی را نزد پیامبر(ص) شفاعت کند. پیامبر(ص) نیز درخواست ام المنذر را پذیرفت و از قتل رفاعه صرف نظر کرد[۱۳]. گفته اند که رفاعه بعدها مسلمان شد[۱۴]. هم چنین یکی دیگر از مردان بنی قریظه زبیر بن باطا است که ثابت بن قَیس را واسطه کرد تا پیامبر(ص) از جان و مال وی و اسارت زنان و فرزندانش بگذرد. پیامبر(ص) نیز درخواست ثابت بن قیس را پذیرفت و زبیر بن باطا را بخشید. لکن خود زبیر وقتی دید که تمام بزرگان بنی قریظه کشته شده اند گفت: «ای ثابت! من از تو تقاضا می کنم که مرا نیز به قومم ملحق کنی[!!!]، چراکه واللّه پس از آنان، روی خوش زندگی را نمی بینم… ثابت نیز درخواست وی را پذیرفت و گردنش را زد»!!![۱۵].
حال با توجه به این ماجرای شفاعت، چند پرسش مهم دیگر پیش می آید:
اگر حکم قتل عام مردان بالغ بنی قریظه حکمی الهی بوده است پس چگونه این حکم با وساطت و شفاعت دو نفر از صحابه در مورد رفاعه و زبیر بن باطا، ملغیٰ می شود؟؟
و آیا وساطت و شفاعت خویشان و آشنایان میتواند مانعی برای اجرای حکم خداوند گردد؟؟
اگر این واسطه کردن تا این حد مفید بوده است پس چرا مابقی آن چندصدنفر چنین کاری نکردند تا خود و اموال و زنان و فرزندانشان را نجات دهند؟؟
ــــــــــــــــــــــ
ارجاعات
[۱]. ابن هشام، السیره النبویه، ۲/۲۳۸
[۲]. ابن الاثیر، اُسد الغابه فی معرفه الصحابه، ۳/۷۲۶
[۳]. ابن حجر، الإصابه فی تمییز الصحابه، ۴/۵۲۵
[۴]. طبری، بَغَوی و ابن شاهین و دیگران وی را در زمره صحابه ذکر کرده اند(همان، ۴/۵۲۵)
[۵]. الواقدی، المغازی، ۲/۵۰۴
[۶]. ابن هشام، السیره النبویه، ۲/۲۳۸
[۷]. الواقدی، المغازی، ۲/۵۰۳
[۸]. ابن هشام، السیره النبویه، ۲/۲۴۱
[۹]. همان، ۲/۵۰۳
[۱۰]. الواقدی، المغازی، ۲/۵۱۸
[۱۱]. ابو عبید، الاموال، ص۲۱۶
[۱۲]. صادقی، پیامبر و یهود حجاز، ص۱۸۵
[۱۳]. ابن هشام، السیره النبویه، ۲/۲۴۴
[۱۴]. الواقدی، المغازی، ۲/۵۱۵
[۱۵]. ابن هشام، السیره النبویه، ۲/۲۴۳
✍️عدنان فلّاحی
https://t.me/AdnanFallahi