نقشه های جدید غرب علیه اسلام و مسلمانان
نقشه های جدید غرب علیه اسلام و مسلمانان
نویسنده: دکتر محمد عماره / مترجم: موسی تیموری قلعه نوی
موضع غرب در برابر اسلام و مسلمین[۱]
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ و الصلاه و السلام علی أشرف المرسلین، سید الخلق محمّد بن عبدالله و علی آله و صحبه و من اهتدی بهدیه الی یوم الدین … برادران و خواهران: سلام علیکم و رحمه الله و برکاته.
موضوع صحبت امشب ما «نقشه های جدید غرب در مواجهه با مسلمانان» است و این قضیه هم چون دیگر قضایای فکری ای که در متن کتب، مذاکرات و سخنرانی ها گنجانده ایم، نیست؛ بلکه مسئله ای است که امت پیوسته با آن سر و کار دارد، آن هم نه در عرصه ی عواطف و احساسات، بلکه در قالب خون هایی که اکثراً در سرزمین های مسلمان بر زمین ریخته می شود.
من معتقد نیستم که – حتی نسبت به کسانی که زیاد به امور فکری و سیاسی اهتمام نمی ورزند – در این میان هیچ مسلمانی در جهان اسلام با این قضیه سر و کار نداشته باشد و حتی کسانی که راجع به موضع غرب در برابر اسلام و مسلمانان فکر می کنند، با این قضیه سر و کار دارند. به عقیده ی من غرب طی سال های اخیر علامات استفهامی زیادی به وجود آورده و در ذهنیت هایشان دایره ی این نقشه های غربی را نسبت به اسلام و مسلمانان گسترش می دهند.
در ابتدای صحبتم دوست دارم که نکاتی را مورد بررسی قرار دهم. عده ی زیادی در این باره صحبت می کنند که مسلمانان در صحبتهایشان راجع به موضع غرب در برابر اسلام و مسلمین، مبالغه می کنند. به نظر من وقتش رسیده که این قضیه را در موضع خاص خودش قرار دهیم؛ بنابراین سؤال در مورد موضع ما در برابر غرب یا دیدگاهمان در مورد غرب نیست، بلکه موضع غرب در برابر ما و اسلام است یعنی همان طور که معروف است اسلام تعدد شرایع، زبان ها، رنگ ها، قبایل، ملت ها و از این قبیل مقولات را در تمدن ها به رسمیت می شناسد و این تعدد، سنتی از سنت های الهی و قانونی است از قوانین هستی و اجتماع بشری که هیچ تبدیل و تحولی در آن راه ندارد؛ بنابراین جدای از ذات الهی مسئله ی، هر چیز بر پایه ی تعدد و زوجیت بنا می گردد و این تعدد که اساس جهان بینی اسلامی را تشکیل می دهد، همان عامل مهمی است که مسلمانان را واداشته است تا به تعدد فرهنگ ها، شرایع و قومیت های مختلف چه در عرصه ی جهانی و چه حتی در داخل امت اسلامی باور داشته باشند. پس در این میان را وطن ها، قومیت ها، سرزمین ها و امت اسلامی مواجهیم و این همزیستی و تکثر، تنها دیدگاه نظری تفکر اسلامی و تمدن اسلامی نبود، بلکه واقعیتی قائم و پا بر جا و ملموس است که وجود ملل و نحل، قومیت ها، نژادها و زبان های مختلف در چارچوب امت اسلامی، گواه روشنی بر آن است.
با مشاهده ی آن چه که در کشورهای غربی اتفاق افتاد، معلوم می شود که تکثرگرایی مقوله ای مردود و مطرود است. نه فقط تعدد دینی، بلکه حتی تعدد مذهبی در سایه ی دین واحد مسیح؛ چرا که جنگ های دینی در تاریخ غرب، مشهود است و حتی در بیشتر کشورهای غربی مراسم هایی به خاطر شکرانه ی الهی برای قتل عام مخالفین مذهب دینی برپا می شود و داستان های ظلم و ستم نسبت به مذاهب دینی در چارچوب مسیحیّت قصه های مشهوری است.
آنگاه که از زمره ی تکثرگرایان باشیم، طبیعی است که سؤالی انکارآمیز راجع به دیدگاهمان در مورد دیگران بپرسیم. به درستی قضیه ای که با آن سر و کار داریم – نه در عرصه ی فکری بلکه در عرصه ی علمی – همان موضع دیگران در برابر اسلام و مسلمین است. به علاوه از جمله نکاتی دیگر که شایسته است به آن بپردازیم، این است که به محض بحث در خصوص موضع غرب در برابر اسلام پلاکاردهایی در برابرمان علم می شود که ما را از ورود به گفتمان توهم توطئه و دسیسه برحذر می دارد و می گویند: این منطق شماست که سیر تاریخ و روابط ملل را در چارچوب توهم توطئه می بیند. و من می گویم: این قضیه نیازی به این بحث و مناقشه ندارد که آیا اینجا توطئه وجود دارد یا نه؛ زیرا مادامی که غرب آشکارا اعلام می کند که اسلام همان دشمن او است و عرصه ی واقعیت نیز با صحنه های ملموس و خون های که ریخته ی مقبح از این سیاست وحشیانه بر ضدّ اسلام بر همگان واضح و مبرهن است، آیا نیازی هست که بگوییم: این یک نوع توطئه است یا خیر؟! چرا که توطئه یعنی این که در میان امر و دستورهای پنهانی و تدابیر سرّی وجود دارد. اما اگر طرف دیگر با تمام وجود اعلام کند که اسلام دشمن اوست و در جهت اجرای این شعار دست به کار شود و به محو مسلمین بپردازد، پس نیازی نیست که بر حذر باشیم و بگوییم وقتی که ما از موضع غرب نسبت به اسلام و مسلمین صحبت کنیم، راهکار توطئه چینی نیست.
به هنگام بحث از نقشه های جدید غرب در قبال مسلمین لازم است که به بعضی از حوادث تاریخی که امور زیادی را برای ما تبیین می کند اشاره ای داشته باشیم. و این احیاناً همچون نقشه ی مجسم شده است که انسان می تواند با آن، سیر حوادث تاریخ را به صورت ملموس ببیند و بدیهی است که درگیری بین شرق و غرب، نزاعی قدیمی است و اسکندر مقدونی قبل از میلاد، به شرق حمله کرد و امپراطوری ایران را که از ابرقدرت های آن روز بود درهم شکست و می دانیم که دامنه ی این نبرد و تهاجم یونان و سپس روم به نقاط مختلف شرق، شمال آفریقا، مصر، شام، حبشه و یمن نیز کشیده شد و در نبرد ابرهه چیزی نمانده بود که به قلب شبه جزیره ی عربستان نیز پیشروی کند؛ نبردی که رسول اکرم (ص) در سال و قوعش متولد شد (عام الفیل).
می دانیم که فتوحات اسلامی در اصل و جوهره ی خود، جنگ هایی برای آزادی شرق از سیطره ی این مهاجمان – یونان و روم – بود. حتی مردم شرق با اعتقادات باستانی شان به بیرق فتوحات اسلامی پیوستند تا شرق را از اشغال و غارت نجات دهند و نیز می دانیم که سپاهیان اسلام در حین این فتوحات هیچگاه به روی مردم عادی شمشیر نکشیدند و جنگ و قتال میان سپاهیان اسلام و هیچ ملتی از سرزمین های فتح شده، به دست مسلمین رخ نداد؛ لذا زمانی که مسلمانان به مصر آمدند با سپاهیان روم مواجه شدند و چنین چیزی در شام نیز اتفاق افتاد و بلکه می دانیم که اهل شام که نصرانی بودند به عبیده بن جراح جزیه می دادند و هنگامی که سپاه مسلمانان عقب نشینی کرد، جزیه را به شامیان برگرداندند؛ زیرا مسلمانان جزیه را به خاطر حمایت از اهالی شام در مقابل رومیان می گرفتند و چون از این حمایت عاجز ماندند، جزیه را به آنان پس دادند.
بنابراین جنگ در فتوحات اسلامی حول محور دشمنی با بقایای تهاجم یونان – روم و نهادهای قدرتش می چرخید و نبرد مسلمانان با ملت های سرزمین فتح شده، نبود که می دانیم که زبان مصریان دیگر همان زبان مرموز گذشته نبود و زبان بیگانه ای داشتند و کلمه ی «قبط» هم کلمه ی یونانی است، یعنی هویّت مصر مسخ شده و از بین رفته بود و در مصر حکومت در دست قبطیان هم نبود و حتی آیین نصرانیت، آیین طبقات مظلوم بود که به غارها، کوه ها و بیابان ها متواری شده بودند؛ تا این که مسلمانان از راه رسیدند و با تضمین امنیت، آنان را به سرزمین و کاشانه شان برگرداندند و کلیساهایشان را نیز که توسط بیزانس تصرف شده بود، به آنان برگردادند؛ و فقهای مسلمان بر همین اساس ادعا کردند که همه ی کلیساهای مصر در سایه ی اسلام بنا شد و آن ها را از نتایج آزادسازی سرزمین ها و عمران و آبادی آن ها به شمار آوردند.
بنابراین قبل از فتح – نه در شام و نه در مصر و نه در دیگر مناطق مفتوحه – حکومت در دست ملت ها و نصرانیان این سرزمین ها نبود و زمانی که منطقه به دست مسلمانان آزاد شد، بار دیگر غرب در پی جنگ های صلیبی وارد منطقه شد تا تجدید حیات کند و جنگ با موج هایی پیاپی از سر گرفته شد و غرب از ۱۰۹۶ میلادی بیرق جنگ برافراشت تا منطقه را بار دیگر با توسل به شعارهایی دینی اشغال کند و همه سخنان طلایی پاپ به حاکمان اقصی نقاط غرب را خوانده ایم که آنان را برای اشغال شرق فرا می خواند تا روغن، عسل و فرآورده های فرهنگی شرق را در دست بگیرند و شرقیان توانستند خود را از پیامدهای این تهاجمات نجات دهند؛ موج فزاینده تهاجمات غرب قریب دو سده تا سال ۱۱۹۱ قلب وطن عربی و اسلامی را در اشغال خود گرفت تا این که شرقیان توانستند خود را از پیامدهای این تهاجمات در نهایت نجات دهند.
همان طور که می دانیم بعد از فروکش کردن امواج جنگ های صلیبی، دولت عثمانی قسطنطنیه را فتح کرد که تا آن زمان ( ۱۴۵۳م ) پایگاه سپاهیان مخالف دولت اسلامی بود و بر همین اساس از همان زمان حکومت امویان فتح قسطنطنیه یکی از آرزوهای دولت اسلامی به شمار می رفت و با فتح این شهر به دست سلطان محمد فاتح، روند ورود و نفوذ اسلام به اروپا آغاز شد.
ده سال بعد از این فتح، اسلام وارد بوسنی و هرزگوین شد و غرب در برابر این پیشروی تمام تلاشش را به کار گرفت تا اسلام را از غرب اروپا یا همان اندلس ریشه کن کند و به تلافی فتح قسطنطنیه در سال ۱۴۵۳ م به زودی دیدیم که غرناطه در سال ۱۴۹۲ م سقوط کرد و در پی آن مسلمانان از سرزمین اندلس بیرون رانده شدند.
سقوط غرناطه پایان روند فشار غرب بر جهان اسلان نبود؛ چرا که بیداری و تجدید نیروی نظامی دولت عثمانی غرب را از پانصد سال پیش بر آن داشت تا با بررسی احتمالات آینده و برای مقابله با آن ها به دقت برنامه ها و نقشه هایش را تنظیم کند تا نقشه های آتی را پی ریزی نماید. غرب برای به زانو درآوردن دولت عثمانی به عنوان قلب جهان اسلامی که قدرت نظامیش در پی سقوط ممالیک به افول رفته و با قدرت گیری عثمانیان از نو فزونی گرفته بود، بر آن شد تا بیش از پیش توجهش را به جهان اسلام، معطوف سازد و آن را از طریق دستیابی به رأس الرجا الصالح به انقیاد خود بکشاند و این همان چیزی است که در بررسی چرایی و تعلیل حوادث سطور آتی، بدان پرداخته خواهد شد.
غرناطه در سال ۱۴۹۲ م سقوط کرد و در همان سال دقیقاً در ماه اوت مسافرت کولمبس شروع شد؛ شخصی که تنها کاشف یا عاشق اکتشافات نبود که برای کشف جزایر هند به اشتباه روی به آمریکا نهد! نه! هدفش تنها این نبود، بلکه قصد دور زدن جهان اسلام را داشت و به همین منظور در کشتی مسافرتی اش مسلمانانی را به همراه آورده بود که آنان را با زنجیر بسته بودند تا راهنما و مترجم این کاروان کاوشگری باشند و با همه ی این اوصاف نتوانست مأموریتش (دور زدن جهان اسلام) را درست انجام دهد و راهش را به سوی آمریکا کج کرد و به دنبالش کاروان فاسکو راجا آمد که در سال ۱۴۹۷ م منطقه ی رأس الرجاء الصالح را کشف کرد و این اکتشاف برای آنان جدید بود، تمام این مسائل تنها پس از گذشت پنج سال از سقوط غرناطه صورت گرفت!
به هنگام ورود پرتغالی ها به هند، مردم این کشور مسلمان بودند و اسلام در آن موقع در آنجا حاکم بود و حاکمان ممالک اسلامی دارای بینش و آگاهی بودند و بی درنگ دریافتند که هدف اصلی، دور زدن و شناسایی سرزمین های جهان اسلام است، نه فقط تغییر مسیر تجارت، که خود یکی از عوامل ورشکستگی اقتصادی جهان اسلام بود و به جز این خطرهای استراتژیکی که غرب در پی آن ها بود را دریافته بودند و به این جهت عجیب نبود که سپاهیان ممالیک از مصر عازم جنگ با پرتغالی ها در هند شوند و این سپاهیان در سال ۱۵۰۴ م یعنی کمتر از ۷ سال بعد از کشف رأس الرجاء شکست خوردند.
من می گویم: عده ای از ما مسلمانان نمی فهمیم که چرا عثمانی ها بعد از روی نهادن به اروپا، عمده ی توجهشان را صرف جهان غرب کردند و بدیهی است که این خط مشی در پرتو فهم و درک خطرات و تهدیدات خارجی، قابل تفسیر است؛ چه با شکست ممالیک در سال ۱۵۰۴ م و آشکار شدن چالش و خطرات این دور زدن عثمانی ها با درک سریع این خطر، طی سال های ۱۵۱۵- ۱۵۱۷ این دولت بزرگ اسلامی را که قدرتش رو به سستی گراییده بود، به سیطره ی قلمرو خود درآوردند تا بتوانند در برابر این مهاجمان پرسودا سدی عظیم ایجاد کنند. عثمانی ها در سال ۱۵۱۶ پیروز شدند و سال بعد به مصر پا نهادند و با این همه روند دور زدن سرزمین های اسلامی توسط پرتغالی ها پایان نپذیرفت و فیلیپین را که یک کشور اسلامی بود و نام آن را امان الله گذاشته بودند، ماژلان – که در کتاب های درسی او را به عنوان یک کاشف می شناسیم – به عرصه ی نبرد با اسلام و مسلمانان بدل کرد و در آنجا در سال ۱۵۲۱ م در جنگ بر ضد مسلمانان کشته شد.
بعد از این سیاحت و دور زدن، نوبت به حمله و یورش به قلب جهان اسلام رسید و تاریخ، بهترین گواه در این زمینه است و بناپارت در ۱۷۹۸ م و پس از او فریزر در ۱۸۰۷ م به سوی ما [مسلمانان] آمدند و در ۱۸۳۰ م الجزایر، در ۱۸۳۸ م عدن، در ۱۸۸۱ م تونس، در ۱۸۸۲ م مصر، در ۱۹۱۱ م لیبی، و در نهایت مغرب (مراکش) در ۱۹۱۲ به اشغال درآمدند. سپس تمام بدبختی ها و فاجعه ها از سایکس پیکو ناشی شد که در سال ۱۹۱۶ م باقیمانده ی جهان عرب را تقسیم کرد و سرانجام سمبل جهان اسلام یعنی دولت عثمانی در سال ۱۹۲۴ م سقوط کرد. بنابراین نبرد غرب با اسلام از پانصد سال پیش و در راستای ریشه کن کردن اسلام در اروپا آغاز شد و این تهاجم صلیبی، با دور زدن جهان اسلام جرقه خورد، تا اینکه در سده ی بیست (دهه دوم سده ی بیستم) جنگ جهانی اول درگرفت و تقریباً تمام اقصی نقاط جهان اسلام به زیر سلطه ی غرب درآمد. این نبرد تنها به این جا خاتمه نیافت، و بلکه ما با غرب وارد نبردی در عرصه ی هویت شدیم که شعله های سوزان آن، هنوز هم در حال زبانه کشیدن است و بعد از غارت ثروت ها در پی اشغال سرزمینمان و تبدیل آن به مکانی امن برای فعالیت های اقتصادی، سیاسی و نظامی غرب کار به جایی رسید که در عرصه ی نام ها نیز مرکزیت غرب را گردن نهاده و ضمیمه ی آن شدیم و اسامی دال بر وابستگی و پیروی از غرب، بر روی ما و سرزمین هایمان نهاده شد و آن چه نزدیک به غرب بود، خاور نزدیک و آن چه در حد متوسط آن بود، خاورمیانه و آن چه دور از آن بود، خاور دور نامیده شد!
پیداست که جنگ هویت، خطرناک ترین جنگ هاست؛ چرا که امت ها در بیشتر جنگ ها هم شکست بخورند ولی اگر هویتشان را حفظ کنند، در واقع آن اراده و خواست خودشان را حفظ کرده اند و در پناه آن ها می توانند که وسایل قدرت را دوباره به دست گیرند و سرزمین و اقتصادشان را آزاد کنند و جلوی تهاجم نظامی را بگیرند؛ اما اگر امت، هویت خود را از دست بدهد، سر به ربقه ی تسلیم خواهد سپرد که این پایان کار است؛ زیرا الحاق و وابستگی و تبعیت، یعنی نابودی شخصیت؛ و به عبارت دیگر یعنی ذوب شدن نیروی تسلیم شونده در نیروی طغیان گر و جبار؛ بنابراین نبرد و مقاومت در جوهره ی خود دارای قاعده و قانونی است، تا دو طرف هویت خویش را حفظ کنند.
این تهاجم شوم با سقوط خلافت عثمانی به شکل بی سابقه ای آغاز شد و این نبرد در عرصه ی هویت نه فقط در غرب، بلکه در سرزمین های اسلامی، به شکل گیری و تقویت گروه های فکری، احزاب، جمعیت ها و مؤسسات پژوهشی و فکری و دانشگاه هایی انجامید تا در پناه آن ها همه ی عقول ما متأثر از روش غربی شود؛ تلاشی ورای ذوب کردن هویت امت، تا این انقیاد، محترمانه جلوه کند. مراد از جنگ هویت، نابودی هویت قوام بخش و ویژه ی امت است تا زمینه برای وابستگی و تبعیتی که غرب برای جهان اسلام تدارک دیده است مهیا شود.
هم زمان با دوره ای که در جهان اسلام، متعاقب سقوط خلافت و دیگر مصائب ناشی از اشغال و انقیاد شروع شد، در جهان غرب دگرگونی ای عمیق رخ داد و آن وقوع انقلاب بلشویکی در ۱۹۱۷ میلادی بود که در دیدگاه جهان اسلام نوعی صف بندی جدید دشمن تلقی شد؛ زیرا غرب که از ۱۸۴۰ میلادی بر ضد محمد علی پاشا که سودای تجدید قوای دولت عثمانی را در سر داشت متحد شده و دولت عثمانی را به «مرد بیمار اروپا» تبدیل کرده بود توانست با در پیش گرفتن طرق مختلفی همچون دستیابی به امتیازات گوناگون، اشغال و تکه تکه کردن جهان اسلام، در آن نفوذ کند و به رغم درگیری های شدید و تناقضات درونی خود، بر ضد طرح محمد علی پاشا متحد شد و این اتحاد نامیمون را همگان در تصویب معاهده ی لندن و اجرای آن در ۱۸۴۰ میلادی و الزام سپاه مصر به عقب نشینی از سوریه و سپس منحصر کردن آن به مرزهای خود مصر، دیدند و مرحله بعد با درهم شکستن و پاکسازی بنایی که محمد علی پاشا پی ریخته بود، شروع کند.
و حتی زمانی که انقلاب ناسیونالیستی عربی خواست راه های نفوذ استبداد را با آزادی، پارلمان (مجلس) دموکراسی و قانون اساسی سدّ کند، غرب وارد میدان شد و با اشغال مصر در ۱۸۸۲ میلادی بر ضد این انقلاب متحد شد و با همین شیوه به مصاف تناقض ایجاد شده مابین مشروعیت شریف حسینی و سلطان عثمانی رفتند و هر دو طرح سلطان عثمانی و شریف حسینی را با هم بلعیده و از میان بردند.
بار دیگر برمی گردیم به انقلاب بلشویکی و بروز شکاف در درون تمدن غرب و فلسفه ی اجتماعی اش؛ به طوری که مسئولیت ترقی و پیشرفت بر دوش طبقه ای از طبقات جامعه واگذار شد و بورژواها را متصدی لیبرالیسم کردند، مارکسیسم را به لیبرال ها پیوند زدند و اگر چه هر دو در روش طبقاتی، اتفاق نظر دارند ولی عموماً در طرفداری و گرایش به طبقه ای خاص اختلاف دارند. این شکاف مدت هفتاد سال به طول انجامید و پس از جنگ جهانی دوم عمیق تر شد و بعد از این که اتحاد جماهیر شوروی دولتی واحد تشکیل داد و به یک بلوک (بلوک شرق) تبدیل شد، غرب با بخش عظیمی از آن بلوک که نیرو و قدرتش معطوف به محدوده ی غربی بود، با مشکل مواجه شد و پیمان آتلانتیک در مقابل پیمان ورشو شکل گرفت که عکس این هم صحیح است و این روند به ایجاد حاشیه ای امن در میان این دو گروه مخالف منجر شد که حرکت های ملی و آزادی خواه در بسیاری از سرزمین های عربی و اسلامی از این فرصت بهره گرفتند به این دلیل بود که موجی از استقلال خواهی بعد از جنگ دوم جهانی شکل گرفت؛ زمانی که سوسیالیسم در قالب یک بلوک سربرآورد یعنی به یک دولتی محدود به دیوارهای آهنی که خود یک ابر قدرت بود، تبدیل شد.
اتفاق مهم سال های اخیر – که به آن متغیرات جهانی یا تغییر روی داده در سطح جهان اطلاق می شود – در حقیقت تحول و تغییر در راستای سیر تمدن غرب بود که طی آن بنیان این تمدن، بازسازی شد و شکاف و تضاد هفتاد ساله ی مابین مارکسیسم و لیبرالیسم به پایان رسید و نظام مارکسیستی عرصه را به رقیب واگذارد و سقوط کرد و دول تابعش به لیبرالیسم گرویدند و این تغییر به عنوان نقطه ی عطف، خود را بر تارک تاریخ معاصر نشاند.
بر ما است که با دیدی که نسبت به متغیری که در جنگ جهانی اول و سقوط خلافت اتفاق افتاد، داشتیم به آن بنگریم. ما در جنگ جهانی اول با متغیری مواجه شدیم که غرب را وادار ساخت تا بدبختی ها و فاجعه های اشغالگرانه اش را در جهان اسلام گسترش دهد. بعد از آن از اختلافات موجود در تمدن اروپایی که بخش عظیمی از قدرت غرب را در داخل دولت اروپا تشکیل می داد استفاده بردیم. اکنون بعد از تقسیم بندی و انشعاب – که به تعبیر گورباچف: «این متغیر، نظم و چیدمان خانه ی اروپا را باز گرداند – تمدن غرب عظمت و قدرتش را در قالب قلدری، زور و بازو فزونی می بخشد، به صورتی که نیازی به صحبت ما ندارد و آن چه که در این لحظات و در سال های اخیر نسبت به جهان اسلام اتفاق افتاد، بازگشت به وحدت و یکپارچگی و نشانه ی آشکار تهاجم و حمله ی غرب بر ضدّ جنوب _ کشورهای فقیر و در حال توسعه- است و در مقدمه ی آن اسلام هدف قرار گرفته است.
در این مرحله غرب آشکارا اعلام می کند که بعد از سقوط امپراطوری شرور کمونیسم، اسلام و امتش دشمن جدید وی است و زمانی که از وزیر امور خارجه ی ایتالیا و رئیس شورای وزرای اتحادیه ی اروپا – که به نمایندگی از اروپا صحبت می کرد، سؤال شد: علت تشکیل پیمان آتلانتیک بعد از پایان پذیرش پیمان ورشو چیست؟ پاسخ داد: «مواجهه و رویارویی آتی با جهان اسلام» و در جواب راه دوری گزیدن از این مواجهه نیز گفت: «غرب ترقی کند و دیگران الگوی غربی را بپذیرند؛ در غیر این صورت جهان در وضع نابسامان به سر خواهد برد» یعنی این که ما باید از هویّت، اراده و مؤلفه های تمدنی، فرهنگی و عقیدتی خودمان دست بکشیم و گر نه موج پیمان آتلانتیک بر ضد امتمان خواهد بود!
مجله ی «شؤون دولیه» مجله ی آکادمیک و پیرشفته که در لندن چاپ می شود در شماره ی ژانویه ی ۱۹۹۰ میلادی خود ماجرایی درباره ی اسلام و مارکسیسم و اسلام و مسیحیّت نوشت که در آن آمده: «غرب و اندیشه ی رایج در آن، نه تنها یک بخش آن بلکه همه ی غرب، اسلام را به عنوان دشمن جدید خود قلمداد می کند؛ زیرا این دین ثابت کرد که در مقاومت در برابر موج حالتی استثنا است و به رغم علم و تکنولوژی نوین و صنعتی سازی بر ضد این موج به مقابله برخاست و آن را رد کرد و پیوسته انگیزه ی دینی نزد پیروانش نیروی غالب به شمار می آید. امروزه اسلام شدیدتر از آن چه ۱۰۰ سال پیش بود می باشد و فرهنگ اسلامی که برخلاف تمدن غرب مخالف الحاد و اباحه گری و جهالت است، تنها خطر و تهدید بر سر آن تمدن می باشد».
بنابراین ما تنها کسانی نیستیم که می گوییم غرب بر فشارهایش افزود و اسلام را دشمن خود به حساب آورد؛ زیرا خود همان متفکرین غربی به صراحت این را اعلام کردند و آنگاه که این ماجرا نمنوه ای برای نوشته های اندیشمندان باشد، عدّه ی کثیری از ما – حتی روشنفکران ما به نقل از مراکز سیاسی غرب – تحقیقات و بیانیه های زیادی را که در این مورد صحبت می کنند، خواندند و کتاب نیکسون را که ترجمه و در قاهره منتشر شد دیدیم و نحوه ی صحبتش راجع به جهان اسلام را شنیدیم که می گوید: «جهان اسلام مشتمل بر سه جناح است: دسته ی اول را مرتجع (ملی گرا) می نامد، چرا که به نظر نیکسون آرمان وحدت عربی خوابی بیش نیست. دسته ی دوم گروه نوگرا و پیشرو است و او غرب و آمریکا را فرا می خواند که آن را تقویت و تحکیم و با آن همکاری کنند و نمونه ی این گروه را در ترکیه ی گروه سکولار می بینیم که نیکسون از زبان آن دسته نقل می کند: «ترکیه می کوشد تا جهان اسلام را با غرب از لحاظ سیاسی و اقتصادی مرتبط سازد، چرا که این معنای پیشرفت است» اما دسته ی سوم را نمونه ی خطرناک می نامد که منظورش جریان بنیادگرایی است. وی درباره ی این جریان می گوید: «اینان بنیادگرایانی هستند که در عین این که ریشه در گذشته دارند، لیکن در گذشته زندگی نمی کنند و چشم به آینده دوخته اند. اینان محافظه کار نیستند، انقلابی هستند. اسلام را به عنوان دین و دولت می خواهند و خواهان اجرا و حاکمیت شریعت اسلامی هستند و می خواهند که تمدن اسلامی یک بار دیگر تجدید حیات کند و خواستار گسترش تمدن اسلامی هستند. و او پیمان آتلانتیک را برای مقابله با این گروه فرا می خواند».
این بود نتایج تغییراتی که اتفاق افتاد و نقشه های جدید غرب را به همراه داشت؛ زیرا نقشه های غرب، نقشه های تاریخی بر ضد اسلام و مسلمین و در کل بر ضد جهان اسلام است. چرا که مسئله فقط ترس فکری از اسلام نیست و ابعاد وسیع دیگری نیز به خود می گیرد، مثل موقعیت جغرافیایی جهان اسلام و گنج های اقتصادی ای که جهان اسلام در مساحتی بیش از ۳۵ میلیون کیلومتر مربع از گینه تا فرغانه – همان طور که مهدی السودان آن را نامید – در اختیار دارد یعنی از حوزه ی رود ولگا در شمال تا جنوب خط استوا؛ و نیز مردمی که ۲۳% جمعیت جهان را تشکیل دهند و این تعداد در سال ۲۰۰۰ به ۲۷% خواهد رسید.
اما اگر به پراکندگی دینی ساکنان کره زمین نگاه کنیم، خواهیم دید که نصف جهان ادیانی هستند که پیروانشان بت های ساختگی را در سرتاسر چین، هند، ژاپن و غیره می پرستند. نصف دیگر ادیان آسمانی ای هستند که صاحب کتاب اند و یک دوم این نصف، یعنی یک چهارم جهان اسلام است که برای این امت عقیده و تمدن واحد و وحدت در «دارالسلام» را به ارمغان آورده و محقق ساخته است. چیزی که یکی از عقاید اسلامی است، در عین حال در میان یک دوم دیگر این نصف از اهل کتاب، مذاهبی وجود دارد که فواصل و مرزهایش را آن قدر بالا می برند که تبدیل به ادیان مختلف می شود و باعث می شود ما ارزش امت اسلامی و نیروهای از کار افتاده اش را تاکنون درک و اسباب خوف و ترس دیگران از اسلام و مسلمین را شفاف تر کنیم.
نمی خواهم که ذکر مثال و نمونه درباره ی نقشه های جدید غرب در مقابل اسلام و مسلمین است را به درازا بکشانم، زیرا همان طور که در ابتدای بحث هم ذکر آن رفت، ما در بدبختی زندگی می کنیم و بلکه در خونهایمان غرق هستیم و نیاز داریم تا کسی برایمان صحبتی علمی راجع به نقشه های جدید … ایراد کند و با دقت در نمونه مثالی چون بوسنی و هرزگوئین، برای اولین بار در تاریخ خواهیم دید که یک ملتی را به سمت شهادت در مدت زمان کوتاهی سوق می دهد!! این امر برای سرخ پوستان هرگز اتفاق نیفتاد و بلکه برخی از آنان کشته شدند و بعد در بین برخی به وسیله ی لباس ها و پتوها و وسایل آلوده به میکروب و سموم، نسل کشی آرامی به راه انداختند!! و مردم جهان نیز از این امور بی خبر بودند و هیچکدام را به چشم ندیدند و وسایل ارتباط جمعی هم این فاجعه ها و مصیبت ها را از طریق تلویزیون، رادیو و روزنامه ها اصلاً منعکس نکردند.
اما الآن می بینیم که مردم بوسنی و هرزگوئین به سوی گیوتین و شهادت سوق داده می شوند! هرگز در تاریخ بشر پایگاه های تجاوز به ده ها هزار زن برپا نشده است، نه آلمان نازی دست به چنین کاری زد و نه حتی فاشیسم …!!
همه ی این ها در برابر دیدگان دنیای جدید کنونی اتفاق افتاد و با وجود چنین اعمال تکان دهنده و هولناکی که بر ضد ما تدارک دیده می شود، نیازی به صحبت درباره ی نقشه های جدید استعمار غرب احساس نمی شود.
———————————————————————–
منبع:نقشه های جدید غرب علیه مسلمین / مؤلف: دکتر محمد عماره / مترجم: موسی تیموری قلعه نوی /انتشارات:نشر احسان ۱۳۸۷
[۱]– سخنرانی ای که در مرکز جهانی اندیشه ی اسلامی در قاهره در قالب سلسله سخنرانی های فرهنگی سال ۱۹۹۲-۱۹۹۳ م ایراد کردم.
[۱]– سخنرانی ای که در مرکز جهانی اندیشه ی اسلامی در قاهره در قالب سلسله سخنرانی های فرهنگی سال ۱۹۹۲-۱۹۹۳ م ایراد کردم.