اندیشه

شنیدن سخنان خداوند – سخنان گوناگون خداوند

شنیدن سخنان خداوند – سخنان گوناگون خداوند

محمد مجتهد شیستری

متن کامل سخنرانی مجتهد شیستری در شب ۲۱ ماه رمضان ۱۳۸۹

سخن‌گفتن انسان با خدا و  خدا با انسان یکی از موضوعات بنیادین ادیان توحیدی است. نه‌تنها واعظان، متکلمان، عارفان و شاعران در این‌باره سخن‌های بسیار گفته‌اند، حکومت‌های جوامع اسلامی هم در طول تاریخ مدعی بوده‌اند که از جانب خدا سخن می‌گویند، و سخن خدا را به مردم می‌رسانند و حکم آن‌ها حکم خداست. این همان داستان حکومت دینی است که در طول چهارده قرن تاریخ اسلام در اکثر زمان‌ها وجود داشته و حاکمان خود را سخنگوی خدا و نماینده خدا در روی زمین معرفی می‌کرده‌اند.

 

مطلبی که در اینجا می‌خواهم توضیح دهم این است که چه کسی می‌تواند از سوی خدا سخن بگوید؟ این سؤال را اگر بخواهم خوب توضیح دهم، باید به این پرسش منتقل شوم که درواقع ما انسان‌ها چگونه می‌توانیم سخن خدا را بشنویم؟ کدام سخن و به چ معنا می‌تواند برای ما سخن خدا باشد؟ معنای سخن خدا برای ما انسان‌ها چیست؟ ما دریافتی و تجربه‌ای از سخن انسان با انسان داریم و می‌دانیم و می‌فهمیم که سخن انسان یعنی چه و موقعی که یک انسان با ما سخن می‌گوید چه اتفاقی می‌افتد، ما مسلمان‌ها که این همه ادعا می‌کنیم خدا با من سخن گفته است و می‌گوید و دائماً از هر سو به ما می‌گویند امر خدا این است و نهی خدا این است، آیا به راستی اندیشیده‌ایم که سخن خدا یعنی چه و چگونه سخن، سخن خدا و امر خدا می‌شود؟ آیا چون فقط می‌گویند فلان سخن، سخن خداست ما تعبداً و تقلیداً باید بگوییم خیلی خوب چون شما می‌گویید سخن خداست، پس سخن خداست، بی‌آن‌که خودمان مخاطب خدا قرار بگیریم؟ بدون این‌که خودمان این تجربه را داشته باشیم که خدا با ما سخن می‌گوید؟ در ادیان توحیدی اسلام، ‌مسیحیت و یهودیت، ‌حداقل چهارگونه سخن‌گفتن خدا با انسان مطرح شده است. بامطالعه متون درجه اول این سه دین می‌بینیم از چهارگونه سخن به‌عنوان سخن خدا نام برده شده و چهارگونه سخن خدا با چهار معنا در این ادیان مطرح است.

 

گونه اول در این متون گاهی گفته می‌شود سخن خدا و منظور از این تعبیر، سخنی است که خدا از طریق پدیده‌های طبیعت با انسان‌ها می‌گوید. پدیده‌های طبیعت، موجودات و پدیدارهای عالم همه سخنان خدایند. خدا از طریق این‌ها با انسان‌ها سخن می‌گوید و خود را آشکار می‌کند و به انسان‌ها نشان می‌دهد و آن‌ها را به سوی خود جذب و جلب می‌کند. سخن‌گفتن، نوعی اظهارکردن و خود را نشان‌دادن است تا کسی سخن نگفته نمی‌دانید او چیست و کیست و چگونه انسانی است. سخن وسیله آشکارکردن سخنگو به دیگران است. عرفا گفته‌اند خدا از طریق پدیده‌های این عالم با ما چنین سخن می‌گوید که خود را آشکار می‌کند، قدرت، ‌دانش، رحمت و عشق‌ورزی خود را عیان می‌سازد. پدیدارهای طبیعت نمادها و تصویرها و به قول فیلسوفان و عارفان اسماء خدا هستند که خدا در آن‌ها متجلی و ظاهر است. این یک معنا از سخن‌گفتن خداست که در ادیان توحیدی از آن سخن به میان آمده و در این‌باره کتاب‌های بسیاری نوشته شده است. نه‌تنها کتب یهودیان در عهد عتیق و کتب مسیحیان در عهد جدید، بلکه در قرآن ما مسلمان‌ها، هم مکرراً از این سخن‌گفتن خدا مطالبی به میان آمده است. در این کتاب مرتباً گفته می‌شود پدیدارهای طبیعت در این عالم آیات خدا (نمودهای زنده) خدا هستند.۱ این یک معنا از سخن‌گفتن خدا با انسان‌ها است. و من حیفم می‌آید که در این بحث چند بیتی از هاتف را که همین معنا از شنیدن سخن خدا را بیان کرده برای شما نخوانم:

 

دوش از شور عشق و جذبه شوق، هر طرف می‌شتافتم حیران/ آخر کار شوق دیدارم، سوی دیر مغان کشید عنان/ پیری آن‌جا به آتش‌افروزی، به ادب گرد پیر مغبچگان/ پیر پرسید کیست این؟، گفتند عاشقی بی‌قرار و سرگردان/ گفت جامی دهیدش از می ناب، گرچه ناخوانده باشد این مهمان/ ساقی آتش‌پرست و آتش‌دست، ریخت در ساغر آتش سوزان/ چون کشیدم نه عقل ماند و نه هوش، سوخت هم کفر و هم ایمان/ مست افتادم و در آن مستی، به زبانی که شرح آن نتوان/ این سخن می‌شنیدم از اعضا، همه حتی الورید و الشریان/ که یکی هست و هیچ نیست جز او، وحده لا اله الا هو.

 

سخن‌گفتن خدا از طریق پدیدارهای طبیعت سخن‌گفتن به زبان انسانی و از طریق کلمات و جملات نیست، ما از پدیدارهای طبیعت به هیچ زبانی از زبان‌های انسانی کلام نمی‌شنویم. اما گونه‌ای سخن است. چراکه سخن در عالم هستی محدود در زبان انسانی نیست. سخن‌هایی در عالم هستی هست که از طریق جملات و کلمات به زبان فارسی یا عربی یا انگلیسی یا هر زبان دیگر شنیده نمی‌شود. آن سخنی که اهل دل از پدیدارهای طبیعت می‌شنوند جملات و کلمات ندارد، اما در نظر عارفان سخن است. چرا سخن است؟ چون در آن خطاب و ارتباط هست. در آن من با تو حرف می‌زنم، هست. در این معنای اول، انسان سخن خدا را از طبیعت می‌شنود.

 

گونه دوم از سخن‌گفتن خدا با انسان در ادیان توحیدی، سخن‌گفتن خدا با پیامبران است. در کتب عهد عتیق و عهد جدید و قرآن کریم مرتباً می‌خوانیم که خدا با پیامبران سخن گفت. بحث من در این‌جا بحث دین‌شناسانه است نه بحث کلامی. آن‌طور که از بررسی این متون به‌دست می‌آید پیامبران چنین تجربه می‌کردند که خدا با آن‌ها سخن می‌گوید. بنا بر آنچه که از این متون به‌دست می‌آید، این سخن‌گفتن خدا با پیامبران هم باز سخن‌گفتن از طریق جملات و کلمات نبوده است. یعنی این‌طور نبوده که خدا جملاتی را به آن‌ها به زبان عربی یا عبری یا هر زبان دیگر می‌گوید و آن‌ها آن جملات را می‌فهمند. برای این‌که این جملات و کلمات گفته شود زبانی، دهانی، حنجره‌ای و حلقومی و ذهنی و بالاخره یک گوینده انسانی لازم است. خدا که زبان و حنجره و حلقوم و ذهن ندارد که با کلمات و جملات حرف بزند. ما انسان‌ها با کلمات و جملات با یکدیگر سخن می‌گوییم. بنا بر تجربه پیامبران و آن‌طور که آن‌ها نقل کرده‌اند سخن‌گفتن خدا با پیامبران نوع خاص و ویژه‌ای از سخن‌گفتن بوده که فراتر اداء جملات و کلمات بوده است و پیامبران اظهار کرده‌اند که می‌فهمند خدا با آن‌ها سخن می‌گوید. ‌این هم انواع و اقسام داشته است. یکی از بخش های کتاب دلاله الحائرین که نویسنده آن، ابن میمون، فیلسوف و متکلم یهودی است که تحت تأثیر فلسفه مسلمانان عصر خودش بوده، بخش نبوت است. در آن بخش تا آن‌جا که به یاد دارم بسیت و چهار یا بیست و پنج نوع از سخن‌گفتن خدا با پیامبران با استناد به عهد عتیق و عهد جدید آورده شده است. در قرآن مجید هم از سخن‌گفتن خدا با پیامبران مطالب زیادی گفته شده است. ظاهراً در این نوع سخن‌گفتن اگر جملات و کلماتی هم وجود داشته آن اِفهام که از سوی خدا اتفاق می‌افتاده، حقیقتی بوده بیش از ظرفیت این جملات و کلمات و نمی‌توان گفت حقیقت کلام الهی در آن موارد، مفاد همین جملات و کلمات بوده است. آن حقیقت چیزی بسیار فراتر از این بوده است. کسانی که با مطالعات کلامی سروکار دارند و فلسفه زبان می‌دانند منظور من را خوب می‌فهمند. بحث‌های زیادی در این زمینه شده که حقیقت آن سخن که خدا با پیامبران می‌گفته چه بوده است. عده‌ای معتقدند اصلاً‌در آن مقام جملات و کلماتی در کار نبوده است. عده‌ای معتقدند در آن‌جا جملات و کلماتی هم بوده، اما آن جملات و کلمات در خدمت آن حقیقت وسیع‌تر و گسترده‌تر کلام خدا بوده، کسانی هم گفته‌اند حقیقت کلام خدا حداقل برای بعضی از پیامبران چون پیامبر اسلام(ص) همان تجربه تجلی خداوند در موجودات عالم بوده که وی را به قرائت توحیدی جهان قادر می‌ساخت است. آراء گوناگونی در این باب اظهار شده است من خلاصه‌ای از این آراء عمده را در سلسله مقالات «قرائت نبوی از جهان» که در نشانی اینترنتی «معناگرا» و «قرائت» منتشر شده آورده‌ام. سخن‌گفتن خدا با پیامبران نصیب انسان‌های معدودی شده که ما از آن‌ها به پیامبران نام می‌بریم و انسان‌های دیگر بنا بر آنچه در این ادیان هست از این‌گونه سخن خدا محرومند.

 

گونه سوم از سخن‌گفتن خدا با انسان سخن او با اولیا و انسان‌های پاک است که آن هم به زبان انسانی یعنی از طریق فهماندن با جملات و کلمات نیست و حقیقت آن الهام است. اولیاء خدا هم گونه‌ای سخن خدا را می‌شنوند. آنان این سخن را در دل خود می‌شنوند، در درون خود می‌یابند، آن‌طور که خود اظهار می‌کنند. امیر مؤمنان حضرت علی(ع) درباره این دسته از انسان‌ها و این‌گونه از سخن خدا جملات معروفی در نهج‌البلاغه دارد. «و ما بَرَحَ اللهُ عِزَّ آلائهُ فی‌البُرحه بعد البُرحه و فی ازمان الفَطرات عبادنا جاهم فی فِکرهم و کلّمهم فی ذاتِ عقولهم. فَاستعجلوا بنور یقضه فی‌الابصار والاسماع الافئده». خلاصه این جملات این است که خداوند که نعمات او بر انسان‌ها بسیار گرانقدر است، در زمانی پس از زمانی و در آن زمان‌ها که انبیا حضور نداشتند بندگانی دارد و داشته که در فکر آن‌ها نجوا کرده و در ذات عقل آن‌ها با آن‌ها سخن گفته است. مناجات این نیست که بروند پشت بام با صدای بلند خدا را بخوانند. یا از تلویزیون با صدای بلند دعا پخش کنند. مناجات، نجوا است. نجوا سخن پنهانی است. سخن پنهانی که کسی در گوش کسی می‌گوید. حافظ در ادبیات بسیار زیبایی گاهی این نوع سخن را به تصویر کشیده است. خدا با فکر این بندگان سخن می‌گوید و عقل‌های آن‌ها را مخاطب قرار می‌دهد. آن‌ها چه کسانی هستند؟ آن‌ها اولیا و پاکان هستند. «فاستصحبوا بنور یقظهٍ فی‌الابصارِ والاسماعِ والافئدهِ» وقتی این سخن‌گفتن اتفاق می‌افتد به آن‌ها نوری می‌رسد که چشم‌هایشان و گوش‌هایشان و دل‌هایشان بیدار می‌گردد. در متون ادیان هست که این هم یک نوع سخن‌گفتن است. این سخن‌گفتن هم از طریق جملات و کلمات نیست که انسان‌ها چیزهایی بشنوند و بفهمند. واضح است که این گونه سخن گفتن هم مخصوص انسان‌های ویژه‌ای است که آن‌ها سخن خدا را از درون خود می‌شنوند.

 

گونه چهارم از سخن‌گفتن خدا با انسان سخن‌گفتن او با همه انسان‌ها است و همان است که در آیه‌ای چون «و إذا قرأ القرآن فستمعوا له» به آن دعوت شده‌ایم. ادیان توحیدی خطاب‌شان به همه انسان‌هاست، نه فقط به اولیا یا انبیا. به همه انسان‌ها می‌گویند ای انسان‌ها سخن خدا را گوش کنید، دعوی  آن‌ها این است که خدا با همه انسان‌ها هم سخن می‌گوید آن هم از طریق الفاظ و جملات و ما می‌توانیم آن سخن را که به زبان انسانی است بشنویم. حال ما انسان‌های معمولی چگونه می‌توانیم این‌گونه از سخن خدا را بشنویم؟ دو نظر عمده در این باب را در این‌جا توضیح می‌دهم. یکی از این دو نظر این است که خداوند جملات و کلماتی به زبان انسانی مثلاً عربی به‌صورت غیرعادی و خارج از قوانین طبیعی و خارج از مجرای طبیعی پیدایش سخنان انسانی ایجاد می‌کند و پیامبران آن سخنان مرکب از جملات و کلمات را می‌شنوند یا فرشتگان آن جملات و کلمات را برای پیامبران می‌خوانند و پیامبران هم آن‌ها را برای دیگر انسان‌ها می‌خوانند و این معنای سخن خدا از طریق کلمات و جملات برای همه انسان‌هاست. بنا به این نظر، سخن خدا بودن این جملات و کلمات از آن نظر است که در پیدایش آن‌ها جز خدا هیچ عامل دیگر دخالت ندارد و پیدایش این سخنان خارج از قوانین طبیعت است (معجزه). پس جملات و کلمات این‌چنینی فعل خداست، و سخن خداست و از طریق پیامبران به ما می‌رسد. بنابراین نظر قرآن برای ما مسلمان‌ها به این معنی سخن خداست که قرآن مصنوع خدا است. در این‌جا این پرسش مطرح می‌شود که انسان‌ها چگونه می‌توانند به این حقیقت برسند که متن قرآن مصنوع خدا است تا سخن خدا را از آن بشنوند.

 

در پاسخ این پرسش عده‌ای گفته‌اند کسی که به قرآن مراجعه می‌کند می‌بیند مثلاً آن چنان خبرهای غیبی در این کتاب هست که هیچ‌کس جز خداوند از آن خبر نداشته و یا این کتاب آن‌چنان مطالب علمی بالا و خارج از دسترس بشر دارد که جز به خدا نمی‌تواند منسوب باشد. عده‌ای گفته‌اند جملات و کلمات و آیات قرآن به‌لحاظ ادبی آن‌قدر زیبا و دارای فصاحت و بلاغت فوق‌العاده است که ما می‌فهمیم این حد از فصاحت و بلاغت از توانایی انسان خارج است. صاحبان این عقاید می‌گویند ما از این طریق‌ها می‌توانیم به دست آوریم که متن قرآن، سخن خدا به معنای مصنوعِ خدا است. اگر معنای سخن خدا این باشد که این دسته می‌گویند نتیجه‌اش این است که ما انسان‌های عادی واقعاً از شنیدن سخن خدا و تجربه مخاطب خدا قرارگرفتن محروم هستیم. درصورتی که مدعیات این نظرات قابل دفاع باشند انسان‌های معمولی از درک آن مدعیات ناتوانند تا چه رسد به این‌که آن مدعیات واقعاً قابل دفاع نیست. پس معنای سخن‌گفتن خدا برای عموم انسان‌ها از طریق کلمات و جملات زبان انسانی چه می‌شود؟ اگر بخواهم مثال ساده‌ای بزنم، می‌گوییم اگر پدری به فرزندش بگوید: «من پدر تو هستم و خیلی تو را دوست دارم و می‌خواهم با تو پدرانه حرف بزنم، اما تو نمی‌توانی سخن مرا بشنوی و اگر می‌خواهی بفهمی من با تو سخن می‌گویم یا نه، هروقت فلانی آمد از طرف من سخنی به تو گفت بدان که من با تو سخن می‌گویم. این سخن‌گفتن پدرانه پدر با فرزند نیست. فرزند می‌خواهد جلوی پدر بنشیند و زانو بزند و بگوید پدرجان بگو تا بشنوم. «گفت‌وگوی پدر و پسری» که غیر از این نمی‌تواند باشد. گفتگوی خدا با انسان جز از این طریق که انسان تجربه کند که سخن خدا را می‌شنود محقق نمی‌شود سخن وقتی سخن خدا می‌شود که از خدا شنیده شود.

 

اما در باب نوع چهارم از سخن‌گفتن خدا با انسان نظر دومی هم وجود دارد که مشکل را برطرف می‌کند و آن این است که سخن‌گفتن خدا با همه انسان‌ها با زبان انسانی مربوط به اثرگذاری آن سخن در انسان‌ها است. سخن‌گفتن‌هایی وجود دارد که در جان من و شما انسان‌های عادی اثر می‌گذارد. آن سخن‌گفتن‌ها کاری با جان ما می‌کند که ما تجربه می‌کنیم مخاطب خدا قرار گرفته‌ایم و خدا با ما حرف می‌زند. این سخن‌گفتن‌ها ویژگی‌هایی دارد. سه مورد از ویژگی‌های عمده این‌گونه سخن‌ها را بازگو می‌کنم. ویژگی اول مربوط به جنس سخن است. همان‌طور که مثلاً پارچه‌ها جنس‌های مختلف دارند، سخن‌ها هم جنس‌های مختلف دارند. مثلاً سخن فلسفی یک جنس از سخن است. سخنی که در آن استدلال‌های عقلانی می‌شود. یک جنس دیگر از سخن، سخن ریاضی است. دو دو تا می‌شود چهارتا و چهار چهار تا می‌شود شانزده تا. جنس ریاضی است. جنس بعضی از سخن‌ها، جنس علوم طبیعی است. آب از دو عنصر تشکیل شده است و این دو عنصر با فلان نسبت که با هم ترکیب پیدا کنند، می‌شود آب. جنس علوم طبیعی را دارد. پاره‌ای از سخن‌ها، جنسش سخن تاریخی است. بعضی سخن‌ها جنس‌شان سخن علوم اجتماعی است. نکته مهم این است که هیچ‌کدام از این جنس سخن‌ها به انسان‌ها معنای زندگی نمی‌بخشد، نمی‌تواند زندگی آدمی را و جهان را معنا کند نمی‌تواند. تنهایی انسان را برطرف کند. اضطراب‌های وجودی او را تسکین نمی‌دهد؛ یأس‌ها و ترس‌های او را برطرف نمی‌کند؛ دردهای درونی او را درمان نمی‌کند و انسانیت انسان را به او نشان نمی‌دهد. اما گونه‌ای و جنسی از اجناس سخن وجود دارد که سروکارش با دردها و معنایابی‌های مورد نظر آدمیست و جنس ویژه‌ای از سخن است. سخن فلسفی، علمی، ریاضی، تاریخی و جامعه‌شناسانه نیست، سخنی از جنس دیگر است. چنین سخنانی خداگونه هستند، یعنی کار خدا را می‌کنند. خدا چه کار می‌کند؟ کار خدا هستی‌بخشی است این سخنان به آدمیان هستی می‌بخشند. این سخنان از انسان مرده انسان زنده به‌وجود می‌آورند و به آدم تولد جدید می‌بخشند. به قول حافظ عالمی از نو و آدمی از نو به وجود می‌آورند:

 

آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دست                       عالمی از نو بباید ساخت وز نو آدمی

 

این گونه سخن جنس خاصی از سخن است که انسان را از تنهایی، بی‌معنایی و پوچی و روزمرگی و یأس و نگرانی و بدبینی و افسردگی بیرون می‌آورد. زندگی او را بامعنا و شاداب و سراسر امید می‌سازد و او را در بستر هستی روان می‌گرداند و انسان را با خود و انسان‌های دیگر و طبیعت و خدا آشتی می‌دهد. او را اهل محبت و عشق‌ورزی به همه انسان‌ها می‌گرداند. در شب‌های قدر که امشب هم یکی از آن‌ها است بعضی آیات قرآن را زیاد می‌خوانیم مثلاً آیه: «قُل یا عِبادی‌َ الَّذین اَسْرفوا علی اَنْفُسِهِم لا تقنطوا من رحمه ‌الله. ان‌الله یَغفِرالذّنوب جمیعاً. جنس این سخن چگونه سخنی است؟ آیا این سخن علمی است؟ فلسفی است؟ ریاضی است؟ تاریخی است یا جامعه‌شناسانه است؟ این سخن، سخن دینی به‌معنای صحیح آن است. در این آیه گفته می‌شود بگو ای بندگان من که در راه تباه‌کردن انسانیت خود رفته‌اید، از رحمت (جان‌بخشی) خدا ناامید نشوید. خداوند همه گناهان را می‌پوشاند. بندگی خدا خود را در اختیار خدا گذاشتن است تا خدا آدم را شکوفا کند. این یعنی بندگی خدا. کناررفتن از راه اراده فعال خداوند و مانع نشدن از تحقق اراده خداوند در ذات و جان آدمی، یعنی کنارگذاشتن خودخواهی، بندگی خدا است. این است ‌که آدم بگوید خدایا تو که دریای عشق و جان هستی تو که دریای جود و کرم هستی من را شکوفا کن، من را از صفر به بی‌نهایت ببر، همان‌طور که همه جانداران را می‌شکوفانی، همان‌طور که به همه هستی می‌بخشی، به من هستی و شکوفایی بده تا من آنچه که باید بشوم با نفخه تو بشوم؛ من خود را دراختیار تو می‌گذارم تا مرا معالجه کنی مرا کامل کنی. رحمت خدا، جان‌بخشی خداست. چنان‌که در آیه دیگری آمده: «یا ایهاالذین آمنوا استجیبو لله و للرّسولِ اذا دعاکُم لِما یُحییکم» قرآن می‌گوید: کار پیغمبر زنده‌کردن است. کار پیغمبر این بود که انسان‌ها را زنده کند و به آن‌ها تولد جدید ببخشد در آیه قبل آمده که خداوند همه گناهان را می‌پوشاند. چه کسی از ما هست که نخواهیم گناهانمان پوشانده شود؟ چه کسی از کوتاهی‌ها و قصورها و تقصیرهایی که در زندگی داشته ملول نیست؟ چه کسی فکر می‌کند آنچه که باید باشد هست؟ هیچ‌کس همواره در سویدای جان و دل‌مان خارهایی هست که به ما نیش می‌زند و می‌گوید چرا فلان کار را نکردم؟ چرا فلان کار را کردم؟ چرا فلان‌جا کوتاه آمدم؟ و همین‌طور، انسان همین است. گناه یعنی کاری را که می‌بایست به‌عنوان یک انسان می‌کردیم و نکرده باشیم و یا کاری را که به‌عنوان یک انسان نباید می‌کردیم، کرده باشیم. نه این‌که خدا از ما طلبکار باشد و بگوید چرا طلب‌های مرا ندادید. انسانیت خود ما مطرح است. وقتی گفته می‌شود «اِنّ الله یَغفرالذّنوبَ جَمیعاً» خدا همه گناهان را می‌پوشاند. یعنی خدا خدایی است که همه نقص‌های شما را با حیات‌بخشی خودش پوشش می‌دهد، به‌طوری که دیگر دیده نشود. «غَفَرهُ» به معنای «سَتَرَهُ» است. مثل این‌که بنده به کسی سخن ناروایی گفته باشم و بعداً به او بگویم آقا ببخشید من را. تصور ما این است که رابطه ما با خدا این‌طور است و او از ما طلبی دارد و آن طلب‌ها را نمی‌دهیم و سپس استعفا می‌کنیم و می‌گوییم خدایا ببخشید که ما طلب شما را ندادیم مسأله این نیست. مسأله این است که ما کمالی پیدا کنیم که نقص‌های ما برطرف شود. مثل آدم زشتی که زیبا می‌شود یا آدم مریضی که سالم می‌شود. حال سخنانی از گونه سخنان این آیات سخنانی است که با جان ما حرف می‌زند و می‌خواهد ما را به انسانیت‌مان توجه دهد. خدایی که در ادیان توحیدی از او صحبت می‌شود، خدای طلبکار نیست. خدای هستی‌بخش است و آن خدا می‌گوید دعا کنید. این دعا چیست؟ دعا این است که از صمیم قلب و از سویدای قلب درون‌مان ورا باز کنیم تا خدا در درون ما بیاید. در روایات هست که خدا هیچ‌جا نمی‌گنجد مگر در قلب بنده مؤمن. به قول عطّار:

 

اندر درون دل‌ها گنــجی نهــان نهـادی                 چون‌که زدل درآید در آسمان  نگنجد

 

دعا این است می‌گویند درونت را باز کن تا خدا چون گنجی در آن کشف شود، ما درون‌مان را بسته‌ایم. ما پنجره‌های قلبمان و دریچه‌های دلمان را بسته‌ایم، امان از این دل. ما دریچه‌های دلمان را به روی خدا و دیگران بسته‌ایم و خودمان داخل این دریچه‌های بسته زندانی شده‌ایم. وقتی این دریچه را باز کنیم و از درون به بیرون زندگی کنیم و به همه عشق بورزیم، همه سنگینی‌ها از وجود ما ریخته می‌شود و آن‌وقت می‌بینیم که خدا از درون ما دارد سر برمی‌آورد، ما از خدا سیراب می‌شویم. آدم وقتی از خدا سیراب شود ضعف‌هایش برطرف می‌شود. انسان دیگری می‌شود قوی و محکم می‌شود، شاداب و امیدوار می‌شود، شکوفا می‌شود. جان‌بخشی خدا کار خود را می‌کند. خدا می‌خواهد همیشه با ما کارهای خیر کند مشکل ما این است که نمی‌گذاریم. او می‌خواهد همیشه از درون ما ما را خلق کند، ما نمی‌گذاریم و راه را می‌بندیم. صفات بد ما راه را می‌بندد والا خدا از درون ما می‌آید. آری سخنانی از جنس سخنان آیات یاد شده که نه‌تنها در قرآن بلکه در همه متون درجه اول ادیان جهانی و متون عارفان و اولیاء هست. سخنانی‌اند از جنس دیگر و غیر از آن سه قسم سخن‌اند که قبلاً گفتیم این‌ها سخنان خداگونه است و به این معنا سخن خداست که کار خدایی می‌کند. هستی‌بخشی خدا در این سخن‌ها هست. خلاقیت الهی و رحمت الهی در این سخن‌ها هست و به همین جهت در قرآن گفته شده این نوع سخن‌ها شفاست، نور است، رحمت است، هدایت است.

 

ویژگی دوم این سخنان گوینده این سخن‌هاست. مسأله این است که چه کسی اگر این سخن‌ها را با ما بگوید ممکن است ما با  آن‌ها تولد جدید پیدا کنیم. و این سخن‌ها را سخن خداگونه و شفابخش تجربه کنیم. آیا هرکس می‌تواند این سخنان را برای ما سخنان خداگونه بسازد؟ مسلماً نه. پس یک شرط هم برای گوینده وجود دارد. تا گوینده چه گوینده‌ای باشد. و مفسر چه مفسری باشد. این مفسر است که متون دینی را برای من و شما سخن خدا می‌گرداند. اگر انسان پاک و وارسته‌ای پیدا شود که خودش بویی از سخن‌گفتن خدا با او برده باشد و ‌رفتار و عملش یادآورنده خدا باشد، ممکن است سخن او را سخن خدا تجربه کنیم. گفته شده با کسی بنشینید که نگاه‌کردن به او شما را یاد خدا می‌اندازد آیا نشسته‌اید با انسان‌هایی که نگاه به آن‌ها و نشستن با آن‌ها شما را به یاد خدا می‌اندازد؟ یعنی به یاد سرچشمه عشق و محبت و خلاقیت و رحمت و جود و کرم. اگر انسانی که با او می‌نشینیم این نَفَس را دارد و این صفات از او ساطع است، خدا را به یاد ما خواهد آورد. هرکسی نمی‌تواند قرآن را طوری تفسیر کند که آن را سخن خدا بگرداند. در مقام تفسیر و تحلیل و بیان است که این آیات برای ما سخن خدا می‌شود.

 

ویژگی سوم هم این است که چنین سخنانی با هیچ سخن علمی،‌فلسفی ریاضی و تاریخی مستدل معارضه مستقیم ندارد نه علمی را ابطال می‌کند، نه فلسفه‌ای را و نه با علوم انسانی درمی‌افتد و …. چون این سخنان با جان آدمی سروکار دارند و آن سخنان با عقل و یا جسم آدمی. پس معنای چهارم از شنیدن سخن خدا شنیدن سخن خداگونه‌ای است که کاری با انسان می‌کند که خدا با انسان می‌کند.

 

مطلب پایانی این است که چه زمانی این سخنان خداگونه در گستره زندگی اجتماعی مردم می‌تواند بروز و ظهور داشته باشد. با معناترین‌ها و جلب توجه‌کننده‌ترین سخن‌ها به نظر آید و به گوش جان و دل عموم مردم برسند. و به زندگی آن‌ها معنا بخشند. زمانی این اتفاق می‌افتد که در جامعه آزادی بیان، حرمت و حقوق انسان‌ها و عدالت وجود داشته باشد وگرنه سخنان شیطانی و سخنان خداگونه با هم مخلوط می‌شوند . در آن‌صورت معلوم نیست چه کسی به خدا دعوت می‌کند و چه کسی به شیطان و خودش دعوت می‌کند. و به همین جهت است که سخنان دینی باید همیشه آزادانه مورد نقد قرار گیرند تا سخن غلط از سخن صواب تشخیص داده شود و سخن معنابخش از سخن اغفال‌کننده آمیخته با تزویر و ریا جدا شود. من این موضوع مهم را در مقاله چرا باید اندیشه دینی را نقد کرد به تفصیل شرح داده‌ام۲. حکومت‌ها هیچ‌گاه نمی‌توانند بیان‌کننده سخن خدا باشند. چراکه آن‌ها گرچه نظم اجتماعی ایجاد می‌کنند و زندگی عمومی را مدیریت می‌کنند اما به سبب اشتباهات و آلودگی‌ها که همیشه در امر حکومت هست، نمی‌توانند بیانگر سخن خدا باشند. خصوصاً در عصر حاضر که حکومت یک نهاد غول‌پیکر است با صدها هزار انسان و نهاد و دستگاه عریض و طویل که آمیخته‌ای از  فساد و صلاح است.

 

 

پانوشت

 

۱. برای کسانی که اهل مطالعه در قرآن هستند ذکر این نکته ضروری است که آیه را در معنای قرآنی‌اش، به نشانه ترجمه نکنند، آیه بیش از نشانه است. مفهوم نشانه مفهوم مرده‌ای است. مفهوم ایستایی است و پویایی و نوشوندگی در آن وجود ندارد. مثلاً علامت راهنمایی نشانه است، اما این یک مفهوم مرده است. «آیه» که در قرآن گفته می‌شود بیش از این است. اگر بخواهیم واژه‌ای را معادلش در زبان فارسی بگیریم، «نمود» یا «نماد» یا «سنبل» یا «تصویر» مناسب‌تر است. مثلاً یک تصویر صاحب تصویر را به صورت زنده نشان می‌دهد نه به‌صورت مرده.

 

۲. نک: به کتاب نقدی بر قرائت رسمی از دین از صاحب این قلم.

منبع : مجله آیین شماره ۳۴ -۳۵ / وبلاگ قرائت

یک دیدگاه

  1. یک مسئله دیگر این است که اگر شما درشرایطی که در آن شما یک cosigner ندارد و سپس شما واقعا ممکن است بخواهید سعی کنید به اگزوز تمام پول خود را برای گزینه های کالج است . شما می توانید بسیاری از کمک های مالی و دیگر کمک های مالی بورس تحصیلی خواهد شد که شما را با ارائه بودجه برای کمک به هزینه های مدرسه را پیدا کنید. با تشکربسیاری برای این پست . برای شما آرزوی موفق باشید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا